غزل شمارهٔ ۱۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
بیت 7 به ایه ی 29 سوره نور برمی گردد پیام متن حافظ دیگران را از گرفتار امدن به وادی سراب خودبینی و گناهان برحذر می دارد و همچنین باید واقعیت نگر بود
تضمین غزل شماره ۱۵ حافظ
........................
جانا چو پریشم زخطا راحت خوابت
ناز تو کشم تا که شود سد عتابت
صلحست وسلامت همه از رای صوابت
...............
ای شاهد قدسی، کِه کَشَد بند نقابت؟
وی مرغ بهشتی، که دهد دانه و آبت؟
************
هجران شده از بهر دلم دهشت و پر سوز
هستم نگران در غم تو هر شب و هر روز
باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز
............
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کآغوش که شد، منزل آسایش و خوابت؟
************
صنعت گر چین کو که بتی چون تو تراشد
از سختی آن خاره چو دستش بخراشد
وز خاک خراشیده بر آن زخم بپاشد
..............
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت
************
از کوچه ما میگذری گاه و گداری
آخر صنما تازه بکن وصل و قراری
باشد که تمنای دل خسته بر آری
...........
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
************
در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت
دلبر به وفا آمد از راه جفا رفت
بسیار چنین ها به سر اهل وفا رفت
.............
تیری که زدی بر دلم از غمزه، خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
************
بسمل شدی ایدل تو بجائی نرسیدی
از مستی و غفلت زچه هرگز نرهیدی
از ما چو گذشتی و به هیچم نخریدی
..........
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جَنابت
************
دیوانه دل، از عشق رخت یافته تیمار
بس دیده ام از دست فلک زشتی کردار
در کلبه حزنم چو بگرید در و دیوار
...............
دور است سرِ آب از این بادیه، هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
************
گر سالک عشقی و در آن فاعل عامل
غرقی چو درین راه رسی بر سر ساحل
ایام جوانیت برفت ای دل غافل
................
تا در ره پیری به چه آیین رَوی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
*************
ای مجمع عدل از صفت و صورت ظلمی
قادر به همه کار و فنون معدن علمی
تو کان وقاری مگر مایه حلمی
...............
ای قصرِ دل افروز که منزلگه سلمی
یا رب مَکُناد آفت ایام خرابت
************
گر مهر بورزی تو بری رحمت ایزد
این عشق و محبت که چو خورشید فروزد
باشد که شیاطین همه زین شعله بسوزد
.................
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عِتابت
************
جاوید مدرس رافض
آنچه که غزلیات خواجه را شیرین تر از انگبین میسازد ظرائف و دقائقی است که در آنها بکار رفته است. این غزل عرفانی که عشق معبود و شوق دیدار یار از بیت بیت آن میچکد نیز از این فاعده به دور نیست.
در بیت چهارم مقصود از "چشم خماری" مسلما چشم خمار است که بواسظهُ لزوم شعری باینگونه آورده شده. شاید "چشم خمارت" هم این نیاز را بر میاورد اما خواجه چشم خماری میاورد که خواننده را قدری قلقلک دهد که یای خماری یای نسبت است یا یای تنکیر(که یای نسبت است) و بعد با خود بیندیشد که این چشم خماری باید چشمی باشد که نه تنها خمار است، خماری آور و خماری بخش نیز هست.
در بیت بعد دو واژهُ خطا و صواب با دو معنای متضاد در کنار هم آورده میشود و با ظرافت این نکته را میرساند که به خطا رفتن تیر غمزهُ یار نه بدلیل اشتباه یار بلکه به خواسته و فکر درست او بوده است.
در بیت بعدی(ششم) به "بلند است جنابت " برمیخوریم که تأکیدی است بر رفعت و بلندای جناب(درگاه) یار و متفاوت بودن آن با مثلا درگاه شاه شجاع.
در بیت بعدی دو واژگان "سر آب" و "سراب" با یکدیگر جناس خطی دارند و در عین تفاوت معنا بزیبایی در کنار هم آورده شده اند.
بله این غزل سراسر عرفانی است!!!!!! مخصوصاً بیت دوم که حافظ خطاب به خداوند که عشق حقیقی است می فرماید: از این فکر عذاب دهنده خواب نمی برد که تو آغوش که هستی و زندگی و خوابت در منزل کیست؟
عجب عارفی که خدا را تنها برای خود می خواسته و چشم دیدن بقیه عاشقان سینه چاک خدا را هم نداشته است.
کاش قبل از اینکه حرف بزنیم خوب فکر کنیم. خوب.
مخاطب این غزل به نظر من معشوق(خدا) نیست بلکه پیر طریقتی است که جلوه ای از حسن معشوق را در برهه ای برای حافظ نمایان نموده است لیکن اکنون غایب است
با این دیدگاه شاید از بد بینی ای که از نظر اقا/خانم "بی دین" نسبت به حافظ برداشت می شود کاسته شود .
بیت پنجم دارای معانی چندگانه ( چند پهلو ) است تفسیر درست تری که از این بیت می شود این که حافظ می گوید : تیری که به قصد غمزه و گرفتارکردن من به دلم پرتاب کردی خطا رفت ، تا باز چه اندیشه کند یعنی تا بار دیگر چه طرح و روشی به کار ببرد رأی صوابت یعنی این فکر درستت ( که می خواهی مرا به دام اندازی ) در واقع حافظ فکر غمزه در کار خودش را درست می داند و منتظر می ماند که بار دیگر یار چکارمی کند
درک منظور حافظ از شاهد قدسی و مرغ بهشتی به تامل بسیار محتاج است چرا که خواننده در بیت نخست تصور میکند که شاهد قدسی از اولیاست ودر بیت دوم باخود میگوید که معشوقه ایست زیبا رو وهر شب با کسی ودر جاییست در بیت سوم بازز این اندیشه بانقیض دیگری مردود میشود زیرا او کسی است که درویش را نمپرسدوبه ثواب وپاداش خداوندی اندیشه نمیکند از معشوقه زمینی ویا هر زنی که هر شب جایی است هرگز چنین انتظاری نمیرودکه درویش را بپرسد یا به ثواب وامرزش بیندیشد .در بیت تتخلص سخن را به گونه ای میاراید که شنونده گمان کند او حاکم شیراز ودر مقامیست که حافظ او را خواجه خود میداند وخود را غلام او مینامد واوکسی است که حافظ را سرزنش کرده است .اما به سادگی میتوان فهمید شاه یا وزیر شاعر وسخنوری چون خواجه را به عتاب تهدید نمیکند وخواجه نیز به او نمیگوید بازآ.او کیست که خواجه از عتاب او خراب <وتیر به خطا رفته اش در دل حافظ اثری نکرده است .او شاه و وزیر نیست پیر وولی نیست وحتی یک زن هم نیست .با این همه بیتی مارا هدایت میکند و ان خطاب ناگهانی در میان کلام به قصری دل افروزاست که هم منزلگاه انس است وهم حافظ از صمیم دل دعا میکند که از افت ایم مصون بماند .در ترکیب منزلگاه انس با توجه به دعای خیر خواجه بیشتر از هر جایی شکل دل افروز مسجد یا خانقاه ویا زیارتگاهی از زیارتگاههای مورد احترام مردم مسلمان جلب توجه میکند
پر واضح است که شاهد قدسی به معنی شاهد غیر عرفی است ,مراجعه شود به کتاب مقدس وغیر مقدس میرچا الیاده
اقا یا خانوم بی دین شما از این حرفات معلوم که از عرفان هیچ نمی فهمی
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
درود
من صاحب نظر و نکته سنج نیستم اما فکر میکنم مقصود و منظور حضرت حافظ دراین غزل دل خودش باشد به دل خویش که معشوق و حیران وادی عشق است میگوید که چنین باش و چنان باش درمراحل سلوک بعد از مقام وصل یا درک جمال معشوق فصل وهجر است تا وصل و درک مقامی دوباره، و انگار این سخنان را حضرت حافظ در مرحله هجر یا فصل و دوری خطاب به دل خود و در اصل خویشتن خویش میگوید
اساتید محترم آیا نظر من صحیح است ؟
«تا غول بیابان نفریبد به سرابت»
یه قسمت از کارتون علادین دیزنی، وقتی داشتن از تشنگی میمردن وسط بیابون یه آبگیر میبینن و میرن میپرن توش و یه موجود عجیبی سوراخ کف آبگیرو ور میداره و اینا میرن به دنیای زیر زمین و اسیر یه غول گلی میشن؛ چنین داستانی وجود داره؟
با درود به هموندان ( أعضا ء) گرامی در حالیکه دیو به همه زبانهای اریایی به معنی خدا است از دییو در فرانسه تا تیوس المانی و زیوس یونانی و ..... به فارسی خدایان انها دیو شمرده شده است زیرا نام شیطان را دیو گزاشته اند ! اما غول به انگلیسی هم غول است ولی کم کاربرد است به انگلیسی ، به فارسی نغام یعنی دیو و جمع ان نغامگان !
این یعنی من هم در رسیدم !
کاشکی من هم بودم و در آن نشست خواجگان و سران همبهری جستمی ! ولی اگر می شود نام مرا در آن جایگاه بلند بیاور ، باشد آن توتیان برایم سخنی گویند! اگر انجا بودم به خرسندی از خاموش ترین باشندگان بودم . درود بر شما . که این بیماری رژدی ( شکمویی) من به واژه ها سیری ندارد . درود بر شمس نیکرای .
استاد گوهری عزیز درود .36 ترکیب(امیغ)که مخ در آنها استفاده شده مصطلح است .استاد کارم با دکتر کیخا و شما و گنجور به جایی رسیده که موقع غنودن هم کلمات و اصطلاحات مقابل دیدگانم رژه میروند .استاد جان فردا قرار است در همایشی 50 دقیقه صحبت کنم اما تمام متنم با آب بندی هایش!30 دقیقه میشود .به نظر شما استاد درگیر کردن مخاطبان در بحث از رسمیت جلسه نخواهد کاست؟استاد جان راهکار بفرمایید .سپاس
استاد جان 20 دقیقه حل شد .موضوع هم تاثیر افزایش یا کاهش تغیر تعرفه های یک واحد خاص بر صورتهای مالی .استاد انقدر لغات خوش تراش افزودم که زمان هم از این خوشی واژه هاشادمان شد و کم آورد!
البته روستا باید لغتی آریایی باشد زیرا در لغت rustic به معنی روستایی دیده می شود ، روس به لاتین معنی باز و نبسته می دهد در لغت room هم دیده می شود .
البته روستا باید لغتی آریایی باشد زیرا در لغت rustic به معنی روستایی دیده می شود ، روس به لاتین معنی باز و نبسته می دهد در لغت room هم دیده می شود .روستیک به انگلیسی یعنی روستایی کسی که از دشت های باز می اید !
