گنجور

شمارهٔ ۷ - در وصف عشق

ذوق وجد وسماع وجان بازی
هست در قوم ملت تازی
زانکه ایشان ز دل خبر دارند
با نشاط از شراب اسرارند
عاشقان حبیب معبودند
مخلصان چون ایاز محمودند
ساقیا باده ده حریفان را
گرم کن مجلس ظریفان را
نه شرابی که آن شر انگیزد
فتنه یی ناگهان برانگیزد
آفت عقل و دین و دانایی
مستیش را نتیجه رسوایی
باده یی کان به کام جان نوشند
نخرندش به سیم و نفروشند
قوت جان عابدان زان می
دولت حسن شاهدان زان می
سینه عاشقانش خمخانه
دهن عارفانش پیمانه
روح راحت رسان روح افزا
روح را مایه فتوح افزا
مستیش به بسی ز هشیاری
خواب آن خوبتر ز بیداری
غفلت آرد ولی ز شهوت و آز
بی خبر دارد از جهان مجاز
اگر از دور دختر انگور
بشنود بوی آن شراب طهور
مست گردد چنان که از مستی
هیچ یادش نیاید از هستی
جز به رندان فقر آن ندهند
جرعه ییزان به خسروان ندهند
در خرابات فقر رندانند
کز نظرهای خلق پنهانند
خورده از دست دوست جام شراب
رسم و بنیاد حرص کرده خراب
مست از می خراب از ساقی
فانی از خود به عشق او باقی
عشق ابری ست آب حیوان بار
بر دل عاشقان خوش گفتار
زنده گردد ز آب حیوان دل
چون ز باران نو بهاری گل
دل چو یا بد حیات جاویدان
اثری نیز هم دهد به زبان
هرچه دل راند بر زبان قلم
هست از آثار عشق در عالم
این نمط را سخن که میرانم
لایق عشق نیست میدانم
سخنی بس بلند می باید
تا که تقریر عشق را شاید
وان نه اندازه زبان من است
که بسی برتر از بیان من است
الیک چون کردم این سخن آغاز
هم بر آرم به قدر خویش آواز
پادشاهی که وصف اوست قدم
مبدع کاینات شد ز عدم
بی نهایت جمال او چو جلال
عقل کل را نبوده است مجال
کاورد در نظر جمالش را
با تصور کند مثالش را
لایق روی اوست هم نظرش
خود ندیده ست دیده دگرش
کی برد بهره دیدویی ز لقا
تا نگردد به نور او بینا
یافت نوری که چشم آن نور است
دولت ناظری که منظور است
به حقیقت چو بنگری ای دوست
گفت غیر مراد او هم اوست
سخنش جز به او نمی زیبد
عشق او هم به او همی زیبد
به گروهی ز بندگان لطیف
داده است از نحبهم تشریف
جان ایشان چو کرد آیند وار
پرتوی از جمال او اظهار
دوست جانی دگر به جان بخشید
تا به آن جان محبتش ورزید
سر این حال عاشقان دانند
که یحبونه به جان خوانند
بود پیوند حسن و عشق به هم
از ازل تا ابد نگردد کم
جاودان است حسن در اظهار
هست ازو گرم عشق را بازار
عشق از سلطنت به یک چوگان
کرد نه گوی آسمان گردان
گویها شد زنور بینایی
گرم روتر زهر توانایی
گشت معلوم کآسمان در چرخ
آمد از شوق اختران بر چرخ
عشق خورشید عالم جان است
جاودان ظاهر و درفشان است
جان چو شد آفتاب عشق پرست
بنهد شمع عقل را از دست
در جهانی که نور جاوید است
دیده فارغ ز ماه و خورشید است
عشق جان است و کایناتش تن
جمله اجزای تن ازو به سخن
عشق شاه است و بارگاهش دل
دل چون گلشنش بود منزل
دل به انوار معرفت روشن
دار و ز اخلاق خویش چون گلشن
تازند عشق در دلت خرگاه
که به گلخن فرو نیاید شاه
عشق را با دلی بود پیوند
که نیاید ز آب و گل در بند
عقل را هست پیشه معماری
می کند سعی در جهان داری
