شمارهٔ ۲ - ترجیع بند دوم
ای حریف شرابخانه عشق
نوش بادت می مغانه عشق
جان تو شاهباز سدره نشین
دل تو مرغ آشیانه عشق
تو به افسون عقل گوش منه
بشنو از عاشقان فسانه عشق
کی بساحل رسد دلم هیهات
در چنین بحر بی کرانه عشق
بر جهان آستین برافشانم
گر نهم سر بر آستانه عشق
چون بعشقند عاشقان زنده
ما نمیریم در زمانه عشق
آتش اندر نهاد دوزخ زد
دل عاشق بیک زبانه عشق
ای سواری که توسن دل را
کرده ای رام تازیانه عشق
عشق صیاد مرغ جان من است
زلف و خال تو دام و دانه عشق
ای مقید بقید هستی خویش
بشنو این قول از ترانه عشق
که مبین اختلاف هستی ها
بگذر از ما و من پرستیها
عشق مطلق ز غیب روی نمود
تا از او کاینات یافت وجود
بر عدمهای محض روی آورد
تا شدند از عطای او موجود
از یکی شاهدی که نیست جز او
گشت پیدا حدیث بود و نبود
عشق گاهی نیاز و گه ناز است
گاه از آن عابد است و گه معبود
پرتوی تا ز عشق آدم یافت
زان ملک ساجد آمد او مسجود
هر که او خاکپای عشق شود
عرش و کرسی بر او کنند سجود
بر در عشق مستقیم بمان
تا ترا عاقبت شود محمود
هر یکی ذره پرده رخ اوست
از رصدگاه غیب تا بشهود
آه از آن لحظه ای که بردارد
از رخ خویش پرده های قیود
ای به هستی خویشتن مغرور
مگر این نکته گوش تو نشنود
که مبین اختلاف هستی ها
بگذر از ما و من پرستیها
گنج پنهان عشق پیدا شد
جای او کنج هر سویدا شد
از هویت چو دوست کرد نزول
همه عالم بدو هویدا شد
یار ما با کمال معشوقی
اولا عاشق دل ما شد
از رخ خود چو برگرفت نقاب
دیده دل بدوست بینا شد
وندر آن آینه مصیقل دل
حسن خود را چو دید شیدا شد
چون بیامیخت ظاهر و باطن
گاه مجنون و گاه لیلی شد
گرچه در پردههای شکل و صور
دوست مستور چون هیولا شد
لمعات جمال او بدرید
پرده خلق و آشکارا شد
عشق از غیرت آتشی افروخت
تا بسوزد هر آنچه پیدا شد
چون از این سر حسین شد آگه
بزبان فصیح گویا شد
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
آه کز روی دوست مهجوریم
یار با ما و ما از او دوریم
طور هستی است مانع دیدار
همچو موسی اگرچه بر طوریم
ای مسیحای عشق بر کش تیغ
که ز هستی خویش رنجوریم
ساقیا زان خم آر دفع خمار
کز شراب الست مخموریم
ما ز صهبای عشق سرمستیم
نی حریف شراب انگوریم
ما بدیدار دوست مشتاقیم
نی طلبکار روضه و حوریم
نصرت پایدار چون ز فناست
طالب پای دار منصوریم
نظر از غیر دوست دوخته ایم
ما که حیران روی منظوریم
سود و سرمایه گو برو از دست
چون بسودای دوست مشهوریم
ایکه مشغول هستی خویشی
گر بگوئیم با تو معذوریم
که مبین اختلاف هستی ها
بگذر از ما و من پرستی ها
در خرابات عشق مستانند
که دو عالم بهیچ نستانند
گرچه از جمله آخر آمدهاند
سابق از فارسان میدانند
اسب همت بتازیانه شوق
بسوی لامکان همی رانند
ملک عالم به نیم جو نخرند
کاندر اقلیم فقر سلطانند
دیده از کل کون بردوزند
لیکن از روی دوست نتوانند
چون در آن آستانه ره یابند
آستین بر دو عالم افشانند
دل ز غیرت بغیر او ندهند
خود جز و در جهان نمیدانند
در رخ ساقئی که میدانی
سالها شد که مست و حیرانند
آخر ای خستگان کوی وجود
چون مسیحای وقت ایشانند
از برای علاج اهل قیود
دمبدم زیر لب همی خوانند
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
حال دل هر کسی کجا داند
سر هر سینه را خدا داند
عقل بیگانه است در ره عشق
شرح این نکته آشنا داند
هر که فانی شود ز کبر و ریا
ره بدرگاه کبریا داند
آنکه جان در ره نیاز دهد
لذت ناز دلربا داند
آنچنان کس ز عشق برنخورد
که بلا را کم از عطا داند
در بلا هر که سوزد و سازد
حال این زار مبتلا داند
خاک درگاه عشق را ز شرف