حافظ در یک غزل صرفا یک مسئله رو بیان نمی کنه.اگر خوب نگاه کنیم می بینمیم یک بیت یک مسلئه رو بیان می کنه ویک بیت دیگه مسلئهی دیگه ی رو .اگر بیت دوم وپنجم رو مقایسه کنیم می بینیم متناقضه اما اینطور نیست بیت اول در مروده یه چیزه دیگست وبیت پنجم در مورده چیزه دیگه
.اما چیزی که مشهوده اینه که در بیت پنجم البته بنظر بنده منظور خداست.که به ما مشتاقه وعلاقه داره که به هر بهانه ی مارو بخودش برسونه اما ماییم که خطا سر میزنه ازمون واون عشوه ها رو نمی بینیم که به قلبمون اثر کنه.وحافظ هم بنظرم اینو بیان کرده .اما خوشحال میشم که دوستان هم نظری بدن در مورده این بیت.ممنون
اما چیزی که خیلی مشهود است این مسئله که هر وقت غزلی از غزلیات حافظ را می خوانم درونم آتشی به پا می شود هر چند از خیلی اشعار سر در نیارم
سلام
جناب شمسالحق ، استاد جان
گمانم مزاح فرموده اید در مورد ” خربزه“ که این بنده از ابتدا فکر می کردم باید خربوزه یا بهتر بگویم ” خرپوزه “ باشد که همان بزرگ پوزه باشد
استاد جان ، به جنابعالی هیچگونه دسترسی ندارم جز همین ” خانه ی گنجور “ پس لطف فرمایید و بنویسید که مشتاقم
درود به دوستان . درباره خربزه باید بگویم که ایجاد حساسیت شدید به هنگام خوردن آن در بسیاری از هم میهنانمان گواه این است که خربزه میوه ای کهن در ایران زمین نبوده است وگرنه ژنوم ایرانی با آن سازگاری پیدا می کرد و نیز گواه کتاب های تاریخ داستان از این دارد که آقا محمد خان برای کم شدن قاچی از خربزه اش سخت براشوفت و چنان کرد و .....اما نام میوه های تازه رسیده به ایران گاهی بر اساس نام کشور فرستنده انها نامگزاری شده است برای نمونه هندوانه که لابد از هند آمده است و لر ها هنوز انرا شامی می گویند یعنی از شام آمده است ! اما برای خربزه پذیرفتن خرپوزه اگر که دلاسوده کننده نباشد دست کم توضیح خوبی است . ولی من چیزی برای گفتن ندارم .
با درود به اساتید بزرگوبزرگوارم .در لغت نامه دهخدا برای بزه با ضم ب و فتح زاءمیوه شیرین و خوشگوار آورده شده است و اینکه در جای دیگر خوانده ام که به خیار هم بز یا بزه گفته میشده است
استاد عزیزم استاد صاحب نظر است چون شما من که فقط از خوانده هایم را منتقل میکنم گاهی با ذکر منبع و گاهی بدون آن.خیلی خوشحالم که باز برایمان مینویسید
همیشه زود دیر می شود ! شما کسی نیستی که نیاز به هم اندیشی داشته باشی نیک می دانی چه باید کرد . من البته با همه هستی ام به شما درود دارم و نامت را بلند می خواهم و جانت را پر فروغ ! خیر پیش .
دریغ از این غزل زیبای حافظ، و دریغ از این سایت بی همتا و ارزشمند گنجور، این نماینده کاخ با شکوه شعر و سخن پارسی، که میدان تاخت و تاز خودبزرگ بینی و خود رایی و فخرفروشی برخی گزافه گو شده است!
ای قصر دل افروز که مزلگه انسی،
بادا نکند آفت ایام خرابت!
کاغوش که شد منزل اسایش و خوابت میبینید که حافظ هم حسودی میکرده
جناب بلال رستمی، آیه 29 سوره نور میگوید: گناهی بر شما نیست اگر وارد خانه های غیر مسکونی شوید که متاعی در آنها دارید. و خداوند آنچه را آشکار میکنید و پنهان میدارید میداند!
چه رابطه ای بین این دوست؟ به نظر من، میان بیت 7 تا نور قرآن، تفاوت ز آسمان تا زیرزمین است!
اقایان دکتر های صاحب فر و شکوه و مکنت و لطفا واسه انجام این گونه مناظرات غیر مرتبط و خود ستاییها به فیس بوک .وایبر .واتس اپ و ویچت مراجعه نمایید .ور نه عرض خود میبری و زحمت ما میداری
گاوی ست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
خیام
سلام به تمامی عزیزان بزرگواران و استادان گرامی که برای امثال اینجانب وقت می گذارید تا با معنی اشعار بزرگان بیشتر درک و لذت کافی ببریم ممنون از همگی سروارن.. سرتان سبز دلتان شاد لبتان خندان حق نگهدارتان
جناب شمس
استاد هستی،باش.عارف هستی،باش.درویش هستی،باش.شعر شناس هستی
باش خدا شناس و کیهان شناس هستی باش...اما بدان که ناسا شناس نیستی.
میفرمایید که:
"وچنانچه میدانید این سازمان عظیم علوم فضایی بیش از آنکه آمریکایی باشد ایرانیست که لشکری از دانشمندان و فیزیک دانان و ستاره شناسان و مهندسین عالیمقام ایرانی بواقع آن را اداره میکنند که این حقیقت اگر چه پنهان داشته شده و تنها به معرفی نوک این کوه یخ عظیم بسنده شذه اما موجب فخر و غرور نژاد پاک ایرانی است"
خدمتتان عرض کنم که فرمایش شما به هیچ وجه صحیح نیست.
لطفی کنید و قبل از حرف زدن مقداری تحقیق کنید.گپ و گال شما
نیمی در نا آگاهی مطلق و نیمی در تعصب ریشه دارد.
اوامری در دیار ناسا باشد،ما را در انجامشان مفتخر فرمایید.
با احترام،سپهر فارابی.
با سلام خدمت همه ی دوستان مخصوصا دوستانی که صاحب نظر هستند
از خودم کلامی نمیگم که خاطر گنجوریان مکدر شود
از مولایم علامه حسن زاده -جانم به فدایش- میگویم که حساب کار دست همه ی به اصطلاح حافظ شناسان و استادان ، بیاید....
ایشان در بیان عظمت دیوان حافظ فرمودند که :
یک دوره اسفار ملا صدرا، یک دوره اشارات ابن سینا، یک دوره از تفاسیر شریف قرآن مجید ، همه اینها را که خواندید وفهمیدید تازه دیوان حافظ را خواهید فهمید.
پس لطفا نظرات شخصی و سبک را برای تفسیر از نظر شخص خودتون نگه دارید و نگویید حافظ شناس هستید
جلال جان، ما که حساب دستمان آمد. شما هم لطف کن به همراه مرادتان ساقی نامه حافظ را بخوانید تا حساب دستتان بیاید. خوبی ساقی نامه این است که به پیشنیازهایی مانند تفاسیر اربعه نیاز ندارد ... اما کمی اطلاعات از تاریخ ایران برایتان مفید خواهد بود. موفق باشید.
آقا فرهاد، به نظر بنده اتفاقا بیش از هر چیز این ساقی نامه های عارفان هستند که نیازمند پیش نیاز می باشند. مگر اینکه حافظ عزیز را عارف ندانید که ان بحث دیگری است. خوب است علاوه بر اطلاعات تاریخی اطلاعات عرفانی هم کسب کنیم و بعد اظهار نظرهای کلی بنماییم. موفق باشید.
ستاره خانم از شما بخاطر نخستین پاسخی که به استاد ارجمند جناب شمس الحق داده اید سپاسگزارم برای اینکه از اوج دیدگاه انسانی ِ انسانی که باید امروزه به آن درجه از کمال و تحوّل اندیشگی متین و وارسته برسد ، برخوردار است و امید دارم آن استادعزیز با وجود کبر سن بتوانند به دید امروزین جوانان برسند تا دریابند معنای این سخن سپهری را :
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ !
کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم .
دریابند هنگامی که ادوارد براون گفت : اگر ادبیّآت ایران را در یک کفه ترازو و کلّ ادبیّات جهان را در کفه دیگر بگذاریم ، ادبیّات ایران به تنهایی از نظر کیفی سنگینی می کند !منظورش این نبود که فقط ادبیّات ایران تا زمان ادوارد براون را در نظر بگیریم بلکه بطور حتم این سخن دقیق و ارزشمند او ناظر به آینده ادبیّات ایران پس از او نیز بوده است و ما بسیار رهی ها را بسیار ترقی ها را و بسیار سپهری ها را دیده ایم و بخوبی می شناسیم با همه اینها امید دارم دیگر دوستان بتوانند خود را با واقعیّات امروز ادبیّات ایران روزامد کنند تا از کاروان ادببّات ایران باز نمانند . با پوزش قبلی از استاد شمس الحق
مسکین به اصطلاح عاشق!!!!!!!!!!! تو اگه عارف بودی اگه تو عرفان عملی!!!!!!!!!!!!!! داری سیر میکنی اینجوری صحبت نمیکردی تو خودت نفهمی میدونی چرا چون هنوز نفهمیدی که حافظ داره تورو درس انسانیت میده تو بری نون خشک بخری بهتره تا در راه عرفان عملی!!!!!!!!!!!! سیر کنی. چلغوز برو اول ادب بیاموز بعد بیا دامن حافظ رو لکه دار کن برو طرز انتقاد کردن رو یاد بگیر. اون استاد به قول خودت اولیای الهی یادت ادب یادت ندادن؟؟؟
بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد
جناب محدث، بله حافظ عزیز عارف نبوده است. برای مثال به دو سه بیت اول همین غزل نگاه کنید حافظ از اینکه معشوقه اش با دیگری باشد خواب از چشمش رفته است! از هیچ عارفی چنین سخنی نمیتوان انتظار داشت.
سلام
ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
مراد از مرغ بهشتی طاوس است که همچو با حضرت آدم از جنت بیرون شد
شاهد قدسی دل است و همه مراجعات حافظ در این غزل با دل خویش است
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
سالک مبتدی وقتی قدم در راه سیر درونی بسوی معبود می گذارد در اوایل راه به منزلگاههای میرسد که ممکن است فکر کند به مقصود رسیده است. حافظ هشدار می دهد که سرچشمه دور است و باید بسیار برود تا به آن برسد و آنچه در اوایل راه می بیند سراب است.
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
همچنین میگوید عارف نیز اینگونه نیست که همواره در هر سلوکی بتواند مجدد به سرچشمه راه یابد بلکه ممکن است مورد عتاب باشد و صلحی لازم است تا مجدد بتواند به سرچشمه راه یابد.
جالبه این آقای بی دین زیر تمام پستهای این سایت بی ربطیات و خزعبلات نوشته و افکار ضد دین خودش رو به شعرای عارف و حکیم و فقیه ما نسبت داده
مسئولین سایت هم انگار بدشون نمیاد
واقعا جای تاسف داره
کلمه صوابت نادرست است ..میبایسشت نوشت شبابت / یعنی جوانی ...صواب اصلا درست نیست ویک غلط تایپی است
کلمه صواب غلط بوده و میبایست به شباب اصلاح گردد
ای شاهد قدسی که کشد بندِ نقابت ؟
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
بعضی ازشارحان این غزل را خطاب به تورانشاه،بعضی دیگر به شاه شجاع ،بعضی دیگرخطاب به دل دانسته اند. بعضی ازبافندگانِ محترم آسمان وریسمان نیز مثل همیشه آن راعارفانه پنداشته اند!
