گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب
گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب
می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب
بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت
گرچه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب
گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب
به او گفتم: ای سلطان ِ خوبان! بر این غریب و دور افتاده از وطن و مسکن رحمی کن! گفت: غریب ِ مسکین، وقتی که به دنبال ِ دل ِ خود بیفتد، راه ِ خود را گم خواهد کرد. شاعر با لحنی خضوع‌آمیز، از مخاطب ِ خود که او را سلطان ِ خوبان می‌نامد، می‌خواهد به رسم ِ این که سلطان است، به او به‌سان ِ غریب و مسافر و گم‌گشته، شفقت و ترحّم و مهربانی کند. و مخاطب‌اش، به او پاسخ می‌دهد. به نوعی شماتت‌اش می‌کند که تو به دنبال ِ دل ِ خود رفتی و راه را گم کردی. به شکلی که انگاری شایسته و لایق ِ ترحم و عطوفت ِ من نیستی. خود مقصّر بودی که راه را گم کردی. غریب در مصراع ِ دوّم بجز معنای مسافر و بی‌چاره و بی‌چیز و کسی که از وطن ِ خود دور مانده، با توجه به عبارت‌های راه گم کردن و به دنبال ِ چیزی رفتن، با در نظر داشتن ِ این حقیقت که مسافران راه را با استفاده از ستاره‌ها و صوَر ِ فلکی می‌یافته‌اند، می‌تواند معنایِ اصطلاحی ِ غریب در نجوم را هم به ذهن بیاورد.
گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
به او گفتم که اندکی بمان و مرا ترک نکن و مرو، گفت: مرا ببخش! نمی‌توانم! یک خانه‌پرورد و نازپرورده، تاب و تحمّل ِ غریبی و غریبان را ندارد. گفتم‌اش: مگذر زمانی! به او گفتم که اندکی درنگ کن و از برابر ِ من مگذر و مرو و دور مشو. گفت: عذر ِ مرا بپذیر! (نمی‌توانم این خواسته‌یِ تو را اجابت کنم و نگذرم!) مصراع ِ دوم را هم می‌توان در ادامه‌یِ گفته‌یِ معشوق و مخاطب ِ شاعر دانست و هم می‌توان در نظر گرفت که معشوق فقط گفته‌است معذور م بدار و به راه ِ خود ادامه داده‌است. و مصراع ِ دوّم، گفت‌و‌گویِ شاعر با خود است. و من این دومی را دوست می‌دارم. انگاری که شما به کسی بگویی اندکی بنشین و از برابر ِ من و از نزد ِ من مگذر و مرو، او فقط بگویید ببخشید! نمی‌شود! و برود. و شما در ادامه، با خودتان توجیه‌وار بگویید: بعله دیگه! یک آدم ِ خانه‌پرورد و نازپرورده، تحمل و تاب ِ غم ِ غریبی چون من را ندارد. درکی از این درد و غم ِ من ندارد! بماند تا من برایِ او بگویم هم تاب و تحمّل ِ شنیدن‌اش را ندارد. به همین‌خاطر است که نماند و رفت. اما اگر مصراع ِ دوم را بخواهیم در ادامه‌یِ گفتار ِ معشوق در نظر بگیریم، می‌شود دلیلی که معشوق برایِ نماندن‌اش آورده. انگاری که بگوید من خانه‌پرورد ام و تاب و تحمّل ِ غریبی ندارم. می‌توان گفت که معشوق مهربانانه پوزش طلبیده و گفته که در این راه ِ غربت و سرگشتگی که تو داری، من تاب و یارایِ هم‌راهی ندارم و مرا معذور بدار! و می‌رود.
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
برداشت ِ من این است که این بیت هم ادامه‌یِ همان واگویه‌یِ درونی ِ شاعر است که از مصراع ِ دوم ِ بیت ِ پیشین آغاز شده. نازنین و لطیف ِ نازپرورده‌ئی که در رخت‌ِخواب ِ شاهانه‌ئی که از پوست ِ سنجاب ساخته شده خوابیده است، چه غم دارد اگر غریب و بی‌چاره‌ئی از بوته‌یِ خار برای خود بستر ساخته باشد و به‌جایِ بالش، سر بر سنگ ِ خارا بگذارد و بخوابد؟ میان ِ خار و خاره و بستر و بالین، لفّ و نشر ِ مرتّب هست. اصطلاح ِ امروزی ِ رویِ بالش ِ پر ِ قو خوابیدن، مشابه ِ خفته بر سنجاب ِ شاهی است.
ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب
: ای کسی که در زلف ِ مانند ِ زنجیر ِ تو عاشقان و یاران ِ زیادی جای دارند، خال ِ سیاه ِ عطرآگین ِ تو بر آن چهره‌یِ زیبا و درخشنده‌یِ تو خیلی زیبا جای گرفته است و خوش نشسته‌است. زنجیر یا سلسله، ریسمان و بندی فلزی است که از حلقه‌هایِ تو در تو تشکیل شده. در شعر ِ حافظ، زنجیر و سلسله، بیش‌تر به زلف ِ یار تشبیه شده. در این بیت زلفی است که در زنجیر ِ آن، چندین عاشق جای گزیده‌اند. یار را شخصی خطاب می‌کند که دل ِ عاشقان ِ زیادی در زنجیر ِ زلف ِ او گرفتار است؛ و می‌افزاید که آن خال ِ مشکین هم بر رخ ِ درخشان ِ او خوش افتاده است. برای افتادن معناهای زیادی ضبط شده اما در این بیت، حسی که از خوش فتاد می‌گیرم، انگاری بگوید چه نیکو نشسته و چه برازنده‌است. و غریب در این بیت، قیدی است برای خوش افتادن. هم‌چنین خال ِ مشکین بر صورت تنها است. مانند ِ دل که در زنجیر ِ زلف جای دارد و انگاری احوال ِ او خوش است. خال ِ غریب و تنها هم جایِ خوش و خوبی افتاده‌است.
بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت
گرچه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب
خطّ ِ عذار ِ تو در گرداگرد ِ چهره‌یِ تو تنها و غریب واقع شده و غریب افتاده‌است. هرچند که خط ِ مشکین در نگارستان غریب نیست. غریب افتادن ِ خط ِ سیاه یا سبز (تیره) در گرداگرد ِ رخ و چهره‌یِ سفید ِ یار می‌توانَد به دلیل ِ اندکی و در اقلّیت بودن ِ رنگ ِ تیره در صورت ِ یار باشد. که انگار قومی یا مسافری در جایی کم و غریب اند. و در ادامه می‌گوید که هم‌چنان که در یک نمایش‌گاه نقّاشی، از خط ِ سیاه و مشکین استفاده می‌شود، خط ِ مشکین در نگارستان ِ صورت ِ تو، خطّ ِ سیاه چیز ِ عجیبی نیست و هم‌چنین این خط در آن‌جا غریب نیست و از غریبی به‌رنج نیست. به‌عبارتی به‌جا نشسته‌است.
گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
به او گفتم: ای کسی که مویِ سیاه و شب‌‌رنگ‌ات مانند ِ شام ِ غریبان تاریک است! از ناله و آه ِ هنگام ِ سحرگاه ِ این غریب بترس و بپرهیز. تاثیر ِ دعا و آه ِ سحرگاهی را به یار یادآور می‌شود و از او می‌خواهد که از آن بپرهیزد. می‌گوید ای کسی که طرّه‌یِ تو چون شام ِ غریبان سیاه است و به‌عبارتی از عشق ِ تو روزگارم چون شب ِ غریبان سیاه شده، این شب، سحری دارد و دوری کن از این که این غریب، در سحرگاهان، ناله‌ئی کُنَد.
گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب
به من پاسخ داد و گفت: ای حافظ! آشناها، سرگردان و متعجّب اند. غریب که جایِ خود دارد! هیچ بعید و دور نیست که غریب خسته و غم‌گین بنشیند. به عبارتی می‌گوید حال و روز ِ آشناها هم تعریفی ندارد و متحیر مانده‌اند. تو که غریبی هیچ استبعادی ندارد که مجروح و خسته و غم‌گین در جایی بنشینی. آشنا و غریب با هم تضاد دارند و دور نیز با غریب متناسب است. به‌عبارتی در پاسخ به درخواست ِ التفات ِ شاعر و تهدید ِ او به آه و ناله‌یِ سحری، می‌گوید که تو نباید برایِ خود جایگاه ِ خاصی قائل شوی. در جایی که آشنایان در مقام ِ حیرت اند، غریب اگر خسته و غمگین بنشیند، موضوع ِ عجیب و دور از انتظاری نیست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1392/04/09 12:07
امین کیخا