هرچه در سالها نهد بنیاد
عشق در یک نفس دهد بر باد
هر درختی که عشق جنباند
میوه بر شاخ او کجا ماند
عقل آموزگار جان آمد
عشق فارغ ازین و آن آمد
چون کند شهریار عشق شکار
عقل و جان را کجا دهد زنهار
حسن از عشق آتشی افروخت
که پر و بال عقل جمله بسوخت
عقل و علم و عبادت و تقوی
بنمایند راه با دعوی
عشق دعوی شکرهمی باید
تا به معنیت راه بنماید
عشق با فقر هم عنان آمد
وز غنا آستین فشان آمد
سر بنه خواجگی بنه از سر
تا تو از بیسری شوی سرور
هر که از عشق می زند نفسی
کی بود در سرش دگر هوسی
الاف بیهوده زو قبول مکن
حال باید گواه دل نه سخن
به زبان کار بر نمی آید
کرم و ذوق دل همی باید
چیست دانی نشان این معنی
باختن مال و جاه بیدعوی
دست بگشادن و زبان بستن
ره بریدن به دوست پیوستن
طالب در به وقت غوطه زدن
می رود کف گشاده بسته دهن
تو به دریای عشق غوطه زنان
چه روی بسته کف گشاده دهان
هر که زین بحر طالب گهر است
اجتهادش مناسب گهر است
شود از بند جان و تن آزاد
می کند غوصه هرچه بادا باد
این چنین جوی گوهر شهوار
ورنه خرمهره را خر از بازار
التفاتی اگر به جان داری
یا تعلق به این جهان داری
از محبت هنوز بی خبری
بی خبر نام عشق چند بری
به زبان راز دل من پیدا
عشق خود هست بی زبان گویا
مهره دل چو مهر دوست ببرد
مهربان گشت زنده یی که بمرد
زنده عشق عین جان باشد
سخنش بی زبان روان باشد
کهنه جانی فدای جانان کن
تا تو را تازه جان ببخشد کن
در جهانی که جان همی بارد
نیم جانی که در حساب آرد
عاشقان چون کنند جان افشان
جان خود نیز در میان افشان
جان که بهر نثار جانان است
پیش اصحاب ذوق جان آن است
عاشقانی که محرم یارند
خازنان کنوز اسرارند
گرچه مستند نیک باخبرند
هستی خویشتن عدم شمرند
عاشقی گر زغایت مستی
کند آغاز دعوی هستی
سخن از جان جان شنو نه زتن
که به او زیید این سخن گفتن
پادشاه است در حساب نه تخت
مثل تخت هست همچو درخت
کامد از جانب درخت ندی
الیک موسی شنید از مولی
اوست سبحانی و انا الحق گوی
اولیا راست آب او در جوی
هستی اور است نیستی ما را
بیش نیست از نمود اشیا را
اوست موجود و کاینات ازو
فاعلم أنه لا وجود الا هو
این معانی که در بیان آمد
گرچه راحت فزای جان آمد
به حدیثی چنین دقیق و لطیف
نتوان کرد عشق را تعریف
در نیابند عشق را به سخن
ذوق دل را همی مشاهده کن
گر کنی سالها حدیث شکر
از حلاوت مذاق را چه خبر
آن که وقتی شکر چشیده بود
نوق آتش به جان رسیده بود
بی سخن باخبر بود زشکر
این چنین است حال حسن و نظر
سمع از آواز خوش مشام از طیب
می رسانند هم به روح نصیب
هرگز این ذوقهای وجدانی
یافتن از حروف نتوانی
گر دهد آفریدگار لطیف
بنده یی را ز لطف خود تشریف
از محبت دلش شود آگاه
همچو یوسف شود ز چاه به جاه
ای کریمی که جان همی بخشی
این جهان و ان جهان همیبخشی
جان ما را ز عشق جانی بخش
شکر انعام را زبانی بخش

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذوق وجد وسماع وجان بازی
هست در قوم ملت تازی
هوش مصنوعی: در بین مردم عرب، شادی و نشاط و عشق و شور و حال برای شنیدن موسیقی و آواز وجود دارد.