بنظرنگارنده باتوجّه به الفاظ وواژه هایی که بکاررفته،غزل خطاب به یک معشوق زمینی (جنس مخالف) سروده شده وبس!
نمی دانم چرا این بعضی ها، اصراردارند همه ی غزلیّاتِ حافظ راعارفانه ببینند! این بعضی های خاص ومحترم، گمان می کنند که محبوبیّت ِحافظ ،مشروط به عارف بودن اوهست؟! واگرازغزلیّاتِ او برداشتِ غیرعارفانه شود چنین وچنان می شود! شایدهم نگران ِ محبوبیّتِ حافظ نیستند ونگران منافع خودشان هستند! نگران اینکه اگربرداشت های غیرعارفانه شود، نمی توانند دیگرخودشان رابه حافظ چسبانده وازسفره ی شهرت وآوازه ی بی پایان اواِرتزاق کنند وژِست عارفانه بگیرند!
باید بپذیریم که حافظ نیزمثلِ اغلبِ آدمیان، عاشق می شده، گناه مرتکب می شده شراب می نوشیده و.... امّا پاک می اندیشیده،پاک زندگی می کرده وهرگزبرای قرارگرفتن درکانون توجّه دیگران، ازسفره ی آوازه وشهرت کسی ارتزاق نمی نموده است.
شاهد: دلبر، دلسِتان
قدسی: پاک ومقدّس،بی آلایش
نقاب: معجر ومقنعه ،پارچه ای که دختران وزنان به عنوان حجاب برسر وصورت می انداختند تا ازدیدِ نامحرمان دراَمان باشند. هنوزهم دربسیاری ازشهرهای مرزی ازاینگونه حجاب استفاده می کنند.
که کشد بندِ نقابت: چه کسی بند نقابت رامی گشاید؟
مرغ بهشتی: استعاره ازشاهد ومحبوب، پیداست که معشوق حافظ همانندِ پَریان بهشتی زیبابوده که باعنوان مرغ بهشتی موردِ خطاب قرارداده است.
معنی بیت: ای محبوبِ دلبندم کجایی؟ ودرپیش چه کسی هستی؟ چه کسی این سعادت راپیداکرده وازبودن با تومستفیض شده است؟ چه کسی اینقدربه تونزدیک شده واین اجازه راداردکه بندِ نقاب تورابازکند؟
ای محبوب من ، ای مثالِ مرغانِ بهشتی زیبا وسبکبال، چه کسی افتخار خدمتگزاری به تورا پیداکرده وبه توآب وغذا می دهد؟ کیست آن خوش اقبال ِسعادتمند که در خدمتِ توست؟
یارب آن شاه وشِ ماه رخ ِ زُهره جبین
دُرّیکتای که وگوهریک دانه ی کیست؟
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
خوابم بشد: خوابم ازدیده برفت. دچاربی خوابی شده ام ودیگرنمی توانم بخوابم.
معنی بیت: ازاین فکر واندیشه ی آزارنده وجگرسوز که اینک درآغوش چه کسی آرام گرفته ای، دیگرخواب به چشمانم نمی آید. مُدام دراین تشویش ونگرانی هستم که چه کسی تورا نوازش می کند؟ چه کسی تورا درآغوش گرفته وباتوهمخواب شده است؟ ازاین غصّه نمی توانم بخوابم!
باتوجّه به عبارات والفاظی که بکاررفته، روشن است که مخاطبِ حافظ در نه خدا ،نه شاه شجاع ونه تورانشاه، بلکه معشوقه ای زیبا روی همچون فرشتگانِ بهشتی بوده که حال بنابه دلایلی ازیکدیگر دورمانده اند.
شاید بتوان پذیرفت که این عباراتِ عاشقانه خطاب به تورانشاه یاشاه شجاع سروده شده، زیرا زبان وبیان حافظ زبانی خاص وسرشارازمضامین عاشقانه هست ودرغزلیّاتِ دیگرنیزکه بصراحت نام شاه شجاع یا وزیری برده شده،مضامین عاشقانه نظایراین ابیات فراوان بکار رفته است . امّا اینکه تصوّرکنیم مخاطبِ این عبارات ِعاشقانه، خدابوده وحافظ درحال گفتگو بامعشوق ازلیست، بسیارجاهلانه ونابخردانه بوده ومعنایی جز کج فهمی و خودفریبی نخواهد داشت.
حالیا خانه برانداز دل ودین من است
تا درآغوش که می خُسبد ودرخانه ی کیست؟
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه ی آمرزش و پروایِ ثوابت
مراد ازدرویش خودِ شاعراست که ظاهراً موردِ بی توجّهی ِ معشوق قرارگرفته است.
پَروا:بیم وترس ، میل ورغبت
ثواب: ثواب با ث در اصل یعنی اجر و پاداش و مُزدِعمل، که آن را برای احسان و نیکی هم به کار میبرند. نقطهی مقابلش میشود عِقاب به معنای جزای بدی.
معنی بیت: ازحال منِ درویش جویا نمی شوی، مگرتونمی دانی که اگر از درویشی مثل ِ من دلجویی کنی، کارثوابی کرده ای و باعثِ آمرزشِ گناهان تومی شود.؟ نسبت به من بی تفاوت شده ای می ترسم که آنقدرسنگین دل وبی رحم شده باشی که میل به ثواب کردن نیزدروجود توازبین رفته و به آمرزش وپاداش اُخروی هم بی توجّه شده باشی!
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سرداری
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگردردم؟
راهِ دلِ عشّاق زد آن چشم خُماری
پیداست ازاین شیوه که مست است شرابت
راهِ دل عشّاق زد: دل عاشقان را ربود وشیداو شیفته ی خودکرد. به یغمابردن دل ِ عاشقان
چشم خُماری: چشم خُمارین،شراب زده، امّا بااین ترکیبی که حافظ به مددِ نبوغ خویش بکارگرفته، معنای دیگری نیزتولیدشده است. "چشم خماری": چشمی که حالتِ خوش مستی دارد بی آنکه باده ای خورده باشد.
شرابت:شراب تو،دراینجا کنایه ازچشم معشوق است. ازآنجاکه چشمان خماری ِ معشوق، درنظر عاشق گیرایی ِ خاصّی دارد وسببِ مستی عاشق می شود، به جای چشم "شراب" آورده است.
درادبیّات عاشقانه چشمان معشوق شهلا، مست،بیمار،خمار،فتنه انگیز وچشمان عاشق:بی خواب، اشگبار،خونین وغم پرست است.
معنی بیت: چشمهای خمارین ِ تودلهای عاشقان را به گونه ای به یغمامی برد که گویی چشمان تو مست شرابِ انگوری هستند. (درحالی که حقیقت غیرازاین است وچشمهای توبی باده و شراب مستند.)
من ازچشم توای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلایی کزحبیب آید هزارش مرحبا گفتیم
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رایِ صوابت
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی نازوکرشمه
خطارفت: کارسازنیافتاد ومن هنوززنده ام
رای: نظر وتصمیم
صواب: راست ودرست
تیری که با کمان ابروان وتیرمژگان درازت باهدفِ کشتن من زدی، کارسازنیافتاد وبه خطارفت ومن هنوز زنده ام! اندیشه وتصمیم اَت برای کشتن من درست بود تاببینیم دوباره درسرچه خواهی داشت وچه اندیشه ی درستی خواهی گرفت!
معشوق هراندیشه ای که درسرداشته باشد وهرتصمیمی که بگیرد همان درست است. ازطرفی مُنتهای آرزوی عاشق این است که به تیرعشوه وغمزه ی معشوق بمیرد وجانش رانثاراوکند. ازهمین رومی فرماید اندیش وفکرتو درست بوده است.
خونم بریز وازغم عشقم خلاص کن
منّت پذیرغمزه ی خنجرگذارَمت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
جنابت: بارگاه ومَحضرتو،آستان تو
ناله ها وشِکوِ هایی که درفراقت کردم هیچکدام به گوش تونرسید! چنین که پیداست دورازدسترسی درگاه تو بسیار بالاتراست که ناله وافغان های عاشقانت رانمی شنوی!
جنابِ عشق بلنداست همتی حافظ
که عاشقان رهِ ی همّتان به خودندهند
دور است سرِآب از این بادیه هش دار
تا غولِ بیابان نفریبد به سرابت
سر ِآب: سر ِ چشمه، منظورهمان سرمنزل محبوب است
بادیه:صحرا وبیابان، منظورهمان بیابان عاشقیست.
غول بیابان: بیابانی که عظیم باشد و وتوهّم زا، ضمن آنکه غول اشاره ی لطیفی نیز به داستانهایی دارد که معمولاً درآن هیولایی ظاهرشده و قصدِ فریبِ کسانی را می کند که ساده دل وخوش باورند.
سراب: بخشی اززمین که دراثرتابش نورخورشید، از دور همانندِ آب به نظرمی رسد و سبب گمراهی و انحراف آنها می شود.
معنی بیت: دراین بیابانی که ماهستیم چشمه ی آب بسیار دوراست. مواظب باش که این بیابان ِ عظیم و پرخطر،سراب های زیادی دارد. باید بسیارقوی،آگاه ومقاوم باشی تابتوانی سراب ها راتشخیص داده ومنحرف نگردی تا اینکه به سرچشمه دست پیداکنی.
سرآب با سراب درظاهرآهنگ مشابهی دارندوتقریباً ازلحاظ نوشتاری هم شبیه هم هستند امّا درمعنا درست نقطه مقابل یکدیگر ودرتضاد اَند. حافظ به مددِ نبوغ بی نظیرخویش آنها رادریک عبارتِ پرمایه درکنارهم قرارداده ومضمونی شاعرانه ونغز خلق کرده است.
ازاین بیت می توان برداشتِ عارفانه نیزنمود:
ای عاشق، سرمنزل محبوب بسیار دورازدسترس است. بیابان عاشقی خطرناک است وازهرسوصدها خطر (وسوسه های دل،حُبّ ِ جاه ومقام، خودخواهی،بُخل وکینه و....)در کمین است.هشدارکه به اسرار ورمزو رازِ راه آگاه باشی، مبادا سراب ها گمراهت کند ودرنهایت به منزلِ مقصود رهنمون نگردی.
ازهرطرف که رفتم جزوحشتم نیفزود
زینهارازاین بیابان وین راهِ بی نهایت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایّام ِ شبابت
شبابت: جوانی اَت
خطاب به دل خود است.
معنی بیت: ای دل، جوانی که به بیهودگی وبی حاصلی تَلف شد،تاببینیم که دوران پیری راچگونه خواهی گذراند؟
آیاعبرت گرفته وراهِ درست (عشق) راانتخاب خواهی کرد یاترس را؟
همه ی ما درانتخاب دوراه بیشتر، پیش روی مانیست. عشق وترس . یا ازروی عشق ومحبّت کاری راانجام می دهیم ، یا ازروی ترس!
