گنجور

بخش ۲ - کشفُ الحجاب العاشر فی بیانِ منطقهم و حدودِ ألفاظهم و حقائقٍ معانیهم

بدان اسعدک اللّه که مر اهل هر صنعتی را و ارباب هر معاملتی را با یک‌دیگر اندر جریان اسرار خود عبارات است و کلمات که به‌جز ایشان معنی آن ندانند و مراد وضع عبارات دو چیز باشد: یکی حسن تفهیم و تسهیل غوامض را تا به فهم مرید نزدیک‌تر باشد و دیگر کتمان سر را از کسانی که اهل آن علم نباشند و دلایل آن واضح است. چنان‌که اهل لغت مخصوص‌اند به عباراتِ موضوع خود، چون: فعل ماضی و مستقبل و صحیح و معتل و اجوف و لفیف و ناقص و مثلهم و اهل نحو مخصوص‌اند به عباراتِ موضوع خود، چون: رفع و ضم و نصب و فتح و خفض و جر و کسر و منصرف و لاینصرف و غیره و اهل عروض مخصوص‌اند به عبارات موضوع خود،چون: بحور و دوایر و وتد و فاصله و آن‌چه بدین ماند و محاسبان مخصوص‌اند به عبارات موضوع خود، چون:فرد و زوج و ضرب و جذر و اضافت و تضعیف و تنصیف و جمع و تفریق و آن‌چه بدین ماند، و فقها مخصوص‌اند به عبارات موضوع خود، چون: علت و معلول و قیاس و اجتهاد و دفع و الزام و آن‌چه بدین ماند و محدثان همچنان، چون: مسند و مرسل و آحاد و متواتر و جرح و تعدیل وآنچه بدین ماند و متکلمان نیز به عبارات موضوع خود مخصوص‌اند چون عرض و جوهر و کل و جزء و جسم و جنس و تحیز و تولی، و آن‌چه بدین ماند. پس این طایفه را نیز الفاظ موضوع است مر کُمون و ظهور سخن خود را؛ تا اندر طریقت خود بدان تصرف کنند و آن را که خواهند باز نمایند و از آن که خواهند بپوشانند. پس من بعضی از آن کلمات را بیانی مشرح بیارم و فرق کنم میان هر دو کلمه که مرادشان از آن چه چیز است تا تو و خوانندگان این کتاب را فایده تمام شود، ان شاء اللّه.

فمن ذلک: الحال و الوقت، و الفرق بینهما

وقت اندر میان این طایفه معروف است و مشایخ را اندر این، سخن بسیار است، و مراد من اثبات تحقیق است نه تطویل بیان.

پس وقت آن بود که بنده بدان ازماضی و مستقبل فارغ شود؛ چنان‌که واردی از حق به دل وی پیوندد و سر وی را در آن مجتمع گرداند؛ چنان‌که اندر کشف آن نه از ماضی یاد آید نه از مستقبل. پس همه خلق رااندر این دست نرسد ونداند که سابقت بر چه رفت و عاقبت بر چه خواهد بود. خداوندان وقت گویند: «علم ما مر عاقبت و سابق را ادراک نتواند کرد. ما را اندر وقت با حق خوش است؛ که اگر به فردا مشغول گردیم و یا اندیشهٔ دی به دل بگذاریم، از وقت محجوب شویم و حجاب پراکندگی باشد.»

پس هرچه دست بدان نرسد اندیشهٔ آن محال باشد؛ چنان‌که بوسعید خراز گوید، رحمة اللّه علیه: «وقت عزیز خود را جز به عزیزترین چیزی مشغول مکنید.» و عزیزترین چیزهای بنده شغل وی باشد بین الماضی و المستقبل؛ لقوله، علیه السّلام: «لی مَعَ اللّهِ وقتٌ لایَسعُنی فیه مَلَکٌ مُقرَّبٌ و لا نبیٌّ مُرسَلٌ.» مرا با خدای عزّ و جلّ وقتی است که اندر آن وقت هژده هزار عالم را بر دل من گذر نباشد و در چشم من خطر نیارد و از آن بود که چون شب معراج زینت مُلک زمین و آسمان را بر وی عرضه کردند، به هیچ چیز باز ننگریست؛ لقوله، تعالی: «ما زاغَ البصرُ وَما طَغی (۱۷/النّجم)»؛ از آن‌چه او عزیز بود و عزیز را جز به عزیز مشغول نکند.