عکس به معنی بازتاب می باشد ، اولین دوربین وعکاسی در ایران 1840 عکس می گرفت در حالیکه در فرانسه تنها یک سال پیش تر عکس گرفته بود ، یعنی 1839، دلیل ان اهمیت نقاشی در ایران و نیز نرمشپذیری فقیه هان ایرانی بوده است زیرا هنوز بعضی از فقیهان کشورهای مسلمان عکس گرفتن را درست نمی دانند.

1402/03/12 17:06
زهیر

منظورت بیت ۵ هست.

1402/08/08 22:11
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۱۴ حافظ
...............
با شراب و خرقه سوزی رند را آئین غریب
عشق شوی عقل آمد ،دل در آن کابین، غریب
چهره و خط تو بر صورتگران چین غریب
...............
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب
************
خواب و راحت را طمع در این جهان ایدل مدار
بهر ما از خاکدان غم بدل بس شد غبار
گفت دولت آن بود بیخون دل آید کنار
...............
گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب
************
ناچشیده زان لبان اینجا بمیرم؟ ای صنم
عیب کردم بی دلان را، بی دلم من لاجرم
دل مقیم آنجا به شیدائی ،سقیم اینجا تنم
...........
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
************
چشم چپ بستم نبیند دیده درتو جز براست
هر کجا باشی تفرج نیز آنجا شد بجاست
شرط عشق از احتمال اما محبت از وفاست
................
ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب
************
بس کمانداران  ناوک دور  چشم دلکشت
دام ره لعل می صاف لبان بی غشت
نشکفد لبها مگر با نکهت خُلق خوشت
..............
می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب
************

گرچه میبالم بخوداز فر واز فرهنگ تو

دل نیازارد مرا ای نازنین از جنگ تو
چون ربابم گوش مالی، نالم اندر چنگ تو
..................
جان دل شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب
************

عاقلان را نیست ،گر دیوانگان با جراتند
جمله درویشان و پاکان صاحبان همتند
دوستان در دور، رویت شاکران نعمتند
................
گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب
************

جاوید مدرس رافض

 

1393/08/15 14:11
ناشناس

رخشان می گوید حافظ نام و آوازه ای بزرگ بر جای گذاشته است

1394/09/09 16:12
س ،م

اشکالی کوچک
کلمه ی مسکین در آخر بیت اول و بیت آخر تکرار شده
و این با نظم متداول غزل همخوانی ندارد
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
آیا بهتر نبود جای مسکین غمگین می نوشت
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و غمگین غریب

1394/09/09 17:12
س ، م

خسته به معنای امروزی زبان ما نیست ، ما ، خسته را به معنای« مانده » بکار می بریم
خسته یعنی زخمی
امروز در افغانستان میگویند « مانده شدی » به جای خسته شدی ِ ما ایرانیان
درمابده ، وامانده ، ....

1395/02/29 11:04
میر ذبیح الله تاتار

سلام
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
گفت حافظ آنهایکه باما آشناهستند دچار حیرت و سرگردانی اند؛ عجیب نیست اگر غریبی مثل تو رنجور وخسته وپریشان باشد