ترس ازاینکه مبادا چیزی را ازدست بدهم، ترس ازاینکه مبادا چنین وچنان شود، ترس ازاینکه مبادااطرافیان فکربد کنند، ترس ازاینکه مبادا....
امّا درطریق ِعشق ترس ازدست دادن جان ومال معنی ندارد، ترس بدنامی وننگ نیست.درعشق اصلاً ترسی وجود ندارد،هرچه هست شوق است واشتیاق. شوق رانه زبان می تواندبیان کند نه قلم.
زبان ناطقه دروصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بُریده زبانِ بیهُده گوست
ای قصر دل افروز که منزلگه اُنسی
یا رب مَکناد آفتِ اّیام خرابت
شاید این بیت وبیتِ پیش رو برای کسانی که معتقدند مخاطبِ غزل شاه شجاع یاتورانشاه است قانع کننده ودلگرم کننده است!
منزلگه اُنس: محفل دوستانه ای که دویاچندنفر همدل وهمراه وهمرای، درآنجا خلوت کرده وبه گفتگو، معاشره و ویا معاشقه می پردازند. روشن است که برای هرکدام ازآنها این چنین مکانی، درحُکم کاخ وقصرخواهدبود.
مَکناد: نکند
آفت ایّام: بلایا ،گزندِ روزگار،چشم زخم
معنی بیت: ای قصری که محلّ اُنس واُلفتِ من ومحبوب بودی، ای کاخی که خاطراتِ معاشقه ی زیادی درتو دارم، الهی که آبادبمانی و از آفات وبلایا وگزندِ روزگار دراَمان باشی .
خالی مَباد کاخِ جلالش زسروران
وز ساقیان سرو قد ِ گلعذارهم
حافظ نه غلامیست که ازخواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم زعِتابت
خواجه: ثروتمند، سرور، ولی نعمت، ، عنوانی برای وزیران و بزرگان.
عِتاب: ملامت ،سرزنش وخشم
حافظ ازآن بنده هایی نیست که به یک خشم ونامهربانی،خواجه ی خودرارهاکرده واز سرور و ولی نعمتِ خود روی گرداند وفرارکند. دوباره به نزدِ من ازروی لطف ومهربانی باز آی که ازخشم وعصبانیّت ِ توبسیارآزرده خاطرم.
زانجاکه رسم وعادتِ عاشق کشیِّ توست
بادشمنان قدح کش وباماعِتاب کن
احسنت آقا رضا.چطور میشه با شما ارتباط داشت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
معمولاً ایام جوانی است که انسان در فکر جنس مخالف و عشق و سوز گداز است حافظی که از روزگار جوانی خود یاد می کند و می پندارد آن را در راه اشتباه صرف کرده و به خود نهیب می زند که در راه پیری چگونه زندگی را رقم می زنی چگونه است که ما بیت هایی مانند ابیات نخستین را مادی و هوس آلود در نظر بگیریم هرچند که هر کس به باور خود می تواند از آن برداشتی داشته باشد که این خاصیت شعر حافظ است اما این که شاعر را اهل شراب و مستی و شب نشینی آنچنانی بدانیم در حق حضرت حافظ جفا کردیم چراکه حافظ عاشقی است که با عشق های زمینی فاصله بسیار دارد عشق او آنچنان است که نمی تواند آرام بنشیند و حرف نزند سوزی در دل دارد که آن سوز با شعرهای دل نشین ابراز می شود دلدادگی به محبوب را در قالب استعاره و تشبیه و سایر آرایه های ادبی به نمایش میگذارد گویی خود را با یک جوان عاشق زیبا رویی مقایسه می کند یا خود را در قامت او می بیند که اشتراکاتی بین آنها وجود دارد در ضمن هرگز عشق های مادی نمی تواند چنان پرشور و پابرجا ادامه یابد چنانکه عاشق پس از رسیدن به عشق معمولاً حرارت را کاسته می بیند یا به نحوی می توان گفت که آن عشق متعادل میشود و گاها همین عشق های پرسوز به نفرت، طلاق و جدایی کشیده میشود لذا به نظر، در حق حضرت حافظ جفاست که به قطعیت هرچیزی را به او نسبت دهیم و بگوییم حافظ فلان بوده است و بهمان و نیز خاصیت شعر این است که شاعر به کنایه سخن گوید، ایهام را به شعر خود اضافه کند و انساننگاری و جناس را چاشنی شعرش کند تا بدین سان شعر زیبا شود و مورد پسند واقع گردد لذا این گونه شعر روش است نه آن است که شاعر حتما چنین است و چنان است.
درود
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
هر چند اینجا غول بیابان یعنی بیابانی که چونان غول بزرگ و ترسناک و فریبکار است،
لیکن بنده دوست دارم خیال کنم بیابان در خود غول هایی مانند انواع و اقسام غول های افسانه سندباد جای داده است:
غول نفت، غول شن، غول باد...
چه می شود کرد، این فرم ها بخشی از کودکی مرا شکل داده اند و برایم نوستالژیک هستند.
خصوصا که به تازگی شنیدم در افسانه هایی آمده است که در قدیم مسافرانی که از کاروان بازمانده بودند، به دام غولی می افتادند که ابعادشان را اندازه می گرفت و اگر با اندازه استاندارد خودش نمی خواند سر و تهشان را می زد تا استاندارد شوند!
این طرز فکر غولان است، از آن بپرهیزید!
بگذریم، بابک جان هایی بودند که گویی هر دو در اسطوره شناسی خبره بودند. ایکاش درباره این افسانه نام و نشانی ما را می دادند.
یا دیگر دلبندان،
سپاسگزارم.
با درود فراوان بر دوستداران فرهنگ ،ادب و بینش پارسی
زاویه بخشی و مفهوم القایی در خصوص ترجمه متون ادبی وهنری خارج ازامانتداری محتوایی اثر می باشد چرا که مولف اثردر متن موجود نبوده و مفهوم اولیه متن هنری و زاویه ان مجهول می باشد یکی از ویژگیهای بارز شعر شمس الدین مجهول افرینی و چند معنایی و زاویه دار بودن متن جهت چالش انگیزی ذهن مخاطب می باشد که ویژگی عام الشمول بودن به ان داده است در ترجمه چنین متون هنری به نظر می رسد که ترجمه ظاهری و مشخص کردن مفهوم ظاهری که در ترکیب ریتمیک و وزن دار ابیات دچار جابه جایی شده اند مفید تر از مفهوم القایی و تفسیر مفهومی و مضنونی اثر خواهد شد چرا که باعث خواهد شد متن هنری ساختار نثری روان پیدا کرده و هر مخاطب برداشت شخصی از ان داشته باشد بدون انکه مفهوم خاصی به دیگری انتقال داده باشد در بیاناتی که بزرگواران ارایه نموده اند بحث در مورد جنبه مادی و انسانی و یا عرفانی ابیات زیبای خواجه حافظ می گردد که هر کدام از زاویه بخشی به اثر به دور از امانتداری مفهومی اثر ادبی خواهد بود مگر که بی طرفانه و بدون اغراض بیان شود که شرح زیر تعبیر شخصی اینجانب می باشد که دموکراسی اعتقادی و ادبی حکم می کند که در این صورت احترام ادبی حفظ گردد واما همگی اذعان داریم که ابیات زیبای خواجه شیرازی در خصوص عشق و خصوصیات زیبای عاشقی و ملاحت ها و زیبایی های عشق می باشد لذا حکیمانه خواهد بود که دعوی عشق زمینی و اسمانی کردن شعر حافظ راکنار گذاشته و از خود عشق که منظور غایی خواجه بوده است لذت ببریم و با وحدت و انسجام گروهی که ایجاد می کنیم مجهولات زیادی از اشعارحافظ را دریابیم
دیو در بیخ به چم خدا/ایزد است ولی زمانی که نیاکان ایرانیان در پی جنگ و ستیز از برادران باستانی خود که نیاکان هندیان کنونی اند جدا شدند و به ایران کنونی کوچیدند٬ خدایان هندی (دیوها) را پلید شمرده و خدایان خود را که همان اسوره های هندی ( خدایان بی فروغ و تراز دوم هندیان ) را خدایان راستین شمردند که نامشان در گویش ایرانیان همان اهورا ها شدند که بالاترین و دانانرین آنها همانا اهورا مهزدا است. ( سورا= نور/ سورنا=درخشان) همان گونه که گیاه سومه همان گیاه هوم شد یا سونر همان هُنر.
بد نیست اگر بدانیم که غول همواره با بیابان پیوند داشته و گم شدن و مردن راهیان در بیابان را به گردن غولها میانداختند. خوراک آن غولها هم بوته های خار سخت بنام مغیلان بوده که همانا اُمّ غیلان = مادر غولها بوده. (یک جمع و چندینه ی غول در تازی غیلان است)
میشه لطفا بیت "تا در ره پیری روی ای دل..." معنی کنه؟
در بیت یارب مگیرش ...
دل چون کبوترم جهش ضمیر داره درسته؟
لطفا رهایم کنید و بگذارید بروم از این شعر بمیرم!!...
می توانید از رضا جان که قبلاً هم از ایشون تشکر کردم و سایت جالبی هم دارن یاد بگیرید.بی آلایش میاد معانی و تفاسیرش رو از شعر مورد نظر مینویسه و میره
مزدک چقدر مانند بابک است نه؟!
چه مزدک چه بابک اطلاعات بسیار جذابی بود، مه زدا یا مزدا یعنی زداینده مه و کدورت؟
مه زدا البته زداینده مه است، اما" مزدا " به مانای "دانا"
آمده است و گر به اهورا بپیوندد " اهورا مزدا"
همان خرد کیهانی است که میتواند با
ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز سر وکار بدارد
آدم می تونه با اسمای مختلف نظر بده، ولی بهتره به شیوه ای نباشه که بقیه بو ببرن. مثل همین یار همیشه حاضر گنجور که با اسمهای زیادی نظر می ده. 7-8-سی- چهل! حسین- سید، سمانه و... یکی از راهای شناخت ایشون استفاده از "مانا" به جای "معنا" هست. یعنی این اندازه کم سواد و البته یه دنده س که نمی خواد قبول کنه این واژه من در آوردی غلطه.
حافظ عزیز
ناراحتی ندارد ،
معنای یک لغت عربی ، مانند آنست در فارسی یا بالعکس
` مانا ` نیز همان مانند است ، و استفاده از این لغت اشکالی ندارد و بسیار زیباست.
پیشتر جواب شما داده شد سمانه خانمی که الان محسن شدید و نمی خواید قبول کنید مانا معنای معنا رو نمیده. یک دنده .
حافظ عزیز
اگر دقت کنی نوشتم مانا همان مانند است ،
مترادف و مانند یک لغت، در زبانی دیگر را میتوان مانا گفت،
فرهنگستان لغت نیز برای لغات بیگانه همانند سازی میکند
به نظر من ” مانا “ همانند سازیِ خارج از آن فرهنگستان است
با احترام
آقای محسن درود بر شما. ریشۀ «مانا» میدونی از چیه؟ خیلی ساده است. مانا از ماندن میاد. مانا یعنی همیشه ماندنی. یعنی جاودان. نشنیدی که میگن: مانا باشید!