روح قدسی چو توتیا داند
دل من غیر او نمیداند
چون همه اوست خود کرا داند
هست احول کسی که در ره عشق
عاشقان را ز حق جدا داند
ای دل آن احول خطا بین را
بنصیحت بگوی تا داند
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
ما که حیران روی جانانیم
جان بدیدار او برافشانیم
آه کز غایت تحیر خویش
دوست با ما و ما نمیدانیم
چون رخش گاه شمع هر جمعیم
گه چو زلفین او پریشانیم
گه ز هجران یار میسوزیم
گاه در روی دوست حیرانیم
خاک پایت اگر بدست آریم
بر سر و چشم خویش بنشانیم
عشق شاه است در ممالک جان
ما بجانش مطیع فرمانیم
کمر بندگیش چون بستیم
اندر اقلیم عشق سلطانیم
یکنفس نیست غایب از بر ما
آنچه پیوسته طالب آنیم
ای گرفتار درد هستی خویش
چون طبیبان عالم جانیم
پیش ما آی و چشم جان بگشا
تا بگوش دلت فرو خوانیم
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
تا بنازت نیاز دارد دل
درد و سوز و گداز دارد دل
هر که یکبار حسن روی تو دید
چون ز عشق تو باز دارد دل
پیش محراب ابرویت شب و روز
میل عقد نماز دارد دل
کار دل عاقبت شود محمود
که طریق جواز دارد دل
از هوای جمال و قامت یار
بخت و عمر دراز دارد دل
تا نهد سر بر آستانه دوست
عزم راه حجاز دارد دل
خانه از غیر یار خالی کن
زانکه با دوست راز دارد دل
هر کسی را دل از کجا باشد
عاشق پاکباز دارد دل
چند گوئی دل حسین کجاست
آن بت دلنواز دارد دل
ایکه آگه نه ئی ز وحدت عشق
از تو یک این نیاز دارد دل
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
گشت شیدا دل بلا جویم
از که پرسم ترا کجا جویم
خلق بیگانه اند از غم عشق
بروم یار آشنا جویم
درد یار من است درمانم
با چنان درد کی دوا جویم
تا ابد کم مباد رنج دلم
گر من از دیگری شفا جویم
چون بلا نقد عشق را محک است
من بلا را به از عطا جویم
او که چون پرده قیود درید
بعد از این این و آن چرا جویم
با وجود اشعه خورشید
سهو باشد اگر سها جویم
من نه صورت پرست بطالم
بخدا بنده خدا جویم
ای مقید بنامرادی خویش
این مراد از تو دائما جویم
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هر که در راه عشق صادق نیست
مطلع بر چنین دقایق نیست
آدمی برگرفت امانت عشق
آدمی نیست هر که عاشق نیست
دم مزن جز بعشق یار ای دل
که جز او همدم موافق نیست
بت بود غیر دوست در ره عشق
بت پرستیدن از تو لایق نیست
بلبل از گلستان گلی جوید
ورنه او بسته حدایق نیست
کوی او جوی و روی او بنگر
گر ترا روضه و شقایق نیست
هر که یکذره غیر می بیند
در ره عشق جز منافق نیست
چون ز قید زمان برون جستی
لاحق از پیش رفت و سابق نیست
گفتی گفتمی ولی چکنم
وقت افشای این حقایق نیست
مانع وصل دیدن من و تست
بشنو از من گرت علایق نیست
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرسیتها
همه عالم پر است از دلدار
لیس فی الدار غیره دیار
نیست پوشیده آفتاب رخش
دیده ای جوی در خور دیدار
تا بسوزد ظلام قید وجود
آفتابی برآمد از اسرار
چون تو از خویشتن فنا گشتی
گشت عالم پر از تجلی یار
از خودی خودت کناری گیر
تا تو بینی نگار خود بکنار
اصل اعداد جز یکی نبود
به اسامی اگرچه شد بسیار
بی عدد زان سبب شدست عدد
که یکی آن همی کنی تکرار
قطع تکرار بایدت کردن
تا بجز یک نیایدت بشمار
بگذر از بار نامه هستی
تا در آن بارگاه یابی بار
کشف اسرار بس دراز کشید
بهمین مختصر کنم گفتار
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای حریف شرابخانه عشق
نوش بادت می مغانه عشق
هوش مصنوعی: ای دوست، نوشیدن شراب عشق را برای تو آرزو میکنم که یادآور مهمانی و خوشیهای عشق است.