زانکه ایشان ز دل خبر دارند
با نشاط از شراب اسرارند
هوش مصنوعی: زیرا آن‌ها از دل باخبرند و با شوق و شادابی از رازهای شراب می‌گویند.
عاشقان حبیب معبودند
مخلصان چون ایاز محمودند
هوش مصنوعی: عاشقان نسبت به محبت معبود خود وفادار و از جان گذشته‌اند، مانند ایاز که برای محمود است، این مخلصان نیز برای معشوق خود وفاداری و ایثار دارند.
ساقیا باده ده حریفان را
گرم کن مجلس ظریفان را
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب به ما بده تا دوستانمان شاداب شوند و محفل را زنده نگه داریم.
نه شرابی که آن شر انگیزد
فتنه یی ناگهان برانگیزد
هوش مصنوعی: نه آن نوشیدنی که باعث به راه افتادن فتنه و آشوبی ناگهانی شود.
آفت عقل و دین و دانایی
مستیش را نتیجه رسوایی
هوش مصنوعی: نتیجهٔ بد مستی، آسیب به عقل و دین و دانش است.
باده یی کان به کام جان نوشند
نخرندش به سیم و نفروشند
هوش مصنوعی: شرابی که جان را شاداب و خوش می‌کند، به هیچ قیمتی نمی‌توان خرید یا فروخت.
قوت جان عابدان زان می
دولت حسن شاهدان زان می
هوش مصنوعی: جان عابدان به سبب شراب خوبی که از زیبایی معشوق الهام می‌گیرد، قوت و نیرو پیدا می‌کند.
سینه عاشقانش خمخانه
دهن عارفانش پیمانه
هوش مصنوعی: محل تجمع عاشقان او مانند یک میخانه است و در آن، عارفان از محبت او بهره‌مند می‌شوند.
روح راحت رسان روح افزا
روح را مایه فتوح افزا
هوش مصنوعی: نیروی کارساز و شگفت‌انگیز روح، به روح آرامش و بهره‌مندی می‌بخشد و این خود می‌تواند موجب پیشرفت و کامیابی شود.
مستیش به بسی ز هشیاری
خواب آن خوبتر ز بیداری
هوش مصنوعی: نیکی و سرخوشی او از حالت هوشیاری بیشتر است، و خواب او به مراتب بهتر از بیداری است.
غفلت آرد ولی ز شهوت و آز
بی خبر دارد از جهان مجاز
هوش مصنوعی: غفلت انسان را به خود مشغول می‌کند و او را از تمایلات و خواسته‌هایش غافل می‌کند، اما او حتی از واقعیت‌های دنیای فانی نیز بی‌خبر است.
اگر از دور دختر انگور
بشنود بوی آن شراب طهور
هوش مصنوعی: اگر دختر انگور بوی شراب ناب را از دور بشنود، دلش شاد می‌شود.
مست گردد چنان که از مستی
هیچ یادش نیاید از هستی
هوش مصنوعی: شخصی به قدری خوشحال و سرمست می‌شود که دیگر هیچ چیز از واقعیت و وجود خود را به خاطر نیاورد.
جز به رندان فقر آن ندهند
جرعه ییزان به خسروان ندهند
هوش مصنوعی: فقر فقط نصیب رندان و ناکامان می‌شود و به افراد بزرگ و ثروتمند هیچ‌گونه کمکی نمی‌شود.
در خرابات فقر رندانند
کز نظرهای خلق پنهانند
هوش مصنوعی: در میخانه، افرادی وجود دارند که به خاطر فقر و نداری‌شان از چشم مردم دور مانده‌اند و کمتر کسی آنها را می‌بیند.
خورده از دست دوست جام شراب
رسم و بنیاد حرص کرده خراب
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی و محبت، جام شراب را نوشیدم و از بنیاد حرص و طمع تخریب شدم.
مست از می خراب از ساقی
فانی از خود به عشق او باقی
هوش مصنوعی: در حالتی مست و خراب هستم، در حالی که از ساقی شراب می‌نوشم. به خاطر عشق او، از خودم عبور کرده‌ام و به نوعی باقی‌ام.