پس اوقات موحد دو وقت باشد: یکی اندر حال فقد و دیگر اندر حال وجد. یکی در محل وصال و دیگر در محل فراق و اندر هر دو وقت او مقهور باشد؛ از آن‌چه در وصل وصلش به حق بود و در فصل فصلش به حق اختیارو اکتساب وی اندر آن میانه ثبات نیابد تا ورا وصفی توان کرد و چون دست اختیار بنده از روزگار وی بریده گردد، آن‌چه کند و بیند حق باشد.

و از جنید رضی اللّه عنه می‌آید که: درویشی را دیدم اندر بادیه در زیر خار مغیلانی نشسته، اندر جایی صعب با مشقت تمام. گفتم: «ای برادر، تو را چه چیز این‌جا نشانده است؟» گفت: «بدان که مرا وقتی بود، این‌جا ضایع شده است. اکنون بدین جای نشسته‌‌ام و اندوه می‌گزارم.» گفتم: «چند سال است؟» گفت: «دوازده سال است. اکنون شیخ همتی در کار کند، باشد که به مراد خود رسم و وقت بازیابم.»

جنید رحمة اللّه علیه گفت: من برفتم و حج بکردم و وی را دعا کردم اجابت آمد و وی به مراد خود بازرسید. چون باز آمدم وی را یافتم، همانجا نشسته. گفتم: «ای جوانمرد، آن وقت بازیافتی، چرا از اینجای فراتر نشوی؟» گفت: «ایّها الشیخ، جایگاهی را می ملازمت کردم که محل وحشت من بود و سرمایه این‌جا گم کرده بودم؛ روا باشد که جایی را که سرمایه آن‌جا بازیافتم و محل انس من است، بگذارم؟ شیخ بسلامت برود که من خاک خویش با خاک این موضع برخواهم آمیخت تا به قیامت سر از این خاک برآرم، که محل انس و سرور من است.»

متنبی گوید:

فکُلُّ امریٍ یُولِی الجمیلَ مُحبَّبٌ
وکلُّ مکانٍ یُنْبِتُ العِزَّ طَیِّبُ

و وقت اندر تحت کسب بنده نیاید تا به تکلف حاصل کند و به بازار نیز نفروشند تا جان به عوض آن بدهد، و وی را اندر جلب و دفع آن ارادت نبود و هر دو طرف آن اندر رعایت وی متساوی بود و اختیار بنده ازتحقیق آن باطل.

و مشایخ گفته‌اند: «الوقتُ سیفُ قاطعٌ»؛ از آن که صفت شمشیر بریدن است و صفت وقت بریدن؛ که وقت ماحی مستقبل و ماضی بود و اندوه دی و فردا از دل محو کند. پس صحبت با شمشیر با خطر بود إما مُلک و إما هُلک. یا مَلِک گرداند یا هلاک کند. اگر کسی هزار شمشیری را خدمت کند و کتف خود را حمال وی سازد، اندر حال بریدن تمییز نکند میان قطع صاحب خود و آنِ غیری، چرا؟ از آن‌چه صفت وی قهر است به اختیار صاحب وی قهر وی زایل نشود، واللّه اعلم.

و حال واردی بود بر وقت که ورا مزین کند؛ چنان‌که روح مر جسد را. ولامحاله وقت به حال محتاج باشد که صفای وقت به حال باشد و قیامش بدان. پس چون صاحب وقت صاحب حال شود، تغیر از وی منقطع شود و اندر روزگار خود مستقیم گردد؛ که با وقت بی حال زوال روا بود، چون حال بدو پیوست جمله روزگارش وقت گردد و زوال بر آن روا نبود و آن‌چه آمد و شد نماید از کمون و ظهور بود و چنان‌که پیش از این صاحب وقت نازل وقت بود و متمکن غفلت، کنون نازل حال باشد و متمکن وقت، از آن‌چه بر صاحب وقت غفلت روا بود و بر صاحب حال روا نباشد.