1395/12/25 03:02
یاسین

در دنبال دل

1396/08/19 00:11

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
این غزل گفت وشنودِ عاشق و عشق زمینیست. معشوق حافظ نیز مانندِ خودش رند است و پاسخ های رندانه می دهد.
معنی بیت:
گفتم ای پادشاه خوبرویان برمنِ غریب وبی کس رحم کن گفت: هرکس که به دنبالِ تمنیّات وخواهش های دل ِ خودروان گردد بی تردید راهِ خودرا گم می کند ای بینوای غریب تونیز حق داری که گمگشته و سرگردان شده ای.
به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
گفتم به معشوق لحظه ای درنگ کن ومرو گفت: من درخانه پرورش یافته وازغم غربت وغریبی چیزی نمی دانم! من چگونه می توانم غم واندوه تو وسایرغریبانی که دردنبال دل راه گم کرده اند را درک کنم؟!
حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریار
بروازدرگهش این ناله وفریادببر
خُفته بر سَنجابِ شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
سنجاب: حیوانی مثل سمور به رنگ خاکستری، که پوستی قیمتی دار.
سنجاب شاهی: پوستین یا تشکچه‌ای از پوست سنجاب که برای شاهان ساخته شده باشد.
خاره: سنگ سخت، خارا
درادامه ی بیت قبلی:
من نازپروده ای هستم که همیشه درنازونعمت بوده ودرد ورنج غریبی نچشیده ام! من که همیشه سربربالین نرم گذاشته وبر پوستین سنجاب مخصوص پادشاهان آرمیده ام چگونه می توانم وضعیّتِ غریبی مثل تورا که سربرخشت وسنگ خارا می نهی درک کنم؟ ازمن انتظاری نداشته باش که برتو ترحّم کنم!
نگرفت درتوگریه ی حافظ به هیچ روی
حیران آن دلم که کم ازسنگِ خاره نیست
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مُشکین بر رخ رنگین غریب
دراین بیت،غریب ایهام دارد. هم به معنای غریبه وبیگانه وهم باتوجّه به حالتِ "خوش" افتادن ِ خال، به معنیِ شگفت انگیزاست. یعنی استثنائیست هیچ خالی برصورتِ معشوق اینچنین خوش ننشسته است.
ای که درمیان حلقه های گیسویتِ دلهای دلدادگان زیادی جای گرفته وبه بندکشیده شده اند، آن خالِ سیاهِ زیبایت بر روی رنگینِ تو بسی شگفت انگیزوبی مانندنشسته است. درآمیختن سیاهی خال با دیگررنگهای اجزای صورتت مثل لب وگونه و....جالب واستثنائیست.
غریب به معنی غریبه:
آشناها درحلقه های زلفت گرفتاروبه بندکشیده شده اند، امّا این خال سیاهِ بی ارزش و غریبه، دربهترین نقطه ی سیمایت چه زیبا برای خودش جاخوش کرده است!.
خالِ مُشکین که برآن عارض ِ گندم گونست
سِرّ آن دانه که شد رهزن ِ آدم بااوست
می‌نماید عکس مِی در رنگِ روی مَهوش اَت
همچوبرگِ ارغوان بر صفحه ی نسرین غریب
می نماید: نشان می دهد،منعکس می کند.
مهوش: مانندِ ماه
صورت ماهِ توبس که سپید ونورانیست، عکس باده ای که دردست می گیری درآن می افتد وانعکاس داده می شود مثل این شده که تصویربرگِ گل اَرغوان بر روی صفحه وگلبرگِ نسرین افتاده است، شگفت انگیزاست.
دراینجاتشبیه زیبا ولطیفی صورت گرفته است. اوّل اینکه صورت مهوش ِ یار مثل برگ گل نسرین سپید ولطیف است. دوم اینکه تصویرارغوانی رنگِ شراب برروی یاروگونه هایش همانندِ گل ارغوانیست که برروی گل نسرین افتاده باشد.
آن روزشوق ساغرمِی خرمنم بسوخت
کآتش زروی عارض ِ ساقی درآن گرفت
بس غریب افتاده است آن مور خط گِرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
مور: بسیاری ازشارحان مور را مورچه معنی کرده اند وموهای لطیفِ گِرد صورت معشوق را به صف مورچگان تشبیه کرده اند! تصوّرصفِ مورچه، گِرداگِرد صورت کسی، نه تنها شاعرانه نیست بلکه بسیارمشمئزکننده وچندش آوراست! نمی دانم این شارحان چرا چنین برداشتی کرده وبه خودزحمت نداده اند درموردِ "مور" لغتنامه راورقی زده ومعناهای دیگرآن رابررسی کنند تا هم شانِ خودرا زیرسئوال نبرند وهم اشعار نغزوناب حضرت حافظ رااز زیبایی نیاندازند!
به این تفسیری که یکی ازاساتید معروف دانشگاه جناب دکتر....
برداشت فرموده اند توجّه فرمائید:
(موی گرد صورتت حال غریبی دارد، گویی مورچه دور صورتت را گرفته؛ اگر چه در نگارستان وجود خط سیاه تعجبی ندارد.(
هیهات! جناب دکتر! بااین همه مورچه ای که روی صورت معشوق ریخته اید بایدهم حال غریبی داشته باشد!
درلغتنامه ی دهخدا درمعنای "مور" موج زدن وتموّج نیز آمده است. دقیقاً معنای موردِ نظرحافظ همین است.
خط ِ گِرد رخ: موهای لطیفیست که به ویژه درایّام نوجوانی وجوانی،گِرداگِردصورت می روید وبرزیباییِ صورت می افزاید. درنگاهِ حافظ این موها گرداگردِ صورت معشوق موج می زنند. ضمن آنکه با توجّه به مصرع بعدی،موج وانحنایی که درخطّاطی به حروف وکلمات می دهند نیز مدِّ نظرحافظ نکته بین بوده است.
نگارستان: نمایشگاه وکارگاهِ خطاطی ونقّاشی. رخسار معشوق به سببِ همین خطوطِ سیاه رنگ ورنگین بودنِ لب وگونه و.... به نگارستان تشبیه شده است.
دربیتِ پیشین دیدیم که خالِ سیاه درمیانِ رنگهای لب وگونه ی یارغریب افتاده بود. حال دراینجا خطوطِ گِرداگرد صورتِ یار غریب(هم به معنی غریبه وبیگانه ،هم جالب و شگفت آورافتاده است.
معنی بیت: آن موهای ظریف ولطیفی که گِرداگِردِ رخسارت موج می زند بسی خیال انگیز و شگفت آور وغریب افتاده است! گرچه درنمایشگاه ونگارستانها نیز چنین تموّجی باخطوطِ سیاه رنگ وجوددارند وچیزغریبی نیست.
نه تنها دراین بیت بلکه در بسیاری ازغزلها، انحنا وموجِ "خطِّ گِرداگِردِ صورتِ" معشوق،موردِ توجّهِ حافظِ نکته بین بوده است در بیتِ زیر"حُسن"به دایره ای تشبیه شده (گردی صورت) "خال" مرکزاین دایره و"خط" مدار این دایره!
ای روی ماه منظرتو نوبهارحُسن
خال وخطِ تومرکزحُسن ومَدارحُسن
وجالب است که دربیتی دیگر"خط" به جام هلالی تشبیه شده است!
عشق من باخطِ مُشکین توامروزی نیست
دیرگاهیست که زین جام هلالی مستم.
گفتم ای شام غریبان طُرّه یِ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حَذر کن چون بنالد این غریب
طرّه:بخشی ازمو که برپیشانی ریزند.طرّه سرّغریبی دارد وهربیننده رامجذوب خودمی کند وبراندام خیلی ها لرزه می افکند.
شبرنگ: مانند شب سیاهرنگ
شام غریبان: درقدیم کسانی که دردیارغربت، سرگردان بودند معمولاً به علّتِ نداشتن امکانات (چراغ وشمع و...) شبهای غم انگیز، وحشتناک وتاریکی درغربت سپری می کردندازهمین رومعروف شده است.
گفتم ای آنکه طرّه ی مشکین تو(ازشدّتِ سیاهی)همانندشام غریبان تاریک است ولرزه براندام آدمی می اندازد! اینقدر سنگدل مباش وبه حالِ عاشقانِ غریب،بی توجّهی مکن، اگر سحرگاهان این مسکینان و غریبان،آه بکشند وناله کنند، ممکن است آتشِ آهشان دامنِ تورافراگیردمواظب باش واز تندخویی پرهیز کن.
البته که آه وناله ی عاشقی مثل حافظِ شیدا وشیفته، هرگزباعث ِ وارد شدن صدمه ای به معشوق
نمی شود.
گرازاین دست مرابی سرو سامان داری
من به آهِ سحرت زلف مشوّش دارم
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
حیرت:خیرگی، سردرگمی و سرگردانی، حیرت یکی از منازل سیروسلوک نیزهست. حافظ به زیبایی هردومعنی را درهم آمیخته ومضمون زیبایی خلق کرده است.
دورنَبُوَد: بعید نیست
معشوق گفت: ای حافظ چه توقّعی داری؟!هنوز آشنایان (عاشقان قدیمی تر) درمرحله ی سرگردانی وحیرت، سرگشته مانده اند ونتوانسته اند قدمی پیش تر گذاشته ونزدیک من بشوند.!
خیلی دورازانتظاروعجیب نیست، چنانچه غریب و بیگانه‌ای مثل تو،اینچنین وامانده وناتوان در گوشه ای بنشیند وخیره بماند. توراهی طولانی درپیش داری وهنوززوداست!
هرکه خواهدکه چوحافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وازپی ِ ایشان نرود.