عشق ابری ست آب حیوان بار
بر دل عاشقان خوش گفتار
هوش مصنوعی: عشق مانند ابری است که بر دل عاشقان می‌بارد و برای آن‌ها سرشار از انرژی و خوشی است.
زنده گردد ز آب حیوان دل
چون ز باران نو بهاری گل
هوش مصنوعی: دل مانند گلی است که با آب حیات زنده می‌شود، مثل آنکه با باران در بهار دوباره شکوفا می‌گردد.
دل چو یا بد حیات جاویدان
اثری نیز هم دهد به زبان
هوش مصنوعی: دل اگر زندگی ابدی داشته باشد، زبان هم نشانه‌ای از آن زندگی خواهد بود.
هرچه دل راند بر زبان قلم
هست از آثار عشق در عالم
هوش مصنوعی: هر چیزی که دل بخواهد، بر روی کاغذ می‌آید و این نشان‌دهنده تأثیر عشق در دنیای ماست.
این نمط را سخن که میرانم
لایق عشق نیست میدانم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که این نوع سخنانی که می‌گویم، شایسته عشق نیستند.
سخنی بس بلند می باید
تا که تقریر عشق را شاید
هوش مصنوعی: برای بیان و توضیح عشق، نیاز به کلامی بسیار عمیق و گسترده داریم.
وان نه اندازه زبان من است
که بسی برتر از بیان من است
هوش مصنوعی: این موضوع فراتر از توانایی بیان من است و نمی‌توانم به خوبی آن را شرح دهم.
الیک چون کردم این سخن آغاز
هم بر آرم به قدر خویش آواز
هوش مصنوعی: من این سخن را برای تو آغاز می‌کنم و به اندازه توانایی خودم آن را بیان می‌کنم.
پادشاهی که وصف اوست قدم
مبدع کاینات شد ز عدم
هوش مصنوعی: پادشاهی که توصیفش می‌شود، باعث آغاز خلقت و هستی از عدم و نیستی گردید.
بی نهایت جمال او چو جلال
عقل کل را نبوده است مجال
هوش مصنوعی: زیبایی بی‌پایان او به حدی است که جلال و شکوه عقل کل نیز نتوانسته در برابر آن بایستد.
کاورد در نظر جمالش را
با تصور کند مثالش را
هوش مصنوعی: آدمی که زیبایی معشوق را در ذهن خود می‌پروراند، تلاش می‌کند تا تصویر او را به گونه‌ای مجسم کند که به واقعیت نزدیک‌تر باشد.
لایق روی اوست هم نظرش
خود ندیده ست دیده دگرش
هوش مصنوعی: چهره زیبای او آنقدر جذاب است که حتی نگاه‌های دیگران هم به آن شایسته نیستند، چون خود او هیچ‌گاه نگاه دیگری را نخواهد دید.
کی برد بهره دیدویی ز لقا
تا نگردد به نور او بینا
هوش مصنوعی: هیچ کس از دیدار او نصیبی نمی‌برد، مگر اینکه به واسطه نور او بینایی یابد.
یافت نوری که چشم آن نور است
دولت ناظری که منظور است
هوش مصنوعی: کسی که روشنایی چشمش را پیدا می‌کند، به درک و فهمی عمیق از حقیقت دست می‌یابد.
به حقیقت چو بنگری ای دوست
گفت غیر مراد او هم اوست
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت نگاه کنی، دوست من، می‌بینی که آنچه غیر از خواسته او به نظر می‌رسد، در واقع همان اوست.
سخنش جز به او نمی زیبد
عشق او هم به او همی زیبد
هوش مصنوعی: سخن او تنها در شأن و مقام خودش است و عشق او نیز فقط لایق همین شخص می‌باشد.
به گروهی ز بندگان لطیف
داده است از نحبهم تشریف
هوش مصنوعی: خداوند به برخی از بندگانش مقام و فضیلت خاصی عطا کرده است.
جان ایشان چو کرد آیند وار
پرتوی از جمال او اظهار
هوش مصنوعی: وقتی جان آن‌ها به یکدیگر نزدیک می‌شود، نوری از زیبایی او را نمایش می‌دهد.
