گنجور

شمارهٔ ۳ - ترجیع بند سوم

کس نشد آگه از بدایت عشق
نیست جز نیستی نهایت عشق
عشق را پایدار یکپای است
خود تو بین تا کجاست غایت عشق
همه چیز آیت نشان دارد
بی نشان گشتن است غایت عشق
تا کی از قال و قیل اهل مقال
بشنو از عاشقان حکایت عشق
اشگ من لعل کرد و رویم زرد
هست از این وجه ها کفایت عشق
بخدا هیچ طالبی بخدا
ره نبرده ست بی هدایت عشق
دفتر درد عشق را کافی ست
در هدایه مجو روایت عشق
شدن کار عالمی بنظام
هست موقوف یک عنایت عشق
هر زمانی بگوش جان حسین
این خطاب آید از ولایت عشق
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
ای رخت آفتاب روشن دل
غم تو طایر نشیمن دل
بس قبای بقا که چاک زده ست
دست عشقت گرفته دامن دل
سوخت از آه جان سوختگان
آتشی در زده بخرمن دل
رام گشته بتازیانه شوق
دلدل تیز گام توسن دل
دل بدام بلا ز دیده فتاد
من مسکین ز شیوه فن دل
آه از این دل که اوست دشمن من
وای از این دیده کوست دشمن دل
غم تو خون دل ز دیده نخواست
ماند خونم بتا بگردن دل
هدف ناوکی است جان حسین
که گذر میکند ز جوشن دل
هر دم از بلبلان نغمه سرای
غلغلی میفتد بگلشن دل
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
تا که عشق نهان نشد پیدا
اثری از جهان نشد پیدا
تا دل از سوز نار عشق نسوخت
پرتو نور جان نشد پیدا
عشق تا جان ما نشانه نکرد
خبر از بی نشان نشد پیدا
کنت کنزا بیان این نکته است
آه کین نکته دان نشد پیدا
عشق تا جلوه بدیع نکرد
زین معانی بیان نشد پیدا
دوستان بشنوید نکته عشق
که چنین داستان نشد پیدا
هیچ عاشق کنار دوست نیافت
عشق تا در میان نشد پیدا
تا جهان است فتنه ای چون عشق
در زمین و زمان نشد پیدا
تا حسین از حدیث عشق نگفت
در بر این و آن نشد پیدا
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشقست
آه کاندر زمانه محرم نیست
دم نیارم زدن که همدم نیست
تو بتو صد جراحت جان هست
که یکی را امید مرهم نیست
خلفی صدق از خلیفه حق
در خلافت سرای آدم نیست
شادئی میکنم بدولت عشق
که گرم هیچ نیست غم هم نیست
من چو بیگانه ام ز خویش مرا
سر خویشی هر دو عالم نیست
صرف کردم بعشق مس وجود
که محبت ز کیمیا کم نیست
نازنینا حسین را دریاب
که بنای حیات محکم نیست
بفراقم مکش که در قدمت
گر بمیرم ز مردنم غم نیست
دل من خاتم سلیمان است
که جز این نکته نقش خاتم نیست
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
اگر از عشق پیشوا یابی
ره بدرگاه کبریا یابی
در ره عشق اگر گدا گردی
دولت قرب پادشا یابی
گر کنی چاک خرقه هستی
از بقای ابد قبا یابی
این سعادت بجستجو یابند
جان من پس بجوی تا یابی
آستین بر جهان گر افشانی
بر سر عرش استوا یابی
این مقام نیازمندانست
نازنینا تو این کجا یابی
درد نادیده کی دوا بینی
رنج نابرده چون شفا یابی
کارت از خلق گشت بر تو دراز
بگذر از خلق تا خدا یابی
گوشه ای گیر و گوش دار حسین
تا ز هر گوشه این ندا یابی
که مراد از همه جهان عشق است
همه عالم تن است و جان عشق است
عشقبازی طریق بازی نیست
بجز از سوز و جان گدازی نیست
خرقه کانرا بخون نمی شویند
در ره عاشقی نمازی نیست
هر کرا عاقبت نشد محمود
هرگز او قابل ایازی نیست
