گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲

ای فروغِ ماهِ حُسن‌، از روی رخشان شما
آبِ‌روی خوبی از چاه زَنَخدان شما
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب‌آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان‌، جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند‌؟
خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کَاندَر این ره کشته بسیارند، قربان شما
می‌کند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما
ای صبا با ساکنانِ شهرِ یزد از ما بگو
کِای سر حق‌ناشناسان گوی چوگان شما
گرچه دوریم از بساط قُرب‌، همّت دور نیست
بندهٔ شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شَهنشاه بلند اختر‌، خدا را همّتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فروغِ ماهِ حُسن‌، از روی رخشان شما
آبِ‌روی خوبی از چاه زَنَخدان شما
ای کسی که ماه ِ حُسن و زیبایی، فروغ و روشنی و پرتو ِ خود را از چهره‌یِ تابان ِ شما می‌گیرد و آبرو و اعتبار و ارج و قدر ِ خوبی، از چاه ِ زنخدان ِ شما است. آب ِ رو، جدا از معنای اعتبار و شرف و سرافرازی و عِرض و قدر، آبی است که بر روی است. و آب را از چاه در می‌آوردند. و به این تعبیر، چاه ِ زنخ‌دان، تناسبی با آب می‌یابد. یعنی اگر خوبی، آبی بر رویِ خود داشته باشد، آن آب ِ رو را از گودی ِ چانه‌یِ شما که مانند ِ چاه است، استخراج کرده است.
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
این جان ِ من که بر لبم رسیده است، قصد دارد که تو را ببیند. دستور ِ شما چیست؟ باز گردد؟ یا برآید؟ در نگاه ِ اول به نظر ِ من می‌آمد که جان بر لب رسیدن و جان ِ بر لب آمده کنایه از سختی و تحمّل ِ رنج ِ بسیار و به ستوه آمدن و طاقت از دست دادن از بابت ِ این تحمّل ِ سختی و رنج است. و تصویری که بود، مشقّت و سختی ِ بسیار ِ شاعر در راه ِ رسیدن به دیدار و وصال ِ معشوق بود که در میانه‌یِ راه از او کسب ِ تکلیف می‌کند که چه کنم؟ بازگردم یا به سویِ تو بیایم؟  دیگر این است که این جان است که عزم ِ دیدار دارد. نه خود ِ شاعر! و این جان، جانی است که بر لب آمده. یعنی جان در حال ِ احتضار و مُشرِف بر مرگ است. در این تصویر، بازگشتن ِ جان به بدن، زندگی و نجات از مرگ است. و برآمدن ِ جان، مرگ و رفتن ِ جان از بدن. و این هر دو اتفاق، بسته به دستور و فرمان ِ معشوق است. که اگر فرمان دهد که به دیدار ِ یار نائل شود، جان ِ بر لب آمده به بدن ِ شاعر باز خواهد گشت؛ و اگر نه، جان ِ بر لب آمده از بدن بیرون خواهد آمد. و دیگر این که برآمدن ِ کام به معنایِ برآورده شدن ِ آرزو و خواسته هم در شعر ِ حافظ به کار رفته است.
کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
مستان هم در مَجاز اشاره به چشمان ِ یار است و هم در معنایِ واقعی، کسانی که مست اند. در این حالت، مستان ِ شما می‌تواند کسانی باشند که از چشمان ِ شما یا عشق ِ شما مست شده‌اند. دور ِ نرگس هم می‌تواند زمانه و دوره‌ئی باشد که نرگس می‌شکفد. اگر نرگس را استعاره از چشم ِ یار بگیریم، دور ِ نرگس می‌تواند پیرامون و گِرداگِرد ِ چشم باشد. هم‌چنین به دور ِ نرگس می‌تواند گردیدن و چرخیدن ِ عاشق به گِرد ِ چشم ِ یار باشد. مستوری، هم به معنایِ پارسایی و زهد و عفت آمده و هم پوشیدگی و در پرده نشستن. مستوری فروختن در معنایِ نخست می‌شود متکبّرانه پارسائی و عفت ِ خود را به رخ ِ کسی کشیدن. نوعی نشان دادن ِ چیزی است که دارند، با حالت ِ متکبّرانه و خودپسندانه. هیچ کس در گرداگرد ِ چشم ِ تو و در دور ِ نرگس ِ تو، بهره و نصیبی از عافیت و سلامت نبُرده است، یا به دلیل ِ پارسایی و ورَع، چشم ِ خودش را نبسته و از دور ِ نرگس ِ تو چشم‌پوشی نکرده است. بهتر است که کسی به جرگه‌یِ مستان تو و کسانی که مست ِ تو اند، فخر ِ پارسایی و پرده‌نشینی نفروشد. هر کسی در دور ِ نرگس ِ تو بود، از عافیت طرفی نمی‌بست. پس اگر مستور بوده‌ای و او را ندیده‌ای، بهتر است که به مستان ِ یار فخر فروشی نکنی. بهتر آن است که در مقابل ِ چشمان ِ مست ِ شما ادعایِ پاک‌دامنی نکنند.
بخت خواب‌آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
شاعر در این بیت، بخت ِ خود را خواب‌آلود دانسته و انتظار دارد که بخت ِ او بیدار شود. یک راه برایِ بیدار کردن ِ کسی که خوابیده‌است، این است که چند چکّه آب بر روی و حوالی ِ چشم ِ او بزنند. و امید دارد که رویِ درخشان ِ شاعر، که بر وی افتاده است، به سان ِ قطره‌هایِ آبی که بر صورت ِ شخصی خواب‌آلود می‌چکد، بخت ِ او را بیدار کند. انگاری که رویِ رخشان ِ یار، بر چشم ِ شاعر، آبی زده‌است.
با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
انگاری رخ ِ یار به بوستانی تشبیه شده و شاعر از یار می‌خواهد که هنگامی که باد ِ صبا می‌وزد، گل‌دسته‌ئی از این بوستان ِ رخ‌اش همراه ِ این باد کُند و به سمت ِ شاعر بفرستد. به این امید که از خاک ِ بوستان ِ شما بویی بشنویم. خاک ِ بوستان، می‌تواند حسّ ِ دوری از وطن هم باشد. بو به معنایِ اثر و نشان از چیزی هم هست. مانند ِ اصطلاح ِ «از انسانیت بویی نبرده»! گل‌دسته، هدیه فرستادن را هم به یاد می‌آورَد.
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
ای ساقیان ِ بزم ِ جم! الهی که عمر و مراد داشته باشید. اگرچه که جام ِ ما به دوران ِ ما از می پر نشد! می‌توان گفت که ساقیان ِ بزم ِ جم، اشاره به خود ِ جم ِ باستانی باشد خاصه آن که در مصراع ِ دوّم گفته که جام ِ ما به دوران ِ شما از می پُر نشد. اما در مصراع ِ نخست، برایِ این ساقیان، آرزویِ عمر و مراد کرده. و این، بیش‌تر به ذهن ِ  من می‌آورد که این ساقیان زنده اند. می‌مانَد واژه‌یِ دوران که به معنایِ روزگار و عهد و زمان است. کسی که زنده است، دوران ِ او هنوز باقی است. و این عبارت که گرچه به دوران ِ شما جام ِ ما پر می نشد، برایِ شخص یا بزمی که معاصر است، دور از ذهن می‌نماید. مگر این که دوران را شکلی از «بزم ِ دور» در نظر بگیریم. یعنی دوران را در معنایِ گردش ِ جام در بزم در نظر بگیریم. و بگوییم در بزم ِ دور ِ شما، جام ِ ما پر از می نشد.
دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان‌، جان من و جان شما
دل، بی‌تابی و ناشکیبی می‌کُنَد و حال و روز ِ خوبی ندارد. ای دوستان! به شما پناه می‌برم! شما را سوگند می‌دهم که دل‌دار را از این حال ِ خراب ِ دل ِ من آگاه کنید و به اطلاع ِ او برسانید.
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند‌؟
خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما
به شکل ِ حسرت یا آرزو عنوان می‌کند: چه زمانی این هدف و مقصود حاصل می‌شود و میسّر می‌شود که خیال و افکار ِ ما به دست ِ زلف ِ پریشان و در هم بر هم ِ شما آسوده و راحت شود. خاطر و اندیشه‌یِ شاعر پریشان است. و شاعر می‌خواهد که با قرین شدن با زلف ِ پریشان ِ محبوب، به آسودگی و جمعیّت برسد. هم‌دستان شوند را می‌توان دو هم‌دست در نظر گرفت. دو رفیق که با هم متّفق شده‌اند. تصویر ِ من، دو شخص که دست در دست ِ هم گذاشته‌اند. انگاری خاطر ِ شاعر، دست در زلف ِ پریشان ِ یار کرده و مجموع و آسوده‌است.
دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کَاندَر این ره کشته بسیارند، قربان شما
وقتی که بر ما می‌گذری، دامن ِ خودت را بالاتر بگیر تا به خاک و خون آلوده نشود. چون که در این راه، بسیاری کشته شده‌اند. قربان ِ شما. قربان را در هر یک از معناهایی که از لغت‌نامه‌ها آوردم می‌توان به کار برد. در معنایِ ندیم ِ شاه، می‌توان این معنا را گرفت که ندیمان و نزدیکان ِ بسیاری که داشتی در این راه کشته شده‌اند. این راه می‌تواند راهی باشد که یار به سویِ شاعر می‌آید تا بر او بگذرد، می‌تواند همان راهی باشد که برای نزدیکی و قِربان و ندیمی ِ شاه می‌بایست پیمود تا به آن مرتبت رسید. قربان به معنایِ تیردان و کمان‌دان و ترکش هم می‌تواند این تصویر را در ذهن بیاورد که انگاری خود ِ یار، آن اشخاص را کُشته و به خاک انداخته. قربان ِ شما به صورت ِ صوت مخفف ِ قربان ِ شما بشوم، می‌تواند معنایِ قربان صدقه رفتن و گفتار ِ احترام آمیز با مقام ِ عالی هم باشد. در معنایِ «قربانی» هم می‌تواند در بیت بنشیند به این شکل که بسیاری در این راه قربانی ِ شما شده‌اند. در هر کدام از این حالت‌ها، شاعر به یار می‌گوید چون که زمین ِ راهی که از آن طریق می‌خواهی بر ما بگذری، آکنده از جنازه‌هایِ بسیارانی است که در این راه کشته شده اند، دامن‌ات را از خاک و خون دور نگاه دار که مبادا دامنت کثیف شود؛ یا این خاک و خون، دامن‌ات را بگیرد. در این معنایِ آخر، می‌توان «دور دار از خاک و خون دامن» را طور ِ دیگری نیز تعبیر کرد: نوعی تحذیر که از این خون‌ریزی و کشتار جلوگیری کن! یا دامن ِ خودت را از این خاک و خون دور بدار! خودت را کنار بکش! چو بر ما بگذری نیز شکلی قدرت‌نمایی یا تهدید می‌تواند داشته باشد! که اگر بر ما بگذری، دامن‌ات را از خاک و خون دور بدار! چون در این راه، کسانی که دامن از خاک و خون دور نداشته‌اند، پیش از تو، بسیار کشته شده‌اند.
می‌کند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما
حافظ دعایی می‌کند (من دعایی می‌کنم) بشنو و بگو آمین! دعای من این است: بادا که لعل ِ شکّر افشان ِ شما روزی و نصیب و قسمت ِ ما شود.
ای صبا با ساکنانِ شهرِ یزد از ما بگو
کِای سر حق‌ناشناسان گوی چوگان شما
ای صبا! از طرف ِ ما به ساکنان ِ شهر ِ یزد بگو که ای کسانی که بادا که سر ِ ناسپاسان و کسانی که حق ِ نعمت و خوبی که به ایشان کردید را نمی‌گزارند و نمی‌شناسند، مانند ِ گوی در پای ِ چوگان ِ شما باشد! (بقیه در بیت ِ بعدی)
گرچه دوریم از بساط قُرب‌، همّت دور نیست
بندهٔ شاه شماییم و ثناخوان شما
اگرچه که از بساط ِ نزدیکی دوریم و از هم‌جواری با شما محروم، اما اراده و عزم ِ ما دور نیست! بنده‌یِ شاه ِ شما و ستاینده و ثناخوان ِ شماییم. بساط ِ قُرب می‌تواند سفره‌ئی باشد که تنها نزدیکان و خویشان بر آن می‌نشینند و این معنا با «بزم ِ جم» که در بیت‌های پیشین ِ این غزل آمده، تناسبی دارد. همّت دور نیست می‌تواند هم به این معنا باشد که دعا و طلب ِ خیر ِ ما وابسته به بُعد ِ مکان نیست و اگرچه دوریم، اما دعایِ خیر ِ ما از شما دور نیست و همواره با شما است؛ هم می‌توان گفت: اگرچه از بساط ِ قرب دوریم، اما این عزم و اراده هست که به شما نزدیک شویم و به سمت ِ شما بیاییم.
ای شَهنشاه بلند اختر‌، خدا را همّتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
ای شاهنشاه ِ بلند اقبال که ستاره‌یِ بخت‌ات بلند است. از خدا همّتی می‌طلبم که مانند ِ ستاره که خاک ِ ایوان ِ رفیع ِ تو را می‌بوسد، من هم بتوانم خاک ِ ایوان ِ شما را ببوسم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1389/09/13 08:12
حمیدرضا