دوست جانی دگر به جان بخشید
تا به آن جان محبتش ورزید
هوش مصنوعی: دوست جان تازه‌ای به من داد تا با آن جان، محبت و عشقش را احساس کنم.
سر این حال عاشقان دانند
که یحبونه به جان خوانند
هوش مصنوعی: عاشقان در این وضعیت می‌دانند که کسی که دوستش دارند، جان خود را به خاطر او می‌دهند.
بود پیوند حسن و عشق به هم
از ازل تا ابد نگردد کم
هوش مصنوعی: زیبایی و عشق از ابتدا با یکدیگر پیوند خورده‌اند و این رابطه از همیشه تا ابد به قوت خود باقی خواهد ماند و هرگز کم نمی‌شود.
جاودان است حسن در اظهار
هست ازو گرم عشق را بازار
هوش مصنوعی: زیبایی همواره در ابراز وجود خودش پایدار و ماندگار است و از آنجایی که عشق به آن افزون است، بازار عشق همیشه گرم و پررونق است.
عشق از سلطنت به یک چوگان
کرد نه گوی آسمان گردان
هوش مصنوعی: عشق قدرت و سلطنت را به سادگی با یک ضربه‌ی چوبی در هم می‌شکند و گویِ آسمانی را به بازی می‌گیرد.
گویها شد زنور بینایی
گرم روتر زهر توانایی
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که درخشندگی و روشنی از بینایی و توانایی به وجود می‌آید که نشان‌دهنده قدرت و کیفیت است. به عبارت دیگر، نور و روشنی به کیفیت دید و قابلیت‌های فرد بستگی دارد.
گشت معلوم کآسمان در چرخ
آمد از شوق اختران بر چرخ
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر شوق ستاره‌ها به گردشی در آمده است.
عشق خورشید عالم جان است
جاودان ظاهر و درفشان است
هوش مصنوعی: عشق مانند خورشید است که در تمام جهان درخشندگی دارد و همیشه باقی و جاودانه است.
جان چو شد آفتاب عشق پرست
بنهد شمع عقل را از دست
هوش مصنوعی: وقتی جان آدمی به نور عشق روشن می‌شود، عقل مانند شمعی که در برابر آفتاب قرار دارد، خاموش می‌شود.
در جهانی که نور جاوید است
دیده فارغ ز ماه و خورشید است
هوش مصنوعی: در دنیایی که نور همیشگی و همیشگی وجود دارد، چشم‌ها دیگر نیازی به نور ماه و خورشید ندارند.
عشق جان است و کایناتش تن
جمله اجزای تن ازو به سخن
هوش مصنوعی: عشق روح زندگی است و همه‌ چیزهایی که در جهان وجود دارند، جزئی از آن هستند. هر کدام از اجزای این جهان از عشق نشأت می‌گیرند و به آن ارتباط دارند.
عشق شاه است و بارگاهش دل
دل چون گلشنش بود منزل
هوش مصنوعی: عشق مانند شاهی است و دل کسی که عاشق شده، مانند بارگاهی است که در آن سکونت دارد. دل و احساسات عاشق، همانند یک باغ زیبا و معطر، محلی است برای آرامش و زندگی عشق.
دل به انوار معرفت روشن
دار و ز اخلاق خویش چون گلشن
هوش مصنوعی: دلت را با روشنایی علم و آگاهی پر کن و مانند گلستان در رفتار و اخلاق خود زیبا باش.
تازند عشق در دلت خرگاه
که به گلخن فرو نیاید شاه
هوش مصنوعی: عشق در دل تو به شدت می‌تازد و نمی‌گذارد که شاه (عشق) به فضایی تاریک و محدود برود.
عشق را با دلی بود پیوند
که نیاید ز آب و گل در بند
هوش مصنوعی: عشق دارای پیوندی است که از مادیات و جسم جداست و نمی‌تواند تحت تأثیر و محدودیت‌های دنیوی قرار گیرد.
عقل را هست پیشه معماری
می کند سعی در جهان داری
هوش مصنوعی: عقل مانند یک معمار است که تلاش می‌کند دنیا را ساماندهی کند.
هرچه در سالها نهد بنیاد
عشق در یک نفس دهد بر باد
هوش مصنوعی: هر آنچه در سال‌ها برای عشق ساخته‌ایم، می‌تواند در یک لحظه بیهوده و نابود شود.
