گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
این چنین موسِمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
بر رخِ ساقیِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
صبح در حال ِ طلوع کردن است و ابرها، متراکم شده‌اند انگاری که پرده‌ئی خیمه‌طور و رقیق بر آسمان بسته‌اند. ای یاران! برخیزید که شراب ِ صبح‌گاهی بنوشیم. صبح و صبوح و اصحاب و سحاب جناس و هم‌آوایی دارند. برای دمیدن در معناهای دیگر، قرینه‌ئی نیافتم و همان دمیدن ِ صبح به معنایِ طلوع ِ آفتاب را در نظر گرفتم. هرچند دمیدن ِ صبح به تعبیر ِ دعا و فسون‌دمیدن نیز در شعر ِ حافظ به کار رفته.
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
ژاله بر رخ ِ لاله می‌چکد[۱] ای دوستان! برای نوشیدن ِ باده برخیزید! توصیفی از هوایِ مه‌آلود ِ دم ِ صبح می‌تواند باشد. اما در حقیقت، در هوایِ مه‌آلود ِ صبح، ژاله در معنایِ شبنم، بر رخ ِ لاله نمی‌چکد. از رخ ِ لاله می‌چکد. خاصه این‌که شاعر جایِ دیگر نیز گفته ژاله از ابر ِ بهمنی می‌چکد. و جایی نیز ژاله را به باده‌ئی تشبیه کرده که به درون ِ کاسه‌یِ قدح شکل ِ لاله چکیده‌است. با این اوصاف، می‌توان ژاله را باران معنی کرد. یا می‌توانم ادعا کنم که در آن زمان، تصور می‌کردند که قطره‌هایِ شبنم، بر برگ ِ گل می‌چکیده. اما امروز می‌دانیم که شبنم حاصل از رطوبت ِ صبحگاهی است نه چکّه‌هایِ باران. هرچند عرق بر صورت ِ یار را به شبنم تشبیه کرده باشند.
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
از سبزه‌زار، بادی ملایم با عطر ِ خوش ِ بهشت می‌وزد، بشتابید و در هر نفس که از این نسیم استشمام می‌کنید، پی در پی و بسیار، می ِ ناب بنوشید. وزیدن ِ نسیم ِ بهشت و اشاره به نوشیدن ِ می ِ ناب، می‌تواند اشاره به آیاتی از قرآن باشد که در توصیف ِ بهشت، از نوشاندن ِ باده‌یِ ناب و طهور (رحیقٍ مختومٍ) خبر داده‌است. که چون نسیم ِ بهشت می‌وزد، می‌بایست باده‌یِ ناب نوشید. سوره مطففین آیه 25 تا 28: يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ ﴿٢٥﴾ خِتَامُهُ مِسْکٌ ۚ وَفِي ذَٰلِکَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ ﴿٢٦﴾ وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ ﴿٢٧﴾ عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ﴿٢٨﴾
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
گل، مانند ِ شاهی، تخت ِ زمرد بر چمن و مَرغزار زده است. فرصت ِ شادمانی و نشاط را غنیمت بدان و باده‌یِ مانند ِ یاقوت ِ سرخ و آتشین را در نظر داشته باش. زمرد و لعل با هم تناسب دارند. دریاب نیز، واژه‌یِ دُر را در خود دارد که در تبادر، با زمرد و لعل تناسب می‌یابد. خاصه که شاعر، دَریافتن و دُر یافتن را در غزلی دیگر به صراحت کنار ِ هم نیز آورده. راح و راح ِ روح در معنایِ اصطلاحی ِ موسیقی با آتشین در معنایِ سوزناک نیز تناسبی می‌سازند و این فضا، به تصویر ِ مجلس ِ بزم ِ شاهانه در گوشه‌یِ چمن نیز می‌افزاید.
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
در ِ میخانه را دیگر بسته‌اند. به شکل ِ دعا، از خدا که گشاینده‌یِ هر دری است می‌خواهد که آن را بگشاید.  دگر هم به معنایِ از این پس و هم در معنای دوباره و دیگربار در این بیت خوش می‌نشیند. دگر، به معنایِ باز و دوباره، می‌تواند به معنایِ بسته شدن ِ مجدّد ِ در ِ میخانه باشد و هم به شکل ِ قیدی. که: از این پس، در ِ میخانه را بسته‌اند. در نگاهی دیگر می‌توان گفت که عبارت ِ «دگر» در انتهای مصراع ِ نخست، مربوط به جمله‌یِ مصراع ِ دوم باشد. یعنی: در ِ می‌خانه را بسته‌اند. دیگربار آن را باز کن ای گشاینده‌یِ درها. در نسخه‌ی 801 به‌جایِ دگر، مگر آمده است.
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
جان و سینه‌هایِ کباب، بر لب و دندان ِ تو بسی حقّ ِ نمک دارند. آن جان و سینه‌هایی که از عشق ِ تو کباب شده‌اند، حقی بر لب و دندان ِ تو دارند که آن‌ها را کباب کرده‌ای. انگاری که دل و جان ِ آن‌ها را به‌دندان کشیده‌ای و خورده‌ای! امروز نیز رسم است که کسی که در نزد ِ کسی نان و نمکی خورده‌است، به حرمت ِ آن نان و نمک، دین و وظیفه‌ئی اخلاقی نسبت به او بر گردن‌اش می‌افتد. به گمان ِ من، شاعر تصویری ساخته از دلبری که عاشقانی دارد که جان و دل و سینه‌یِ آن‌ها کباب شده و دلبر، آن کباب را به دندان کشیده و با لب ِ خود خورده‌است. سینه‌یِ کباب، دلی است که از عشق ِ یار، بر آتش افتاده و کباب شده؛ هم‌چنین سینه‌یِ مرغی که کباب می‌کنند و به آن نمک می‌زنند و می‌خورند. و می‌گوید که آن جان و سینه‌هایِ کباب از غم ِ عشق ِ تو، بر گردن ِ لب و دندان ِ تو حقّ ِ نمک دارند. و می‌بایست این حق را نگه‌داری و با آن‌ها به خوبی رفتار کنی. از طرفی خود ِ دندان ِ  یار نیز می‌تواند به سنگ ِ نمک تشبیه شده باشد. درست برعکس ِ همین هم می‌توان معنا کرد: لب و دندان ِ نمکین ِ تو، بر گردن ِ جان و سینه‌هایِ کباب حقّ ِ نمک دارد. این دومین تعبیر از طرفی تشبیه ِ دندان ِ سفید به سنگ ِ نمک را هم در خود دارد. در این حال، معشوق را بر گردن ِ عاشقان محقّ می‌کند.
این چنین موسِمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
در این فصل و این زمان، عجیب است که با این سرعت و تعجیل، میکده را ببندند. به‌جز به‌شتاب (با تعجیل و بدون ِ درنگ و با عجله) می‌توان بشتاب (عجله کن) هم خواند؛ اما نظر به این‌که در ِ میخانه را بسته‌اند، تعجیل موردی ندارد! باز اگر در حال ِ بستن بود می‌شد تعبیر کرد که پیش از بسته شدن خود را به آن برسان!
بر رخِ ساقیِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
هم‌چو حافظ، تو نیز با نگاه کردن به رخ ِ ساقی ِ پری‌پیکر، می ِ ناب بنوش. می نوشیدن با نگاه کردن به چهره‌یِ نگار ِ خوب‌روی و به‌رویِ یار و بر رخ ِ ساقی، در شعر ِ حافظ کاری لذت‌بخش و متهوّرانه توصیف شده. هم‌چو حافظ که بر رخ ِ ساقی ِ خوش‌اندام می‌نگرد و با نگاه در رخ ِ او باده‌یِ ناب می‌نوشد، تو نیز این‌چنین بنوش.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1390/08/06 14:11
شهرام