جان تو شاهباز سدره نشین
دل تو مرغ آشیانه عشق
هوش مصنوعی: روح تو همچون پرندهای بزرگ و آزاد است که درختی مقدس را مسکن خود قرار داده است، و دل تو مانند پرندهای است که در آشیانه عشق زندگی میکند.
تو به افسون عقل گوش منه
بشنو از عاشقان فسانه عشق
هوش مصنوعی: به جای اینکه به حرفهای عقلانی و منطقی گوش کنی، بهتر است به داستانها و روایتهای عاشقان عشق گوش دهی.
کی بساحل رسد دلم هیهات
در چنین بحر بی کرانه عشق
هوش مصنوعی: دل من در چنین دریا و عشق بیپایان، امیدی به رسیدن به ساحل ندارد و به سختی میتواند به مقصد برسد.
بر جهان آستین برافشانم
گر نهم سر بر آستانه عشق
هوش مصنوعی: اگر بتوانم، برای دنیا آستینم را بالا میزنم و اگر عشق را در آغوش بگیرم، سرم را بر آستان آن میگذارم.
چون بعشقند عاشقان زنده
ما نمیریم در زمانه عشق
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر عشق، زنده هستند و در دوران عشق نمیمیرند.
آتش اندر نهاد دوزخ زد
دل عاشق بیک زبانه عشق
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش در دل عاشق شعلهور است و این احساس، او را به شدت میسوزاند و عذاب میدهد.
ای سواری که توسن دل را
کرده ای رام تازیانه عشق
هوش مصنوعی: ای سوار، تو توانستهای اسب دل را به خوبی تربیت کنی و با تازیانه عشق، آن را به راه آوردهای.
عشق صیاد مرغ جان من است
زلف و خال تو دام و دانه عشق
هوش مصنوعی: عشق مانند یک صیاد است که مرغ جان من را اسیر کرده است و زلف و خال تو مانند دام و دانهای است که مرا به سوی خود میکشد.
ای مقید بقید هستی خویش
بشنو این قول از ترانه عشق
هوش مصنوعی: ای کسی که در قید و بند وجود خود هستی، این سخن را از نغمه عشق بشنو.
که مبین اختلاف هستی ها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: به تفاوتهای موجود در جهان توجه نکن و از خودپرستی و منیت فاصله بگیر.
عشق مطلق ز غیب روی نمود
تا از او کاینات یافت وجود
هوش مصنوعی: عشق بینهایت از عالم غیب ظهور کرد تا به واسطه آن، همه موجودات به وجود آمدند.
بر عدمهای محض روی آورد
تا شدند از عطای او موجود
هوش مصنوعی: به نیروی بخشش او، عدمها به موجودیت تبدیل شدند.
از یکی شاهدی که نیست جز او
گشت پیدا حدیث بود و نبود
هوش مصنوعی: از یک نفر که تنها اوست، داستانی روشن شد که درباره وجود و عدم چیزها را بیان میکند.
عشق گاهی نیاز و گه ناز است
گاه از آن عابد است و گه معبود
هوش مصنوعی: عشق گاهی به نیاز و گاهی به ناز میماند، گاهی به صورت عبادت کننده و گاهی به صورت معبود جلوه میکند.
پرتوی تا ز عشق آدم یافت
زان ملک ساجد آمد او مسجود
هوش مصنوعی: عشق به آدم باعث شد که او به مرتبهای از مقام برسد که فرشتگان برایش سجده کنند.
هر که او خاکپای عشق شود
عرش و کرسی بر او کنند سجود
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق و محبت دچار شود، به مقام بلندی میرسد که حتی عرش و کرسی نیز به او احترام میگذارند و سجده میکنند.
بر در عشق مستقیم بمان
تا ترا عاقبت شود محمود
هوش مصنوعی: برای اینکه به مقصد نیکو برسی، باید در مسیر عشق با ثبات و استقامت بمانی.
هر یکی ذره پرده رخ اوست
از رصدگاه غیب تا بشهود
هوش مصنوعی: هر ذرهای از هستی، پردهای است که چهرهی او را میپوشاند و از عالمی پنهان تا عالم مشاهده حضور دارد.
آه از آن لحظه ای که بردارد
از رخ خویش پرده های قیود
هوش مصنوعی: ای کاش آن لحظه فرا برسد که پردههای محدودیت از چهرهاش کنار رود.