هر درختی که عشق جنباند
میوه بر شاخ او کجا ماند
هوش مصنوعی: هر درختی که به عشق و محبت تحرک پیدا کند، میوه‌ای خواهد داشت و ثمره‌ای در شاخ و برگش خواهد آمد.
عقل آموزگار جان آمد
عشق فارغ ازین و آن آمد
هوش مصنوعی: عقل به عنوان معلم روح انسان ظهور کرده و عشق به دور از هر وابستگی و قید و شرطی نمایان شده است.
چون کند شهریار عشق شکار
عقل و جان را کجا دهد زنهار
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه عشق عقل و جان را به دام می‌اندازد، دیگر کجا می‌تواند از خطرات آن در امان باشد؟
حسن از عشق آتشی افروخت
که پر و بال عقل جمله بسوخت
هوش مصنوعی: زیبایی عشق، شعله‌ای به پا کرد که همه‌ی توانایی‌های عقل را به آتش کشید.
عقل و علم و عبادت و تقوی
بنمایند راه با دعوی
هوش مصنوعی: عقل، دانش، عبادت و پرهیزکاری، در کنار رفتارهای ادعایی، راه را نشان می‌دهند.
عشق دعوی شکرهمی باید
تا به معنیت راه بنماید
هوش مصنوعی: برای اینکه عشق به معنا و مفهوم واقعی خود دست یابد، نیاز به شکرگزاری و ابراز محبت دارد.
عشق با فقر هم عنان آمد
وز غنا آستین فشان آمد
هوش مصنوعی: عشق در کنار فقر همدست شد و از ثروت، دستانش را دور کرد.
سر بنه خواجگی بنه از سر
تا تو از بیسری شوی سرور
هوش مصنوعی: به تمام زوایای زندگی، مقام و موقعیت خاصی که داری دقت کن و خودت را از غرور و خودبزرگ‌بینی رها کن؛ در این صورت می‌توانی به کسی بزرگ و واقعی تبدیل شوی.
هر که از عشق می زند نفسی
کی بود در سرش دگر هوسی
هوش مصنوعی: هر کس که تحت تأثیر عشق قرار می‌گیرد، دیگر هیچ آرزوی دیگری در سر ندارد.
الاف بیهوده زو قبول مکن
حال باید گواه دل نه سخن
هوش مصنوعی: هرگز به حرف‌های بی‌محتوا و بی‌فایده اعتماد نکن؛ در این زمان، باید به احساسات درونت توجه کنی، نه به صرف کلمات.
به زبان کار بر نمی آید
کرم و ذوق دل همی باید
هوش مصنوعی: برای بیان احساسات و عواطف واقعی، تنها با کلمات نمی‌توان موفق شد و باید از هنر و ذوق قلبی بهره گرفت.
چیست دانی نشان این معنی
باختن مال و جاه بیدعوی
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی نشانه این حقیقت چیست؟ اینکه انسان ممکن است مال و مقامش را بدون هیچ ادعایی از دست بدهد.
دست بگشادن و زبان بستن
ره بریدن به دوست پیوستن
هوش مصنوعی: با باز کردن دست و خاموش کردن زبان، می‌توان به راهی دست یافت که به دوستی واقعی منتهی می‌شود.
طالب در به وقت غوطه زدن
می رود کف گشاده بسته دهن
هوش مصنوعی: مردی که در جستجوی علم و دانش است، در زمان مناسب به جستجو می‌پردازد و به‌دنبال آن می‌گردد، اما به راحتی نمی‌تواند به‌دست آوردن آن را محدود کند.
تو به دریای عشق غوطه زنان
چه روی بسته کف گشاده دهان
هوش مصنوعی: تو در دریای عشق غوطه‌ور هستی، اما چرا با چهره‌ای بسته و دهانی گشاده به انتظار نشسته‌ای؟
هر که زین بحر طالب گهر است
اجتهادش مناسب گهر است
هوش مصنوعی: هر کسی که در پی جواهر و ارزش‌های والاست، تلاش و کوشش او باید متناسب با ارزش‌های مورد نظرش باشد.