من حس میکنم در بیت ششم مصراع اول یک ناهماهنگی نسبت به مصراع های دیگر وجود داره. مثلا اگر این بود:
لب و دندانت را حق نمک
فکر میکنم وزنش درست
می بود امکان هم داره من درست نخونم. به هر حال متشکرم

1402/08/06 18:11
جاوید مدرس اول رافض


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

1391/04/20 17:07
ناشناس

اگر "دندانت" را با نون (دوم) ساکن بخوانیم به نظرم وزن مشکلی ندارد.

1391/07/05 12:10
امین کیخا

تکرار کلمات احساس ریختن تکراری ژاله وتکرار گرفتن جام را به یاد می اورد

1391/08/15 19:11
علی هاشمی زنوز

کله بست سحاب: ابر در آسمان گسترده شده و پرده انداخته.
الصبوح: باده صبحگاهی
المدام المدام یا احباب: همیشه و پیوسته باشد ای یاران (این شراب)
افتتح ...: بگشا ای گشاینده درها
بیت 7: میتوان به دو صورت خواند:
... که ببندند میکده به شتاب
یا
... که ببندند میکده بشتاب (عجله کن)

1391/09/24 20:11
امین کیخا

کله بستن خیمه زدن

1391/10/29 22:12
مهدی

درمصراع آخر اون باده ناب یا باده ی ناب

1393/04/13 11:07
فرنوش

ببخشید میشه بگید توی این بیت کجاش تشبیه داره؟

1393/08/20 07:11
حسین

کله بست سحاب: ابر روی خود را نشان داد(دهخدا) پس شما هم ای اصحاب روی خود را نشان دهید که صبح شده(در مصرع بعد)

1394/07/17 18:10
سپهر

جسارتا وزن شعر را اشتباه نوشتید زیرا شروع آن جز در مصرع لب و دندانت را حقوق نمک، در سایر مصرع ها فاعلاتن هستش نه فعالان : می دمد صبح و کله بست سحاب 0 فاعلاتن مفاعلن فعلن
با سپاس

1394/07/17 18:10
سپهر

فعالان = فعلاتن

1395/09/25 01:11

@ سپهر:
همونه فرقی نداره. شاعر می تواند در رکن اول بجای فعلاتن، فاعلاتن بیاورد. در بسیاری از شعرهای
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
در برخی مصراع ها فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن می آید. اما بحر شعر همان فعلاتن نوشته می شود. اختیارات شاعری است.

1395/09/25 01:11

«در میخانه بسته اند دگر» و «لب و دندان ت را حقوق ِ نمک» و «که ببندند میکده به شتاب» با فعلاتن شروع شده اند.