باری اندر حریم خلوت ناز
بار هر مروزی و رازی نیست
بنده عشق شو کز این بهتر
پادشاهی و سرفرازی نیست
تو بدو دل نداده ای ورنه
کار او غیر دلنوازی نیست
کشته عشق گشته ام آری
چون من و او شهید و غازی نیست
چون حسین ار فنای عشق شوی
بعد از این این سخن مجازی نیست
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
گرچه ای عشق رهنمای منی
دشمن جان مبتلای منی
از تو یابم دوای هر دردی
گرچه تو درد بی دوای منی
اثری از دلم نشد پیدا
تا تو ای عشق دلربای منی
گر بصد عشوه خون من ریزی
راضیم زانکه خونبهای منی
از تو جاوید زنده خواهم بود
که تو جانان و جانفزای منی
گشته ام من ز خویش بیگانه
زان نفس باز کاشنای منی
پادشاه جهان شوم چو حسین
گر بگوئی که تو گدای منی
در بیان صفات خویش ای عشق
هم تو برگو که تو بجای منی
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
هر چه میگویم ای نگار امروز
نه بخویشم فرو گذار امروز
شهریاری مرا ربود از من
که ندارد بشهریار امروز
توتیائی برد ز خاک رهش
دیده دیده انتظار امروز
سوخت اغیار ز آتش غیرت
که تجلی نمود یار امروز
دل شوریده هر چه میطلبید
دارد آن جمله در کنار امروز
همچو منصور پای دار مرا
هست اقبال پایدار امروز
در خرابات عشق هست حسین
مست آن چشم پر خمار امروز
وه که خواهد شدن ز بیخویشی
سر این نکته آشکار امروز
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
در خرابات عشق بیدل و مست
میروم روز و شب سبو در دست
گرو عشق کرده جامه جان
از پی جرعه ای ز جام الست
گشته از درد درد مست و خراب
با خراباتیان باده پرست
از سر هر چه بود دل برخاست
تا شود خاکپای اهل نشست
محرم بزم اهل درد نشد
تا دل از بند ننگ و نام نرست
مست ناگشته کس نشد هشیار
نیست نابوده کی توان شد هست
عشق در ملک دل چو سلطان شد
شحنه عقل از میانه بجست
پیش هر کس درست گشت این قول
که حسین شکسته توبه شکست
چون گشادم سر جریده عشق
در دلم نقش این حدیث به بست
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشقست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کس نشد آگه از بدایت عشق
نیست جز نیستی نهایت عشق
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آغاز عشق آگاهی ندارد و در پایان عشق جز نابودی چیزی باقی نمی‌ماند.
عشق را پایدار یکپای است
خود تو بین تا کجاست غایت عشق
هوش مصنوعی: عشق با ثبات و دائمی تنها به خود تو وابسته است؛ خودت ببین که عشق تا کجا می‌تواند پیش برود و به کجا می‌رسد.
همه چیز آیت نشان دارد
بی نشان گشتن است غایت عشق
هوش مصنوعی: تمام مظاهر و موجودات در دنیا نشانه‌ای از وجود و عشق الهی دارند. غایت و هدف عشق، رسیدن به حقیقتی است که در پشت این نشانه‌ها نهفته است.
تا کی از قال و قیل اهل مقال
بشنو از عاشقان حکایت عشق
هوش مصنوعی: به چه مدت باید به سخنان مردم عادی گوش بسپاری؟ بهتر است از عاشقان داستان‌های عشق را بشنوی.
اشگ من لعل کرد و رویم زرد
هست از این وجه ها کفایت عشق
هوش مصنوعی: اشک من مانند لعل (سنگ قیمتی) شده و صورتم زرد رنگ است. از این نشانه‌ها می‌توان فهمید که عشق چه تأثیری بر من گذاشته است.