ای به هستی خویشتن مغرور
مگر این نکته گوش تو نشنود
هوش مصنوعی: ای کسی که به وجود خودتان افتخار میکنید، آیا نمیشنوی که این نکته به گوش تو نمیرسد؟
که مبین اختلاف هستی ها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: به اختلافات و تنوع موجودات توجه نکن و از خودخواهیها و منیتها فاصله بگیر.
گنج پنهان عشق پیدا شد
جای او کنج هر سویدا شد
هوش مصنوعی: عشق به عنوان یک گنج باارزش و پنهان در هر گوشهای از جهان نمایان شده است.
از هویت چو دوست کرد نزول
همه عالم بدو هویدا شد
هوش مصنوعی: زمانی که دوست از خودش فاصله گرفت و هویت را کنار گذاشت، همه چیز به وضوح برای او آشکار شد.
یار ما با کمال معشوقی
اولا عاشق دل ما شد
هوش مصنوعی: دوست ما که به کمال و زیبایی مورد علاقهاش شناخته میشود، ابتدا دل ما را عاشق خود کرد.
از رخ خود چو برگرفت نقاب
دیده دل بدوست بینا شد
هوش مصنوعی: زمانی که او چهرهاش را مخفی کرد، دلهای بینا و آگاه به حقیقت، آنچه که در پس آن است را درک کردند.
وندر آن آینه مصیقل دل
حسن خود را چو دید شیدا شد
هوش مصنوعی: در آن آینه، دل شیدای او وقتی جلوه زیبایی خود را دید، به شدت دلبسته و عاشق شد.
چون بیامیخت ظاهر و باطن
گاه مجنون و گاه لیلی شد
هوش مصنوعی: زمانی که ظاهر و باطن با هم آمیخته میشوند، فرد گاهی به حالتی مجنونوار درمیآید و گاهی به حالتی که محبوبش لیلی باشد.
گرچه در پردههای شکل و صور
دوست مستور چون هیولا شد
هوش مصنوعی: اگرچه دوست در ظاهر و شکلی مانند هیولا پنهان شده است، اما باطن او همچنان محفوظ و شفاف است.
لمعات جمال او بدرید
پرده خلق و آشکارا شد
هوش مصنوعی: زیبایی او پردههای خلقت را درید و به طور آشکار خود را نمایان کرد.
عشق از غیرت آتشی افروخت
تا بسوزد هر آنچه پیدا شد
هوش مصنوعی: عشق با غیرت خود شعلهای روشن کرد تا هر چیزی که در راهش قرار بگیرد را بسوزاند.
چون از این سر حسین شد آگه
بزبان فصیح گویا شد
هوش مصنوعی: وقتی حسین از این موضوع آگاه شد، به زبان روشنی سخن گفت.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: از تفاوتهای موجود در هستی غافل شو و از خودخواهی و منیت دوری کن.
آه کز روی دوست مهجوریم
یار با ما و ما از او دوریم
هوش مصنوعی: آه، ما به خاطر فاصله از محبوبمان، رنج میکشیم؛ او در کنار ما است اما ما از او دور شدهایم.
طور هستی است مانع دیدار
همچو موسی اگرچه بر طوریم
هوش مصنوعی: وجود ما مانع از دیدار است، همانطور که کوه طور مانع دیدار موسی بود، هرچند ما نیز در حالتی مانند آن کوه هستیم.
ای مسیحای عشق بر کش تیغ
که ز هستی خویش رنجوریم
هوش مصنوعی: ای مسیحای عشق، شمشیر خود را بکش، زیرا ما از وجود خود رنج میبریم.
ساقیا زان خم آر دفع خمار
کز شراب الست مخموریم
هوش مصنوعی: ای ساقی، از آن خمره شراب بنوش تا سرگشتگی و حال ناخوشی را از ما دور کنی، زیرا ما به خاطر شراب وصال الهی، دچار مستی هستیم.
ما ز صهبای عشق سرمستیم
نی حریف شراب انگوریم
هوش مصنوعی: ما از شادی و نشئهی عشق غرق لذت هستیم و ارتباطی با شراب انگور نداریم.
ما بدیدار دوست مشتاقیم
نی طلبکار روضه و حوریم
هوش مصنوعی: ما در انتظار دیدار دوست هستیم و خواستهای از باغ بهشت و حوریان نداریم.
نصرت پایدار چون ز فناست
طالب پای دار منصوریم
هوش مصنوعی: پیروزی دائمی مانند فناست، ما خواهان پایداری و ثبات در پیروزی هستیم.