و گفته‌اند: «الحالُ سکوتُ اللّسانِ فی فنونِ البیان»، زبانش اندر بیان حالش ساکت و معاملتش به تحقیق حالش ناطق و از آن بود که آن پیر گفت، رضی اللّه عنه: «السُّؤالُ عَنِ الحالِ محالٌ.» که عبارت از حال محال بود؛ از آن‌چه حال فنایِ مقال بود.

استاد ابوعلی دقاق گوید رحمة اللّه علیه که: «اندر دنیا یا عقبی، ثُبور یا سرور، وقتت آن بود که اندر آنی.» و باز حال چنین نباشد که آن واردی است از حق به بنده، چون بیامد آن جمله را از دل نفی کند؛ چنان‌که یعقوب علیه السّلام صاحب وقت بود، گاه از فراق اندر فراق چشم سفید می‌کرد و گاه از وصال اندر وصال بینا می‌شد. گاه از مویه چون موی بود، و گاه از ناله چون نال. و گاه از رَوْح چون رُوح بود و گاه از سرور چون سرو و ابراهیم علیه السّلام صاحب حال بود نه فراق می‌دید تا محزون بدی و نه وصال تا مسرور شدی ستاره و ماه و آفتاب جمله مددِ حال وی می‌کردند و وی از رؤیت جمله فارغ؛ تا به هرچه نگریستی حق دید و می‌گفتی: «لا أُحِبُّ الافلینَ (۷۶/الأنعام).» پس گاه عالم، جحیمِ صاحب وقت شود؛ که اندر مشاهدت غیبت بود. از فقدِ حبیب دلش محل وحشت بود و گاه به خرمی دلش چون جنان بود اندر نعیم مشاهدت؛ که هر زمان از حق به وقت بدو تحفه‌ای بود و بشارتی؛ و باز صاحب حال را اگر حجاب بلیت یا کشف نعمت بود، جمله بر وی یکسان بود؛ که وی پیوسته اندر محل حال بود. پس حال صفت مراد باشد، و وقت درجهٔ مرید. یکی در راحت وقت با خود بود و یکی در فرح حال با حق؛ فشتّان ما بینَ المنزلَتَیْنِ!

و من ذلک: المقام و التّمکین، و الفرق بینهما

مقام عبارتی است از اقامت طالب بر ادای حقوق مطلوب به شدت اجتهاد و صحت نیت وی. و هر یکی را از مریدان حق مقامی است که اندر ابتدا درگاه طلبشان را سبب آن بوده است و هر چند که طالب از هر مقام بهره می‌یابد و بر هر یکی گذری می‌کند، قرارش بر یکی باشد از آن؛ از آن‌چه مقام ارادت از ترکیب جبلت باشد نه روش معاملت، چنان‌که خداوند ما را خبر داد از قول مقدس؛ عزّ مِن قائلٍ: «وَما مِنّا الّا له مقامٌ معلومٌ (۱۶۴/ الصّافّات).» پس مقام آدم توبه بود و از آنِ نوح زهد و از آنِ ابراهیم تسلیم و از آنِ موسی انابت و از آنِ داود حزن و از آنِ عیسی رجا و از آنِ یحیی خوف و از آنِ محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین ذکر و هر چند که هر یک را اندر هر محل شربی بود، آخر رجوعشان باز آن مقام اصلی خود بود.

و من اندر مذهب حارثیان طرفی از مقامات بیان کرده‌‌ام و میان حال و مقام فرقی کرده اما این‌جا از این چاره نیست.

