بخش ۱۷ - در بیان معرفت روح میفرماید
شمع جان را در لگن پنهان نهاد
قفل این گنجینه را نتوان گشاد
جان به امر ایزد آمد در وجود
در عبارت بیش از این فرمان نبود
جان ندارد زندگی آب و گل
عقل ز این معنی فرو ماند خجل
نور و عزت هر دو جان آدمست
زان عزیز بارگاه و محرمست
چون نقاب کُنت کنزاً برفکند
شور و غوغا در همه کشور فکند
نامه جان را به مهر خود نوشت
خاک آدم را بدست خود سرشت
چون بسر شد روزگار چل صبوح
بر سریر قالب آمد شاه روح
از جهان بی نشان اورانشان
در حریم خاص شد دامن کشان
چون کس از گنج نگه آگه نبود
هم بخود از خود نشانی وا نمود
گرنه این گوهر در این دریا بدی
ساحل این بحر ناپیدا بدی
گر نبودی پرتو حق در وجود
آب و گل را کی ملک کردی سجود
آفرینش را حیات از جام او
آدم معنی از آن شد نام او
عارفان را حیرتست از وی بسی
زانکه نشناسد بتحقیقش کسی
علم و قدرت دارد و سمع و بصر
جز بچشم دل نیاید در نظر
در شبستان محبت بار او
در هوای دل پریدن کاراو
چشم او را سرمه حق الیقین
دست او نقد امانت را مبین
رهروان را برتر از وی راه نیست
کانچه او داند کسی آگاه نیست
او بهر صورت براندازد نقاب
نایدم اظهار این معنی صواب
شهسواری کاندرین معنی رسد
درد او را دارو از موئی رسد
خاص خاص است این چنین فرزانهای
گر تواند برد از اینجا دانهای
نفس او رسته ز بند آب و گل
از صفای خود گرفته جا بدل
دل بدار الملک جان سلطان شده
جان ندیم حضرت جانان شده
رهرو اینجا وارهد از ما و من
بیش از این محرم نمیباشد سخن
آنچه مقصود است از او یابی خبر
قطب عالم را شد آن صاحب نظر
مرد کامل جهل را در هر قدم
زنده گرداند چو روح الله بدم
وصف او از هرچه گویم برتر است
امتان را مصطفی دیگراست
نه به غفلت زین حکایت برخوری
باز کن چشم خرد تا بنگری
بخش ۱۶ - در بیان معرفت دل گوید: دل چه باشد مخزن اسرار حقبخش ۱۸ - در بیان کیفیت عقل گوید: ای ز نور عقل گشته بهره مند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شمع جان را در لگن پنهان نهاد
قفل این گنجینه را نتوان گشاد
هوش مصنوعی: شمع وجودش را در ظرفی پنهان کرده است و نمیتوان کلید این گنج را بهدست آورد.
جان به امر ایزد آمد در وجود
در عبارت بیش از این فرمان نبود
هوش مصنوعی: جان انسان به فرمان خداوند به وجود آمده است و بیش از این، هیچ دستوری وجود ندارد.
جان ندارد زندگی آب و گل
عقل ز این معنی فرو ماند خجل
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا بدون روح و جان ارزش چندانی ندارد و عقل از درک این حقیقت شرمنده است.
نور و عزت هر دو جان آدمست
زان عزیز بارگاه و محرمست
هوش مصنوعی: نور و عزت هر دو جزو وجود انسان هستند و این حقیقت به خاطر مقام والای معشوق است که در دل آدمها جا دارد.
چون نقاب کُنت کنزاً برفکند
شور و غوغا در همه کشور فکند
هوش مصنوعی: وقتی پرده از چهرهی تو کنار میرود، شور و هیجان در سراسر دنیا پخش میشود.
نامه جان را به مهر خود نوشت
خاک آدم را بدست خود سرشت
هوش مصنوعی: جان نامهای را با محبت و عشق نوشت و خاک آدمی را با دستان خود شکل داد.
چون بسر شد روزگار چل صبوح
بر سریر قالب آمد شاه روح
هوش مصنوعی: زمانی که عمر انسان به انتها میرسد، صبحی همچون چهل سال بر تخت وجود او میآید و روحی سلطنتگونه وارد آن میشود.
از جهان بی نشان اورانشان
در حریم خاص شد دامن کشان
هوش مصنوعی: در این بیت به این معنا اشاره شده که افرادی که از دنیا بیخبر و ناشناس هستند، با حالتی خاص و با احترام، به جایگاهی ویژه و مقدس وارد میشوند. آنها به آرامی و با تقدس، وارد این فضا میشوند.