نظر از غیر دوست دوخته ایم
ما که حیران روی منظوریم
هوش مصنوعی: ما فقط به دوست نگاه میکنیم و دیگران برایمان اهمیتی ندارند، چرا که به شدت مجذوب و حیران چهره محبوب خود هستیم.
سود و سرمایه گو برو از دست
چون بسودای دوست مشهوریم
هوش مصنوعی: از دست دادن ثروت و سرمایه برای ما مهم نیست، چون به خاطر عشق و دوستیمان شناخته میشویم.
ایکه مشغول هستی خویشی
گر بگوئیم با تو معذوریم
هوش مصنوعی: اگر مشغول خود هستی و به ما توجهی نداری، اگر بگوییم که ما هم در این مورد عذر داریم، چه اشکالی دارد؟
که مبین اختلاف هستی ها
بگذر از ما و من پرستی ها
هوش مصنوعی: به اختلافات بین موجودات توجه نکن و از خودخواهیها و خودپرستیها عبور کن.
در خرابات عشق مستانند
که دو عالم بهیچ نستانند
هوش مصنوعی: در مکانهای خاص عشق، فقط دیوانهها و عاشقها وجود دارند که هیچ چیز از دو جهان برایشان ارزش ندارد.
گرچه از جمله آخر آمدهاند
سابق از فارسان میدانند
هوش مصنوعی: هرچند که این افراد از آخرین دسته هستند، اما در میان فارسیزبانان سابقهای دارند و به آنها اهمیت داده میشود.
اسب همت بتازیانه شوق
بسوی لامکان همی رانند
هوش مصنوعی: با تمام وجود و شور و شوق، به جلو میرویم و به سمت ناشناختهها و امکانات بیپایان حرکت میکنیم.
ملک عالم به نیم جو نخرند
کاندر اقلیم فقر سلطانند
هوش مصنوعی: بسیاری از انسانها در دنیا بهایی نخواهند داشت، چرا که در دنیای فقر و تنگدستی، افراد بزرگ و با ارزش هستند.
دیده از کل کون بردوزند
لیکن از روی دوست نتوانند
هوش مصنوعی: چشمان انسان میتوانند به تمامی دنیا و هستی مشغول شوند، اما نمیتوانند به زیبایی و جذابیت چهره دوست توجه نکنند.
چون در آن آستانه ره یابند
آستین بر دو عالم افشانند
هوش مصنوعی: زمانی که در آن درگاه ورود پیدا کنند، آستینهای خود را به دو جهان میافشانند.
دل ز غیرت بغیر او ندهند
خود جز و در جهان نمیدانند
هوش مصنوعی: دل به کسی جز او نمیدهند و در دنیا کسی نمیداند.
در رخ ساقئی که میدانی
سالها شد که مست و حیرانند
هوش مصنوعی: در چهره ساقی که خودت میدانی، سالهاست که آدمها مست و گیج و منگ هستند.
آخر ای خستگان کوی وجود
چون مسیحای وقت ایشانند
هوش مصنوعی: در پایان، ای کسانی که در جستجوی وجود و حقیقت هستید، مانند مسیحایی که زمان را در اختیار دارد، منتظر باشید تا در لحظهای زندگی شما را روشن کند.
از برای علاج اهل قیود
دمبدم زیر لب همی خوانند
هوش مصنوعی: برای درمان مردم گرفتار، همواره زیر لب ذکر میگویند.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: به دنیای تفاوتها و جداییها فکر نکن و از خودمحوری و خودگرایی فاصله بگیر.
حال دل هر کسی کجا داند
سر هر سینه را خدا داند
هوش مصنوعی: هیچکس از حال دل دیگران خبر ندارد و تنها خداوند است که از درون هر فرد و رازهای قلبش آگاه است.
عقل بیگانه است در ره عشق
شرح این نکته آشنا داند
هوش مصنوعی: عقل در مسیر عشق بیگانه و ناآشنا است، اما خود عشق به راحتی این نکته را درک میکند.
هر که فانی شود ز کبر و ریا
ره بدرگاه کبریا داند
هوش مصنوعی: هر کسی که از خودخواهی و تظاهر بگذرد و درونش خالص شود، به درگاه خداوند بزرگ و واقعی راه پیدا میکند.
آنکه جان در ره نیاز دهد
لذت ناز دلربا داند
هوش مصنوعی: کسی که جانش را فدای عشق و خواسته محبوب میکند، لذت و زیبایی آن را به خوبی درک میکند.