بدان که راه خدای بر سه قسمت است: یکی مقام، و دیگر حال و سدیگر تمکین و خدای عزّ و جلّ همه انبیا را از برای بیان کردن راه خودفرستاده است تا حکم مقامات را بیان کنند و تمامت انبیا و رسل که آمدند با صد و بیست و چهار مقام و به آمدن محمد علیه السّلام اهل هر مقامی را حالی پدیدار آمد و بدان پیوست که کسب خلق از آن منقطع بود؛ تا دین تمام شد بر خلق و نعمت به غایت رسید؛ لقوله، تعالی: «الیومَ أکملتُ لکُم دینَکُم و أتممتُ علیکُم نعمتی (۳/المائده).» آنگاه تمکین متمکنان پدیدار آمد و اگر خواهم که احوال جمله برشمرم و مقامات شرح دهم از مراد باز مانم.

اما تمکین عبارتی است از اقامت محققان اندر محل کمال و درجت اعلی. پس اهل مقامات را از مقامات گذر ممکن بود، و از تمکین گذر محال؛ از آن‌چه این درجت مبتدیان است و آن قرارگاه منتهیان. از بدایت به نهایت گذر باشد از نهایت گذشن روی نباشد؛ از آن‌چه مقامات منازلِ راه باشد و تمکین قرار پیشگاه و دوستان حق اندر راه عاریت باشند و اندر منازل بیگانه سر ایشان از حضرت بود ود ر حضرت، آلت آفت بود، و ادوات غیبت و علت بود.

و اندر جاهلیت شعرا ممدوح خود رامدح به معاملت کردندی و تا چند گاه برنیامدی شعر ادا نکردندی؛ چنان‌که چون شاعری به حضرت ممدوحی رسیدی شمشیر بکشیدی و پای ستور بینداختی و شمشیر بشکستی و مراد از آن، آن بودی که مرا ستور از آن می‌بایست تا مسافت حضرت تو بدان بنوردم، و شمشیر بدان که تا حسودان خود را بدان از خدمت تو بازدارم. اکنون که رسیدم، آلت مسافت به چه کار آیدم؟ ستور بکشتم؛ که رجوع از تو روا ندارم و شمشیر بشکستم؛ که قطع از درگاه تو بر دل نگذرانم و چون چند روز برآمدی آنگاه شعر ادا کردندی.

و حق تعالی موسی را صلوات اللّه علیه هم بدین فرمود که: چون به قطع منازل و گذاشتن مقامات به محل تمکین رسیدی، اسباب تلوین از تو ساقط شد «فَاخْلَعْ نَعْلَیک (۱۲/طه)» و «أَلْقِ عصاک(۱۰/النّمل).» نعلین بیرون کن و عصا بیفکن؛ که آن آلت مسافت است و اندر حضرت وصلت وحشتِ مسافت محال باشد.

پس ابتدای دوستی طلب کردن است و انتهای آن قرار گرفتن. آب تا اندر رود باشد روان بود، چون به دریا رسید قرار گیرد و چون قرار گرفت طعم بگرداند تا هرکه را آب باید به وی میل نکند، به صحبت وی کسی میل کند که ورا جواهر باید؛ تاترک جان بگوید و مِثْقلهٔ طلب بر پای بندد و سرنگونسار بدان دریا فرو شود یا جواهر عزیز مکنون به دست آرد یا جان در طلب آن به شست فنا دهد.

و یکی از مشایخ رُضِیَ عنهم گوید: «التمکینُ رفعُ التّلوین. تمکین رفع تلوین است.»

و تلوین هم از عبارات این طایفه است، چون حال و مقام، به معنی نزدیک است بدان و مراد از آن تغییر و گشتن از حال به حال خواهند و مراد از آن، آن است که متمکن متردد نباشد و رخت یکسره به حضرت برده باشد و اندیشهٔ غیر از دل سترده نه معاملتی رود بر او که حکم ظاهرش بَدَل کند و نه حالی باشد که حکم باطنش متغیر گرداند؛ چنان‌که موسی صلوات اللّه علیه متلون بود، حقتعالی یک نظر به طور تجلی کرد هوش از وی بشد؛ کما قال اللّه، تعالی: «وَخَرَّ موسی صَعِقاً (۱۴۳/الأعراف).» و رسول صلّی اللّه علیه متمکن بود از مکه تا به قاب قوسین در عین تجلی بود از حال بنگشت و تغیر نیاورد و این درجت اعلی بود واللّه اعلم.