ای فروغ حسن ماه یا ای فروغ ماه حسن؟؟؟؟

1389/09/14 07:12
رسته

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما.
پرسیده‌اند که کدامیک درست است: ماه حسن؟ یا حسن ماه؟
در نسخه های علامه قزوینی و افشار٬ماه حسن٬ آمده است ، در نسخه ی کتابخانه ی ایاصوفیه در ترکیه که به سال 812 تا 817 هجری قمری کتابت شده و نسخه ی موزه ی ملی دهلی که به سال 824 قمری کتابت شده هم چنین است ولی در تمام چاپ های تصحیح شده ی دیوان حافظ، تا آنجا که بنده می‌دانم ٬ حسن ماه٬ آمده است.
آیا این‌ اختلاف‌ها از روی تصادف و اتفاق است؟
به نظر بنده این گرایش به تصحیح متن از روی قواعد ادبی است. حسنِ ماه رابطه ی صفت و موصوفی دارد و در سنت ادبی امروزی ایرانی ملموس و مقبول است در حالی که ترکیب ( ماهِ حسن) تا اندازه‌ای سوءهاضم آور است، تا آنجا که باید دوباره و سه باره بیت را بخوانی تا خیال آن را در ذهن خود جا بیندازی و آخر سر هم با شک و شبه از آن بگذری و یا نگذری.
ولی اگر از منظر دیگری به قضیه بنگریم موضوع را می‌توان روشن‌تر کرد. دیوان حافظ متی از ادبیات ایران است . ولی این فقط بخشی از واقعیت است. واقعیت این است که این دیوان نه تنها متن ادبی فارسی دری است بلکه سندی مغانی است. سنت مغان در ایران زمین را می‌توان تا شش هزار و هفت هزار سال پی‌گیری کرد.
یکی از سنت‌های مغان در ایران زمین دیدن موجودی بوده است که نام های مختلف از آن نقل شده است:
به دیوان شمس نگاه کنید
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷/
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتم آری، لیک از ماه روز افزون خویش
مه چه باشد با مه من، کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت در گردون خویش
در دیوان شمس و مثنوی معنوی می‌توان توصیف های فراوانی از ماه درون به دست آورد. همین موضوع را می‌توان در آثار عارفان مغانی دیگر به فراوانی به دست آورد. سنایی و عطار و نظامی توصیف های روشنی از آن به دست داده اند.
به دیوان حافظ نگاه کنید:
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶/
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد، رو
کل غزل را به دقت بخوانید تا وصف ماه درون به دستتان بیاید.
حافظ دیدار های تکان دهنده ای از این ماه درون به دست داده است . ماهی که از خورشید هم پر فروغ تر است:
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰/
خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک
گر ماه مهر پرور من در قبا رود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶/
فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد

نتیجه آنکه : ادیبانی که مطابق قواعد ادبی، صفت و موصوف، تشبیه، استعاره، مجاز ... متن را تصحیح کرده‌اند گفته‌اند ٬ حسن ماه٬ . که اغلب چنین است. ولی دانشمندانی مثل علامه قزوینی به متن قدیم وفادار مانده اند.
آنچه حافظ می‌دیده است صفتی از ماه آسمان نبوده است، تشبهی از ماه آسمان به دست نداده است بلکه ٬ ماه حسن٬‌ در نظر او از خورشید روشن‌تر بوده است. عارفان مغانی ماه درون و یا ماه حسن را به صورت موجودی باالذات می نگرند در حالی که ادیبان آن را با صفت و اوصاف در خیال تصویر می کنند. اختلاف از اینجا است.