من نه ادم عارفی هستم و نه ادبی. اما دو تا نکته بگم
اول اینکه فکر کنم اگر حافظ علننا میگفت نگار جان، دستتو بده بریم بیرون، بازم یه عده ای میگفتن این عشق زمینی نیست. منظورش خداست!!!!!! دوما اینکه بهتره کنی فکر کنیم. من هیچ دینی رو ندیدم که حتی یک امت کوچک رو، برای یه مدت محدود خوشبخت کنه. خوده اون 14 معصوم دست کم 150 سال در بین مردم بودن. اسم اما یازدهم عسگریه!!! یعنی خودشون بیش از 150 سال تلاش کردن و در نهایت نه صلح حاصل شد، نه انسانیت. حالا منو شما با تقلید ازونا چه نتیجه ای میخوایم بگیریم؟!!!!!!!
من به هیچ وجه اشعار حافظ رو به عشقی به جز عشق زمینی مربوط نمیدونم
معانی لغات غزل
قدسی: منسوب به عالم قدس، پاک و منزّه.
نقاب: پوشش و حفاظ پارچه یی نازک از توری تیره که بانوان به وسیله بندی بر روی پیشانی خود بسته و در جلوی صورت آویزان نموده در نتیجه آنها قادر به دیدن اطراف و اطرافیان از دیدن چهره آنها محروم بودند.
مرغ بهشتی: کنایه از طاووس است که آنهم مانند حضرت آدم از بهشت رانده شد، معشوق خوش اندام.
درویش نمی پرسی: از حال درویش نمی پرسی.
راه زدن: راه را به قصد دستبرد بستن.
راه دل زدن: غارت دل کردن.
ثواب: اجرِ اخروی.
خماری: خمارین، مخمور، دردسری که پس از صرف شراب و رفع مستی دست می دهد.
چشم خماری: چشم می زده و مست.
جناب: درگاه، آستانه.
سَرِ آب: سرچشمه.
شرابت: شراب تو و در اینجا کنایه از چشمهای مست تو است.
غول بیابان: موجودی افسانه یی و هیولا مانند که در بیابانها به سر برده و مسافرین را گول زده و با خود می برد.
سراب: زمین شوره زار مسطّح که در دل روز و زیر آفتاب در اثر انعکاس زاویه نور از دور به مانند آب نما و دریا به چشم مسافرین آمده و سبب گمراهی و انحراف آنها می شود.
غلط: اشتباه.
خواجه: سرور، ولی نعمت، وزیر، عنوان برای دانشمندان و بزرگان شهیر.
معانی ابیات غزل
(1)ای فرشته بهشتی! چه کسی روپوش از چهره ات به کنار زده و به دیدارت نایل می آید؟ و ای طاووس زیبا و مرغ بهشتی! چه کسی به تو آب و دانه داده و تو را می پروراند؟
(2)در این خیال آزار دهنده و جگرسوز که آغوش گرم چه کسی دربرگیرنده و خوابگاه تست، خواب را از چشمان من ربوده است.
(3)پُرسشی از حال این درویش نمی کنی! از این می ترسم که اندیشه آمرزش و پروای پاداش آخرت در سر تو نباشد.
(4)آن چشمهای می زده، دل عشّاق را از راه به در بُرد و چنین بر می آید که چشمانت مست و خرابند.
(5)آن تیر عشوه یی که به سوی دلم رها کردی چندان کاری نبود تا بار دیگر رای درست تو چه اندیشه و اراده کند؟
(6)(از این که) هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی، بر می آید که آستان و درگاه منزلت بلند است! و ناله ما به آن نمی رسد.
(7)در این بیابان تا سرچشمه آب راه زیادی است. به هوش باش تا غول بیابان با منظره سراب تو را نفریبد و از راه به در نبرد.
(8)ای دل! روزگار جوانی تو به اشتباه و غفلت سپری شد. باید دید در این ایّام پیری چه راه و روشی را در پیش می گیری.
(9)ای کاخ امّید و آرزوهای دل من که جایگاه دلخواه دل منی، از خدا می خواهم که از چشم زخم و بلای روزگار در امان باشی.
(10)حافظ بنده یی نیست که سر از فرمان سرور و ولی نعمت خود برتابد. با من برسر لطف دیرین باز آی که از پرخاش و دلگیری تو آزرده خاطرم.
شرح ابیات غزل
وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
بحر غزل: هزج مثمّن اخرب مکفوف محذوف
*
صورت ظاهر غزل به ویژه در چهار بیت اوّل مشابه غزل عاشقانه بوده و در ابیات بعدی ایهاماتی مشهود است که مربوط به روابط فیمابین حافظ و خواجه جلال الدّین تورانشاه وزیر در بُرهه یی از زمان است. تورانشاه مردی عاقل و مال اندیش و از دوستداران حافظ بود که در مقام وزارت نمی توانست همه اعمال و رفتار دوستان را تأیید کند و فی الجمله مشاهده می شود که گاهگاه حافظ ابیاتی از سر گلایه اشاره به او دارد. در این غزل هم در بیت ششم حافظ می فرماید هر چه ناله و خواهش کردم مورد اجابت تو واقع نشد و در بیتهای بعدی بطورِ مسلّم هشدار و زنهار حافظ مربوط به یک مسئله فیمابین است که چندان معلوم نیست. بالاخره در دو بیت آخر غزل همانطور که شیوه همیشگی شاعر است که پس از گلایه حالت انعطاف و نرمی را در پیش می گیرد به دعاگویی و استمالت پرداخته و به حالت اعتراض و پرخاش قبلی تورانشاه اشاره کرده می گوید لطفی کن و از حال اعتراض و سرزنش به درآمده و با من همچنان باش که اوّل بودی.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
هروقت و هرجا می بینم بحث روی عشق زمینی یا آسمانی یه شاعر هست
فقط یاد اون بحث قدیمی اول مرغ بوده یا تخم مرغ می افتم !!!!
اصل موضوع رو رها کردید و به فرعش چنگ زدید !
هیچ اتفاقی توی این دنیا به ناگهان و در لحظه رخ نمیده !
تمام مشکل از اون جایی شروع میشه که گذر زمان رو نادیده میگیرید
و این , انسان رو تغییر میده
انسان تو هر مسیری که قدم بگذاره چه صحیح چه ناصحیح , همیشه به سوی تکامل قدم برمیداره ,
و این تکامل مثل رسیدن میوه میمونه ,
میوه ی نارس زمان می خواد تا رسیده بشه
تا به وزنی برسه که شاخه دیگه تاب نگه داشتنش رو نداشته باشه و به زمین بیفته ...
زمان , زمان , زمان
همین
با سپاس ازاقای سهیل قاسمی و اقا رضا به خاطر خوان و ترجمه زیبا بزرگواران
درود
به قول سعدی صاحب سخن
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
دنبال تایید و رد نظر دوستان و برزگان در خصوص دین و آیین و طریق و سلک فکر و اندیشه نیستم.مکلف و موظفم که همه ایده ها و اندیشه ها و نظرات را محترم بشارم .در خصوص بیت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
بنظر نمی آید که در مورد یک معشوق فرازمینی (خدا) باشد.حافط یک فرد خداشناس است.خدا زا آنقدر بزرگ و بی نیاز و آگاه و عالم می داند که نیاز به آغوش یک ذره ناچیز زمینی نداشته باشد و نمی تواند داشته باشد.و اینکه حافط نگران خواب و آسایش خدا باشد و خدا را قیاس و نیاز مادی کردن با خداشناسی حافط منافات دارد.حتی منظور حافظ پیر و مرشد و خواجه و شیخ هم نمی باشد.ریزا که نوعی کوچک شمردن و بی احترامی به آنان است و ناآگاه دانستن آنها .بحافط نگران است.نگران کسی که برایش مهم است و دوستش دارد.نگران کسی که به لحاط عقل و سن به نظر حافط کبیر نیست. قابل فریب خوردن و در دام افتادن است.نگران کسیست که برایش عزیز و دلبند است. حافط در این بیت نگران یک معشوقه ،یک شاهد زمینی است.البته که این ایراد و عیب بر حافظ نیست.خافط هوش و ذوق و خلاقیت ودید و دامنه فکری و سیعی داشته است.دز عزل هایش هم این دید وسیع باعث شده که روی یک موضوع تمرکز نداشته باشد و با کثرت موضوعات مواجه باشیم.به امید انکه روزی کسی فراتر از حافط خلق شود و ارتباط زنجیرهای گسسته ابیات حافط را کشف نماید.
لطفا دوستان نظر بدهند
takhtjamshidking@gmail.com
@behzaadshabaani
اگرچه مرغِ (زیرک) بود حافظ (در هواداری)
به (تیرِ غمزه) صیدش کرد (چشمِ آن کمان ابرو)
"حافظ"
چشمِ پُر نیرنگِ او هر بار به نظّاره و شیوه ای راهِ دلِ عشاق می زند.
این بار در خُمار به آواز و نازِ لحن.
شیوه ای می کند آن نرگسِ فتّان که مپرس"
به قولِ آن صاحبِ نظر در پیافکنیِ چشم و شرابَ ش همین بس که (راهِ دلِ عشاق) می زند در شبِ چلهای به شیدایی و پیدایی.
(تیری) که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
(تا) (باز) چه تدبیر کند رایِ صوابت"
تمامِ مسئله آن جاست؛
صحبتِ تیر و کمان است، فصل فصلِ پرواز است، آن جا که شکار خلاصه جانِ خود را به تمنّا و زیرکی در اوجِ چله می نهد در چله ی تابستان، تیرماه، تا آن کمانابرو، باز به تایِ ابروانَ ش به (نوا)یی به سود و به سویَ ش بَرد یا پَرد.
ما با تو چو تیرِ راست گشتیم/ با ما تو هنوز چون کمانی"
از زیرکی تیرِ ناوکَ ش را دوباره و چندباره به سویَ ش جهت می دهد در نظّاره ای به جانَ ش.
لطفی کن و (بازآ) که خرابم ز عتابت"
از قدیم تیرماهِ هر تابستان کبوتران را جهت برتری به طاقِ آسمان می زدند.
تیرماه ماهِ پرواز است
فصلِ شکار تا دلِ شکارچی.
حافظ مَکُن آهنگِ او"
کمانِ جانَ ش در چله ی ماست
جانِ ما نیز در چله ی اوست
جلدِ جلد
ای شاهدقدسی که کشدبند نقابت؟
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت؟
ای معشوق والاتر از خاک چه کسی روی زیبایت را به ما نشان می دهد(شروع حال خوش با دیدار) ای پرنده بهشتی چه کسی به تو دانه و آب می دهد( ادامه حال خوش را چه کسی تضمین می کند)
بیت2:شوق به تو و دلهره و حسرت هم آغوشی تو با دیگری جگرم را می سوزاند(با توجه به قدسی بودن معشوق مقصود می تواند سبقت گرفتن برای تصاحب حال خوش باشد نه غیرت)
بیت 3 و 4: ناز کشیدن از معشوق. درخواست دلجویی و التماس به چشمان خمار و مست.