شود از بند جان و تن آزاد
می کند غوصه هرچه بادا باد
هوش مصنوعی: آزاد می‌شود از قید و بند جسم و جان، و هر چه در دل دارد را رها می‌کند، هرچه که پیش آید.
این چنین جوی گوهر شهوار
ورنه خرمهره را خر از بازار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال لذت و شادی هستی، باید از محیط و شرایط مناسب استفاده کنی؛ وگرنه هیچ چیز ارزشمندی به دست نمی‌آوری و مانند شترهایی می‌مانی که به دنبال چیزی بی‌ارزش در بازار می‌گردند.
التفاتی اگر به جان داری
یا تعلق به این جهان داری
هوش مصنوعی: اگر توجهی به روح خود داری یا به این دنیا وابسته هستی، باید به این نکته توجه کنی.
از محبت هنوز بی خبری
بی خبر نام عشق چند بری
هوش مصنوعی: از عشق و محبت هنوز اطلاعی نداری، بنابراین نام عشق را بی‌مورد و به‌راحتی نبر.
به زبان راز دل من پیدا
عشق خود هست بی زبان گویا
هوش مصنوعی: دل من به رنج و راز عشق خود را بیان می‌کند، حتی اگر خودم نتوانم به وضوح صحبت کنم.
مهره دل چو مهر دوست ببرد
مهربان گشت زنده یی که بمرد
هوش مصنوعی: دل وقتی که عشق دوست را در خود داشته باشد، همچون یک مهره ارزشمند می‌شود. این عشق باعث می‌شود که شخصی که شاید در نظر دیگران بی‌حیات به نظر برسد، دوباره زنده و سرزنده شود.
زنده عشق عین جان باشد
سخنش بی زبان روان باشد
هوش مصنوعی: عشق زنده مانند جان آدمی است و سخنان آن بدون نیاز به کلام، به راحتی منتقل می‌شود.
کهنه جانی فدای جانان کن
تا تو را تازه جان ببخشد کن
هوش مصنوعی: برای اینکه جان تازه‌ای به تو بدهد، باید از عشق و علاقه‌ات به معشوق فدا شوی و دل کهنه‌ات را کنار بگذاری.
در جهانی که جان همی بارد
نیم جانی که در حساب آرد
هوش مصنوعی: در جهانی که زندگی و احساسات بر آن حکومت می‌کند، هیچ ارزیابی و حسابی از ارزش و اهمیت زندگی نیمه‌جان ما وجود ندارد.
عاشقان چون کنند جان افشان
جان خود نیز در میان افشان
هوش مصنوعی: عاشقان چگونه می‌توانند جان خود را فدای عشق کنند، در حالی که خودشان هم جانشان را در عشق می‌گذارند.
جان که بهر نثار جانان است
پیش اصحاب ذوق جان آن است
هوش مصنوعی: زندگی و جان انسان برای فدای معشوق است و در حضور اهل ذوق و لذت، جان اهمیت ویژه‌ای دارد.
عاشقانی که محرم یارند
خازنان کنوز اسرارند
هوش مصنوعی: عاشقانی که به معشوق خود دسترسی دارند، مانند نگهبانانی هستند که رازهای باارزش را نگه می‌دارند.
گرچه مستند نیک باخبرند
هستی خویشتن عدم شمرند
هوش مصنوعی: هرچند که آدم‌های آگاه از خوبی‌ها و زشتی‌ها باخبرند، اما وجود خود را به حساب نمی‌آورند و به نوعی آن را عدم می‌دانند.
عاشقی گر زغایت مستی
کند آغاز دعوی هستی
هوش مصنوعی: عاشق اگر از سر مستی شروع به صحبت کند، در واقع نشانه‌ای از وجود و هویت خود را نشان می‌دهد.
سخن از جان جان شنو نه زتن
که به او زیید این سخن گفتن
هوش مصنوعی: باید از دل و جان حرف بزنیم و نه از جسم و ظاهر، زیرا حقیقت زندگی و وجود در عمق جان نهفته است.