بخدا هیچ طالبی بخدا
ره نبرده ست بی هدایت عشق
هوش مصنوعی: هیچ کسی به خاطر عشق و محبت به خدا، بدون راهنمایی عشق، به مقصود خود نرسیده است.
دفتر درد عشق را کافی ست
در هدایه مجو روایت عشق
هوش مصنوعی: در دامان عشق، نیازی به نوشتن داستان درد و رنج نیست، چرا که خود این درد همواره در دل نگه داشته شده و کافی است.
شدن کار عالمی بنظام
هست موقوف یک عنایت عشق
هوش مصنوعی: کارهای دنیا به نظم و ترتیب در می‌آید و موفقیت‌ها به لطف و محبت عشق وابسته است.
هر زمانی بگوش جان حسین
این خطاب آید از ولایت عشق
هوش مصنوعی: هر زمان که صدای ندا و پیام عشق به روح حسین برسد، او را به عمل درآورده و به سوی آن عشق می‌کشاند.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
هوش مصنوعی: عشق، هدف و منظور حقیقی تمام جهان است. همه چیز در جهان مادی فقط جسم است، در حالی که روح و جان واقعی در عشق نهفته است.
ای رخت آفتاب روشن دل
غم تو طایر نشیمن دل
هوش مصنوعی: ای تابش روشن تو، دل من در غم تو مانند پرنده‌ای است که در قفسی بی‌خانه اسیر شده است.
بس قبای بقا که چاک زده ست
دست عشقت گرفته دامن دل
هوش مصنوعی: بسیاری از لباس‌ها و زباهای زندگی هستند که به خاطر محبت تو آسیب دیده‌اند و عشق تو دامن دل را گرفته است.
سوخت از آه جان سوختگان
آتشی در زده بخرمن دل
هوش مصنوعی: آتش سوزانی که از ناله و اندوه جان‌های سوخته برخاسته، در دل من زبانه می‌کشد.
رام گشته بتازیانه شوق
دلدل تیز گام توسن دل
هوش مصنوعی: دل من مانند اسب تیز گامی است که به واسطه شوق و عشق به تو رام و مهار شده است.
دل بدام بلا ز دیده فتاد
من مسکین ز شیوه فن دل
هوش مصنوعی: دل من، به دام مشکلات و مصیبت‌ها افتاده است و من که انسان ناتوانی هستم، تلخی‌های عشق را به خوبی می‌شناسم.
آه از این دل که اوست دشمن من
وای از این دیده کوست دشمن دل
هوش مصنوعی: افسوس بر این دل که او را دشمن خود می‌داند و وای بر این چشمی که به دشمن دل تبدیل شده است.
غم تو خون دل ز دیده نخواست
ماند خونم بتا بگردن دل
هوش مصنوعی: غم تو باعث شده که چشم‌هایم دیگر نتوانند اشک بریزند. عشق من به تو مانند خونی است که در دل من جریان دارد.
هدف ناوکی است جان حسین
که گذر میکند ز جوشن دل
هوش مصنوعی: هدف وحی و حقیقتی است که جان حسین به آن می‌رسد و از دل‌های پرشور و پاک عبور می‌کند.
هر دم از بلبلان نغمه سرای
غلغلی میفتد بگلشن دل
هوش مصنوعی: هر لحظه صدای خوش بلبلان در باغ دل طنین انداخته و فضا را سرشار از زیبایی می‌کند.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
هوش مصنوعی: عشق در حقیقت هدف و مقصود همه جهان است. تمام موجودات این عالم دارای جسم هستند، اما جان آن‌ها عشق است.
تا که عشق نهان نشد پیدا
اثری از جهان نشد پیدا
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق در دل پنهان بود، هیچ نشانه‌ای از آنچه در جهان وجود دارد، نمایان نشد.