بیت 5: تیر غمزه تو بر دلم اصابت نکرد(هنوز تحت تاثیر حضورت قرار نگرفتم) فکر دیگری برایم بکن(تابا نیستی ازین دوری به درآیم)
بیت 6:ازین که ناله های مرا نمی شنوی درمی یابم که چقدر دیریاب ولی ارزشمندی.( و سزاوار ناز کشیدن)
بیت7:سرچشمه حال خوش از بیابان احوال پریشان ما دور است مبادا دیو بیابان تو را به خوشی های سراب گونه فریب دهد.
بیت 8:خوشی های سراب گونه جوانی جایگزین حال خوش واقعی ات گشته اکنون در دوره پیری با چه آیین و آدابی حرکت می کنی(یا تفاوتی نمی کند به چه دینی گرایش پیدا کنی)
بیت 9: ای قصر دل انگیز انس و دریافت حال خوش ، که در ورای زمان جای داری، از آفت روزها سالم بمانی.
بیت 10: انتهای نیاز در برابر ناز معشوق: در هیچ صورت از خواجه جانم دست نمی کشم. از قهرت وجودم ویران شد( یا از قهر شیرینت به خرابی عشق افتادم)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
با سلام و عرض ادب خدمت تمامی فرهیختگان وادب دوستان، نزدیک به یک سال ونیم است که شیفته مکتب جناب حافظ شده ام و هرروز به این سایت گرانبها سری میزنم. روزها و ماه هاست که به دنبال اهل دلی ومرشد ومرادی هستم تا پاسخگوی سوالاتم باشد.از دوستان عزیز تقاضا دارم در صورت امکان بنده را راهنمایی بفرمایند
اولین بار است که حاشیه می نویسم واز چندوچون آن بی اطلاع هستم. بهمین دلیل نمیدانم حاشیه ام توسط دوستان قدیمی گنجور خوانده میشود یا نه . امیدوارم که دوستان حاشیه ام را ببینند و پاسخی به من بدهند
یک نکته را اصلا متوجه نمی شوم و آن اینکه جناب حافظ در ابیات نخستین با حسرت از یک شاهد قدسی ومرغ بهشتی سخن میگوید که به آن دسترسی ندارد و بسیار در حسرت داشتن آن بسر میبرد ودر بیت هفتم میگوید؛ " دور است سر آب از این بادیه هشدار" ، آیا خواجه این هشدار را به آن شاهد قدسی و معشوق خود میدهد یا به خود ..که با درنظر گرفتن بیت 8 نظر بنده این هست که به خود نهیب میزند چراکه بعید است حافظ در حال بیدارساختن و هشدار دادن به معشوق باشد که "هش دار که جوانیت بر باد فنا رفت وبه بیهودگی تلف شد"....حال با این تفاسیر سوال بنده این است که "خواجه" ای که خواجه در بیت آخر از آن دم میزند و حاضر نیست تحت هیچ شرایطی از او دست بشوید کیست..اگر همان شاهد قدسی و مرغ بهشتی و معشوق است که بیشتر نیز چنین مینماید پس چرا جناب حافظ در بیت 7 و 8 به دل خود هشدار میدهد که گرفتار آن نشود و باقی عمر را در طلبش به غلط صرف ننماید؟ واگر مقصود از " خواجه" دلدار نیست پس کیست؟ او کیست که حافظ نه غلامیست که از او بگریزد و از او درخواست میکند که باز آید و با او آشتی کند؟
-..-..-
راهِ دِلِ عُشّاق زَد آن چَشمِ خُمارین
"حافظ"
اگر فرضِ این بِگُذاریم که راهِ دِلِ عُشّاق، رهزنیای در دستِ رهزنانِ نوازنده است، که هست، وین رهزنِ نوازنده با وان راهزنِ دلبندِ ما چه وجه اشتراکی دارد، جز اینکه هر دوشان در مَستی، چشمِ خود و بیننده را در خُماری و شهلایی نِگه داشته و روشن هم. اکنون نیز بدین گونه است که به هنگامِ نواختنِ آهنگ و نیوشیدنِ آن پرده های چشم بَرهم اوفتاده و حَظّی نیز، و آن ساحِر اَفسونباز به عمدا در جُملهی بعدی لُغتِ پیدا را در کار کَشیده است و امان از دستِ آن نرگسِ مستِ نوازشکُن مَردُمدارَش، که به شهلایی چَشیده است.
.
پارساییّ و سَلامَت هَوَسم بود ولی
شیوهای میکُند آن نَرگسِ فُتّان که مَپُرس
"حافظ"
.
.
پیداست نِگارا که بُلند است جِنابَت
"حافظ"
.
.
(راهِ دلِ عُشّاق) (زد) (آن) (چَشمِ خُمارین)
{(پی)د(ا)ست} {نِگار(ا)} که (بُلَند) {(ا)ست} {جِن(ا)بَت}
"حافظ"
___
.
[ آن چَشمِ مِی زده را، و دِلِ عُشّاق نِشانه]، و لُغُز و نُکتهی حافظانهاش در بُلندیّ حروفِ الفِ پیدا و نِگارا و است در پیشگاهِ جِنابَت است، که گوشهی چَشمی بَرین مَست نمیفِگَند، و شاید هم او در اکنونِ رقص و مستی، بَر بُلندی باشد و بس.
__
.
1): عُشّاق، تنهایِ او عاشق است.
2):از الحانِ قدیمِ موسیقی ایرانی.
3):عُشّاق، گوشهای در دستگاه نوا،
.
.
گَهی عِراق زَند گاهی اِصفهان گیرد
"حافظ"
.
.
عراق را نه،
ولی
ز اصفهان تا به شیراز
راهی نیست.
.
.
حافظ این قِصّه دراز است بهقران که مَپُرس
"حافظ"
پیداست ازین شیوه که مست است شرابت
این غزل بسیار زیباست من افتخار میکنم که ایرانی هستم
سلام،
تشکر ویژه بابت تفسیر رضا
ممنونم جناب رضا و برای هر غزل حضرت حافظ ابتدا به تفسیرهای شما مراجعه میکنم.
پیشنهاد « داریوش آشوری » برای شیوهیِ نگارش این غزل در کتاب باز اندیشیِ زبانِ فارسی، مقالهی سرهم نویسی و جدانویسی:
ای شاهدِ قدسی که کشد بندِ نقابات [= تو را]
وی مرغِ بهشتی که دهد دانه و آبات [= تو را]
خوابام [= -ِ من] بشد از دیده درین فکرِ جگرسوز
کاغوشِ که شد منزلِ آسایش و خوابات [= -ِتو]
درویش نــمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهیِ آمرزش و پروایِ ثوابات [= تو را]
راهِ دلِ عشّــاق زد آن چشـــمِ خماری
پیداست ازین شیوه که مست است شرابات [=-ِ تو]
[…]
[ قافیه تمامِ بیتها: /اَت/ جدانویسی شده است.]
در این بیتها با رابطهیِ آوایی میانِ /ب/یِ کلمهیِ پایانی و /اتِ/ ضمیرِ جانشین، قافیهیِ /-بَت/ ساخته شده است، ولی با کمی دقت نشان میدهد که این چسبندگیِ آوایی به معنایِ پیوستگیِ دستوری و معنایی میانِ تمامِ واژههای پایانی با /اتِ/ ضمیر نیست، بلکه آنجا که آنجا که /ات/ معنایِ «تو را» میدهد به فعل جمله مربوط است، [...]
… بدین ترتیب، میبینیم که ضمیرِ /اَت/ در این ده بیت اگر چه با کلمهیِ آخرِ بیت یک ترکیبِ آوایی میسازد که قافیهیِ غزل است، امّا تنها در سه مورد ضمیریست مربوط به آخرین کلمه ( و البته ، نه پسوندی جزءِ آن) و در سه بیت به یک عبارتِ اسمی مربوط است، یعنی، «منزلِ آسایش و خواب»،«رأیِ صواب»،«ایامِ شباب»؛ و در چهار مورد ضمیرِ مفعولیست برایِ فعلِ جمله، یعنی «که کشد بندِ نقابِ تو را»،«… که دهد دانه و آبِ تو را» و «نفریبد تو را» و «مکناد خراب تو را».
بادرود و مهر...
آه در سینه و جان در کف و دل سرشار از شور و جوش لیک عقل سرگردان و حیران در این میان
گاه کشتی فهم در دریایی از بیخبری به خاک نشسته و در انتظار باد رحمتی و توفیق حرکتی به سوی و سمت دیار یار.
تلخترین لحظات تنها با جلوه ای از جلال جانان شیرین گردد چرا که هیچ چیزی در بساط مرید نیست و امیدش تنها خبری از آنسوی عالم معناست باشد که باز بیند دیدار آشنا را.....
با سپاس از ره جویان راه حق.
ای شاهد قدسی که کشد بند قبایت
در زمان قدیم لباس پسر بچه ها قبا بوده و در اینجا منظور حافظ از شاهد قدسی پسری زیبا
میباشد. در ابیات دیگری هم به بند قبا اشاره شده است.
به نام او
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
شاهد قدسی جان جان است و دسترسی به آن هنگامی میسر است که از من و از جان گذشته باشی
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
خواب و آسایش بر من حرام گشته در این اندیشه که چگونه می توان به جان جان دست یافت؟!
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
اعتنایی به سالکان و آمرزش و اعطای ثواب اعمالشان نمی کنی
(در حقیقت این طریقه در اندیشهء ماست که راه سلوک بدین منوال است و هر که به دین او در آید به سر منزل مقصود خواهد رسید ! در صورتیکه تمامی اینها جز پنداشت ذهنی ما چیز دیگری نیست!)
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
از نگاه و منظر تو به عالم نگریستن راه دستیابی به جان جان را از عاشقانت سلب نمود . مشخص است که شراب عشق تو جنون آور است !
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تیر عشقی که بر دل من نشاندی از روی عشوه گری دلم به بیراهه رفت و چیزی عایدم نشد!
دوباره عنایت تو کی شامل حال من شود تا به راه راست هدایت شوم!
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
هرگونه اظهار عجز و تضرع بکار بستم تا نظر تو را جلب نمایم عنایتی ننمودی . شکی نیست که جایگاهت بسیار بلند و رفیع است.
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
سرچشمهء جان از این برهوت بسیار دور و بعید است . ای دل من هشیار باش که بسیاری در صورت یار به کمین نشسته اند تا تو را فریب داده و جان تو را ارزان از چنگ تو بربایند.
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
باید که در پی مرشد و پیری که راه صحیح رسیدن به یار را می داند رهسپار گردی زیرا که هرچه که تا به حال انجام داده ای سراسر غلط و اشتباه بوده است!!
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
ای دل که بارگاه رسیدن به جان جان هستی به مدد الهی بی مهری و آفت های موجود در راه تو را به خرابی و ویرانی رهنمون نگردد.
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
حافظ بندهء خاصی است که نظر به خدایی دارد !!
از در آشتی درآ و جان جانانم باش که از دوری تو خراب و خمارآلوده ام!