چون کس از گنج نگه آگه نبود
هم بخود از خود نشانی وا نمود
هوش مصنوعی: چون کسی از گنج نهفته خبر ندارد، خود آن گنج نشانهای از وجود خود را نشان میدهد.
گرنه این گوهر در این دریا بدی
ساحل این بحر ناپیدا بدی
هوش مصنوعی: این گوهر در این دریا، ارزشش به خاطر ساحل نامشخص این دریاست.
گر نبودی پرتو حق در وجود
آب و گل را کی ملک کردی سجود
هوش مصنوعی: اگر نور خداوند در وجود نبود، آیا خاک و آب میتوانستند فرشتهها را به سجده وادار کنند؟
آفرینش را حیات از جام او
آدم معنی از آن شد نام او
هوش مصنوعی: به واسطهٔ جام او، حیات به آفرینش بخشیده شد و وجود آدم به وسیلهٔ او مفهوم و نام پیدا کرد.
عارفان را حیرتست از وی بسی
زانکه نشناسد بتحقیقش کسی
هوش مصنوعی: عارفان از وجود او شگفتزدهاند، زیرا هیچکس نمیتواند به درستی او را شناسایی کند.
علم و قدرت دارد و سمع و بصر
جز بچشم دل نیاید در نظر
هوش مصنوعی: علم و دانش و قدرت وجود دارد، اما درک واقعی و مشاهدهی حقیقت تنها با چشم دل ممکن است.
در شبستان محبت بار او
در هوای دل پریدن کاراو
هوش مصنوعی: محبت در دل شب، مانند بارانی است که در هوا در حال پرواز است.
چشم او را سرمه حق الیقین
دست او نقد امانت را مبین
هوش مصنوعی: چشم او مانند سرمهای است که به درستی و حقیقت مینگرد و دست او نمادی از امانتداری و درستی در کارهاست.
رهروان را برتر از وی راه نیست
کانچه او داند کسی آگاه نیست
هوش مصنوعی: راهتری از راهمندانی نیست که هیچکس به عمق دانستههای او آگاه نیست.
او بهر صورت براندازد نقاب
نایدم اظهار این معنی صواب
هوش مصنوعی: او به هر نحوی که باشد، پردهای بر میدارد و من نمیتوانم به طور مستقیم این مطلب را بیان کنم.
شهسواری کاندرین معنی رسد
درد او را دارو از موئی رسد
هوش مصنوعی: شخصی که در سختیها و چالشها قرار دارد، ممکن است با پیدا کردن یک راهحل کوچک یا کمک جزئی، بتواند مشکلاتش را حل کند.
خاص خاص است این چنین فرزانهای
گر تواند برد از اینجا دانهای
هوش مصنوعی: این فرد با استعداد و خردمند، از دیگران متمایز است و اگر بتواند، از این مکان چیزی باارزش به دست خواهد آورد.
نفس او رسته ز بند آب و گل
از صفای خود گرفته جا بدل
هوش مصنوعی: روح او از قید خاک و مادیات آزاد شده و به خاطر پاکی خود، در مکان دیگری منزل گزیده است.
دل بدار الملک جان سلطان شده
جان ندیم حضرت جانان شده
هوش مصنوعی: دل به درگاه ملک و سلطان سپرده شده و جان، به یاد دوستی محبوب جان یافته است.
رهرو اینجا وارهد از ما و من
بیش از این محرم نمیباشد سخن
هوش مصنوعی: مسافر اینجا بینیاز از من و توست و بیش از این نمیتوانیم در این مورد صحبت کنیم.
آنچه مقصود است از او یابی خبر
قطب عالم را شد آن صاحب نظر
هوش مصنوعی: هر آنچه که در پی آن هستی، به زودی خواهی یافت و این خبر به تو میرساند که در حقیقت، کسی است که به تمامی امور آگاهی دارد.
مرد کامل جهل را در هر قدم
زنده گرداند چو روح الله بدم
هوش مصنوعی: مرد کامل در هر گامی که برمیدارد، نادانی را زنده میکند، همانطور که روح خدا در دنیا نفخ کرده است.
وصف او از هرچه گویم برتر است
امتان را مصطفی دیگراست
هوش مصنوعی: هر چه من درباره او بگویم، توصیفم از آنچه او را شایسته است فراتر خواهد بود، چرا که پاکی و بزرگی او را کسی غیر از محمد (مصطفی) نمیتواند به درستی بیان کند.
نه به غفلت زین حکایت برخوری
باز کن چشم خرد تا بنگری
هوش مصنوعی: به خواب نرو و بیتوجهی نکن؛ چشمان بصیرتت را باز کن تا حقیقت را ببینی.