پس تمکین بر دو گونه باشد: یکی آن که نسبت آن به شاهد خود باشد و یکی آن که اضافت به شواهد حق. آن را که نسبت به شاهد خود باشد باقی الصّفه باشد و آن را که حواله به شاهد حق بود فانی الصفه باشد و مر فانی الصفه را محو و صَحْوصَحْو و لَحْق و محق و فنا و بقا و وجود و عدم درست نیاید؛ که اقامت این اوصاف را موصوف باید و چون موصوف مستغرق باشد حکم اقامت وصف ازوی ساقط بود.

و اندر این معنی سخن بسیار اید و من بر این اختصار کردم ترک تطویل را. واللّه اعلم.

و من ذلک: المحاضرة و المکاشفة، و الفرق بینهما

بدان که محاضره بر حضور دل افتد اندر لطایف بیان، و مکاشفه بر حضور تحیر سر افتد اندر حظیرهٔ عیان. پس محاضره اندر شواهد آیات باشد، و مکاشفه اندر شواهد مشاهدات و علامت محاضره دوام تفکر باشد اندر رؤیت آیت و علامت مکاشفه دوام تحیر اندر کُنه عظمت. فرق میان آن که اندر افعال متفکر بود، و از آنِ آن که اندر جلال متحیر بود بسیار بود از این دو یکی ردیف خُلّت بود و دیگری قرین محبت.

ندیدی که چون خلیل صلوات اللّه علیه اندر ملکوت آسمان‌ها نگاه کرد و اندر حقیقت وجود آن تأمل و تفکر نمود، دلش بدان حاضر شد. به رؤیت فعل طالب فاعل گشت؛ تا حضور وی فعل را دلیل فاعل گردانید و اندر کمال معرفت گفت: «إنّی وجَّهْتُ وَجْهِیَ للّذی فَطَرَ السّمواتِ و الأرضَ حَنیفاً (۷۹/الأنعام)»؛ و حبیب را چون به ملکوت بردند، چشم از رؤیت کل فرا کرد فعل ندید و خلق ندید و خود را ندید تا به فاعل مکاشف شد اندر کشف، شوق بر شوقش بیفزود و قَلَقْ بر قلقش زیادت شد و طلب رؤیت کرد. رؤیت روی نبود رای قربت کرد قربت ممکن نگشت، قصد وصلت کرد وصلت صورت نبست. هرچند که بر دل حکم تنزیه دوست ظاهرتر شد، شوق دوست زیادت‌تر گشت. نه روی اعراض بود و نه امکان اقبال. متحیر شد. آن‌جا که خُلّت بود حیرت کفر نمود و این‌جا که محبت بود وصلت شرک آمد و حیرت سرمایه شد؛ از آن‌چه آن‌جا حیرت اندر هستی بود و آن شرک باشد و این‌جا در چگونگی و این توحید باشد.

و از این بود که شبلی رحمة اللّه علیه گفت: «یا دلیلَ المُتحیّرینَ زِدْنی تحیّراً»؛ از آن‌چه زیادت تحیر اندر مشاهدت، زیادت درجه باشد.

و اندر این معنی در حکایات مشهور است که چون بوسعید خراز رضی اللّه عنه با ابراهیم سعد علوی رضی اللّه عنه بر لب دریا، آن دوست خدای را بدیدند. پرسیدند از وی که: «راه حق چه چیز است؟» گفت: «راه به حق دو است: یکی راه عام و دیگر راه خاص.» گفتند: «شرح کن.» گفت: «راه عوام آن است که تو بر آنی به علتی قبول کن و به علتی رد و راه خواص آن که ایشان معلل علت بینند نه علت.»

و حقیقت این حکایت بشرح گذشته است و مراد جز این است. واللّه اعلم بالصّواب و الیه المرجع و المآب.