تا دل از سوز نار عشق نسوخت
پرتو نور جان نشد پیدا
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل به خاطر سوز و گداز عشق نسوزد، نور جان و وجودش آشکار نخواهد شد.
عشق تا جان ما نشانه نکرد
خبر از بی نشان نشد پیدا
هوش مصنوعی: عشق تا وقتی که در دل ما نشانه‌ای نگذارد، هیچ نشانه‌ای از خود نشان نمی‌دهد.
کنت کنزا بیان این نکته است
آه کین نکته دان نشد پیدا
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که من مخفی‌گاه و رازهای پنهانی را در بیان این نکته می‌بینم، اما افسوس که این نکته برای کسی آشکار و مشخص نشده است.
عشق تا جلوه بدیع نکرد
زین معانی بیان نشد پیدا
هوش مصنوعی: عشق تا زمانی که خود را به شکلی نو و جذاب نشان ندهد، این مفاهیم قابل درک و بیان نخواهند بود.
دوستان بشنوید نکته عشق
که چنین داستان نشد پیدا
هوش مصنوعی: دوستان، نکته‌ای درباره عشق بشنوید که داستان آن این‌چنین روشن نشده است.
هیچ عاشق کنار دوست نیافت
عشق تا در میان نشد پیدا
هوش مصنوعی: هیچ عاشق نمی‌تواند عشق خود را در کنار دوستش پیدا کند، مگر اینکه عشق به وضوح و روشنی در میان آنها نمایان شود.
تا جهان است فتنه ای چون عشق
در زمین و زمان نشد پیدا
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، فتنه و بلایتی مانند عشق در هیچ زمان و مکانی دیده نخواهد شد.
تا حسین از حدیث عشق نگفت
در بر این و آن نشد پیدا
هوش مصنوعی: تا زمانی که حسین از عشق حرفی نزد و در جمع دیگران مشخص نشد که او چه احساسی دارد.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشقست
هوش مصنوعی: مراد از تمام جهان، عشق است. همه موجودات و پدیده‌ها، جسم و روحشان در حقیقت عشق است.
آه کاندر زمانه محرم نیست
دم نیارم زدن که همدم نیست
هوش مصنوعی: خدایا، در این روزگار کسی نیست که رازهایم را در میان بگذارم، پس ساکت می‌مانم و از درد و رنج خود سخن نمی‌گویم.
تو بتو صد جراحت جان هست
که یکی را امید مرهم نیست
هوش مصنوعی: تو در دل خود زخم‌های زیادی داری، اما هیچ امیدی به درمان یکی از آن‌ها وجود ندارد.
خلفی صدق از خلیفه حق
در خلافت سرای آدم نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا، کسی که در مقام رهبری و خلافت قرار می‌گیرد، نمی‌تواند به درستی و صداقت اوایل خلافت که از سوی خداوند تعیین شده است، برسد.
شادئی میکنم بدولت عشق
که گرم هیچ نیست غم هم نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق خوشحالم و شادی می‌کنم، زیرا نه از چیزی ناراحتم و نه غمی در دل دارم.
من چو بیگانه ام ز خویش مرا
سر خویشی هر دو عالم نیست
هوش مصنوعی: من مانند کسی هستم که از خود دور شده‌ام و به خاطر این جدایی، احساس می‌کنم که هیچ جایگاهی در این دو دنیا ندارم.
صرف کردم بعشق مس وجود
که محبت ز کیمیا کم نیست
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را در عشق و محبت خرج کردم، چون محبت مانند کیمیا ارزشمند و کم‌نظیر است.
نازنینا حسین را دریاب
که بنای حیات محکم نیست
هوش مصنوعی: ای نازنین، حسین را دریاب زیرا زندگی به آسانی پایدار نیست.
بفراقم مکش که در قدمت
گر بمیرم ز مردنم غم نیست
هوش مصنوعی: مرا از جدایی مکت نران. اگر در حضور تو بمیرم، از مردن ناراحتی ندارم.