پادشاه است در حساب نه تخت
مثل تخت هست همچو درخت
هوش مصنوعی: پادشاه در حساب و کتاب و مدیریت است، نه در جایگاه و مقام ظاهری؛ همان‌طور که درخت به لحاظ رشد و شکوفایی ارزشمند است، تخت و مقام نیز تنها نمادهایی هستند.
کامد از جانب درخت ندی
الیک موسی شنید از مولی
هوش مصنوعی: درختی در سمت او آمد و صدای موسی را از جانب پروردگار شنید.
اوست سبحانی و انا الحق گوی
اولیا راست آب او در جوی
هوش مصنوعی: او موجودی بی‌نظیر و یگانه است و پیامبران و اولیای او از حقیقت سخن می‌گویند. مانند اینکه حقیقت او همچون آبی زلال در جوی جاری است.
هستی اور است نیستی ما را
بیش نیست از نمود اشیا را
هوش مصنوعی: وجود او بیشتر از نبود ما است، ما تنها نمود و ظاهر اشیا هستیم.
اوست موجود و کاینات ازو
فاعلم أنه لا وجود الا هو
هوش مصنوعی: او تنها وجود حقیقی است و همه موجودات، وابسته به او هستند؛ پس آگاه باش که جز او وجودی نیست.
این معانی که در بیان آمد
گرچه راحت فزای جان آمد
هوش مصنوعی: این مفاهیمی که بیان شدند اگرچه آسان و دلپذیر به نظر می‌رسند، اما می‌توانند برای روح و جان انسان، سرگرم‌کننده و مفید باشند.
به حدیثی چنین دقیق و لطیف
نتوان کرد عشق را تعریف
هوش مصنوعی: با کلامی این‌چنین ظریف و لطیف نمی‌توان عشق را به درستی توضیح داد.
در نیابند عشق را به سخن
ذوق دل را همی مشاهده کن
هوش مصنوعی: عشق را نمی‌توان با کلمات بیان کرد، بلکه باید دل را از احساسات و زیبایی‌های آن پر کنیم و درک کنیم.
گر کنی سالها حدیث شکر
از حلاوت مذاق را چه خبر
هوش مصنوعی: اگر سال‌ها درباره شیرینی شکر صحبت کنی، هیچ کس از لذت طعم آن باخبر نخواهد شد.
آن که وقتی شکر چشیده بود
نوق آتش به جان رسیده بود
هوش مصنوعی: کسی که طعم شیرینی را امتحان کرده بود، اکنون با حرارتی و شدت بالایی در آتش قرار گرفته بود.
بی سخن باخبر بود زشکر
این چنین است حال حسن و نظر
هوش مصنوعی: بدون صحبت، از وضعیت حسن و نظر باخبر بود و می‌دانست که چه حالتی دارند.
سمع از آواز خوش مشام از طیب
می رسانند هم به روح نصیب
هوش مصنوعی: گوش‌ها تحت تأثیر صدای دل‌نواز قرار می‌گیرند و بوی خوش، به روح انسان آرامش می‌دهد.
هرگز این ذوقهای وجدانی
یافتن از حروف نتوانی
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانی احساس‌های عمیق و زیبا را تنها با حروف و کلمات بیان کنی.
گر دهد آفریدگار لطیف
بنده یی را ز لطف خود تشریف
هوش مصنوعی: اگر خداوند بر اساس رحمت و لطف خود، بنده‌ای را مورد احترام و تجلیل قرار دهد.
از محبت دلش شود آگاه
همچو یوسف شود ز چاه به جاه
هوش مصنوعی: از محبت، دل او آگاه می‌شود و مانند یوسف که از چاه به مقام و منزلت می‌رسد، او نیز به آرزوهایش دست می‌یابد.
ای کریمی که جان همی بخشی
این جهان و ان جهان همیبخشی
هوش مصنوعی: ای بخشنده بزرگ، تو هستی که به انسان‌ها زندگی می‌بخشی و نعمت‌های این دنیا و آخرت را نیز به آن‌ها ارزانی می‌داری.
جان ما را ز عشق جانی بخش
شکر انعام را زبانی بخش
هوش مصنوعی: عشق ما را زنده می‌کند و شکرگذاری برای نعمت‌ها را به ما یاد می‌دهد.