1389/10/20 09:01
شادان کیوان

با اجازهُ جناب رسته که توضیحات زیبایی در زمینهُ ترتیب کلمات ماه و حسن داده اند، مختصری را که بنظرم میرسد را ارائه میدهم.
بنظر من در این مصرع کلمهُ حسن با حای مضموم و سین ساکن را باید حسن با حا و سین مفتوح بمعنای زیبا و صاحب حسن تعبیر و تفسیر کرد و تبدیل این حسن(فتحه فتحه)به حسن (ضمه ساکن) را اولا بواسطهُ ضرورت شعری دانست و در عین حال بواسطهُ آنچه که من آنرا به مکیدن شکلات سویسی ای تشبیه میکنم که شما آنرا با لذت از گوشه ای به گوشهُ دیکر دهان میگردانید و میلغزانید و با این کار شیرینی و حلاوت بیشتری از آن میگیرید و بامیل و رغبت میبلعید.
اگر قرار بود که شعر را ای فروغ حسن ماه از روی رخشان شما بخوانیم، میشد یک شعر مدرسه ای و کلاسیک در حالیکه این هنر خواجه است که با این پیچ و تابهای ناب شاعرانه خود ما را به تفکر و تجسم و تصور وادارد و طنین شعرش را تا مدتی در گوش هوش ما حفظ نماید.
تعبیر دیگری که میتوان بکار برد اینستکه در این بیت خواجه ماه را که خود مظهر زیبایی است در مقابل زیبایی یار کافی نمیبیند و لذا با افزودن حسن، اطلاق دومی بر مطلق اولی میاقزاید تا تأکید ی بر موُکد کرده باشد و بقول امروز دو قبضه اش کند پس ترکیب " ماه حسن" را آفریده است.

1391/03/26 00:05
ابراهیم امامی

ارتباط این شعر با سفر حافظ به یزد و داستانش را زمانی یکی از اساتید تعریف می کردند!
که متاسفانه کامل یادم نیست
همچنین ظاهرا این غزل با غزل 359 هم بی ارتباط نیست..
ضمن اینکه گفته میشه حافظ به جز یک بار ، سفری به خارج از شیراز نداشته و از این جهت در مورد سفرش به یزد تردید هست !

لطفا اگر کسی داستان و جریان کامل را اطلاع داره همینجا قرار بده یا لینک مقاله را !
تشکر

1392/04/25 08:06
ادوارد ر.زاده

ماه حسن اضافه اقترانی ست که در نثر و نظم فارسی بسیا ر استفاده
می شود.. فروغ حسن ماه کاملا بی معنی ست!

1392/12/10 23:03
دکتر ترابی

دوستان اگر به مصرع دوم مطلع غزل توجه فرمایندبه آسانی باثبت موجود موافقت خواهند فرمود، فروغ ماه حسن و نه حسن ماه

1393/02/20 12:05
چنگیز گهرویی

به نظر . ماه حسن مانند خدای حسن و پادشاه حسن و افتاب حسن ...به معنای اخر و ته زیبایی میباشد .

1393/02/20 12:05
چنگیز گهرویی

به موارد قبلی مثل ماه حسن و خدای حسن و ...کان حسن نیز هما نند میباشد .شیراز معدن لب لعل است و کان حسن .....

1393/07/28 13:09
دکتر ف. ق

با نظر دکتر ترابی موافقم . ماه حسن درست است . این ترکیب استعاره از روی زیبا می باشد . که با توجه به مصرع دوم مطلع دریافت می شود ( زنخدان ) .
یعنی تمام حسن و لطافت و زیبایی محصور در زنخدان ( گودی چانه ) شماست و هر زیبا حسن خود را از آن حاصل می کند .

1393/08/20 08:11
حسین

سلام.یه طور دیگه هم میشه به مصرع نگاه کرد و اون اینه کهبعد از ماه ویلگول بزاریم .اونوقت اینطوری معنا میشه که داره به معشوق میگه: ای کسیکه روشنی و فروغ ماهی اصلا حسن و زیبایی از روی رخشان شماست که در مصرع بعد هم با چاه زنخدان مهر تایید میزنه

1394/02/07 08:05
سحر

ای فروغ ماه,حسن از روی رخشان شما

1394/08/19 16:11
ناشناس

بنظرم این غزل حضرت حافظ انگار نگاهی روشنبینانه به آینده ایست که دلش افسرده و بی تاب از دیدار آنروزگاران است..
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما

1394/11/18 23:02
ناشناس

لابد منظور حافظ از جمشید و کیخسرو هم ال مظفر است و شاه شجاع نه؟؟؟

1394/11/19 01:02
ناشناس

لابد -عزمتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم همان ال مظفر است ؟؟؟یا جمشید =شعاع نور تاج =اندیشه ایرانی مغانی خرد گرا تا خورشید =از اتشیم و به اتش یر می گردیم از نور به نور؟؟؟گرچه جام ما نشد پر می بدوران شما -حافظ که بقول شما جامش در ال مظفر پر شراب بود ولی او می گوید بدوران شما جام ما پر نشد پس ربطی به تاتار مظفری ندارد بلکه -=تن و جان ما ایرانیان پر علم بدوران ساقیان بزم جم =جمامعه انسان مقدس پر برابری و نور و علم نشد والا بقول شما حافظ که در زمان ال مظفر وضعش خوب و سازش کوک بوده --حافظ را کوچک در پای تاتار ضد ایران نکن رفیق

1394/11/19 01:02
ناشناس

در ادبیات ایران وقتی ایوان با شاه صاحب ان ایوان امده فقط ایوان مداین مد نظر است -راستی ال مظفر 800 سال بهد انوشیروان و یزد گرد سوم بودند و تازی ساخته -ایوان انوشیروان هنوز هست ایوان ال مظفر کجاست ؟؟چه اصراری دارید ایران پرستی چون حافظ را تاتار پرست جلوه دهی او به دیدار پدر تاتار تیمور نرفت انوقت به جوجه تیمورها مداحی می کرده؟؟؟

1395/10/21 11:12
کاوه

در رابطه با بیت سوم جالب است بگویم:
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
این بیت بسیار بسیار زیباست و زیبایی این بیت از آن جهت است که خواجه چهاربار از واژه *چشم* استفاده کرده و همه در متن مستتر شده اند!!!!
-نرگس: مجاز از چشم
-طرف: چشم ، چه در قرآن هم‌(قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ) به معنای چشم پوشی وطَرْفْ به معنای چشم آمده است.
-مستوری: چشم پاکی و پاکدامنی
-مستان: استعاره از چشمان مست
و در کل معنای این بیت به این صورت است:
هیچ کس بعد از دیدن نرگس چشمان تو،چشم راحتی بر هم نگذاشت. چه بهتر که در پیشگاه چشمان مست شما، کسی ادّعای چشم پاکی و پاکدامنی نکند

1395/10/18 19:01
سلمان

با تشکر فراوان از آقای قاسمی، که شعرهای حافظ را شمرده می خوانند. می توانیم شعرها را درک کنیم. دیگر گویندگان نیز شمرده بخوانند تا بشود درک کرد.
آقای محمدی یک ذره شمرده تر بخوانند

1396/07/20 17:10
محمد

به نظر بنده این غزل در وصف امام زمان (عج) سروده شده.