1395/09/25 02:11

برای من جالب است بارها بنشینم و این سطر را:
لب و دندان ت را حقوق ِ نمک
هست بر جان و سینه های کباب
به شکل های مختلف بخوانم و حال کنم! اول بگویم که اگر لب و دندان ات را در جان و سینه ی ِ من فرو کنی اشکال ندارد چون بر گردن ِ جان ِ من حق ِ نان و نمک داری. بعد فکر کنم که سینه ی مرغ را که کباب می کنی با نمک خیلی خوشمزه می شود. بعد بگویم که دندان ِ معشوق شبیه ِ سنگ ِ نمک بوده و وقتی در سینه ی کباب ِ من فرو می کند بسیار لذت بخش است! و بعد بگویم که با آن لب و دندان نمکینت زدی همه ی جان ها و سینه ها را کباب کردی و از این دست!

1395/09/25 04:11
ناشناخته

آقا سهیل،
توصیه میکنم با همان جوجه کباب حال بفرمایید و گرد شعر و ادبیات خط بکشید، به مصلحتتان است،
از من گفتن بود

1396/06/29 20:08

می‌دَمد صبح و کِلّه بست سَحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
غزلی بسیارزیبا وخیال انگیز که درهربیت آن صحبت ازشراب شده است. شادمانه زیستن،توجّه به زیبائیها ولذّت جُستن ازمظاهرطبیعت وعشقبازی پیام روشن این غزل ناب وامیدبخش است.
کِلّه: خیمه زدن،چادرزدن
سَحاب: ابر
الصّبوح: شراب صبحگاهی
اصحاب: یاران
معنی بیت: ای یاران ودوستان،صبح درحال پدیدارشدن است،اَبربربالای سرمان درحال خیمه زدن است ومارابه بزمی که آراسته دعوت می کند. بیائید تاریکی ها وجهالت ها را به شرابِ صبحگاهی ازدل بزدائید وروزخودرابامستی وشادمانی آغازکنید.
گداچرانزندلافِ سلطنت امروز؟
که سایه سایه ی ابراست وخیمه برلبِ جو
می‌چکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام یا احباب
المُدام: ایهام دارد هم به معنای بی وقفه وپیوسته هم به معنای شراب
احباب: مُحبّان، دوستداران، شامل هم عاشقان وهم معشوقان
نگاه کنید چگونه،آرایشگرطبیعت درحال آماده سازی بساطِ شادمانیست. ژاله وشبنم برروی گلبرگ ها ولاله هانشسته ولطافتِ آنها راصدچندان کرده است.ای محبّان وای دوستداران بی قفه وپیوسته شراب بنوشید وازاین زیبائیها لذّت ببرید.
صبح است وژاله می چکدازابربهمنی
برگِ صبوح ساز وبده جام یک منی
می‌وزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
ازسوی چمن وباغ ودشت،نسیم دل انگیزبهشتی می وزد هان کجائید غفلت نکنید شرابِ ناب دمادم بنوشید وعاشقی کنید وشادباشید.
ساقیاجام دمادم ده که درسیرطریق
هرکه عاشق وَش نیامد درنفاق افتاده بود
تختِ زُمرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
زُمرّد: ازسنگهای زینتی سبزرنگ وگرانبها. دراین بیت به ضرورت وزن،بایدحرف "م" باسکون وحرف"ر"بدون تشدید خوانده شود.
راح: نام دیگر شراب
لعل: سنگ گرانبها ی سرخ رنگ
گل به زیبایی دراینجا همانندِ سلطان ِ باغ ودشت ودَمن، برتختِ سبزرنگ چمن تکیه زده است.
معنی بیت: ببین چگونه گل برتختِ زمرّدین ِ سلطانی باغرور وعشوه تکیه زده است، پس تونیزدست بکارشو وشرابِ لعلگون وسرخرنگ را دریاب وبه عیش ونوش بپرداز.
افسرسلطان گل پیداشدازطَرفِ چمن
مقدمش یارب مبارکبادبرسرو وسَمن
در میخانه بسته‌اند دگر
اِفتتح یا مُفتّح الاَبواب
افتتح: بگشای
مُفتّح الابواب: گشاینده ی درها
درچنین شرایطی خدایا میخانه هارابسته اند توکه گشاینده ی درهای بسته هستی کرمی کن تا دوباره درمیکده ها گشوده گردد.چراکه بابسته شدن درمیخانه ها،امکان ِ گشوده شدن درِخانه های تزویر ودروغ متصوّراست.
درمیخانه ببستندخدایامَپسند
که درخانه ی تزویر وریابگشایند
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌های کباب
دندانت: دراینجا باید حرفِ "ن" دوّم دندان نیز به سکون تلفّظ گرددتابه وزن شعرلطمه نخورد.
لب ودندان توآنقدربانمک هستند که برجان وسینه های سوخته ی عاشقان حق نمک دارند،حقوقی برگردنِ عاشقان دارند، صاحب اختیارند وهرکاری بخواهندمی توانند انجام دهند.عاشقان نمک پرورده ی توهستند. سینه های کباب شده ی عاشقان با لب ودندان تورابطه ی معنایی وصورتی دارند. سینه ی عاشق وقتی ارزشمنداست که کباب شود،کباب نیزوقتی دلپذیراست که نمک داشته باشد! پس دراینجانیز حافظ پارادُکس زیبایی رقم زده است. سینه وجان عاشقان ازحسرتِ لب ودندان ِ بانمک توکباب شده اند ومتقابلاًسینه ها وجانِ عاشقان که سوخته وکباب شده اند بدون نمکِ لب ودندان توبه دردی نمی خورند.
ای دل ریش مرا بالبِ توحقِّ نمک
حق نگه دارکه من می روم الّلهُ مَعک
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
درچنین موسمی که طبیعت نیز باکِلّه بستن سحاب وبه تخت نشستنِ گل وچکیدن ژاله ووزیدن نسیم بهشتی، صاحبدلان رابه عیش وشادمانی دعوت می کند، بسته شدن درمیکده ها جای شگفتی دارد.! چرا وبه چه منظوری اینچنین به شتاب درمیکده هارا می ببندند؟ لابُد اینان شادی مردم رابرنمی تابند!
گفتم هوای میکده غم می بردزدل
گفتاخوش آن کسان که دلی شادمان کنند
بر رخ ساقی پَری پیکر
همچو حافظ بنوش باده ناب
"به روی کسی شراب خوردن" یعنی به عشق کسی یابه سلامتی وخوشی ِ کسی،یابه یادکسی شراب خوردن
اگرمی خواهی شادمان زندگی کنی وازنعمت های خداوندبهره ببری،تونیزهمانندِ حافظ به عشق ویادِ روی ِ ساقی گلچهره وپری اندام شرابِ خالص وگوارا بنوش
نغزگفت آن بتِ ترسابچه ی باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد.

