گنجور

شمارهٔ ۲۱۹

ای همچو جان سوی بدن ناگه بر ما آمده
جانها فدای جان تو ای جان تنها آمده
اندر دیار جان من تا تو چه غارتها کنی
چون برده بودی عقل و دل وز بهر یغما آمده
ترکان کافرکیش تو پیوسته با تیر و کمان
کرده کمین دین و دل وز بهر یغما آمده
یعقوب جان در کنج تن دریافت بوی پیرهن
از خاک پایت چشم او زان روی بینا آمده
خیاط قدرت جامه ای کز بهر یوسف دوخته
بر قامت رعنای او بس چست و زیبا آمده
حال حسین خسته دل دانسته ای تو از کرم
بهر مداوای دلش همچون مسیحا آمده

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای همچو جان سوی بدن ناگه بر ما آمده
جانها فدای جان تو ای جان تنها آمده
هوش مصنوعی: ای جانِ بی‌همتا، تو ناگهان به سوی ما آمدی و همچون روحی که به بدن حیات می‌بخشد، وجود ما را شاد کردی. جان‌هایمان فدای جان توست که تنها و بی‌نظیری.
اندر دیار جان من تا تو چه غارتها کنی
چون برده بودی عقل و دل وز بهر یغما آمده
هوش مصنوعی: در سرزمین وجود من، تو چه کارهای ویرانگری می‌کنی، چرا که عقل و دل مرا همچون برده تصاحب کرده‌ای و با هدف غارت به اینجا آمده‌ای.
ترکان کافرکیش تو پیوسته با تیر و کمان
کرده کمین دین و دل وز بهر یغما آمده
هوش مصنوعی: ترکان بی‌دین همیشه در کمین نشسته‌اند، با تیر و کمان آماده‌اند تا به دین و دل مردم آسیب بزنند و از آن بهره‌برداری کنند.
یعقوب جان در کنج تن دریافت بوی پیرهن
از خاک پایت چشم او زان روی بینا آمده
هوش مصنوعی: یعقوب، در گوشه‌ی تن خود، بوی پیراهنی را از خاک پای تو حس کرد و به همین خاطر، چشمانش به وسیله‌ی آن بوی آشنا بینا شد.
خیاط قدرت جامه ای کز بهر یوسف دوخته
بر قامت رعنای او بس چست و زیبا آمده
هوش مصنوعی: خیاط لباسی را با مهارت برای یوسف دوخته است که بر تن او بسیار زیبا و مناسب است.
حال حسین خسته دل دانسته ای تو از کرم
بهر مداوای دلش همچون مسیحا آمده
هوش مصنوعی: حالت دل خسته حسین را تو می‌دانی و از روی لطف برای درمان دلتنگی او، به مانند مسیحا، آمده‌ای.