1400/03/10 01:06
سید فؤاد علوی

آقا رضا؛ چقدر خوب بود این حاشیه. چقدر جامع و کامل و خواندنی بود. از شما  بابت وقت و انرژی که گذاشتید و این مطالب را ارائه کردید ، خیلی ممنونم. 

1402/07/25 14:09
علی محمدی

باز هم ممنون آقا رضا. 

1400/07/22 08:10
عبدالحمید گودرزی

آقا رضا خیلی خیلی لذت بردم و استفاده کردم خیلی وقت گذاشتید دستتون درد نکنه واقعا...

ای کاش همه اشعار یا حداقل غزلیات حافظ همچین حاشیه های جامعی داشتن تا آدم های غریبی مثل من بتونن استفاده کنن...

به هر حال خیلی ممنون و دم و دست شما گرم

1400/10/07 08:01
عاشق خدا

بسم الله چقدر این آقای رضا زیبا و سلیس و روان تمام شعرهایحافظ رو معنا کردن خدا خیرشون بده انشالله 

1401/03/31 09:05
بینا

رضای گرامی

چقدر زیبا و روان این غزل دل‌انگیز حافظ رو شرح دادی 

بسیار سپاسگزارم از وقت و انرژی که گذاشتی 

1402/12/26 13:02
آسمان آزاد

با درود به آقا رضا که همیشه شرح خوب و روانی دارند و به راستی که بهره فراوانی به خوانندگان می بخشد. اما با احترام باید بگویم که در مورد واژۀ «مور» با شما موافق نیستم. چرا که «مور» در «مورخط» نمیتواند به معنی تموج یا موج زدن باشد.گرچه به همین معنی در لغتنامه دهخدا آمده است اما موهای ظریف رسته شده در اطراف صورت موج نمی زند. در همان لغت نامه دهخدا «مور» کنایه از کوچک و ظریف و ضعیف نیز آمده است. البته شما هم به «ظریف» اشاره کردید، همان کفایت میکرد (گرچه اشتباه است اما از معنی موج زدن بهتره)  اما موج زدن اصلا شایسته و درخور برای این معنی نیست.

البته بنده همان معنی اصلی یعنی معنی «مورچه» را باور دارم. شاهدش این بیت خود حضرت حافظ:

«سبزپوشان خطت بر گرد لب  //   همچو مورانند گرد سلسبیل» .

( این را هم میخواهید موج زدن معنی کنی؟؟!!) یعنی خود حافظ به وضوح گفته و این تعبیر و تصویر در قدیم معمول بود. 

شاهدی دیگر از حکایت شماره 10 گلستان سعدی باب عشق و جوانی که باز هم به وضوح معنی را گفته: 

در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی با شاهدی سری و سرّی داشتم ............

....... گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش

این دولت ایام نکویی به سر آید

گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش

نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید

سؤال کردم و گفتم جمال روی تو را

چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده‌ست؟

جواب داد ندانم چه بود رویم را

مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده‌ست. 

بنابراین درست نیست بدون تحقیق دیگران (آن استاد دانشگاه ) را به سخره بگیری!!! 

1402/12/26 13:02
دکتر حسن منعم

با سلام و درود فراوان بر استاد عزیز آقا رضای دوست داشتنی 

ضمن قدر دانی کردن از معانی بسیار لطیف و چشم گیرتان 

در بیت می‌نماید عکس مِی در رنگِ روی مَهوش اَت
همچوبرگِ ارغوان بر صفحه ی نسرین غریب

در این بخش چند موضوع مورد تاکید حضرت حافظ است

اول می نماید یعنی نمایان است مشهود است

دوم عکس می  یعنی بازتابی از می

سوم در رنگ رو یعنی رنگ رخساره ات

و چهارم مهوش یعنی مانند ماه

مصرع اول شاید بتوان استنباط کرد که معشوق مست و شراب خورده و خوی کرده میرود به چمن 

و چون مست شده رنگ رخسارش نشانی از مستیش را به همراه دارد و بازتاب مستی او در چهره اش مشهود است 

یعنی تو شراب خوده ای و در چهره ماه گون زیبایت مشخص شده و نمایان گردیده است 

سپاس از همراهان

1403/06/02 01:09
اردشیر

اقای ساقی ( رضا) تفسیرهای شما از حافظ خیلی عالی است!

1397/01/05 19:04
نادر..

گفت: حافظ! آشنایان در مقام حیرتند...

1397/07/16 09:10
آشنا

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
معنی مور خط گرد رخ موهای تازه روییده بر صورت است.
این بیت در صورتی معنی اش واضح می‌شود که معشوق مد نظر حافظ در این غزل را نوجوان مذکر تازه به مرحله بلوغ رسیده در نظر بگیریم که البته بعید به نظر هم نمی‌رسد.