آنچنان کس ز عشق برنخورد
که بلا را کم از عطا داند
هوش مصنوعی: کسی که از عشق آسیب دیده، نمیتواند بلایی را که بر او نازل شده، کمتر از عطا و نعمت بداند.
در بلا هر که سوزد و سازد
حال این زار مبتلا داند
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشوار، کسی که تجربه درد و رنج را دارد، میداند که چه احساسی را باید تحمل کند.
خاک درگاه عشق را ز شرف
روح قدسی چو توتیا داند
هوش مصنوعی: خاک درگاه عشق، به اندازهای باارزش و شایسته است که روحهای مقدس آن را مانند مادهای نیکو و ارزشمند میشناسند.
دل من غیر او نمیداند
چون همه اوست خود کرا داند
هوش مصنوعی: دل من فقط او را میشناسد و هیچ چیز دیگری را نمیفهمد، چرا که او تمام وجود من است. لذا دیگر کسی را نمیشناسد.
هست احول کسی که در ره عشق
عاشقان را ز حق جدا داند
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق به نظریهپردازی میپردازد و عاشقان را از حقیقت دور میکند، نابینا و ناتوان است.
ای دل آن احول خطا بین را
بنصیحت بگوی تا داند
هوش مصنوعی: ای دل، به آن شخص بیخبر و نادان که در اشتباه است، نصیحت کن تا وادار به آگاهی و فهم شود.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: به مشاهدهی تفاوتهای موجود در هستی نپرداز و از تعلقات و خودخواهیها بگذر.
ما که حیران روی جانانیم
جان بدیدار او برافشانیم
هوش مصنوعی: ما که در عشق و وفاداری به محبوب سرگردان هستیم، جانمان را برای دیدار او فدای میکنیم.
آه کز غایت تحیر خویش
دوست با ما و ما نمیدانیم
هوش مصنوعی: اوه، از شدت حیرت و گیجی خودم، دوست به ما نزدیک شده، اما ما نمیدانیم که چطور باید با او برخورد کنیم.
چون رخش گاه شمع هر جمعیم
گه چو زلفین او پریشانیم
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهاش مانند شمع، در میان جمعیت درخشان است، ما هم مانند زلفهای او، پریشان و آشفته هستیم.
گه ز هجران یار میسوزیم
گاه در روی دوست حیرانیم
هوش مصنوعی: گاهی از دوری معشوق به آتش میکشیم و گاهی از دیدن چهرهاش دچار شگفتی میشویم.
خاک پایت اگر بدست آریم
بر سر و چشم خویش بنشانیم
هوش مصنوعی: اگر خاک پایت را به دست بیاوریم، آن را بر سر و چشمانمان خواهیم گذاشت.
عشق شاه است در ممالک جان
ما بجانش مطیع فرمانیم
هوش مصنوعی: عشق مانند پادشاهی است که در دنیای روح و احساسات ما حکومت میکند و ما در برابر اراده و دستورات او تسلیم و فرمانبرداریم.
کمر بندگیش چون بستیم
اندر اقلیم عشق سلطانیم
هوش مصنوعی: زمانی که در دنیای عشق، خود را به بندگی او در آوردهایم و تسلیم عشق او شدهایم، همانند سلطانانی در این سرزمین هستیم.
یکنفس نیست غایب از بر ما
آنچه پیوسته طالب آنیم
هوش مصنوعی: در یک لحظه نمیتوان از وجود ما دور شود آنچه را که همیشه به دنبالش هستیم.
ای گرفتار درد هستی خویش
چون طبیبان عالم جانیم
هوش مصنوعی: ای کسی که در درد و رنج زندگی غرق شدهای، ما مانند پزشکانی هستیم که به درمان دل و جان تو کمک خواهیم کرد.
پیش ما آی و چشم جان بگشا
تا بگوش دلت فرو خوانیم
هوش مصنوعی: بیایید نزد ما و با نگاه دل خود را باز کنید تا با گوش دل، سخنان ما را بشنوید.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: به تفاوتهای موجود بین چیزها توجه نکن و از خودخواهی و غور در دیوانگیهای فردی بیفرق بگذر.
تا بنازت نیاز دارد دل
درد و سوز و گداز دارد دل
هوش مصنوعی: دل برای زیبایی تو سختیها و دردها را تحمل میکند و به تو وابسته است.
هر که یکبار حسن روی تو دید
چون ز عشق تو باز دارد دل
هوش مصنوعی: هر کسی که یک بار زیبایی چهره تو را ببیند، نمیتواند دلش را از عشق تو جدا کند.