1396/08/05 19:11
علرضا علوی

با سلام اون قابلیت سایتتون ک موقع پلی کردن سدا متن رو با هاش دنبال می کنه آخراش یکم گیر داره چون خواننده بین مصراع ها فاصله نمی ده به همین علت مصراع بعدی قرمز رنگ نمیشه.
با تشکر از سایت خوبتون

1396/08/07 00:11
بهروز

این آقای وارد و فاضل که میفرمایند بنظر مبارک ایشان حافظ این غزل را در وصف امام زمان ایشان سروده ممکنه توضیح بفرمایند چگونه چنین استنتاجی کرده اند ؟
تا بلکه ما هم حالیمون بشه . آخه بابا این اراجیف از کجا در میارید؟ من بشما پیشنهاد میکنم بجای تعصب قدری تعمق بخرج بدهید.
هر چه بر سر قلم آمد که آدم نمینویسه .

1396/10/22 22:12
نیکومنش

درود فراوان به دوستداران ادب پارسی
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
از انجا که چشم هر کسی که به چشمان مست تو افتاده چشم راحتی روی هم نتونسته بزاره پس بهتره که هیچ کس ادعای پاکدامنی در مقابل چشمان تو رو نداشته باشه
مستوری فروختن به کسی یعنی ادعای پاکدامنی کردن در برابر کسی مفهوم کلی یعنی اینکه هیچ کسی نیست که تو رو ببینه و عاشقت نشه (معشوق مورد نظر حافظ خداوند زیبا ،مراد طریقت ،شاهدو...
درود فراوان بر جویندگان و پویندگان راستی

1396/10/29 03:12
مزدک

ایوان به چم کاخ و سرای بلند در ادبسار پارسی بکار میرفته و بیگمان خاندان مظفر هم کاخ و عالی قاپو ( دروازه ی بلند =سرای بلند) داشته اند.
در زمان حافظ ناسیونالیسم و هموندی ایرانی (شعبی) کمرنگ بوده و هموندی دینی گرانسنگتر بوده است.( ملت در آنزمان= فرقه ی دینی : هفتاد و دو ملت) از سوی دیگر حافظ در جایگاه یک چامه سرای پراوازه ناچار با فرمانروایان در همکنشی( در تعامل) بوده و نژاد این پادشاهان و فرمانروایان نفشی در مهر و یا بیمهری حافظ بدانها باز نیکرده٬ بساکه آزادمنشی و رواداری آنها برای آن سراینده ی فرزانه مِهند (مهم) و ترازوبند بوده.

1397/03/06 02:06
مسعود

با سلام
معنی بیت ای صبا با ساکنان شهر یزد...
چیست؟

1397/07/27 13:09
تماشاگه راز

شرح غزل 012- ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
یک شنبه 30 شهریور 1393 07:42 ق.ظ
معانی لغات غزل( 12 )
فروغ:پرتو،نور.
آب روی:قدر و منزلت،آبرو و شرف،تر و تازگی،عرض.
عزم:قصد،اراده،تصمیم.
طرف:چشم،سو،گوشه.
طرف بستن:(استعاره)بهره بردن.
دور:زمان،فصل،گردش،پیرامون و گرداگرد.
مستوری:نجابت،پاکدامنی،پرده نشینی.
مستان:(استعاره)چشمان.
بو،که:باشد که.
بزم جم:(استعاره)بزم شاه.
غرض:مقصود.
همدستان:همداستان،متّفق،هم عقیده.
خاطر مجموع:خیال راحت،آسایش خیال.
همّت:عزم و اراده.
آمین بگو:اجابت کن.
بساط:فرش.
بساط قرب:(استعاره)مجلس تقرّب،محضر.
( 1 )ای آنکه پرتو و طراوت زیبایی،از روی رخشان و چاه زنخدان شما سرچشمه‌می‌گیرد.
( 2 )جان به لب رسیده من سر ملاقات تو را دارد.چه می‌فرمائی؟از تن برآید(و به‌دیدارت نایل)یا به تن باز گردد(و در دوری تو به سر برد).
( 3 )الف:هیچ کس در دوران دلفریبی نرگس بیمار چشم تو،یعنی در اوج‌دلفریبیت،از سلامتی دیده بر هم نگذاشت.چه بهتر که در پیش چشمان شما(پیش شما)کسی ادّعای پارسایی و پاکدامنی نکند.
ب:هیچ کس در دور و دوران مستی چشم تو یعنی در اوج دلفریبیت(بابرکناری از عشق و عاشقی)از پرهیزکاری طرفی برنبست.چه بهتر که در برابرچشمان شما کسی ادّعای پارسایی نکند.
( 4 )بی‌شکّ،بخت خواب‌آلوده ما که از سرچشمه طراوت و شادابی روی درخشان‌شما،آبی به چهره خود زده است بیدار خواهد شد.
( 5 )به وسیله باد صبا از گلبن روی خود گلدسته‌یی برای ما بفرست.باشد که ازسرزمین پرورش دهنده گلی چون تو،بوی خوشی به مشام ما برسد.
( 6 )ای ساقیان بزم شاهی،عمرتان دراز و ایّام به کامتان باد،هر چند که جام‌(زندگانی)ما در دوران شما از می(نشاط)پر نشد.
( 7 )هان،ای دوستان!هر چه شما کردید،دلدار مرا آگاه کنید که دلم برای او به‌بیقراری افتاده است.
( 8 )خدایا!کی این فرصت دست می‌دهد که خاطر آرام ما با زلف پریشان شما هم‌آهنگ شوند؟(9)بدان هنگام که از کنار ما می‌گذری دامن از خاک و خون فراگیر چرا که در این‌راه،چون من کشتگان و قربانیان زیادی به خاک افتاده‌اند.
( 10 )حافظ دعایی می‌کند،آمین بگو:خدا کند که(گفتاری شیرین از)لب شکّرافشان شما نصیب و روزی ما گردد.
( 11 )ای نسیم صبا از جانب ما به مردم یزد بگو که سر نمک نشناسان و ناسپاسان‌گوی چوگان شما باد.
( 12 )هر چند ما از حوزه و مجلس شاه بدوریم،همّت ما از آنجا دور نیست.ما بنده‌شاه شما و دعاگوی شما مردم هستیم.
( 13 )ای پادشاه بلند اقبال همّتی(و مساعدتی!)تا به حضور رسیده و مانندستارگان به لب ایوان بلند شما بوسه‌یی بزنم.
*خواجو کرمانی:آب آتش می‌برد خورشید شب پوش شمامی‌رود آب حیات از چشمهء نوش شما*سلمان ساوجی:قبله ما نیست جز محراب ابروی شمادولت ما نیست الاّ در سر کوی شما*  1 -همانطور که در مبحث(چرا حافظ به یزد تبعید شد)و در صفحهء 76  به تفصیل بیان شده این غزل یکی از غزلهای مشهور حافظ است که دارای ایهام‌و تعبیر در هر بیت بوده و به هنگام حرکت از شیراز به یزد در سفر تبعید برای شاه‌یحیی سروده شده است و تفسیر و تعابیر هر بیت در آنجا به تفضیل شرح داده شده‌است.
 2 -منظور حافظ از(طرفی نبست)در بیت سوم،این است که دیده برهم نگذاشت چه در قرآن مجید هم‌(قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ)*به معنای چشم پوشی وطَرْفْ به معنای چشم آمده است.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

1397/07/22 00:10

حضرت حافظ درویش بودند،درویش از سلسله ی نعمت الهی.در آن زمان
حضرت حافظ در طلب بودن که دستشان را مولای آن زمان بگیرند و به درجه ی درویشی برسند.گاهی از اشعارشان مسند بر این هست که ایشان درویش بوده اند.
اگر کسی شک دارد تحقیق کند ،به نتیجه خواهید رسید.