دل من خاتم سلیمان است
که جز این نکته نقش خاتم نیست
هوش مصنوعی: دل من مانند خاتم سلیمان است و تنها نکته‌ای که در آن وجود دارد، همین است.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
هوش مصنوعی: تمام جهان در حقیقت عشق است، همه چیز در عالم تنها ظاهر بدنی دارد، اما اصل و جوهر آن عشق است.
اگر از عشق پیشوا یابی
ره بدرگاه کبریا یابی
هوش مصنوعی: اگر در عشق پیشوایی پیدا کنی، به درگاه بزرگ الهی راه می‌یابی.
در ره عشق اگر گدا گردی
دولت قرب پادشا یابی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق humble و متواضع باشی، به مقام و نزدیکی بزرگ‌ترین مقام‌ها خواهی رسید.
گر کنی چاک خرقه هستی
از بقای ابد قبا یابی
هوش مصنوعی: اگر لباس ریا و دنیاخواهی را از خود کنار بزنی، به بقای ابد و حقیقت جاودان می‌رسی.
این سعادت بجستجو یابند
جان من پس بجوی تا یابی
هوش مصنوعی: این خوشبختی را جستجو کن تا جان من، یعنی وجود من، به آن دست یابد. پس به کوش تا این سعادت را پیدا کنی.
آستین بر جهان گر افشانی
بر سر عرش استوا یابی
هوش مصنوعی: اگر آستین خود را به سوی جهان بگشایی، بر فراز عرش به جایگاه شایسته‌ای خواهی رسید.
این مقام نیازمندانست
نازنینا تو این کجا یابی
هوش مصنوعی: این موقعیت خاص، مختص نیازمندان است، ای عزیز، تو اینجا چگونه می‌توانی آن را پیدا کنی؟
درد نادیده کی دوا بینی
رنج نابرده چون شفا یابی
هوش مصنوعی: اگر دردی را احساس نکنی، چگونه می‌توانی درمانش را پیدا کنی؟ و اگر رنجی نکشیده باشی، چگونه به شفا دست می‌یابی؟
کارت از خلق گشت بر تو دراز
بگذر از خلق تا خدا یابی
هوش مصنوعی: کار تو به دست مردم زیاد شده است، پس از مردم بگذر تا به خدا برسی.
گوشه ای گیر و گوش دار حسین
تا ز هر گوشه این ندا یابی
هوش مصنوعی: در جایی آرام بگیر و به حسین گوش بسپار تا از هر سو صدای او را بشنوی.
که مراد از همه جهان عشق است
همه عالم تن است و جان عشق است
هوش مصنوعی: عشق، هدف و مقصود تمام دنیا است و همه موجودات شامل جسم و روح، در واقع عشق را نمایان می‌کنند.
عشقبازی طریق بازی نیست
بجز از سوز و جان گدازی نیست
هوش مصنوعی: عشق و عاشقی صرفاً یک بازی سرگرم‌کننده نیست؛ بلکه نیازمند سوز و کشتن جان و دل است.
خرقه کانرا بخون نمی شویند
در ره عاشقی نمازی نیست
هوش مصنوعی: پوشش ظاهری و رنگ و لعاب در عشق اهمیتی ندارد، زیرا در مسیر عشق، هیچ عبادتی واقعی به شمار نمی‌آید.
هر کرا عاقبت نشد محمود
هرگز او قابل ایازی نیست
هوش مصنوعی: هر کس که در نهایت به خوبی و فضیلت نرسد، هیچ‌گاه شایسته‌ی یاری و کمک نخواهد بود.
باری اندر حریم خلوت ناز
بار هر مروزی و رازی نیست
هوش مصنوعی: در دنیای همیشه در حال تغییر، هر روز یک راز و موضوع جدید وجود ندارد که بتوان به راحتی به آن دست یافت و در مکان‌های خصوصی و ویژه به آن پرداخت.