به نام او
هرچه تفسیر برای مفسر واضحتر باشد برای دیگران غامض تر می گردد ( این خود گنگی زبان کلمات است) و شعر که زبان استانداردی است برای بیان ارتعاشات حسی بین ذهن کل و ذهن جزء .
و سایر اجزاء تا به سطح ارتعاشات شاعر دست نیابند از درک معنی عاجزند!
آنکه در سطح شعوری عام است شعر شاعر در او همان ارتعاشات در سطح عوام را ایجاد می کند
و هر چه سطح شعور انسان بالاتر می رود بالطبع ارتعاشاتی با بسامد بالاتر را درک می نماید.
چون همگان از جان حیوانی برخوردارند بنابراین ارتعاشی که از شعری با ارتعاش وجودی فردی هماهنگ می گردد تاثیر خوبی بر او دارد و باعث ایجاد حس تحسین و شعف در او می گردد .
ولی ارتعاشات لطیفتر یعنی فرکانسهای بالاتر در حیطهء جان جان است و برای آنانکه جان جان را نپرورده اند قابل درک و وصف نیست و لذا سر به طغیان و استهزاء و ناملایمت با آنان می نهند که پرده های بالاتر را درک نموده اند .
همین طور است برای منازل بعدی که از درک منازل بالاتر عاجزند و هرآن احتمال طغیان و سقوط محتمل تر می گردد.
تنها آنانکه به حریم جان جانان وارد می شوند از سقوط و بازگشت ایمن می گردند که به گفته حافظ
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
بادرود به کاربران فرهیخته . با خواندن معانی بیت اول و پارادوکسی که با معنی بیت های آخر داشت.برای من سوال پیش آمد. در بیت اول معنی شده که حرف از یک معشوق زمینی و آنهم مونث است
:
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
و دربیت آخر :
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
می بینم که خطاب به خواجه است که مذکر می
باشد .این پارادوکس در معنی باعث شد که به همه ی معنی و تفسیر هایی که تا حالا از این غزل شده شک ببرم بنابراین رفتم معنی نقابت را در لغتنامه دیدم .بنظر من همه ی اساتید بجای کلمه ی نقابت کلمه ی نقاب را معنی گرده اند و اشتباه در همین جاست .فکر می کنم منظور حافظ کلمه نقابت بوده که یکی از معنی هایش سروری و مهتری است و بند کشیدن هم به معنی به اسارت گرفتن است .پس اگر بیت اول را این طور معنی کنیم که ای محبوب پاک و مقدس چه کسی سروری و مهتری را به اسیری گرفته و ای پرنده بهشتی (که در مصرع اول گفته به اسارت رفته) در این اسارت کی به تو آب وغدا می دهد؟ این پارادوکس برای من حل می شود
بنظرم مصرع اول اصلا به معنی این نیست که نقاب و حجاب معشوق را باز کردن باشد.این شکل معنی با معنی بیت های بعدی حالتی غیر منطقی به غزل می دهد.
البته از اینکه در مقابل اساتید این گروه جسارت کردم پوزش می خوام ولی می خواستم خواهش کنم که اساتید اجازه ی جسارت را به شاگردان خود بدهند
سلام جناب یاحقی لطفا اگر پیام من رو دیدبن یک پیام بذارید برام. ممنون
چقدر خود خواهی و ریا و خود بزرگ بینی در نظرات بعضی حضرات موج میزنه از آقا رضا یاد بگیرن بی ادعا و بی ریا اما باسواد...همچنین با نظر دوستان عزیز فرهاد و مسعود بسیار موافقم
چرا احوال من درویش را نمی پرسی می ترسم دست کم بخاطر کسب ثواب احوالی از من بپرط
غرض از شراب چشم معشوق است
غمزه دلبری کردن با گوشه چشم.معنی عرفانی هم تصمیم تو همیشه درست است
سرآب جناس خطی ... بادیه ای که سالک در آن طی طریق می کند طولانی هست برحذر باش که فریفته منیت و هوا نشوی
می توان گفت تا در ره پیر مغان هستی ولی با توجه به شباب در مصرع دوم منظور پیری عمر است
معنی ابیات
۱ - ای شاهد قدسی( محبوب / پیر دانا و صاحبدل ) چه کسی می تواند حقیقت تو را باز شناسد.
- و تو ای مرغ بهشتی (پیر/ انسان کاملی که به وصال محبوب ازلی رسیده) غذای معنوی خود را از چه کسی دریافت می کنی؟
۲-از این فکر جانکاه و جانسوز خواب از چشمانم رخت بست
-که تو ( ای کسی که مقام معنوی عالی داری)به کجا تقرب جستی که این چنین باعث آرامش و آسایش خاطرت شده است؟
۳-ای کسی که در جستجوی خدا هستی/ ای دل/ حافط،
- امیدوارم که اینطور نباشد که تو در فکر آمرزش (عفو گناهان) و صواب(اجر و پاداش) نباشی!
۴-ای محبوب چشمان مست تو (که سرچشمه عشق است)دل عاشقانت را ربود.،
- پیدا است که فیض روحی و معنوی که می دهی خیلی مست کننده است(عشقی که از تو سرچشمه می گیرد خیلی مست کننده است و انسان را از خود بیخود می کند).
۵- ان تیری که تو( به منطور تنبیه) بر دل من پرتاب کردی(فکر و عمل من را تو با حوادث هدایت می کنی) با اشاره ی(چشم و ابرویت) عمدا به خطا رفت (رفع کردی)،
- تا ببینیم رای و نظر نیک تو دریاره ما جه باشد.
۶-هرچه از دوری تو ناله و فریاد کردم نشنیدی.
- پیداست که آستان تو خیلی دور است( ما از تو خیلی دور هستیم).
۷- مواظب با سراب این بیابان(دنیا) باش،
- تا غول ( دیو/شیطان) با نشان دادن یا وسوسه زیبایی های کاذب دنیا تو را فریب ندهد.
(مواطب شیطان دیو سیرت درون خود باش که تو را با دلبستگی های کادب فریب ندهد)
۸- ( ای دل/ حافظ) امیدوارم که در پیری راه و رسم بهتری پیشه کنی،
- زیرا جوانی ات ( با ناپختگی) در راه نادرست طی شد.
۹- این قصر دل افروز( سرای روشن دل) که جایگاه الفت و عشق است ،
خدا نکند که از آفات و بلایای روزگار خراب شود.
۱۰- حافظ غلامی( بنده ای) نیست که از خواجه( ارباب/ در اینجا خداوند)بگریزد،
- .بر سر لطف دیرین بیا که من عاشق سرزنشی هستم که در پی آن لطف تو را در بر دارد.
درود بر شما
با عنایت به اینکه در ویرایش عرض شد اما لازم به ذکر است که جناب با کسر جیم به معنی داغی است که بر گردن چهارپایان میگذارند از این رو در بیت ششم مصرع دوم جناب را با فتح جیم بخوانیم تا معنی آستان و مقابل درب از آن استنباط گردد
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت ؟
ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت ؟
از شاهد قدسی با نامهایی مانندِ یار، حضور، اصل خدایی انسان، ناظر و شاهد پیمان الست، و اسامی دیگری نیز یاد کرده اند که این شاهدِ زیبا روی یا اصل خدایی انسان پس از اقرارش به هم جنس بودن با خداوند در الست همه جا یار و همراهِ انسان است، با ورودِ انسان به این جهانِ فرم و زمین و سپس ضرورتِ تنیدنِ خویشِ موقتِ دیگری که قرار بوده است فقط چند سالی در خدمتِ انسان باشد سرانجام با رشد جسمانی و عقل معاش او زمان باز کردن نقاب از رخسار زیبای آن شاهد قدسی فرا می رسد، اما فقط انسانهایی می توانند بند نقاب از رخسارش باز کرده و به دیدارش نایل آیند که در این جهان عهدِ خود با خداوند را به یاد آورده و آن را بجای آورند، یعنی اجازه دهند خداوند در این جهانِ ماده در آنان به خود زنده شود و گنجِ پنهانِ خود را آشکار کند، مرغِ بهشتی همین انسان است که در بهشت بود و مقرر شد با خوردن آن دانه ممنوعه مرغِ ناسوتی و زمینی شود تا آن ماموریت بزرگ را به انجام رساند، هیچ یک از باشندگان این جهان توان پذیرش چنین بار سنگینی را نداشتند بجز انسان، پس اکنون که این مرغِ بهشتی و لاهوتی زمینی شده است وفای به عهدش پس از بلوغِ جسمانی و عقلی منوط به این است که در این جهان باز هم در پی دانه باشد و یا طلب آب کند، آب حیات یا آن شراب را از دستِ آن ساقی بنوشد و یا اینکه بار دیگر در دام دانه ها بیفتد .
خوابم بشد از دیده در این فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت ؟
مرغان پس از ورود به این جهان دو گروه می شوند ، عده ای با اینکه خداوند از طریقِ پیامبران و بزرگانی چون حافظ همواره انسان را دعوت به وفای عهدِ خود می کنند خیالِ اینکه آن عهد را به یاد آورند نداشته و به برچیدنِ دانه های این جهانی می پردازند، آنها گمان می برند با دانه هایی مانندِ ثروت اندوزی و تعلقات دنیوی و یا دانه هایی مانند اعتقادات و باورهای عاریتی و یا مقام و اعتبارِ شغلی و علمی، یا با شهرت و امثالِ آن می توانند به آسایش و آرامش برسند، پسدر آغوشِ دلبستگی های این جهان به خوابِ ذهن می روند، این گروه اکثریت را تشکیل میدهند و به همین دلیل که گمان می برند جمع اشتباه نمی کند کار خود را عاقلانه و درست می پندارند ، اما گروهِ اندکی همچون حافظ و دیگر رندان زیرک و عارف که عهد و میثاق خود را بیاد می آورند خواب از چشمانشان ربوده می شود و هر لحظه در پیِ آن آب و شراب حیات بخش هستند تا سرانجام بندِ نقاب آن شاهد قدسی را کشیده و به دیدارش نایل شوند، در آغوشش کشند و به آسایش و آرامش حقیقی برسند .
درویش، نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت
اینجا درویش در معنی مثبت خود نیست و حافظ انسانهای گروهِ اول که عمری درحالِ برچیدنِ دانه های این جهان هستند را درحقیقت فقیر و درویش می داند که دانه هایشان دارایی محسوب نمی شوند و برای آنان بیمناک است، زیرا آنان اندیشهٔ آمرزش یا بخششِ خداوند را ندارند و اصولأ گمان نمی کنند خطایی مرتکب میشوند و نمی دانند که به جهت جمع آوری دانه ها به این جهان نیامده اند، بلکه منظوری بسیار متعالی تر از آن برای این حضور مقرر شده است پس این گروه درویش و بینوایانی هستند که هرگز پرسشی در این رابطه از ذهنشان نمی گذرد، مولانا در ابیاتی عبادت خدای ساخته شده توسط ذهن و سجده به او را نیز به نوک زدن به زمین و برچیدنِ دانه ها تشبیه کرده است که آنان ثواب می پندارند، پس باور پرستان نیز در زمره مرغانِ گروه اول جای می گیرند، گروه دوم اندک مرغانی هستند که آب می طلبند، کار ثواب را وفای به عهد می دانند و آمرزش را دیدنِ جهان از منظرِ چشم خداوند ، که حافظ در بیت بعد به آن می پردازد .