1396/07/03 06:10
بهار

البته این برداشت شخصی من از بیت " لب و دندانت را حق نمک..." این است که: مصرع اول توصیف لب و دندان معشوق با اصطلاح رایج " نمکین بودن"که امروز هم در گفتار عامیانه به کار میرود اما با خوندن مصرع دوم حداقل به ذهن من این معنی خطور میکنه که این جذابیت به دل کباب شده من مثل نمک میمونه، که یادآور اصطلاح نمک به زخم است یعنی دل من رو به درد میاره که البته درد عشق مورد نظر هست. البته این فقط تعبیری که به ذهن من رسیده و دفاعی ازش ندارم.

1397/07/30 13:09
تماشاگه راز

معانی لغات غزل 013
می دمد: طلوع می کند.
کِلّه: پرده، سایبان، خیمه، چادر.
کِلّه بستن: سایبان بستن و خیمه زدن با پارچه های نازک بهاره.
الصّبوح: باده بامدادی، مخفّف اَتونی الصبّوح یعنی باده صبحگاهی را به من ده.
صبوحی: باده یی که صبحگاهان می نوشند.
اصحاب: جمع صاحب، دوستان، یاران.
ژاله: شبنم.
مدام: شراب.
احباب: جمع حبیب، دوستان، یاران.
هان: کلمه تنبیه برای آگاهی دادن.
زُمرُد: مخفّف زمرّد از احجار کریمه سبز رنگ.
تخت زُمرُد: (استعاره) چمن سبز.
راح: شراب قرمز.
افتتح: بگشا، باز کن.
مفتّح الابواب: گشاینده درها.
موسم: فصل، هنگام، وقت.
معانی ابیات غزل
(1)سپیده بامدادی در حال دمیدن، و ابر خیمه و سایبان زده است ای یاران باده بیاورید! باده بیاورید!
(2)شبنم بر چهره لاله می چکد. ای دوستان شراب! شراب بیاورید!
(3)نسیم بهشتی از سوی چمن وزان است، دَم به دَم شراب ناب بنوشید.
(4)گل سرح در چمن بر تخت زمرّد نشسته است. شراب آتشین سرخ فام را دریاب.
(5)در میخانه را دگر بار بسته اند. ای خداوندِ گشاینده درها آن را بگشای.
(6)لب و دندان تو بر جانها و سینه های سوخته و کباب شده حقّ نمک دارند.
(7)در چنین موسم و فصلی شگفت آور است که اینطور با عجله و شتاب در میکده ها را به بندند!
(8)با نگریستن به روی ساقیِ زیبا و پری پیکر، مانند حافظ باده خالص و ناب بنوش.
شرح ابیات غزل
وزن غزل: فاعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل: خفیف مسدّس مخبون مقصور
*
1-خواجو کرمانی:
طَلَع الصُّبح مِن وَراءِ حِجاب
عَجِّلو بِالرحین یا اَصحاب
*
و حافظ تحت تأثیر خواجو در اوّلین فصل بهاری که شاه شجاع به اقتضای سیاست عوام فریبانه، همانند پدرش در میخانه ها را بسته است این غزل را سروده است.
2-در این غزل هشت بیتی، شاعر در پنج بیت مؤکداً و تکراراً دوستان را به باده نوشی فرا می خواند و این ناشی از روح مغرور و شجاعانه اوست که تسلیم ریاکاری و تظاهر نشده به شاه شجاع می فهماند که ما همانیم که هستیم و همان خواهد بود.
3-شاعر در سه بیت دیگر نیز به موضوع بستن میخانه ها اشاره و اظهار شگفتی کرده و در بیتی به شاه شجاع می فهماند که تو حقّ نمک بر دل سوخته من داری و این کنایتی است که وگرنه شدیدتر از این سخن می گفتم.
4-ردیف ابیات این غزل به نحوه غزل چاپ قزوینی – غنی است و بطور وضوح مشهود است که جای ابیات ششم و هفتم باید با هم عوض شوند تا خللی در معنا به وجود نیاید و از اینگونه موارد کم نیست و چون سلیقه ها مختلف است، چاره کار در دست یک شورای عالی ادبی است که از طرف مقامات رسمی به این موضوع و حذف بعضی ابیات و در مواردی اضافه کردن ابیاتی از نسخ مهجور موجود اقدام و یک نسخه رسمی دیوان حافظ پیشنهاد نمایند تا بسیاری از مشکلات از میان برخیزد.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