1401/11/12 21:02
یکی (ودیگر هیچ)

اینکه حضرت حافظ درویش مسلک بوده  به احتمال قوی درست باشد ولی نه درویش نعمت اللهی بلکه گفته شده از ملامتیان بوده است . در ضمن ملامتیان جزو دراویش اهل طریقت نیستند بلکه از اصحاب حقیقت می باشند که در مراتب سلوک بالاترین درجه یعنی سیر فی الله (و نه سیر الی الله ) است.

1402/11/12 12:02
دکتر حسن منعم

درود و سلام فراوان 

اینکه حافظ از اهالی طریقت بوده یا حقیقت چیزی از بزرگی حافظ و جایگاه و ارزشهایش کم نمیکند و چیزی نیز بر او نمی افزاید 

اما بر اساس گفته ناب او در همین چند غزل گذشته یعنی غزل شماره 9

در بیت شماره 3

میفرمایند : در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم 

میتوان اینگونه استنباط کرد که از اهالی طریقت هستند نه حقیقت 

در غزل شماره 71 بیت دوم نیز به گونه ای صراط مستقیم را طریقت میداند نه حقیقت 

که میفرمایند : 

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست 

اینکه حافظ چه استنباطی از بیان مطالب دارند نیز بهتر است از گمان پرهیز کنیم او صراحتا این ابیات را بیان کرده است

سپاس از همراهیتان

1402/11/13 17:02
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او

درود بر اهالی فضل و اندیشه  و اما بعد ...  حضرت مولانا می فرماید که  پای استدلالیان چوبین بود  پای چوبین سخت بی تمکین بود 

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم  یعنی ما انسان ها  در این دنیای پر از نقص و ناکامل به سبب تکامل و رسیدن به تو با همدیگر همنشین گشته ایم !  بنابراین معنی

( نمی توان اینگونه استنباط کرد که از اهالی طریقت هستند نه حقیقت)   

همچنین مثال بعدی که نیاز به توضیح مجدد نیست !

1397/10/30 13:12
پدرام ملکی

درود بر شما گرانمایگان
پرسشی را مطرح می کنم تامل بفرمایید.اگر قابل اعتنا بود دیدگاه خود را درباره آن بنویسید.سپاسگزارم.
آیا حافظ در مصراع آغازین به مساله ای علمی اشاره نکرده است؟؟؟
همان طور که ماه نور خود را از خورشید می گیرد!!!حسن و زیبایی نیز مفهوم خود را وام دار روی زیبا و رخشان شماست!
به نظر می رسد که حافظ در این مصراع به صورت پوشیده روی معشوق خود را به خورشید مانند کرده است.

1398/01/10 08:04
امیررضایزدی نژاد

با درود به همهء عزیزان.
جایِ خالیه تفسیرِ آقا رضای عزیز(با نام کاربریِ: "رضا" )در حاشیهء این شعرِحضرتِ حافظ،بسیار محسوس است.
امیدوارم بخت بامن یارباشد و این پیام بنده را ببینند و ازتفاسیروتوضیحات خویش، من و شاید بسیاری دیگرازمشتاقان رامستفیض بفرمایند.
باسپاسِ بسیار از این بابت و همهء حاشیه هایی که در اغلبِ اشعار زحمت کشیده و درج نموده اند.
شادوسلامت باشید./.

1398/01/13 13:04
میثم

ا من هم با اقای امیر رضا یزدی نژاد نوافقم .

1398/01/13 14:04
میثم

همچنین از اقای سهیل قاسمی به خاطر خوانشون سپاسگزارم .

1398/01/16 11:04

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
تو معشوقی هستی که روشنایی ماه زیبایی از روی تو و آبروی آن از چاله چانه ات هست.(خوبی:زیبایی)
بیت2:از شدت شوق تو جانم آماده پرواز است (در حال جدایی از جسم از معشوق اجازه می گیرد نوعی ادب یا ناز کشیدن)آیا بیرون آید یا به جسم برگردد؟ نکته: معشوق شور حال خوش و وصال با اصل همه زیباییهاست.معشوق مادی هم اگر باشد رساننده حافظ به آن حال خوش است.
بیت3:در کانون چشم مستت همه به حال خوش می رسند بهتر است که زهد(مستوری) نفروشند به آنها.
بیت 4:طراوت چهره ات بر چشمانم آبی زد که بخت مرا بیدار می کند و به خوشبختی(دیدار با حال خوش )میرسم‌.
بیت5:از چهره ات با باد صبا گلدسته ای بفرست، امید است از خاک زنده کننده شما بویی بشنویم. بیت6:از غلبه حال خوش به ساقیان دوره جمشید درود می فرستد.( مقایسه نهایت مستی اش با اصل شراب جمشیدی)گرچه جام ما در دوران شما پر نشد( الان به شوق و شور رسیدیم)
بیت 7:دل بی قرار است به دلدار خبر دهید به جان خودم و جانتان قسم می خورم(شدت شوق دیدار یا ادامه و عمق بخشیدن به حال خوش)
بیت 8:کی میشود که با زیبایی زلف پریشانت خاطر ما به جمعیت و تمرکز برسد.
بیت 9:پیش ما که می آیی مواظب پایین لباست از خاک و خون باش که کشتگان معشوق ما بسیارند.(برای دیدارش یا برای مستی باید از جان گذشت)
بیت 10تا12: دعا و شوق حافظ به ساکنان شهر یزد که قصد سفر به آنجا دارد.
بیت 13:ای شاه سعادتمند همتی به من بده تا چون گردون کاخ تو را (از بلندی به آسمان رسیده)ببوسم.( اوج جان در وصول به حال خوش)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/02/22 15:04
محمدامین

سلام و درود
در بیت 10 و 11 کلمه «بگو» در نسخه‌ای که دارم «بگوی» است و نیز تعداد ابیات بیشتر است.

1398/02/02 03:05
رضا س

در کامنت ها بعضی دوستان سلسله آل مظفر رو تاتار و مغول فرض کردن. اصلا همچین چیزی نیست و آل مظفر کاملا ایرانی بودن و اتفاقا آخرین بازمانده های مغولها یعنی آل اینجو را برانداختن. حافظ البته با آل اینجو و به خصوص شاه ابواسحاق روابط بسیار خوبی داشت و اصلا در این دوره وارد کار دولتی و دیوانی شد. با آل مظفر هم با شاه شجاع و شاه یحیی و شاه منصور روابط خوبی داشته و با امیرمبارزالدین و شاه محمود نه. پس دربست چیزی رو قبول یا رد نمیکرده و مسائل انسانی براش مهم بوده نه نژادی و قبیله ای.

1399/02/29 12:04
افسانه

درودبرهمه حافظ دوستان عزیز استادمحترم ، رضاساقی، خواهش دارم اینن شعررانیزمعنی بفرمایید ماراشریک کنید استاددرعالم زیبای معانی ومفهوم سپاس

1399/02/18 00:05
محمد خلیلی

در پاسخ به دوستی با نام هو121 باید بگویم که گفته شما هیچگونه نزدیکی با واقعیت ندارد و بسیار دور از واقعیت هست و فکر نمی کنم کسی که اندکی از حافظ و طریق او بدانم چنین سخنی را باور دارد
حافظ بارها به طرق مختلف به شاه نعمت الله ولی که پایه گذار و مرشد دراویش نعمت اللهی هستند به طرق مختلف طعنه زده و بارها شاه نعمت الله ولی نیز به حافظ پاسخ داده که می توانید با اندکی جستجو به انها دست پیدا کنید به طور مثال شاه نعمت الله ولی در بیتی می فرماید :
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم
و در ادامه حافظ در طعنه به ایشان می فرمایند:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
و چندین بار دیگر نیز این طعنه های دو سویه ادامه داشته حال به نظر شما حافظ اینچنین به پیر و مرشد خود طعنه می زد و یا شاه نعمت الله ولی به مرید خود طعنه می زند؟؟؟!!
لطفا پیش از ارائه نظر تحقیق کنید

1399/05/08 12:08
محسن

منظور از خرابی کردن در بیت هفتم بی‌صبری کردن و ناشکیبا بودن است. در برخی تفاسیر آن را افشا کردن اسرار معنا کرده‌اند که به عقیده دهخدا اشتباه است.