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
چشم خماری یعنی چشم مست یا شرب آلود ، در اینجا نگرش و چشم خداوند است به این جهان که همواره مست و سرتاسر عشق و دوست داشتن، گذشت، سخاوت و فراوانی، و سایرِ صفاتِ خداوند است، حافظ میفرماید چنین نگاه و نگرشِ حضرت معشوق به جهان است که راهِ دل عشاق را زده و رندان یک دل نه، صد دل عاشق او شده اند، پس از همین زاویهٔ دید که بنگریم درخواهیم یافت شرابش اصل است و بسیار گیرا و مؤثر که میتواند نگاهِ جسمی انسان به جهان و دانه ها را به چنین جهان بینیِ خداگونه ای تغییر دهد .
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
پسحافظ یا سالکِ رندی که آن چشم مست و خمار را دیده و راهِ دلش زده شد موردِ آزمونِ معشوقِ ازلی قرار می گیرد تا میزانِ صداقتش در عشق سنجیده شود، معشوق تیری بسوی یکی از دلبستگیهای سالک رند پرتاب می کند تا خدشه ای بر یکی از آن دانه های جمع آوری شده او وارد کند، سالک، رندانه جاخالی داده و مانعِ صدمه دیدن آن دانه می شود، برای مثال امروز شخصی دانش کتابی وی را به چالش می کشد اما او سرسختانه مقاومت و دفاع می کند، پس تیرِ رها شدهٔ حضرتش به خطا می رود ، اما حافظ و رندانِ حقیقی و زیرک خیلی زود در می یابند که این تیری رها شده از سوی خداوند بوده است و از حضرتش تقاضای تیر و آزمونِ دیگری را می کنند، آیا اندیشه و رای صوابِ او بر این کار قرار خواهد گرفت ؟
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
اما باید مدت زمانی بگذرد تا حضرت دوست بار دیگر سالکِ رندِ عاشق را مورد عنایتِ خود قرار داده و آزمونِ دیگری برای او رقم زند، پس او هرچه ناله و فریاد می کند به گوش حضرتش نمی رسد زیرا که آن نگار بسیار بلندمرتبه است و عشاقِ بیشمار دارد و به این سادگی توجهی به عاشقی که باورهای علمی، دینی ، و یا سیاسیِ خود را به آن نگار ترجیح داده است نخواهد کرد .
دور است سرِ آب از این بادیه، هُش دار
تا غولِ بیابان نفریبد به سرابت
پس از آن بی توجهی به فریاد و فغانِ عاشق برای امتحانی دیگر سالکِ رند مصمم به انتخاب پیر و راهنما برای کار معنوی خود می شود تا شاید راه را کوتاه تر کرده و زودتر دلِ معشوق را بدست آورد، حافظ به سالک هشدار می دهد که مراقب باشد، زیرا در این بیابانِ ذهن تا سرِچشمهٔ آبِ موردِ نیازِ مرغ یا سالک بسیار دور است و در مسیر دور و درازش غولهای بسیاری وجود دارند که مدعی هستند راه چشمه را بخوبی و درستی می دانند و می توانند مرغ را به آنسو راهبر باشند ، غول برای جلبِ اعتماد مرغ سرابی را در بیابان نشان می دهد و حافظ می خواهد که سالک هشیار باشد و فریبِِ سرابِِ غول را نخورد، حضورِ چنین غولهایی امروز هم کاملأ مشهود است که در این بیابان وجود دارند و به افسانه پیوستنِ آنان دروغیست بزرگ برای فریبِ رهپویانِ راهِ عاشقی .
هر طرف غولی همی خواند تو را کای برادر راه خواهی هین بیا
ره نمایم همرهت باشم رفیق من قلاووزم در این راه دقیق
نی قلاووزست و نی راه داند او یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو
مولانا میفرماید کم رو، یعنی اصلاََ نرو و از آن راهنمایانِ دروغین پیروی مکن .
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایامِ شبابت
حافظ در این بیت میفرماید اینکه یافتنِ راهنما ی حقیقی کاری ست شایسته و او خود بارها توصیه به این کار نموده است درست، اما به گوشه و کنار و مکاتب مختلف سرک کشیدن بمنظور یافتنِ راه رسیدن به سرچشمهی آب موجب اتلاف وقت و هدر رفتنِ عمر خواهد شد، بگونه ای که ایامِ شباب و جوانی که بهترین زمان است برای پیمودن این راهِ دشوار از دست خواهد رفت، بسیاری بر این باورند که حافظ خود به شخصه اویسی بوده است، یعنی راهنمایی نداشته است و همچون اویس قرنی که از راه دور بدون دیدن پیامبر به او ایمان آورده و به کمال معنوی رسید حافظ نیز بواسطه الهامات غیبی، بهره جویی از آیات قرآن و ضمیر خودآگاهش به چنین بینشی رسیده است .
ای قصرِ دل افروز که منزلگه اُنسی
یا رب مکناد آفتِ ایام خرابت
قصر دل افروز همان باطن، یا اصلِ خداییِ انسان است که موجبِ شعله ور شدنِ آتشِ عشق در انسان می گردد، مادامی که این قصر بدستِ خویشتنِ کاذب انسان کاملأ ویران نشده باشد این امیدواری وجود دارد که انسان دلش به عشق زنده شود، اما آفاتِ ایام یعنی خویشتنِ ذهنیِ انسان و خویشتن های کاذبِ دیگران که غول بیابان نیز یکی از آنهاست سعی در ویرانیِ این قصر می کنند ، غول با نشان دادن سراب و وعده رسیدن به سرچشمهی آب می تواند مرغِ بی خبر از همه جا را حتی وادار به جنایت کند و او نیز ممکن است با توهمِ رسیدن به آب دستور را اجرا کند پس حافظ میفرماید روزی فرا می رسد که مرغ با دیدن سراب و پیروی از غول و فریضه دانستن اجرای دستورش برای رسیدن به آب، قصر و یوسفی خود را ویران ببیند، و آن هنگام دیگر برای دل افروزی بسیار دیر می باشد زیرا که محتمل است او خود تبدیل به یک غول بچه شده باشد.
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز آ که خرابم ز عتابت
مرغِ بهشتی و عاشقی که در دام و آغوش غولِ بیابان ، غول خود و غولهای شهری نمی افتد و خود را بندهٔ آن یگانه خواجه می داند، غلامی نیست که از ولی نعمت خود بگریخته و قیدِ راه عاشقی را بزند ، پس آنقدر بر درِ قصرِ امل خواهد زد تا سرانجام سری از آن در بیرون آمده و جویای حالش شود، سالکِ رند از دلدار یا شاهد قدسیِ خود درخواست می کند تا ببیند که خرابِ اوست و عشقِ دیگری را در دل ندارد، پس هرچه می خواهد تیر پرتاب کند تا به او ثابت شود که در عشقش صادق است و آنقدر اظهار عجز و لابه می کند تا سرانجام حضرتش راضی به صلح با چنین مرغ یا غلامی شود. صلح در ادبیاتِ صوفیانه یعنی بازگشت بسوی معشوقِ الست با خوشنودی و رضایت، و در مقابل عِتاب و جنگ حکایت از آن دارد که معشوق به پرتابِ تیرِ غمزه و هدف قرار دادنِ دانه های دلبستگیِ انسان ادامه می دهد تا سرانجام او خرابِ دردهایش شود و دریابد که چاره ای جز رفتن به قصرِ دل افروز و منزلگه اُنس ندارد.
به بیانِ امروزی میگه با زبونِ خوش میای یا با پسِ گردنی بیارمت.
سلام به برگ بی برگی عزیز
همیشه برای خواندن شرح غزل مستقیما میام سراغ شرح شما ❤🌹
خیلی عالی بود
سپاسگزارم
سلام بر شما، موجبِ امیدواری ست به درستی و مشوقِ ادامهٔ راه، سپاس
سلام بر برگ بی برگی عزیز ممنون از شرح های خوبتون واقعا عالین
من شرحهای شما رو شروع کردم جمع کنم بصورت چاپی برا خودم ممنون میشم غزل شماره ۱ و ۱۳ رو هم لطف کنید شرح بدید
سلام و تشکر از نظرِ لطف شما، روی چشم، انشالله
چشمتون بی بلا
ممنونم
لذت بردم
خطاب لسان الغیب به قلب و درونش!
تا در ره پیری به چه آیین رَوی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای دل! جوانی، روزگار و زندگی ات را به اشتباه و غفلت سپری کردی و از هیچ خطا و گناهی پروا نداشتی. دیده شود که در این ایّام پیری و بیچارگی چه راه و روشی را در پیش می گیری؟
تضمین غزل شماره ۱۵ حافظ
........................
جانا چو پریشم زخطا راحت خوابت
ناز تو کشم تا که شود سد عتابت
صلحست وسلامت همه از رای صوابت
...............
ای شاهد قدسی، کِه کَشَد بند نقابت؟
وی مرغ بهشتی، که دهد دانه و آبت؟
************
هجران شده از بهر دلم دهشت و پر سوز
هستم نگران در غم تو هر شب و هر روز
باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز
............
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کآغوش که شد، منزل آسایش و خوابت؟
************
صنعت گر چین کو که بتی چون تو تراشد
از سختی آن خاره چو دستش بخراشد
وز خاک خراشیده بر آن زخم بپاشد
..............
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت
************
از کوچه ما میگذری گاه و گداری
آخر صنما تازه بکن وصل و قراری
باشد که تمنای دل خسته بر آری
...........
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
************
در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت
دلبر به وفا آمد از راه جفا رفت
بسیار چنین ها به سر اهل وفا رفت
.............
تیری که زدی بر دلم از غمزه، خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
************
بسمل شدی ایدل تو بجائی نرسیدی
از مستی و غفلت زچه هرگز نرهیدی
از ما چو گذشتی و به هیچم نخریدی
..........
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جَنابت
************
دیوانه دل، از عشق رخت یافته تیمار
بس دیده ام از دست فلک زشتی کردار
در کلبه حزنم چو بگرید در و دیوار
...............
دور است سرِ آب از این بادیه، هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
************
گر سالک عشقی و در آن فاعل عامل
غرقی چو درین راه رسی بر سر ساحل
ایام جوانیت برفت ای دل غافل
................
تا در ره پیری به چه آیین رَوی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
*************
ای مجمع عدل از صفت و صورت ظلمی
قادر به همه کار و فنون معدن علمی
تو کان وقاری مگر مایه حلمی
...............
ای قصرِ دل افروز که منزلگه سلمی
یا رب مَکُناد آفت ایام خرابت
************
گر مهر بورزی تو بری رحمت ایزد
این عشق و محبت که چو خورشید فروزد
باشد که شیاطین همه زین شعله بسوزد
.................
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عِتابت
************
جاوید مدرس رافض