1397/10/12 13:01
محمدرضا

در لحجه شیرازی کله به معنی خیمه ای که با چوب و خشت سازند کٌله خوانده میشود..نه کـِله

1398/01/16 11:04

می دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
سپیده بامداد دمیده و ابرها پرده زیبایی بر آسمان بسته اند( همه چیز آماده دریافت حال خوش است) ای یاران جانی باده صبح گاهی بیاورید.
بیت 2: پیوسته شبنم، قطرات آب را به درون لاله می چکاند.ای دوستان این گونه شراب حال خوش را نوش کنید.
بیت 3: در پی حال ما از چمن بوی بهشت می آید.پس همیشه این شراب ناب ( بهشتی) را بنوشید. بیت 4: گل تخت زمردین زده است در میان چمن (پس از ورود حال خوش به جان، بر تمام وجود غلبه پیدا کرده) اکنون شراب آتشین را دریاب که هر چه غیر این حال است را بسوزاند.
بیت 5: دوباره در میخانه را بسته اند(اشاره به سخت گیری های تاریخی یا افرادی که در هر زمان مانع حال خوش هستند)
بیت 6:ما نمک پرورده زیبایی این لب و دندان هستیم.آنچه ما را به حال خوش رسانده است.
بیت 7:در این بهار جان افزا عجیب است که در میخانه را با عجله ببندند.
بیت 8: مثل حافظ باده را رویاروی ساقی زیبا اندام( در نهایت وجد و شوق) بنوش.(بیت 6 و 8 در نسخه خانلری نیست)
دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/12/12 20:03
سلیم رستم پور

با سلام در کتاب جمال افتاب و افتاب نظر شرح دیوان حافظ جلد اول بر گرفته از جلسات اخلاقی علامخ فقید طباطبایی غزل 17 صفحه 140بصورت تب لعل تو را حق نمک امده است
با تشکر

1399/01/14 00:04
تنها خراسانی

«همچو حافظ بنوش باده ناب»
هر متنی از متون دیگر تاثیر پذیرفته است.به عبارتی تحلیل ار متن می گذرد.ژ ولیا کریستوا بطور کامل به این موضوع پرداخته است.به واقع تاثیر پذیری از متن گریز ناپذیر است.
حافظ دراین امر ممتاز از بقیه نیست.غزلیاتش تفکر و تاملی ، ازشعرای ماقبلش است. ان عالیجناب عاشق صبح است.
"قرآن کریم"
قوی ترین و جامع ترین متنی می باشد که حافظ مستغرق آن بوده است.
باری
می باید آب از سرچشمه برداشت!
نمی شود مخالف برداشت تاریخی از غزل بود.اما کجا می شود انسانی وارسته ، عاشق پگاه و سپیده دم، کله صبح علی الطلوع ذکر ابو اسحاق یا نقد شاه شجاع نماید.هرچند که نقد و اظهار نظر اجتماعی در غزل حافظ امری است بدیهی! همانگونه که «دعای خواجه تورانشاه» نمودن .... اما خب کله صبح زمان آن نیست.
تورا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند/بقدر دانش خود هرکسی کند ادراک
حافظ هر صبحگاه "باده ناب"می نوشد.
«یسقون من رحیق مختوم».از باده ای مهر شده نوشانده شوند(ایه25/سوره مطفففین)
در شفق بامداد —بین الطلوعین—آرامشی نهفته است که مولانا ی عزیز آنرا این گونه دیده است.
هر بامداد تو جانب ما می‌کشی سبو
کای بدیده روی من روی به این و آن مکن
آری براستی که حافظ "باده خاص" خورده است و نقل خلاص خورده است بوی شراب هم در تمام غزل هایش استشمام می شود هتا اگر خربزه در دهان کند.
اوقات خوش ان بو که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
هر گنج سعادت که خدا دادبه حافظ
از یمن دعای شب و درس سحری بود
"هو الغنی"

1399/02/02 16:05
Fatima

لطفا تخت زمرد ز دست گل به چمن را تشبیه هاشو برام مشخص کنید و این بیت رو معنی کنید

1399/02/02 21:05
nabavar

گرامی Fatima
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
چمن سبز را به تخت زمردین تشبیه کرده که گل بر آن نشسته
میگوید درین زمان که گل بر تخت زمرد نشسته یعنی بهار
شراب سرخ ِهمچو لعل را از دست منه