1402/12/26 13:02
دکتر حسن منعم

درود و سلام فراوان 

با توجه به ابیات بالا و ما بعد به نظر نمیرسه که این استنباط شما درست باشه 

چرا که تا همین چندی پیش یعنی حدود صد سال پیش هنوز دختران دست به صورتشان نمیزدند، صورتشان را اصلاح نمیکردند و موهای صورتشان گواهی بر دوشیزه بودنشان بوده 

پس فکر میکنم این بیت و معنای آن با تعبیر زیبای استاد عزیز آقا رضای عزیز بیشتر همخوانی داشته باشد 

 

1402/12/02 12:03
آسمان آزاد

درود بر شما آقای منعم

معشوق در این غزل میتونه هم مونث باشه و هم مذکر یا اینکه معشوق مجازی باشه. به هرحال در ادبیات بسیار از این نمونه داریم. رجوع کنید به حکایت شماره 10 گلستان سعدی 

1397/10/30 19:12
پدرام ملکی

درود بر شما
شاید این غزل خواجو درباره معنی واژه( مور)راهگشا باشد.
گرت چو مورچه گرد شکر برآمده است
تو خوش برآی که با جان برابر آمده است
بنوش لعل روان چون زمرد سبزت
نگین خاتم یاقوت احمر آمده است
بگرد چشمهٔ نوش تو سبزه گر بدمید
ترش مشو که نبات از شکر برآمده است
ز خط سبز تو نسخم خوش آمدی و کنون
خط غبار تو خود زان نکوتر آمده است
تو خوش درآ و مشو در خط از من مسکین
که خط بگرد عذار تو خوش درآمده است
شه حبش که ز سرحد شام بیرون راند
کنون بتاختن ملک خاور آمده است
ز سهم ناوک ترکان غمزه‌ات گوئی
که هندوئیست که نزد زره گر آمده است
کند بسنبل گردنکشت زمانه خطاب
که خادمی تو در شان عنبرآمده است
میان مشک و خطت فرق نیست یک سر موی
ولیک موی تو از مشک برسرآمده است
گمان مبر که برفت آب لعلت از خط سبز
که لعل را خط پیروزه زیور آمده است
بیا بدیدهٔ خواجو نگر که خط سیاه
بگرد روی چو ماهت چه در خور آمده است

1397/12/27 17:02
نگین کشاورز

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
می‌نماید عکس می در رنگ روی مه‌وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
حافظ

1398/01/16 11:04

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
در مقام ناز کشیدن از شاه زیبارویان درخواست عنایت می کند و جواب می آید که غریب این دیار دوری (از حال خوش دیدار) در جستجوی دل راهش را گم می کند(سوزاندن اندیشه و باور لازمه وصول است).
بیت 2:از او توجهش را التماس می کند و او پاسخ می دهد آنکه در ناز زیسته غم غریبان را تحمل نکند(وجود نازنینش در شکوه مطلق بی نیاز از توجه است)
بیت 3:ادامه بی نیازی مطلق: آنکه بر پوست سنجاب شاهانه خوابیده چه می داند که غریب بر روی سنگ خارا خوابیده.
بیت4: زنجیر زلف تو عاشقان زیادی را اسیر خود کرده و آنان باوجود این که تو از روی اوج شکوه به آنها توجهی نمی کنی از خال سیاه زیبایت(حال خوش) بهره‌مندند.
بیت 5:ادامه بهره مندی از حال خوش : عکس تو در شراب مانند برگ ارغوان قرمز بر روی نسرین سفید است.( وجود تو کافی است برای خوش بودن حتی اگر در کمال بی نیازی توجهی نکنی)
بیت6: میان غربت خود و غربت موی نورسته صورت معشوق وجه اشتراکی می یابد.
بیت 7: شدت شوق را با تهدید به تاثیر آه غریب ادامه میدهد.(ابراز نیاز بیشتر )
بیت 8: پاسخ آن جناب رفیع:آشنایان این مقام به دیدار غیر ممکن با خداوند نمی اندیشند و در حیرت به مراد(حال خوش) می رسند گرچه در ظاهر چون غریبان دور نشسته اند.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/10/16 21:01
پیمان

رضا
دستت درد نکنه من معنی و تفسیر شعر تو رو خیلی دوست دارم و هر جا به مشکل بر می خورم به پست های تو نگاه می کنم
‌پاینده باشی

1399/12/26 07:02
قلندر

با درود و مهر.ــ
میان پرندگان عرش و چرندگان عرض تفاووت بسیار و ستیز بین حکما و علما جاریست
اما جمال در نظر رهروان همچنان باقیست.
گروهی زندگی ‌و زر و زور را پسندیدند و گروهی دیگر از محبان خوبی به تمنای بهشت و گروهی میانه رو.
اما آنان که اهل دل و دلدارند و جان عزم دیدار دیار یار و جمال نگار کردند و ره عشق و بلا را گزیدند اندک.
به یقین بی حکمت نبود او که گفت...
از هزاران یک نفر اهل دلند
مابقی تندیسی از آب و گلِند...
عاشقان راه حق نوری در دل و شوری در جان و جنگی در عقل و عزمی بلند در میان دارند ولی عده ای بقول خواجه مدعی و ریاکار و دغلکار و فریبکارند و اهل کام و نازند و در کوی رندی جایگاهی ندارند....
خوشا آنانکه در این میان باخبرند و دانسته روند..
با سپاس از راهیان کوی حق

1400/01/25 07:03
Kazem Hafezi

با سلام خدمت ادمین محترم سایت
معذرت میخوام چرا شما شعرای شاملو رو پوشش نمیدید???

1400/01/06 09:04
مریم

آقا رضا از توضیحات کامل شما ممنونم

1400/06/25 16:08
لیلا حاتمی

آقا رضا صمیمانه از زحمات و دانش شما سپاسگذارم

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

 

1401/04/07 22:07
علی

سلام و احترام.
دوستان،سؤالی برایم پیش آمده،ممنون میشوم در صورت امکان بنده را راهنمایی نمایید:
در بیت اول،مصراع دوم،نقش دستوری واژه غریب چیست؟

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل، ره گم کُنَد مسکین غریب


پیشاپیش از وقتی که برای پاسخگویی قرار میدهید،سپاسگزارم.

