بخش ۱۳ - در بیان تعریف عارف
چون بوحدت درگذشتی از دوئی
عارف اسرار توحیدش توئی
کس نداند شرح حال معرفت
عاجزی آمد کمال معرفت
معرفت اصل شناسائی بود
چشم و دل را نور بینائی بود
گر تو بینائی به انوار یقین
عارف و معروف را جز حق مبین
عارف از خود هیچکاری درنیافت
زانکه حق را جز بحق نتوان شناخت
گر نبودی بخشش حق رهنمون
سر بیچون را که پی بردی برون
معرفت خورشید گشت و ذره جان
ذره از خورشید چون داند نشان
زین چمن در دست ماند چون گلی
چیست از هر سو نفیر بلبلی
این گره را کی توان هرگز گشاد
چون سررشته بدست کس نداد
راهرو اینجا قدم سری نیافت
جز تحیر هیچ رمزی درنیافت
آنکه حیران گشت از این راز نهفت
رب زدنی هم ز عجز خویش گفت
عارف او از جان خود گشته جدا
از امید و بیم و از فقر و غنا
گم شد از خود هر که حق را باز یافت
سر او را هر دو عالم بر نتافت
در حریم آشنائی یار اوست
هرچه غیر حق بود زنار اوست
دیده و دانسته ونادان شده
جسته و دریافته حیران شده
سر سر شرا قدم پوینده نیست
جز خدا بیننده و گوینده نیست
آه اگر یابی ز حال خود خبر
این همه افسانه گردد مختصر
چند از این سرگشته بودن بی سبب
کان این گوهر توئی از خود طلب
همچو نابینا مبر هر سوی دست
با تو در زیر گلیم است آنچه هست
ای یگانه چند از این نقش دوئی
طالب خود شو که این جمله توئی
در طریق معرفت نائی درست
تا تو خود را باز نشناسی نخست
بخش ۱۲ - در بیان معرفت توحید: چون مسافر گشتی اندر راه دینبخش ۱۴ - در بیان معرفت نفس گوید: چون تو نفس خویش را بشناختی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون بوحدت درگذشتی از دوئی
عارف اسرار توحیدش توئی
هوش مصنوعی: وقتی از دوگانگی و جدایی عبور کردی و به وحدت رسیدی، عارف به اسرار توحید تو تبدیل میشود.
کس نداند شرح حال معرفت
عاجزی آمد کمال معرفت
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که حقیقت آگاهی چیست، زیرا درک کامل از آن فقط در برابر ناتوانی در شناخت آن ممکن است.
معرفت اصل شناسائی بود
چشم و دل را نور بینائی بود
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی، اساس شناخت است و روشنایی چشم و دل بر زندگی ما افزوده میشود.
گر تو بینائی به انوار یقین
عارف و معروف را جز حق مبین
هوش مصنوعی: اگر بینا باشی، در نور یقین، عارف و شناختهشده را جز حقِ روشن نخواهی دید.
عارف از خود هیچکاری درنیافت
زانکه حق را جز بحق نتوان شناخت
هوش مصنوعی: آدم عارف به این نتیجه رسیده است که نمیتواند به خودی خود حق را بشناسد، چرا که شناختن حقیقت تنها از طریق حق ممکن است.
گر نبودی بخشش حق رهنمون
سر بیچون را که پی بردی برون
هوش مصنوعی: اگر بخشش و رحمت الهی وجود نداشت، راهنمایی برای انسان نادان و سرگردان نمیبود که چگونه از سردرگمی خارج شود.
معرفت خورشید گشت و ذره جان
ذره از خورشید چون داند نشان
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی به اندازهای پیشرفته شده است که هر ذرهای از وجود، نحوهی ارتباط و شناخت خود را از خورشید میداند.
زین چمن در دست ماند چون گلی
چیست از هر سو نفیر بلبلی
هوش مصنوعی: در این چمن، گل گلی چه معنایی دارد که از هر طرف صدای بلبلش بلند است؟
این گره را کی توان هرگز گشاد
چون سررشته بدست کس نداد
هوش مصنوعی: این گره را هیچ کس نمیتواند باز کند، زیرا سررشتهاش در دست کسی نیست.
راهرو اینجا قدم سری نیافت
جز تحیر هیچ رمزی درنیافت
هوش مصنوعی: در اینجا کسی که در مسیر میگذرد، قدمی نمیزند و جز حیرت چیزی به دست نمیآورد و راز یا مطلبی نمییابد.
آنکه حیران گشت از این راز نهفت
رب زدنی هم ز عجز خویش گفت
هوش مصنوعی: کسی که از این راز پنهان دچار گیجی و سردرگمی شد، به خاطر ناتوانی خود، از خداوند طلب کمک کرد.
عارف او از جان خود گشته جدا
از امید و بیم و از فقر و غنا
هوش مصنوعی: عارف به مرحلهای از آگاهی رسیده است که از وابستگی به زندگی و وضعیتهای مختلف مانند امید و ترس، فقر و ثروت رها شده است. او در حقیقت وجودش را از دنیای مادی جدا کرده و به درک عمیقتری از معنای زندگی دست یافته است.
گم شد از خود هر که حق را باز یافت
سر او را هر دو عالم بر نتافت
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت را پیدا کند، از خود و دنیای مادی گم میشود و برای او دو جهان دیگر (دنیا و آخرت) هیچ ارزشی نخواهد داشت.
در حریم آشنائی یار اوست
هرچه غیر حق بود زنار اوست
هوش مصنوعی: در فضای نزدیکی و دوستی معشوق، هر چیزی که غیر از حق باشد، به نوعی محدودیت و قید است.
دیده و دانسته ونادان شده
جسته و دریافته حیران شده
هوش مصنوعی: کسی که با چشم خود دیده و با ذهنش فهمیده، اما هنوز در حیرت و سردرگمی باقی مانده است.
سر سر شرا قدم پوینده نیست
جز خدا بیننده و گوینده نیست
هوش مصنوعی: هیچکس جز خدا در سر و دل انسانها نمیبیند و نمیشنود؛ تنها اوست که از رازها و افکار ما آگاه است.
آه اگر یابی ز حال خود خبر
این همه افسانه گردد مختصر
هوش مصنوعی: اگه از حال خود باخبر شوی، این همه داستان و روایت به طور مختصر بیان میشود.
چند از این سرگشته بودن بی سبب
کان این گوهر توئی از خود طلب
هوش مصنوعی: چند بار باید بدون دلیل سرگردان باشی وقتی که این گوهرت، خودت هستی و باید در جستجوی آن باشی.
همچو نابینا مبر هر سوی دست
با تو در زیر گلیم است آنچه هست
هوش مصنوعی: مثل شخص نابینا که نمیتواند دور و برش را ببیند، بیجهت و بدون دقت پیش نرو. آنچه که هست و لازم است، در زیر گلیم با توست.
ای یگانه چند از این نقش دوئی
طالب خود شو که این جمله توئی
هوش مصنوعی: ای یکتا و بی نظیر،چرا به دنبال دنیای دوگانگی هستی؟ به جستجوی واقعی خود بپرداز، زیرا همه اینها خود تو هستی.
در طریق معرفت نائی درست
تا تو خود را باز نشناسی نخست
هوش مصنوعی: در مسیر شناخت و دانایی، قدمهای خود را به درستی بردار تا زمانی که خود را حقیقتاً نشناسی، به جلو نرو.