1399/12/26 06:02
قلندر

با درود و مهر...
عزم دیدار یار خود نشانی دارد و قدح بشرط ادب در دست گرفتن نیز همچنان نشانی... شوق و شور وصل در اصل جانی تازه در دل عاشق اندازد و شیرینیِ فهم تلخی و سختی ره آسان کند و خار مغیلان در بیابان خشک و خشن عقل سرزنش از مرید به دور کند..
هرکه دانسته رفته صرفه ز اعداا برده و نصیحت شنو کبر و بغض از درون بزداید.
دل در خرابات خراب شده و او که مشتاق بوسه از آستان یار است جان در آستین دارد و بسادگی تقدیم کند ....
با سپاس از ره جویان راه حق

1400/05/05 22:08
آیدین آذری

ابیات اضافی که در سایر نسخه‌ها از همین غزل آمده است:

زاهدا می بنوش رندانه || فاتقوالله یا اولی الالباب

*****

گر نشان ز آب زندگی جوئی || می نوشین بجو ببانگ رباب

*****

چون سکندر حیات اگر طلبی || لب لعل نگار را دریاب

*****

دلبرا غم مخور که شاهد وصل || عاقبت درکشد ز چهره نقاب

حافظا غم مخور که شاهد بخت || عاقبت برکشد ز چهره نقاب

*****

حافظ بی نوا بسوز و بگو || دل ز دستم برفت و شد خوناب

1400/05/05 22:08
آیدین آذری

اختلاف نسخه‌ها در ابیات مشابه این غزل به شرح زیر است:

میدمد صبح و کله بست سحاب

میدمد صبح و کله بسته سحاب

میدمد صبح و کله بسته نقاب

*****

میچکد ژاله بر رخ لاله

میچکد ژاله از رخ لاله

*****

هان بنوشید دم به دم می ناب

پس بنوشید دایما می ناب

بس بنوشید دایما می ناب

خوش بنوشید دایما می ناب

*****

تخت زمرد زدست گل بچمن

تخت سبزه زدست گل بچمن

تخت سرمد زدست گل بچمن

تخت زرین زدست گل بچمن

تخت زمردست گل بچمن

تخت گل از زمردست بباغ

بچمن زد گل از زمرد تخت

*****

راح چون لعل آتشین دریاب

می چون لعل آتشین دریاب

*****

در میخانه بسته اند دگر

در میخانه بسته شد دیگر

در میخانه بسته اند مگر

*****

افتتح یا مفتح الابواب

افتح یا مفتح الابواب

*****

لب و دندانت را حقوق نمک || هست بر جان و سینه‌های کباب

لب لعل ترا حقوق نمک || هست بر جان و سینه‌های کباب

لب و دندان تو حقوق نمک || داشت بر جان و سینه‌های کباب

*****

این چنین موسمی عجب باشد

در چنین موسمی عجب باشد

*****

که ببندند میکده بشتاب

که ببستند میکده بشتاب

1400/08/05 23:11
رضا عباسی

غزل خوانی شماره 13 حافظ را از اینجا گوش دهید

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

 

1401/09/04 20:12
طاهر

این خیلی غزل عجیبیه، احساس میکنم اصلا ردیف و قافیه در حد اشعار حافظ نداره؟! منظورش چیه از این اشعار؟!

1401/10/17 14:01
میر ذبیح الله تاتار

zabihullah123@gmail.com

💋 لب و دندانت را حقِ نمک

هست بر جان و سینه‌های کباب

 

لب ودندان توآنقدربانمک هستند که برجان و سینه های سوخته ی عاشقان حق نمک داشته، و برگردنِ عاشقان حقوق دارند، صاحب اختیار بوده وهرکاری بخواهندمی توانند انجام دهند.

عاشقان نمک پرورده ی توهستند، سینه های کباب شده ی عاشقان با لب و دندان تو رابطه ی معنایی وصورتی دارند.

 

 سینه ی عاشق وقتی ارزشمنداست که کباب شود،کباب نیز وقتی دلپذیراست که نمک داشته باشد! پس در اینجا نیز حافظ پارادُکس زیبایی رقم زده است. 

سینه و جان عاشقان ازحسرتِ لب و دندان ِ بانمک تو کباب شده است ومتقابلاً سینه ها و جانِ عاشقان که سوخته وکباب شده اند بدون نمکِ لب ودندان توبه دردی نمی خورند.

1401/11/03 15:02
رضا تبار

معنی ابیات

۱- صبح  می دمد و ابر سایبان زده است،

ای یاران باده صبحگاهی بیاورید، باده صبحگاهی بیاورید.

(صبح حضور در حال پدیدار شدن است و ما را به بزمی آراسته دعوت می کند.دوستان بیایید تاریکی و جهالت را با عشق صبحگاهی از دل بزدایید و روز خود را با شادمانی آغاز کنید)

 

 ۲- (آرایشگر طبیعت در حال آماده سازی شادمانی است)قطرات شبنم روی گلبرگ لاله نشست( و لطافت را صد چندان کرده)

 ای یاران باده  بیاورید! باده بیاورید،( ای دوستان پیوسته از باده عشق بنوشید و شادمانی کنید).

 

۳- نسیم بهشتی از سوی چمن ( کنایه از بهشت) می وزد،

غفلت نکنید، پیوسته، پیوسته، می ناب( عشق خالص، شادمانی) بنوشید.