 




1401/07/07 06:10
برگ بی برگی

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبالِ دل،  ره گم کند مسکین غریب 

سلطانِ خوبان کسی نیست جز آن یگانه پادشاهِ عالم که بر مُلک و ملکوت حکمفرماست، خوبان عاشقانی هستند که در راهِ سلوکِ معنوی از راه های دشوار بسلامت گذر کرده و اکنون دلهاشان به عشق زنده شده، خوب رو و زیبا شده اند و در مقام فنا بسر می برند، پس‌ نو پویندهٔ راهِ عشق که در میانهٔ راه موانعِ دشوارِ پیش رو را می بیند دست نیاز به درگاهِ دوست یا سلطانِ خوبان بلند کرده و طلبِ استمداد می کند تا مگر او رحم کرده و گشایشی در راه پدید آید، واژهٔ غریب دارای معانی مختلفی ست که در این مصرع به معنیِ سالکِ گم گشته در راه آمده است، پس‌ حافظ از زبانِ زندگی یا معشوقِ ازل در پاسخ به او می‌فرماید این گمگشتگیِ در راه به دلیل فقر و نبود توشه راه است و طبیعی ست سالکی که از دلِ خود دنباله روی کند راه را فقیرانه و غریبانه گُم خواهد نمود، به بیانِ دیگر شرطِ اصلیِ موفقیتِ انسان در پیمایشِ این راه قرار ندادنِ هر چیزِ بیرونی در دل و مرکزِ خود است، با نگاهی اجمالی به ابیات بعد بنظر میرسد یکی از معانیِ موردِ نظرِ حافظ از دنبالِ دل رفتن، پندارِ کمال و تصورِ برتریِ سالک باشد نسبت به سایر مردمانی که زندگیِ معمول و توأم با تحملِ دردها را عادی پنداشته و ادامه می دهند و همچنین سایر دردهای پنهانی که از رسیدنِ سالک به مراتبِ بالاتر جلوگیری می کند. غریب در این مصرع  در ادامهٔ مسکین و به معنی فقرِ معنوی آمده است. 

گفتمش مگذر زمانی ، گفت معذورم بدار 

خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب 

بارِ دیگر سالکِ راه عشق که جایِ خالیِ حضور را در قلب و مرکز خود احساس می کند از سلطانِ خوبان، یعنی یار یا اصل خداییِ خود می خواهد تا مدت زمان بیشتری در دلِ او بماند و تَرکَش نکند، سلطان و اصل خدایی انسان که قرار است پس از طیِ طریق تا حدِ کمال این مقام سلطانی را به انسان تفویض کند پاسخ می دهد که او از جنسِ عشق است و پرور ش یافته در دل یا خانهٔ عشق، پس او را تابِ چنین غمِ بزرگی‌ نیست که عاشقش چندین غریبه و بیگانه را در دلِ خود جای دهد و آنگاه از معشوق که آشنا ست و هم جنس، بخواهد که او در جوارِ آن بیگانگان و در یک خانه بسر برد، غیرتِ او هرگز تن به این کار نخواهد داد، پس او را معذور بدار از برآورده کردنِ چنین تمنایی، چندین غریب می تواند تعلقات دنیوی از هر نوع آن باشد حتی باورها و پندار کمال، و خود بزرگ بینی ها که برآمده از ذهنِ انسان هستند و قرار دادن آنها در دل، سنخیتی با جنسِ لطیفِ آن یار ندارد .

خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم ؟

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب 

می‌فرماید حضور یا خویشِ اصلیِ انسان که امتداد و از جنسِ خداوند و لطیف است همواره در بسترِ نرم و لطیفِ شاهانه( سنجابِ شاهی) بسر می برد، آن نازنین با درد و غم بیگانه است، در صورتیکه انسانِ غریب که دنبالِ دل رفته و با قرار دادنِ چیزهایِ بیرونی در آن که ثمری جز خار و درد برای وی به همراه ندارد بر بستری از خار و خاره می خوابد و شگفت و غریب است که چه خوابِ راحتی هم میرود، خوابی ذهنی که گویی هزاران سال است به درازا کشیده است. پس حال که این مسکینِ غریب بدونِ یار و آن هم در میانهٔ خار و درد به خوابِ عمیقِ ذهن فرو رفته و قصد بیداری هم ندارد، برای آن یار نازنین چه اهمیتی دارد که بخواهد غمِ او را بخورد؟ آن نازنین بیگانه با خار و درد است پس به کمتر از بسترِ نرم و لطیفِ سنجابِ شاهی رضایت نمی دهد، پس چرا نگذرد و زمانی بیشتر بماند؟

ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست 

خوش فتاد خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب 

زلف نشانه تکثر است و تمثیلی از جهان ماده که تجلیگاهِ خداوند است، چندین آشنا همان خوبانِ بیتِ مطلع غزل هستند که به عشق زنده شده اند، پس حافظ خطاب به حضرت دوست میگوید در حلقه های زنجیر و دام این جهانِ مادی جای پای خوبان آشنایی به چشم می خورد که دلهاشان به عشق یا خداوند زنده شده است، پیامبران و اولیا و بزرگانی مانند عطار، فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ، نظامی و دیگر بزرگانِ پارس زبان و بزرگانی با زبان و نژادهای دیگر همگی در جمعِ این خوبان جای دارند، پس حافظ همهٔ آن آشناها و خوبان را دلیلی می بیند که آفرینشِ انسان بیهوده نبود است و علیرغمِ فساد و تباهیِ انسان بر روی زمین، پاسخِ خداوند به فرشتگان برای ندانستنِ دلیلِ آفرینشِ چنین مخلوقی، درخور و شایسته بوده است، حافظ در مصرعِ دوم این مفهوم را بیان میکند، غریب در این مصرع مخلوقی ست بنام انسان که رخسارش رنگین و تیره است، یعنی هنوز خداوند در او تجلی نیافته تا سپید روی شود، خالِ مشکین و سیاه رنگ یا نقطه، کنایه ای ست از جنس خداوند که همانندِ نقطه ای سیاه فارغ از بُعد است، پس حافظ ادامه میدهد این تدبیرِ تو (خداوند) در نشان کردنِ انسان با خالِ خود بمنظورِ حضور در زمینِ فُرم و آشکار نمودنِ گنج پنهانِ خداوندی در جهانِ مادی خوش فتاد و کارگر واقع شده است، دلیلش حضورِ همان خوبرویان در این جهان است، پس این امکان، یعنی اظهار و بیانِ خداوند از طریقِ انسان برای همه انسانها قابل اجراست، و حافظ در بیتی دیگر به این امر صحه می گذارد؛

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید    دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

می نماید عکسِ مِی در رنگِ رویِ مه وشت 

همچو برگِ ارغوان بر صفحه نسرین غریب 

می نماید یعنی اینطور بنظر میرسد، عکسِ مِی یعنی بازتابِ شراب، رنگ‌ِ رویِ مه وشت یعنی رنگ زردت که نشانهٔ عشق است ( عاشقی که به علتِ غمِ هجران از خواب و خوراک افتاده و زرد روی شده است)، شراب در اینجا یعنی عشق یا تمثیل خداوند،  پس‌ حافظ در ادامهٔ بیتِ قبل در باره آشنایان یا انسانهای عاشق و به وحدت رسیده با خداوند می‌فرماید وقتی به صورت زرد و همچون ماهِ انسانهای عاشقی که به خداوند زنده شدند می نگری، بازتابِ مِی یا رخسار معشوقِ ازل را در صورت چنین عاشقانی می بینی و این یعنی تجلیِ خداوند یا آشکار شدنِ آن گنج پنهان در انسانی ست که از بُعدِ جسمانی نیز برخوردار است،‌‌ به بیانی دیگر صورتشان از شدتِ گرمای آن مِیِ آتشین ارغوانی و سرخ رنگ شده است، در مصرع دوم باز هم مثالی دیگر زده و می فرماید، مانندِ برگهای گلی ارغوانی رنگ که بر رویِ گلبرگِ نسترنِ سفید رنگ افتاده باشد که جلوه گریِ غریب و شگفت انگیزی دارد .