پیش محراب ابرویت شب و روز
میل عقد نماز دارد دل
هوش مصنوعی: دل من شب و روز در حال عبادت و دعا به سوی ابروی توست، گویی که در محراب قرار گرفته و همواره خواهان دیدار و نزدیکی به توست.
کار دل عاقبت شود محمود
که طریق جواز دارد دل
هوش مصنوعی: در نهایت، دل به آن کاری خواهد پرداخت که مایهی رضایت و نیکوست، زیرا در مسیر عشق و رضایت قرار دارد.
از هوای جمال و قامت یار
بخت و عمر دراز دارد دل
هوش مصنوعی: دل برای زیبایی و قامت محبوب آرزوی خوشبختی و عمر طولانی دارد.
تا نهد سر بر آستانه دوست
عزم راه حجاز دارد دل
هوش مصنوعی: دل به سفر به دیاری دارد که در آنجا به پای دوست رسد و سر بر آستان او نهد.
خانه از غیر یار خالی کن
زانکه با دوست راز دارد دل
هوش مصنوعی: خانه را از افرادی که دوست نیستند خالی کن، زیرا دل با دوست، راز و راز و نیاز دارد.
هر کسی را دل از کجا باشد
عاشق پاکباز دارد دل
هوش مصنوعی: هر کسی از کجا دلش به عشق میتپد، عاشق واقعی و خالصی را در دل دارد.
چند گوئی دل حسین کجاست
آن بت دلنواز دارد دل
هوش مصنوعی: چند بار باید بپرسی دل حسین کجاست؟ آن معشوق دلنشین، دل را از آن خود کرده است.
ایکه آگه نه ئی ز وحدت عشق
از تو یک این نیاز دارد دل
هوش مصنوعی: اگر از وحدت عشق باخبر نیستی، دل فقط یک چیز از تو میخواهد.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: نگاهی به تفاوتهای موجود در هستی نکن و از خودپرستی و خودخواهی عبور کن.
گشت شیدا دل بلا جویم
از که پرسم ترا کجا جویم
هوش مصنوعی: دل من آشفته و بیتاب است و نمیدانم از چه کسی باید بپرسم که تو را کجا پیدا کنم.
خلق بیگانه اند از غم عشق
بروم یار آشنا جویم
هوش مصنوعی: مردم به عشق دیگران اهمیت نمیدهند، من باید بروم و یاری را پیدا کنم که برایم آشنا باشد.
درد یار من است درمانم
با چنان درد کی دوا جویم
هوش مصنوعی: درد و رنج من از جانب محبوبم است و با چنین دردی، چگونه میتوانم درمانی بیابم؟
تا ابد کم مباد رنج دلم
گر من از دیگری شفا جویم
هوش مصنوعی: هرگز درد دل من کم نشود، حتی اگر از دیگری کمک بگیرم.
چون بلا نقد عشق را محک است
من بلا را به از عطا جویم
هوش مصنوعی: عشق واقعی را با درد و مشکل آزمایش میکنند، بنابراین من به جای هدیه و بخشش، دنبال مشکلات میروم.
او که چون پرده قیود درید
بعد از این این و آن چرا جویم
هوش مصنوعی: کسی که پس از شکستن محدودیتها و آزاد شدن، دیگر به دنبال این و آن نمیرود و به جز خود چیزی را نمیجوید.
با وجود اشعه خورشید
سهو باشد اگر سها جویم
هوش مصنوعی: اگر نور خورشید را داشته باشم، اشتباه است که به دنبال ستاره سها بگردم.
من نه صورت پرست بطالم
بخدا بنده خدا جویم
هوش مصنوعی: من به زیبایی ظاهری اهمیت نمیدهم و فقط به دنبال بندگی خداوند هستم.
ای مقید بنامرادی خویش
این مراد از تو دائما جویم
هوش مصنوعی: ای کسی که تحت تأثیر فرمانهای خود هستی، من همیشه در جستوجوی آرزوی توام.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: به اختلافات و جداییهای موجود در جهان توجه نکن و از خودخواهی و تعلقات فردی عبور کن.
هر که در راه عشق صادق نیست
مطلع بر چنین دقایق نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق صادق و راستین نباشد، نمیتواند به نکات ظریف و عمیق آن پی ببرد.
آدمی برگرفت امانت عشق
آدمی نیست هر که عاشق نیست
هوش مصنوعی: انسانی که عشق را در دل خود جای داده، در واقع امانت عشق را پذیرفته است. کسی که عاشق نیست، نمیتواند انسان کاملی به شمار آید.