بنده عشق شو کز این بهتر
پادشاهی و سرفرازی نیست
هوش مصنوعی: عاشق واقعی شو، زیرا هیچ‌چیز بهتر از عشق و محبت وجود ندارد که به انسانی سرفراز و با ارزش تبدیل کند.
تو بدو دل نداده ای ورنه
کار او غیر دلنوازی نیست
هوش مصنوعی: تو به او احساس محبت نکردی، وگرنه کار او جز دلربایی نیست.
کشته عشق گشته ام آری
چون من و او شهید و غازی نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق جان باختم و مانند او، کسی نیست که در این راه مثل ما به شهادت برسد.
چون حسین ار فنای عشق شوی
بعد از این این سخن مجازی نیست
هوش مصنوعی: اگر در عشق به مانند حسین، خود را فانی کنی، بدان که این گفته فقط یک تعبیر سطحی نیست و عمیق‌تر از آنچه که به نظر می‌رسد، حاکی از حقیقتی بزرگ‌تر است.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
هوش مصنوعی: تمامی آنچه در جهان وجود دارد عشق است. هر آنچه که در عالم مادی است تنها نمود ظاهری عشق است و حقیقت آن جان و essência عشق می‌باشد.
گرچه ای عشق رهنمای منی
دشمن جان مبتلای منی
هوش مصنوعی: ای عشق، تو همیشه راهنمای منی، اما باید بگویم که تو برای جان من دردسر و مشکل ایجاد کرده‌ای.
از تو یابم دوای هر دردی
گرچه تو درد بی دوای منی
هوش مصنوعی: از تو درمان هر دردی را می‌گیرم، هرچند تو خود درد بی‌درمان من هستی.
اثری از دلم نشد پیدا
تا تو ای عشق دلربای منی
هوش مصنوعی: دلی از من بی‌خبر نماند تا تو ای عشق زیبای من.
گر بصد عشوه خون من ریزی
راضیم زانکه خونبهای منی
هوش مصنوعی: اگر با هزار ناز و زیبایی خون من را بریزی، من راضی‌ام، زیرا تو قیمت جان من هستی.
از تو جاوید زنده خواهم بود
که تو جانان و جانفزای منی
هوش مصنوعی: من همیشه زنده‌ام به خاطر تو، زیرا تو عشق و زندگی من هستی.
گشته ام من ز خویش بیگانه
زان نفس باز کاشنای منی
هوش مصنوعی: من از خودم بیگانه شده‌ام، زیرا آن نفس که مرا می‌شناسد، به من بازگشته است.
پادشاه جهان شوم چو حسین
گر بگوئی که تو گدای منی
هوش مصنوعی: اگر بگویی که تو خدمتگزار من هستی، مثل حسین می‌شوم که پادشاه عالم است.
در بیان صفات خویش ای عشق
هم تو برگو که تو بجای منی
هوش مصنوعی: ای عشق، در توصیف ویژگی‌هایت، تو خود از زبان من بگو که تو در واقع جای من هستی.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
هوش مصنوعی: عشق، هدف اصلی تمام جهان است و تمام موجودات فقط جسم و جان عشق را به نمایش می‌گذارند.
هر چه میگویم ای نگار امروز
نه بخویشم فرو گذار امروز
هوش مصنوعی: هر چه که می‌گویم، ای معشوق، امروز این حرف‌ها را به خودت نگیر و از خودت دور کن.
شهریاری مرا ربود از من
که ندارد بشهریار امروز
هوش مصنوعی: یک نفر مقام و قدرتی را از من گرفت که خود او امروز هیچ ارزشی ندارد.
توتیائی برد ز خاک رهش
دیده دیده انتظار امروز
هوش مصنوعی: پرنده‌ای با طعم و رنگ خاص، از غبار زمین، چشمانش را به خاطر آرزویی که امروز در دل دارد، می‌ساید.