بس غریب افتاده است آن مور خط ، گردِ رخت 

گرچه نبود در نگارستان خطِ مشکین غریب 

مور خط یعنی موری را به جوهر آغشته و رها کنی تا خطوطی را ترسیم کند، این خط و نقش ها کاملأ بی معنی و درهم و برهم خواهند بود، حافظ خطاب به حضرت دوست می گوید این خط نوشته های بی معنی گرداگردِ رخسارت غریب افتاده اند، یعنی منافات و سنخیتی با آن رخِ زیبایت ندارند، این خط مور مانعی برای رسیدن و دسترسی انسانهای بیشتر و چه بسا همه انسانها به رخسار زیبای حضرتش می باشد، این خط مور همان نقشهای بی معنی ست که انسان در اطرافِ صورت زیبای معشوق یا اصلِ خود تنیده و مانعی برای تجلیِ آن مِی بر رویِ مه وشِ خود ایجاد می کند، نقش های مور خط همان نام ها هستند، دکتر، استاد، پروفسور، دانشمند، پولدار، هنرمند، سلبریتی، نقش پدری و مادری، همسری و فرزندی، عابد و واعظ، زاهد، صوفی، و نقش‌های فراوانِ دیگری که بر رویِ خویشِ اصلیِ انسان تنیده شده و خویشتن را شکل می دهند،  از خصوصیاتِ این خویشتنِ توهمیِ انسان دانستن است و مباهات به این دانش و اعتباراتِ دنیوی و پندار کمال، پس آبروی بدلیِ این خویشتن که همه چیز را می داند مانعی بزرگ است برای دریافتِ پیغامهای معنوی که خداوند از طریقِ آشنایان و خوبان برای بشریت بیان می کند و در نتیجه شخصی که در نقش‌های مور خطِ خود خواسته باقی مانده است به رخِ زیبای آن شراب ناب یا عشق دست نخواهد یافت ، حافظ در جایی دیگر این نقشها  را میر نوروزی نامیده است که نباید جدی گرفته شوند و فقط باید به عنوان یک بازی و شوخیِ چند روزه در این دنیا به آن نگاه شود، کار و نقشِ جدی همان است که آشنایان و خوبان انجام داده و رخسارشان شراب آلود و ارغوانی شد، در مصرع دوم می فرماید این همه گفتیم ولیکن در نگارستانی که اینهمه نقش و نگارهای گوناگون با رنگهای متنوع وجود دارد خط مشکین  که دیگر چیز عجیب و غریبی نیست ، یعنی اینها که برشمردیم تنها خطوط مشکی و سیاه قلم هستند ، آنقدر نقشهای رنگارنگ و فریبنده در این نگارستان وجود دارند که سیاه قلمها در بین آن گم شده و به چشم نمی آیند. امروزه شبکه های اجتماعی و رسانه ها شاید تعمداََ بقدری این نقشهای رنگ و وارنگ را جلوه داده و زیبا نشانمان میدهند که دیگر کسی یادی از رخسار زیبای یار و اصل خدایی اش نمی کند، کمتر غزلی از آن خوبان می خوانیم و اگر هم بخوانیم در پیِ نقشی هستیم تا لذتی از موسیقیِ شعر ببریم و یا نکاتِ ادبیِ شعر را بیاموزیم و بر دانسته های خود بیفزاییم تا نقش های ما پر رنگتر شوند، درست به همین دلیل است که ما برای گذر از بیت و غزلی شتاب می کنیم تا به غزل و بیت دیگری بپردازیم و به همین جهت نیز در معنای آن تأمل نمی کنیم ، بعضاََ هم تمایل داریم به هر ترفندی از بین این ابیات شراب انگوری مورد نظر خود را بکشیم تا به آن وسیله دقایق و ساعاتی دردهای ناشی از نقش های سیاه سفید و رنگی خود را فراموش کنیم .

گفتم ای شامِ غریبان طُرهٔ شبرنگ تو 

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب 

شامِ غریبان در اینجا چرخ هستی یا روزگار است که روزگارِ غریبانِ گم گشته در راه را سیاه کرده، و طرهٔ شبرنگ جلوه گریِ نقشها و جذابیتهای این جهان است در شبِ تاریکِ ذهنِ که بسیار جذاب و دلفریب می نماید، پس حافظ از طره یا زلفِ معشوق می خواهد در هنگامی که سحرگاهِ انسانی دمیده شده و به غم غربت خود در این جهان واقف شده و ناله عاشقی سر می دهد دست از جلوه‌گریِ طرهٔ خود بردارد و از این کار حذر کند تا این مسکین غریب راه را در دنبال کردنِ دل خویشتن گم نکند و همچون خوبان بتواند به عشق یا اصلِ خداییِ خود زنده شود. در غزلِ ۱۹۲ می فرماید؛ "دی گله ای ز طُرِّه اش کردم و از سرِ فُسوس     گفت که این سیاهِ کج گوش به من نمی کند".