دم مزن جز بعشق یار ای دل
که جز او همدم موافق نیست
هوش مصنوعی: ای دل، جز درباره عشق یارت سخن نگو، چرا که هیچ همراه دیگری نیست که با تو همدل باشد.
بت بود غیر دوست در ره عشق
بت پرستیدن از تو لایق نیست
هوش مصنوعی: بت بودن غیر از دوستی در راه عشق، شایسته نیست که کسی بت پرستی کند.
بلبل از گلستان گلی جوید
ورنه او بسته حدایق نیست
هوش مصنوعی: بلبل برای یافتن گل به باغ میرود و در غیر این صورت، او در باغهای دیگر گم میشود.
کوی او جوی و روی او بنگر
گر ترا روضه و شقایق نیست
هوش مصنوعی: به جایی که او زندگی میکند نگاه کن و به چهرهاش توجه کن، اگر نتوانی زیبایی باغ و گلهای شقایق را ببینی.
هر که یکذره غیر می بیند
در ره عشق جز منافق نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر محبت و عشق، حتی یک ذره غیرت یا نفاق ببیند، در واقع تنها یک ریاکار است.
چون ز قید زمان برون جستی
لاحق از پیش رفت و سابق نیست
هوش مصنوعی: وقتی از محدودیتهای زمان خارج شوی، چیزی که در آینده میآید از هر آنچه که در گذشته بوده، جلوتر خواهد بود.
گفتی گفتمی ولی چکنم
وقت افشای این حقایق نیست
هوش مصنوعی: تو گفتی که من گفتهام، اما چه کنم که زمان بیان این حقیقتها هنوز نرسیده است.
مانع وصل دیدن من و تست
بشنو از من گرت علایق نیست
هوش مصنوعی: اگر مانع دیدار من و تو هستی، پس به حرف من توجه کن؛ اگر دلواپس نیستی.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرسیتها
هوش مصنوعی: اختلافهای موجود در هستی را نادیده بگیر و از خودخواهیها و پرسشهای من و تو بگذر.
همه عالم پر است از دلدار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: تمام جهان پر از محبوب است و در این خانه جز او دلی وجود ندارد.
نیست پوشیده آفتاب رخش
دیده ای جوی در خور دیدار
هوش مصنوعی: چهره نورانی او مانند آفتاب است که کسی نمیتواند آن را پنهان کند و دیدار با او مانند آبی زلال در جوی است که برای همه قابل مشاهده است.
تا بسوزد ظلام قید وجود
آفتابی برآمد از اسرار
هوش مصنوعی: خورشیدی از دل اسرار به وجود آمده است تا ظلمت و قید وجود را بسوزاند.
چون تو از خویشتن فنا گشتی
گشت عالم پر از تجلی یار
هوش مصنوعی: وقتی که تو از خود درگذشتی و به حقیقت وجودیات پی بردی، جهان پر از نشانهها و جلوههای محبوب شد.
از خودی خودت کناری گیر
تا تو بینی نگار خود بکنار
هوش مصنوعی: از خود فاصله بگیر تا بتوانی زیبایی و جذابیت خود را بهتر ببینی.
اصل اعداد جز یکی نبود
به اسامی اگرچه شد بسیار
هوش مصنوعی: اعداد اصلی تنها به یکی اشاره دارند، حتی اگر به اسمها و عناوین مختلف بسیاری در آمده باشند.
بی عدد زان سبب شدست عدد
که یکی آن همی کنی تکرار
هوش مصنوعی: به دلیل وجود شمارش و عدد در دنیا، تکرار یک چیز به عنوان واحدی از آن عدد به حساب میآید.
قطع تکرار بایدت کردن
تا بجز یک نیایدت بشمار
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی به تعداد مشخصی نرسد، باید به او آموزش داد که چگونه از تکرار خودداری کند، تا فقط یک چیز باقی بماند که آن را بشمارد.
بگذر از بار نامه هستی
تا در آن بارگاه یابی بار
هوش مصنوعی: از بار سنگین زندگی و مشکلات آن عبور کن تا به مقصدی بزرگ و ارجمند برسی.
کشف اسرار بس دراز کشید
بهمین مختصر کنم گفتار
هوش مصنوعی: کشف رازها زمان طولانیتری برد، بنابراین میخواهم سخن را به صورت مختصر بیان کنم.
که مبین اختلاف هستیها
بگذر از ما و من پرستیها
هوش مصنوعی: به اختلافات موجود در جهان توجه نکن و از خودمحوریها و انا پرستیها فاصله بگیر.