سوخت اغیار ز آتش غیرت
که تجلی نمود یار امروز
هوش مصنوعی: رقابت و حسادت دیگران به خاطر غیرت و شجاعت من، با تأثیر وجود محبوب در امروز به آتش درآمد.
دل شوریده هر چه میطلبید
دارد آن جمله در کنار امروز
هوش مصنوعی: دل نگران و بی‌قراری که هر خواسته‌ای داشت، امروز همه آنها را در کنار خود دارد.
همچو منصور پای دار مرا
هست اقبال پایدار امروز
هوش مصنوعی: امروز، مثل منصور که بر دار رفت، من نیز به موفقیت و شانس پایداری دست یافته‌ام.
در خرابات عشق هست حسین
مست آن چشم پر خمار امروز
هوش مصنوعی: در محلی که عشق وجود دارد، حسین براستی به خاطر آن چشمان خواب‌آلود، امروز در حال سرمستی است.
وه که خواهد شدن ز بیخویشی
سر این نکته آشکار امروز
هوش مصنوعی: به زودی روشن خواهد شد که چقدر از خودبی‌هویتی رنج می‌بریم.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
هوش مصنوعی: کوچک‌ترین و بی‌ارزش‌ترین چیزها در دنیا، در حقیقت راستی و حقیقت را به ما نشان می‌دهند؛ زیرا همه چیز در این عالم در واقع بر پایه عشق استوار است. جسم‌ها و موجودات تنها ظاهر هستند و حقیقت اصلی، عشق و روح است.
در خرابات عشق بیدل و مست
میروم روز و شب سبو در دست
هوش مصنوعی: در میخانه عشق، من با دل بی‌خود و مست به سر می‌برم، روز و شب سبویی در دست دارم.
گرو عشق کرده جامه جان
از پی جرعه ای ز جام الست
هوش مصنوعی: در جستجوی جرعه‌ای از حقیقت و عشق، روح خود را فدای آن کرده‌ام و به عشق پیوسته‌ام.
گشته از درد درد مست و خراب
با خراباتیان باده پرست
هوش مصنوعی: از شدت درد به حالتی زار و خراب درآمده‌ام و با کسانی که در خرابات زندگی می‌کنند و به نوشیدن باده عادت دارند، هم‌نشینی می‌کنم.
از سر هر چه بود دل برخاست
تا شود خاکپای اهل نشست
هوش مصنوعی: دل از هر چیز و هر مایه‌ای دور شد تا به پاهای اهل علم و معرفت سجده کند و خود را خاک پای آن‌ها قرار دهد.
محرم بزم اهل درد نشد
تا دل از بند ننگ و نام نرست
هوش مصنوعی: هیچ یک از کسانی که در مراسم اهل درد شرکت نکردند، نتوانستند دل خود را از قید احساسات منفی و نگرانی‌های مربوط به شهرت و نام خود رها کنند.
مست ناگشته کس نشد هشیار
نیست نابوده کی توان شد هست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در حال مستی به حالت هوشیاری نرسیده است، و اگر نابود شود، چگونه می‌تواند وجود داشته باشد؟
عشق در ملک دل چو سلطان شد
شحنه عقل از میانه بجست
هوش مصنوعی: عشق در دل مانند یک پادشاه سلطنت کرد و عقل به سرعت از میان رفت.
پیش هر کس درست گشت این قول
که حسین شکسته توبه شکست
هوش مصنوعی: هر کس می‌بیند که حسین با شکستن توبه‌اش، به‌نوعی دشواری و ناعادلانه‌ای دچار شده است.
چون گشادم سر جریده عشق
در دلم نقش این حدیث به بست
هوش مصنوعی: وقتی که عشق را در دلم آغاز می‌کنم، این روایت در ذهنم جای می‌گیرد.
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشقست
هوش مصنوعی: مراد از تمام موجودات در جهان، عشق است. تمام عالم جسم و جان، عشق را تشکیل می‌دهد.