 

۴- گل سرخ در چمن بر تخت سبز نشسته است،

شراب آتشین  سرخ فام را دریاب

( ببین گل سرخ به زیبایی مانند سلطان با غرور بر تخت سبز چمن تکیه زده ، تو هم دست بکار شو و به عیش و شادی بپرداز)

 

۵- بار دیگر در میخانه ها(مکان عرضه عشق/ محفل عشاق) را بستند،

ای خداوند گشاینده درها( تو گشایشگری)آن را بگشا ی!

( کرمی کن تا دوباره گشوده گردد)

 

۶- لب و دندانت آنقدر با نمک است،

که بر جان و سینه های عاشقان حق نمک دارد

( سینه و جان عاشقان از حسرت لب و دندان با نمک تو کباب شده اند)

 

۷- در چنین موسمی( که سایه ابر، به تخت نشستن گل، چکیدن شبنم از لاله، وزیدن نسیم بهشتی صاحبدلان را به عیش و شادی دعوت میکند) جای شگفتی است!

که به چه منظوری اینچنین با شتاب در میکده ها را می بندند.( آنها شادی مردم را بر نمی تابند)

 

۸- تو هم( اگر  میخواهی شادمان زندگی کنی و از نعمت های خداوند بهره ببری) مانند حافظ به روی( به یاد/ به عشق / به سلامتی) ساقی گلچهره و پری اندام( کنایه از خدا و صفات او) شراب خاص شادی و عشق را بنوش.

-

 

 

1402/08/06 18:11
جاوید مدرس اول رافض


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

1402/11/22 20:01
راشد میرزاده

در نسخه آقای سید عبدالرحیم خلخالی:

تخت سرمد ز دست گل به چمن
و
افتح یا مفتح الابواب

1403/01/15 14:04
jamshid farvardin

لب و دَندانْت را حقوق نمک

هست بر جان و سینه‌هایِ کباب

برداشت من از این بیت این هست

این بیت با توجه به بیت بالا که میگه درب میخانه ها رو بستن حافظ  داره گلایه میکنه و میگه از دست اینایی که میخانه ها رو بستن من دلم کبابه ولی به حرمت نون و نمک نمیتونم چیزی بگم

 

1403/10/25 04:12
برگ بی برگی

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب

الصَبوح الصَبوح یا اصحاب

"می دَمد صبح" ضمنِ اینکه معنایِ طلوعِ خورشید و برآمدنِ صبح را می رساند اشاره دارد به دَم و نسیمِ صبحگاهی یا بعبارتی نفخهٔ ایزدی که حافظ با بکار بردنِ فعلِ استمرای آنرا مستمر و پیوسته می داند، یعنی لحظه ای از دمیدن باز نمی ماند. کِلَّه بستنِ ابر در اینجا نقشی منفی ست که ابر بر رویِ ابر قرار می‌ گیرد و با خیمه زدنِ تدریجی بر بالای سرِ انسان او را از تابشِ نور، گرما و انرژیِ خورشید محروم می کند، الصَبوح یعنی شرابِ صبحگاهی و حافظ با تکرارِ دوباره اش بر اهمیتِ شرابی که باید در صبحگاهِ زندگی یا اوانِ دورهٔ جوانی نوشید تأکید می کند و تنها راهِ برطرف شدنِ ابرهایِ تاریکِ ذهن را صبوحی می داند، پس حافظ که فعلِ گذشتهٔ "بست" را بکار می برد خطاب به اصحاب و یاران یا همهٔ انسان‌ها که در اوانِ کودکی آسمانِ درونشان صاف و بدونِ ابر است یادآوری می کند که این ابرِ ذهن پیش از این نبوده و اکنون بنا بر ضرورتِ بقا و هم زیستیِ انسان( که ذاتش از عالمِ جان و معناست) با این جهانِ ماده تشکیل شده است که موقتی می باشد و با نوشیدنِ مِیِ آگاهی و خردِ صبحگاهی و در اوانِ نوجوانی می تواند برطرف شود و بارِ دیگر خورشیدِ آسمانِ صاف و بدونِ ابرِ درون طلوع کرده و صبحِ دولتِ همهٔ یاران بدمد.

می‌چکد ژاله بر رخِ لاله

المُدام المُدام یا احباب

از دیرباز لاله نمادِ عشق بوده است در اینجا نیز حافظ به همان ژاله یا شبنمی اشاره می کند که پیوسته بر رُخِ لاله می چکد تا طراوتِ جاودانه‌ی عشق را به اصحاب یادآوری کند، و با تکرارِ واژهٔ "المُدام" تأکید می کند که همهٔ احباب و عاشقان باید تا برطرف شدنِ کاملِ سحاب بصورتِ مُدام و بدونِ وقفه به کارِ باده نوشی بپردازند. در حقیقت شبنمی که پیوسته بر رُخِ لاله می نشیند تصویری ست که بدونِ گفتار و سخن ضرورتِ عاشقی و باده نوشیِ احباب را بیان می کند.