1399/12/24 06:02
قلندر

با درود و مهر....
آنجا که عقل پریشان و حیران در سکوت مطلق فرو رفت نوری از معرفت در دل عاشق به گرمی نورافشانی کرد سکوت و خلوت ،جلوت جان حاصل کرد و راهی به سوی رهایی نمایان نمود
صدای سخن عشق عاشق را راهی کرد به راهی که ابتدا نداشت و انتها نخواهد داشت گویا خلوت گزیدن ابتدای ندای سروش بود لیک همچنان پیر ره داند که راه چاره چیست.....
*** *** ***
ای دل که به خلوت شدی و یار نداری
کاری تو به افراد ریاکار نداری
از عقل گذر کردی و جانت همه شوق است
هرچند در این عشق هوادار نداری
تو اهل شرابی و شب و شور، قلندر
زین روست که در باورت آزار نداری....
با سپاس از رهجویان راه حق

1399/12/26 06:02
قلندر

با درود و مهر...
عزم دیدار یار خود نشانی دارد و قدح بشرط ادب در دست گرفتن نیز همچنان نشانی... شوق و شور وصل در اصل جانی تازه در دل عاشق اندازد و شیرینیِ فهم تلخی و سختی ره آسان کند و خار مغیلان در بیابان خشک و خشن عقل سرزنش از مرید به دور کند..
هرکه دانسته رفته صرفه ز اعداا برده و نصیحت شنو کبر و بغض از درون بزداید.
دل در خرابات خراب شده و او که مشتاق بوسه از آستان یار است جان در آستین دارد و بسادگی تقدیم کند ....
با سپاس از ره جویان راه حق

1400/01/13 00:04
مصی

کار بر گرامی که بنام رضا می باشید جای تفسیر ارزشمند شما خالی میباشد بی صبرانه منتظر نظرات مفید و جامع شما هستیم .باسپاس.

1400/04/26 11:06
روناک

یکی از تفاسیری که همیشه از خواندشان لذت می برم تفاسیر جناب «رضا» ست و وقتی نیست انگار چیزی کم است

 

امیدوارم این متن را ببینند

 

خدا قوت می گویم و جای خالیتان در حاشیه احساس می شود.

1400/08/05 23:11
رضا عباسی

غزل خوانی شماره 12 حافظ را از اینجا گوش دهید

1400/09/28 12:11
امیر سپهری

با سلام به خدمت ادب دوستان و تشکر از حاشیه های آموزنده و زیبای دوستان. در تأیید حاشیه هایی که قدیمیتر هست باید بگم به نظر من هم ماه حسن در بیت اول از جهت معنا و کلا سیاق شعر حافظ درستتر به نظر میاد. ضمنا استاد موسوی گرمارودی هم در اجرای زیبایی که از غزلیات حافظ دارند نسخه ای رو به کار بردند که همین گونه بیت اول اومده.

ضمنا از خوانش زیبای جناب فرح اندوز و خانم فاطمه زندی از این غزل تشکر میکنم. ضمن احترام و تشکر از همه خوانشها میشه این دو اجرا رو از بهترینها به شمار آورد. ضمنا پیوندی که دوست گرامی در حاشیه قبلی گذاشتند هم اجرای خیلی زیبا هست. با سپاس

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

 

1401/04/07 10:07
اسد محمدزاده

درود دوستان

در بیت اول مفهومی رندانه گنجانده شده است حضرت حافظ می‌فرماید:

این زیبایی است که از روی زیبای شما معنا پیدا می‌کند. به عبارت دیگر زیبایی بدون روی رخشان شما معنا و مفهومی ندارد.

با ایهام مصراع دوم این معنا قابل درک تر می شود در مصراع دوم می‌فرماید:

چاه زنخدان شما موجب حفظ آبروی خوبی و زیبایی شده است. 

این درک عمیق از شعر حافظ است که لایه های معنایی شعر او را بر ما آشکار می کند.

بدرود و در پناه حق باشید

1401/07/06 11:10
برگ بی برگی

ای فروغ حُسن ماه از روی رخشان شما 

آبروی خوبی از چاه زنخدان شما 

در غالب آثار ادبی و ابیات عارفانه خورشیدِ درخشان تمثیلی ست از خداوند یا حضرت معشوق و ماه زیبا روی استعاره از عارفان و عاشقانی ست که بواسطه دریافت نور از خورشیدِ زندگی دلهاشان به عشق زنده و زیبا روی شده اند ، حافظ نیز چنین توصیفی از آن یگانه خورشید هستی داشته و خطاب به معشوق عرضه می دارد پرتوی نوری که از زیبایی عاشقانت ساطع می شود برگرفته از زیبایی رخسار درخشنده شماست، پس هر عاشقی که اندکی با فروغ حسن ماه رویانی نظیر حافظ یا عطار و مولانا آشنا شود مشتاق دیدارِ اصل و منشأ آن نور و خورشید تابان گردیده، تصمیم  به نگاهی هرچند گذرا و اجمالی بر آن نور مطلق می گیرد، اما با نظری کوتاه درخشش آن نورِ بینهایت را تاب نیاورده و به نزدیکترین مکان در آن نزدیکی پناه می برد که گمان می کند شدت نور کمتری دارد پس چه جایی بهتر از چاه زنخدان  که در چانه آن رخسار زیبا قرار دارد، و در همان چاه زنخدان است که می اندیشد پس نقطه شروع  آن ماه رویانی که نور و آبروی خود را از روی رخشان حضرتش گرفته و اینچنین زیبا روی شده اند همین جا بوده است. آبِ روی علاوه بر معنای حیثیت، طراوتِ زندگی و شادابیِ درون است که بر بیرون و روی آن بزرگان تاثیر گذاشته است. همچنین آبِ رویی که از درون چاه زنخدان است میتواند آبِ خوبی و آب زندگی باشد که از کُنه و ذاتِ حق سرچشمه می‌گیرد و تشنگانِ خوبی را سیراب می کند .

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده 

بازگردد یا برآید؟ چیست فرمان شما ؟

آن عاشقِ مشتاقِ دیدار رویِ حضرتِ معشوق که هنوز در چاه زنخدان بسر می برد و مبهوتِ آن درخششِ بینهایت است از رفتن به عمق بیشتر و پی‌بردن به ذات حضرتش در می‌ماند، برای دیداری دیگر جانش برلب آمده و عزم دیدار دوباره ای می کند ، پس از حضرتش رخصت می خواهد که اگر بار دهد ماهِ او نیز  برآید و به دیدارش زنده شود وگرنه که بازگردد، تا فرمان شما چه باشد، اما پاسخ سکوت است که علامت رضاست و مگر  تا چاه زنخدان را به اختیار آمده که اکنون کسب رخصت می کند ؟ این خاموشی معانی دیگری را هم با خود دارد، از جمله حال که انسان بدون واسطه  تاب و توانِ نظر به آن نور مطلق را ندارد، مستان و ماهرویانی در دسترس هستند که نور خود را از آن خورشید یا زندگی بر گرفته اند و هر لحظه آمادگی دارند تا دیگران را هم از فروغ حسن ماه خود برخوردار کنند .