گفت : حافظ ،  آشنایان در مقامِ حیرتند 

دور نبود، گر نشیند خسته و مسکین غریب 

مقامِ حیرت یکی از مراتبِ سلوک عاشقی ست، در این مرتبه پویندهٔ راهِ عاشقی پس از سعی و کارِ بسیار بر رویِ خود با کمال شگفتی در می یابد که همگیِ تعلقاتِ دنیوی از او رخت بر بسته، همچنین از دردهای‌ بزرگ و کوچک یا خار و خاره های ایجاد شده توسط خویشتنِ کاذبش آزاد شده و با حیرت می بیند که دیگر خشمگین نمی شود، حسادت ندارد، حسرتِ گذشته را نمی خورد، از زندگی و دیگران طلبکار نیست، حرص و طمع در او مرده است، بدخواه دیگران نیست، رنجش و حسِ انتقامجویی ندارد و بطور کلی از همهٔ دردها و زخمها آزاد شده است، پس‌ زندگی یا خداوند پاسخ میدهد که ای حافظ، آشنایان در مقام حیرت هستند و اگر انسانهایی که از نقشهای خود زخم خورده اند (خستیده اند ) از نقشهای خود کوتاه آمده و بپذیرند که فقیر هستند و سراپا نیاز (در مقام فقر باشند ) و از نقشهای مور خط خود برخاسته، بر جایگاه و نقشِ اصلیِ خود بنشینند و همچون فرشتگان بگویند نمی دانیم و خاموشی گزینند، پس رسیدن به مقامِ حیرانی و مرتبه آشنایان و خوبان دور از دسترسِ آنان نخواهد بود. این بیت همچنین پاسخی ست به بیت مطلع غزل یعنی روزگار نمی تواند از جلوه گریِ طره شبرنگِ خود جلوگیری کند و رحمی بر این غریب ره گم کرده کند ، تنها راه نشستن است، چنانچه در جایی دیگر سروده است؛ "سمن بویان غبار غم چو بنشینند ، بنشانند".

 

 

 

 

 

 

1403/04/29 13:06
سحر

🌹

1403/05/31 20:07
.فصیحی

برگ‌بی‌برگی عزیز بسیار سپاسگزارم🌹❤

1401/10/08 15:01
امیر-مهر-۱۴۰۰

برگ بی برگی عزیز، خیلی لذت بردم از خوندن تک تک جملاتی که برای این غزل نوشتین و واقعا تعجب می کنم از کسانی که حتی یک کلمه از اشعار حافظ رو به دنیا و عشق دنیایی که غافل از خدا باشه ربط می دن. حافظ ذوب شده در خداوند بود و شما مشخصه درک کاملی از این موضوع پیدا کردین. خداوند شما رو حفظ کنه و عاقبت همه ما انسان ها رو به خیر ختم کنه. آمین

1401/11/03 16:02
رضا تبار

معنی ابیات 

۱- گفتم: ای  پادشاه خوبرویان( خداوندا) بر من بیگانه( گم کرده راه) رحم کن،

- گفت هر کس بدنبال دل(تمنا، وسوسه و خواهش دل) خود  برود؛یقینا سرگردان خواهد شد.

 

۲- گفتم لحظه ای درنگ کن( توجه نیاز می کند)،

- گفت : آنکه در ناز زیسته، غم غریبان را تحمل نکند(خداوند در شکوه مطلق است و بی نیاز از توجه است)

 

۳- آنکه بر پوست سنجاب شاهانه خوابیده، چه غمی دارد،

- که غریب بر بستری از خار و بالشی از سنگ خارا سر بگذارد.

( کنایه از بی نیازی مطلق خداوند )

 

۴- ای که زنجیر لطف تو ، عاشقان زیادی را اسیر خود نموده است،

- با وجود اینکه تو در اوج شکوه به آنان توجه نمی کنی، آنان از خال سیاه بر صورت زیبایت( حال خوش) بهره مندند.

 

۵- انعکاس شراب قرمز بر گونه چون ماه تو ،

مانند گل ارغوان( قرمز) بر روی گل نسرین( سفید) شگفت آور است.

( خوش بودن به وجود تو کافیست، حتی اگر در کمال بی نیازی به ما توجهی نکنی.ما به تصویر ذهنی از تو دلخوشیم).

 

۶- آن موی نو رسته در گرد صورتت، حالت شگفت انگیز و غریبی دارد،

- گر چه در نمایشگاه( نگارستان) نقاشی صورتت، وجود خط سیاه چیز غریبی نیست.

( میان غربت خود و موی نو رسته صورت معشوق وجه اشتراک میابد)

 

۷- گفتم : ای  که طره( قسمتی از مو که یر پیشانی می ریزد) سیاه تو مانند شام غریبان سیاه است،

( در قدیم کسانی که در دیار غربت سرگردان بودند، معمولا بعلت نداشتن چراغ، شمع و ... شبهای غم انگیز و تاریکی داشتند)

- از ناله سحرگاهان این غریب و سرگردان حذر کن!

( به حال عاشقان غریب بی توجهی نکن، شدت شوق را با تهدید به تاثیر آه غریب و با ابراز نیاز بیشتر نشان می دهد)

 

۸- گفت: حافظ، آنهایی که با ما آشنا هستند( به دیدار غیر ممکن با خدا نمی اندیشند) و درحیرت (سرگردانی)  به مراد ( حال خوش) می رسند،

* بابا طاهر در مورد حیرت میگوید : مادامی که سالک به دریای علم کلی وصل نشده، می پندارد علم و معرفتی دارد، ولی هنگامیکه به دریای ژرف علم کلی وارد شد ، علم جزیی او خودبخود از بین می رود و حالت حیرت به او دست میدهد

 

 

 

 

1402/04/19 22:07
علی میراحمدی

خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

کنایه از استغنای الهی

اساسا زیباتر ازین نمیتوان گفت. 

عطار در فصل استغنا کتاب منطق الطیر چندین بیت در شرح استغنا خداوند دارد که آن هم شاهکار است ، اما هنر خواجه در همین است که مطالب فراوانی را گاهی در یک دوبیت می گنجاند. 

 

1402/08/08 22:11
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۱۴ حافظ
...............
با شراب و خرقه سوزی رند را آئین غریب
عشق شوی عقل آمد ،دل در آن کابین، غریب
چهره و خط تو بر صورتگران چین غریب
...............
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب
************
خواب و راحت را طمع در این جهان ایدل مدار
بهر ما از خاکدان غم بدل بس شد غبار
گفت دولت آن بود بیخون دل آید کنار
...............
گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب
************
ناچشیده زان لبان اینجا بمیرم؟ ای صنم
عیب کردم بی دلان را، بی دلم من لاجرم
دل مقیم آنجا به شیدائی ،سقیم اینجا تنم
...........
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
************
چشم چپ بستم نبیند دیده درتو جز براست
هر کجا باشی تفرج نیز آنجا شد بجاست
شرط عشق از احتمال اما محبت از وفاست
................
ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب
************
بس کمانداران  ناوک دور  چشم دلکشت
دام ره لعل می صاف لبان بی غشت
نشکفد لبها مگر با نکهت خُلق خوشت
..............
می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب
************

گرچه میبالم بخوداز فر واز فرهنگ تو

دل نیازارد مرا ای نازنین از جنگ تو
چون ربابم گوش مالی، نالم اندر چنگ تو
..................
جان دل شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب
************

عاقلان را نیست ،گر دیوانگان با جراتند
جمله درویشان و پاکان صاحبان همتند
دوستان در دور، رویت شاکران نعمتند
................
گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب
************

جاوید مدرس رافض