می وزد از چمن نسیمِ بهشت

هان بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

چمن کنایه از این جهان است و حافظ به سرچشمه‌ی شراب (نفخهٔ ایزدی) می‌پردازد که همچون نسیمی پیوسته از بهشت(عالمِ جان) بر این جهان می وزد و چنانچه انسان لاله و شبنمی که بر رُخش می نشیند را درنظر داشته باشد صدایِ جزء جزءِ آثارِ حیات در این چمن را می شنود که با ندایِ بیدار باشِ "هان" او را به نوشیدنِ دَم به دَمِ مِیِ ناب دعوت می کنند. یعنی انسان به ذات و از طریقِ جلوه هایِ چمن و نسیمِ بیداری و صبحی که بر او می وزد می تواند به ضرورتِ عاشقی و باده نوشی در این جهان پِی ببرد.

تخت زمرد زده است گُل به چمن

راحِ چون لعلِ آتشین دریاب 

تختِ زمرد همان تختِ پادشاهی ست که آنرا با الماس و زمرد و دیگر جواهراتِ سلطنتی تزئین می کردند، گُل استعاره از هُشیاری و عصاره‌ی آفرینش یعنی انسان است و حافظ دلیلِ دیگری برای نوشیدنِ مِی آورده و ادامه می دهد ببینید که گُل یا انسان چگونه تختِ پادشاهیِ خود را در چمنِ این جهان گسترده و با برتری و احاطه بر همهٔ باشندگان پادشاهِ این جهان شده است، پس عقل که این برتری را برای او رقم زده است نیز ندای باده نوشی سر می دهد که راح یا شرابِ همچون لعل را دریاب که آتشین است،‌ یعنی شرابی که سرانجامش شعله ور شدنِ آتشِ عشق و رسیدن به لعلِ لبِ معشوق خواهد بود.

درِ میخانه بسته اند دگر

اِفتَتِح یا مُفَتِحُّ الابواب

افتتح یعنی بگشا و مفتح الابواب خداوند است که گشایندهٔ هر دری ست، پس حافظ استمداد از خداوند را از ضروریاتِ باز کردنِ درِ میخانهٔ عشق می داند که بواسطۀ ابرهای متراکم و تیره بسته شدند، دگر می تواند اشاره به وقتی باشد که به دلیلِ رفتن به ذهن و نافرمانیِ آدم در بهشت سحاب کِلِّه بست و موجبِ بسته شدنِ درِ میخانه و در نتیجه هبوطِ او به این جهان شد.

لب و دندانت را حقوقِ نمک

هست بر جان و سینه هایِ کباب

خداوند یا زندگی لب را به انسان عطا کرد تا شراب بنوشد و دندان داد تا کباب بخورد، پس حافظ که نوشیدنِ شرابِ عشق که مربوط به جان است را در کنارِ لذاتِ این جهانی مطلوب و شایسته می داند گوشه گیری از خلق و نشستن در کُنجِ دیر و صومعه یا خانقاه و پرداختنِ صِرف به امورِ مربوط به جان را بدونِ برخورداری از موهبت هایِ این جهانی جایز نمی داند و در اینجا نیز ادایِ حقِ نمک را وظیفه ای می داند که انسان باید ادا کند و این حق ادا نمی شود مگر اینکه عاشقی که سینه اش از آتشِ عشق کباب شده شراب را به همراهِ کباب بنوشد که غیر از این کفران نعمت محسوب می شود. در غزلی دیگر می فرماید:

ز میوهٔ های بهشتی چه ذوق دریابد   هر آن که سیبِ زنخدانِ شاهدی نگزید

یا مولانا که می فرماید؛

سایه و نور بایدت هر دو به هم زمن شنو

                                          سر بنه و دراز شو پیشِ درختِ اِتقو

این چنین موسمی عجب باشد

که ببندند میکده به شتاب

موسم یعنی فصل و هنگام، پس‌ حافظ در چنین هنگامه ای که از هر طرف ندایِ دعوت به باده نوشی را آن هم با هشدار می شنود در عجب است در این موسم که فصلِ نوشیدنِ دم به دَمِ شراب است درِ میکده را آن هم به شتاب می بندند و خود را از آن مِیِ ناب محروم می کنند، حافظ بار دیگر میکده را بصورتِ فرد آورده است،‌ یعنی در جهان یک میکده بیش نیست که انسان ها بدلیلِ ترس از عاشقی و مستی درِ آن را به رویِ خود بسته اند که از نظرِ حافظ جایِ تعجب است.

بر رُخِ ساقیِ پری پیکر

همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب

پری موجودی افسانه‌ای ست که در مقابلِ دیو آمده است و در اینجا ساقیِ پری پیکر استعاره از انسانی می باشد که از دیوِ درون رها، دلش به عشق زنده و از جنسِ جان شده باشد، پس حافظ که با استمداد از خداوندِ مفتح الابواب درِ میکده را بر رویِ خود باز نموده است بادهٔ ناب و خالص را به عشقِ رویِ ساقی و پری پیکرانی چون فردوسی و عطار یا نظامی و سعدی و دیگر بزرگان می نوشد و همچون نسیمی که از بهشت می وزد اصحاب، احباب و مخاطبانِ غزل را نیز به اینچنین باده نوشی و مِیِ نابِ دَم به دَم دعوت می کند تا کِلّهٔ سحابِ ذهن گسسته شود و با دمیدنِ صبح و خورشیدِ آسمانِ درون به عشق زنده شوند.