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت 

به که نفروشد مستوری به مستان شما 

نرگس استعاره ای ست از چشم عدم بین خداوند، پس عاشق می اندیشد که با برکنار بودن و در حاشیه از نرگس چشم حضرت معشوق جهان را نظاره کردن تا امروز موجب سلامت وی نشده و طرفی از عافیت نبسته است و بلکه این دور ماندن از نگاه و جهان بینی خدایی موجبِ چه بسیار درد و رنجهایی ست که بر انسان وارد می شود، در صورتیکه اگر انسان از مرکز دریچه چشم نرگس حضرتش جهان را بنگرد در سلامت و عافیت قرار گرفته و از دردهایی مانند خشم ، کدورت و کینه ، حرص و طمع، حسادت، حسرت، انتقام جویی، رنجش و امثال آن در امان و رها می گردد، در مصرع دوم حافظ می‌فرماید پس‌بهتر است انسان از چاه ذهن بیرون آمده و خود را از مستان پنهان و مستور نکند زیرا حال که بدون واسطه توان نگاه کردن به آن خورشید را ندارد پس دوای دردهایش را از مستانی چون حافظ و سایر طبیبان الهی طلب کند. نفروشد یعنی ترجیح ندهد که تا ابد در چاه زنخدان پنهان بماند تا اینکه خود را در معرض آموزشهای معنوی مستان قرار دهد که سرانجامش موفقیتِ دیدارِ روی حضرت دوست است .

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر 

زان که زد بر دیده آبِِ  روی رخشان شما 

انسان هزاران سال است که در خواب ذهن بسر می برد و همچنان متحمل رنج و درد می شود، همچان کینه توز و خود بر تر بین است و همچنان به جنگهای ویرانگر می پردازد و همچنان انسانها را به جرمِ آزادی و عدالت طلبی در بند می کند، پس حافظ می‌فرماید  امکان اینکه انسان خواب آلوده بیدار شود و به خود بیاد وجود دارد، کافیست مشتی از آب پاکیزه و رخشان رخسار حضرت معشوق یعنی همان آب بیت مطلع غزل را بر دیدگان خود زند تا از این خواب چندهزار ساله بیدار شود، در اینصورت کل هستی را یک نور و برگرفته از آن خورشید رخشان می بیند و با زندگی به اتفاق و اتحاد و به عافیت و سلامتی می رسد .

با صبا همراه بفرست از رُخَت گل دسته ای 

بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما 

حافظ این بار مستان را که پیر و راهنما و حکیم الهی هستند به دسته گل توصیف کرده و از حضرت دوست می خواهد دسته گلی از جنس رخسار خود و به همان زیبایی و پر آب و با طراوت به همراهی باد صبا برای نوع بشر بفرستد، دسته گلی که همان رنگ و بوی خاک بستان حضرتش را با خود داشته باشد، یعنی دلش به عشق زنده و از جنس خداوند شده باشد، چنین مست و دسته گلی آب رخسار حضرت معشوق را با خود به ارمغان آورده و مانند حافظ با غزلهای آبدار خود بر دیدگان خواب زدگان می زند، باشد که موجب بیداری آنان از خواب ذهن  و باز شدن چشم عدم بین  انسانها گردد .

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم 

گرچه جام ما نشد پر می به دوران شما 

جم همان جمشیدِ  پادشاه است و حافظ  مجلس بزمی که در آن ساقیان و گل دسته هایی که از جانب آن یگانه پادشاه جهان ماموریت یافتند تا عاشقان را مِی بنوشانند به بزم شاهانه جمشید تشبیه می کند و آن ساقیان در حضور پادشاه جامهای عاشقان را لبریز از می می کنند، حافظ آرزو می کند عمر آنان دراز و جاودانه باشد و در کار خود موفق و مرادمند ، اما تأکید می کند که با این دوران و گردش شرابی که آنان انجام دادند هنوز جامش پر از می نشده است، پس طلب گردش بیشتر می کند تا در دوران دیگر شراب بیشتری دریافت کند، یعنی کار معنوی و دست نداشتن از دامن بزرگان باید استمرار داشته باشد و به دریافت یکی دو جام از آن شراب معرفت  بسنده نکرد .

دل خرابی می کند ، دلدار را آگه کنید 

زینهار  ای دوستان جان من و جان شما 

حافظ می‌فرماید  در حین کار بر روی خود و دریافت جامهای می احتمال اینکه، دل کار خرابی کند و بار دیگر به چیزهای مادی این جهان دلبسته شود بسیار است ، پس‌نگران نباشید ، پنهان کاری نکنید و  آن را به دلدار یا حضرت معشوق گزارش کنید ، همین آگه کردن دلدار و واقف شدن به اینکه دل می خواهد چیزی را بجای خداوند در دل و مرکز خود بگذارد نشانه بیداری و هشیاری پوینده راه عاشقی ست ، در مصرع دوم حافظ هشدار می دهد که این مطلب را دست کم نگیرید و از جان خود مایه می گذارد  ، در ضمن اشاره می کند که جان او و جان همه انسانها یک جان و یک هشیاری ست و تفرقه ای در کار نیست .

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شدند 

خاطر مجموع ما ، زلف پریشان  شما

همدستان شدن یعنی هم داستان و یکدل شدن ، یا به عبارتی رسیدن به وحدت و یکی دیدن کل هستی ، که لازمه این کار دیدن جهان از مرکز نرگس مست حضرت معشوق است ، یعنی نگاه عاشقانه به همه باشندگان و آفریدگان عالم هستی ، خاطر مجموع یعنی یکی شدن آنچه در خاطر انسانها گذر می کند ( اندیشه ها ) ، زلف پریشان کنایه ای ست از جهان ماده و فرم که با همه زیبایی های پیدا و پنهانش و با وجود نظم و هارمونی که در تک تک مولکول‌هایش وجود دارد آشفته و پریشان است و امروزه می بینیم که حال خوشی ندارد ، پس حافظ آرزو می کند که هرچه زودتر اندیشه های مختلف و متفرقی که در جهان وجود دارند به این جمع بندی واحد برسند که این جهان با همه آشفتگی که دارد یک خرد و یک هشیاری ست که در جماد و نبات و حیوان و سپس بصورت کاملترش در انسان به ظهور رسیده و جلوه نموده است ، با این جهان بینی که از دریچه چشم خداوند است همه انسانها خود را یک هشیاری و خرد دیده و منیت ها و خویشتن بینی ها جای خود را به عشق و دوست داشتن ها می دهد . 

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری 

کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما 

در این بیت حافظ شرط محقق شدن آرزوی مطرح شده در بیت قبل را بیان کرده ، می‌فرماید اگر انسان بخواهد اندیشه های متفرق را با زلف حضرتش به وحدت برساند و به همه دردهای بشر پایان دهد تنها یک راه داشته و آنهم کشتنِ خویشِ تنیده شده یا همان نفس سرکش خود است که پیش از این نیز بسیاری از عاشقان به این کار مبادرت ورزیده اند و خود کاذبشان را در راه عاشقی قربانی حضرت معشوق  نموده اند ، تا حدی که اگر حضرت دوست بخواهد بر ما گذر کند ، یعنی لطفش شامل ما شود باید دامن خود را از خاک و خون دور نگاه دارد ، اما بنظر میرسد این میزان از انسانهایی که با کشتن من کاذب خود دلهاشان به عشق زنده شده است به حد کفایت نیست زیرا  حافظ در بیت بعد برای خود و ما دعا میکند تا در زمره کشتگان قرار گیریم .

می کند حافظ دعایی بشنو آمینی  بگو 

روزی ما باد لعل شکرافشان شما 

آمین گفتن ما به دعای حافظ یعنی لبیک گفتن به او تا با کشتن نفس سرکش و قربان کردن خود کاذب در راه عشقش به وصال او نزدیک شویم و لبان شکر افشانش که شادی و برکت هر دو عالم را برای انسان به ارمغان می آورد ببوسیم . نیکبختی که برای روزی و قسمت شدنش رنج و مرارت ها باید کشید . این بیت درواقع  بیت پایانی ست و سه بیت دیگر به منظور غزل خوانی در محفل حکام سروده شده است که البته نامربوط هم نبوده و می‌فرماید  رسیدن به این قرب و وصل ، همتی والا می طلبد تا انسان بتواند همچون ستارگان بلند اختر شده و تا خاک ایوان حضرتش تعالی یافته آنرا ببوسد .

 

 

1401/11/12 22:02
یکی (ودیگر هیچ)

با درود جناب برگ بی برگی 

پس از مدتها بطور اتفاقی (البته هیچ چیز اتفاقی نیست!) در مراجعه به سایت گنجور به این غزل برخوردم و با مرور حاشیه ها به نوشتار حضرتعالی رسیدم و الحق که همچون سابق حق کلام را در تفسیر این غزل بیان فرموده اید. بی شک جویندگان  حقیقت کمال استفاده و لذت را از تفاسیر شما خواهند برد. پویا و مانا باشید.

1401/11/13 16:02
برگ بی برگی

درود فراوان و سپاس که این کمترین را شایسته لطفِ خود می دانید، نکته سنجی های شما علیرغم  گزیده گویی چونان دُر ارزشمند و راهگشا هستند ، پایدار باشید

1401/10/23 18:12
امیر پیمان

بعید میدونم این غزل از حافظ باشه

اصطلاحات امروزی زیادی در این غزل هست

 

1401/11/03 14:02
رضا تبار

معنی ابیات

 

۱- ای آنکه ماه، زیبایی و فروغ خود را ، از روی درخشان و چاه زنخدان( حفره روی چانه / کنایه از زیبایی) تو می گیرد.

( روی یار به خورسید تشبیه شده که ماه نور خود را از آن می گیرد)

 

۲- جان به لب آمده  و مقصد دیدار تو را دارد،

فرمان شما چیست؟ به جسم برگردد یا از تن بیرون بیاید.

( اشاره به سوره عنکبوت آیه ۵: کسی که امید میدارد ملاقات خدا را، پس بدرستی که وقت مقدر می رسد.اوست شنوای دانا)

حافظ نیز سوال می کند ،آیا آن موعد رسیده یا خیر؟

 

۳- هیچکس در دوران( اوج دلفریبی)چشم نرگس(گل نرگس/ چشم ناظر و حقیقت بین) تو از پرهیزکاری تو بهره ای نبرد،

- چه بهتر که کسی در برابر چشمان شما ادعای نجابت و پرهیزکاری نکند.

 

۴- اقبال خواب آلود ما، بعد از اینکه آبی که از سرچشمه طراوت و زیبایی روی شما به چهره خود زد، بیدار خواهد شد.

 

۵- همراه پیک صبا ( کنایه از پیک عاشقان) گل دسته ای از رخت( گلستان اسما و صفت الهی) خود را بفرست،

باشد که بویی از آن عطر دل انگیز خاک بوستان شما را بشنویم.

 

۶- ای ساقیان بزم جمشید روزگار( پیر/ انسان کامل که واسطه فیض  الهی هستند)، عمرتان دراز و طولانی باد و دنیا به کامتان،

- اگر چه جام شراب ما در  دوران ( روزگار/ گردش پیمانه) شما پر نشد.

 

۷- دل بیقراری می کند، دلدار را خبر کنید،

- ای دوستان شما را سوگند می دهم، هم به جان خودم و هم به جان شما که کاری کنید.

 

۸- خدایا مقصود ما کی برآورده می شود، که خاطر آسوده ما با زلف پریشان شما هماهنگ شود.

 

۹- وقتی از کنار ما عبور می کنی، دامن خود را از خاک و خون دور نگهدار،

- زیرا در این راه کشته های زیادی قربانی شما هستند.

 

۱۰- حافظ دعایی می کند، آمین بگو( یعنی اجابت کن)!

- که گفتاری شیرین تر از لب شکر افشان شما نصیب ما گردد.

 

۱۱- ای باد صبا( پیک) از قول ما به مردمان شهر یزد(یزد= ایزد و خدا) بگو: سر نمک نشناسان، گوی چوگان شما باد

 

1402/06/09 15:09
بیقرار

غزل حقیر در استقبال از غزل زیبای حافظ

ای فروغ مــــاه حسن از روی رخشان شما
آبــــــــروی خوبــــی از چـــــــاه زنخــــــدان شما

کاش می شـد تا فــــــدا گردد تمام هستیم 
جـــان من قابـــل نــدارد در بـــرِ جـــــــان شما

می چکد آب از دو دیده در فراق روی یار 
کی شود حاصل وصالت ، جان ِمن آنِ شما

تیـــر مژگانت به غمـــزه در دل زارم نشست
پس سپــــر کردم دلم را ، بهــر مژگــــان شما

داغ دل را با که گویــــم ای فراتـــر از خیال 
این گدای دست ما و لطف و احسان شما

با دو سیـــب نورسیـــــده در نگارستـــان دل 
مانده ام چینم ، نچینم ، چیست فرمان شما؟

بگذر از تقصیـــــــر ما و پا به روی سر گذار
بی قـــــرارم ، بیقــــــــرار روی رخشـــــان شما 

#رضارضایی « بیقرار «

1402/07/05 17:10
میلاد جمشیدی

هرکسی از حافظ سهم خواهی می‌کنه برای خودش و عقایدش چراش رو نمی‌دونم. ولی این شعر برای شاه یحیی سروده شده و موقعی هستی که حافظ داره به یزد تبعید میشه. و یک جورایی داره از شاه یحیی درخواست می‌کنه شرایط آسایش رو براش فراهم کنه

 

 

 

1402/07/06 11:10
علی میراحمدی

کاملا مشخص است که غزل در مدح هیچ پادشاهی نیست و در گذشته و در حال و هوایی دیگر سروده شده و سپس به مناسبتی ابیاتی بعد از بیت تخلص توسط شاعر به آن اضافه گردیده است.
غزل شماره ۱۱  هم دقیقا همینگونه است و پس از بیت تخلص بعدها بیتی در احترام به شخص حاجی قوام به آن اضافه شده است. 

1402/08/05 19:11
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۱۲ حافظ
......................

غرق و مستم  از نگاه و جامِ چشمان شما
اذن ده من هم بچینم جان به قربان شما
میوه های رنگ رنگ از باغ و بستان شما
................
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
************
وعده دادی صبح زود آیی،کنون شب آمده
نامدی صبرم پر از خواهش،لبالب آمده
از شرار چشم مستت جسم در تب آمده
...............
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
************
در ازل از رب خالق یافت جانت تربیت
پاک زادی دور بودی از گناه و معصیت
در وجود و ذات تو هر گز نباشد عاریت
.......‌.....
کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
************
ای صبا با یک نفس کن تازه جانم چون سحر
زآفتاب آید شجر را هر حلاوت در ثمر
درد بر جان زاد کآنگه شد ز حالت بی خبر
......‌‌.‌‌....
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
************
گل، مگر با خار، صوت بلبلت را خسته ای
صید مرغان کرده ای خود از کمندش جسته ای
یا درِ، الفت بروی یار و یاران بسته ای
...............
با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
************
نقطه جیم است گوئی خال، در آن زلف خَم
در نسیم و با صبوحی صبح را من دم بدم
درد را با ناله میگویم  بسازِ زیر و بم
.................
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گر چه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
************
جان و امید مرا بر محملش همره کنید
یار میآید هلا اغیار را گمره کنید
بد نظر را چشم بد زین کاروان کوته کنید
..‌.‌‌‌‌‌..........
دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
*************
هر سری البته دارد با دل آرامی سری
چشم مستت بین در آئینه چه شوخ و دلبری
ای که با مجموع بخت وشاد کامی همسری
.‌‌‌‌‌................
دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند، قربان شما
************
شاد کن ما را به لبخندی رضای حق جو
جان هر صاحبدلی را بسته ای بر تار مو
چشم مستت بین بعالم فتنه ها خیزد ازو
........................
می‌کند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما
************
با خیال خوش ز تو هر لحظه دارم خلوتی
از برای وصل با تو نیست ما را قدرتی
بو که روشن گردد از هجران چراغ عبرتی
...............
ای شَهنشاه بلند اختر، خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
************
جاوید مدرس رافض

۰

1403/06/25 19:08
فرهود

از خاک و خون دامن بدار یعنی از جنگ دوری کن‌، نیازی به جنگ و تندی نیست.

بیت یعنی «نیازی به جنگ و عتاب نیست، بی‌جنگ و بی خاک و خون کشیدن، ما قربان (قدم) و کُشته شما هستیم.‌»