و من ذلک: القبض و البسط، و الفرق بینهما

بدان که قبض و بسط دو حالت‌اند از آن احوالی که تکلف بنده از آن ساقط است؛ چنان‌که آمدنش به کسبی نباشد و رفتن به جهدی نه؛ قوله، تعالی: «و اللّهُ یقبِضُ و یبسُطُ (۲۴۵/البقره).» پس قبض عبارتی بود از قبض قلوب اندر حالت حجاب و بسط عبارتی است از بسط قلوب اندر حالت کشف و این هر دو از حق است بی تکلف بنده و قبض اندر روزگار عارفان، چون خوف باشد اندر روزگار مریدان و بسط اندر روزگار عارفان چون رجا باشد اندر روزگار مریدان به قول این گروه که قبض و بسط را بر این معنی حمل کنند.

و از مشایخ گروهی بر آنند که رتبت قبض رفیع‌تر است از رتبت بسط مر دو معنی را: یکی آن که ذکرش مقدم است اندر کتاب و دیگر آن که اندر قبض گدازش و قهر است و اندر بسط نوازش و لطف و لامحاله گدازش بشریت و قهر نفس فاضل‌تر باشد از پرورش آن؛ از جهت آن که آن حجاب اعظم است و گروهی بر آنند که رتبت بسط رفیع تر است از رتبت قبض؛ از آن که تقدیم ذکر آن اندر کتاب علامت تقدیم فضل مؤخّر است بر آن؛ از آن‌چه اندر عرف عرب آن است که اندر ذکر مقدم دارند مر چیزی را که اندر فضل مؤخر بود؛ کما قال اللّه، تعالی: «فَمِنْهُم ظالمٌ لِنَفْسِه و منهم مُقْتَصِدٌ و منهم سابقٌ بالخَیْراتِ بإذنِ اللّه (۳۲/فاطر)»، و نیز گفت: «إنّ اللّهَ یُحِبّ التّوّابینَ و یُحبُّ المتطهّرین (۲۲۲/البقره)، و قوله تعالی: «یا مریمُ اقْنُتی لربّکِ و اسْجُدی و ارکَعی مَعَ الرّاکعین (۴۳/آل عمران).» و نیز اندر بسط سرور است و اندر قبض ثُبور و سرور عارفان جز در وصل معروف نباشد و ثُبورشان جز در فصل مقصود نه. پس قرار اندر محل وصل بهتر از قرار اندر محل فراق.

و شیخ من گفتی رحمة اللّه علیه: که قبض و بسط هر دو یک معنی است که از حق به بنده پیوندد. که چون آن بر دل نشان کند، یا سر بدان مسرور شود و نفس بدان مقهور یا سر مقهور شود و نفس مسرور و اندر قبض سر یکی بسط نفس وی باشد و اندر بسط سر دیگری قبض نفس وی؛ و آن که از آن جز این عبارت کند تضییع انفاس باشد و از آن گفت بایزید، رحمة اللّه علیه: «قبضُ القلوبِ فی بَسْطِ النّفوسِ و بَسْطُ القلوبِ فی قبضِ النُّفوسِ.» پس نفسِ مقبوض از خلل محفوظ باشد و سر مبسوط از زَلل مضبوط؛ از آن‌چه اندر دوستی غیرت مذهب است و قبض علامت غیرت حق باشد و مر دوست را با دوست معاتبت شرط است و بسط علامت معاتبت باشد.

و اندر آثار معروف است که تا یحیی بود نخندیده بود و تا عیسی بود نگریست، صلوات اللّه علیهم؛ از آن‌چه یکی منقبض بود و آن دیگری منبسط. چون فرا یک‌دیگر رسیدند، یحیی گفت: «یا عیسی، ایمن شدی از قطیعت؟» عیسی گفت: «یا یحیی نومید شدی از رحمت؟» پس نه گریستن تو حکم ازلی را بگرداند و نه خندهٔ من قضای کرده را رد گرداند. پس «لاقبضَ و لابسطَ و لاطمسَ و لاأنسَ و لا محوَ و لامَحْقَ و لاعجزَ و لاجهدَ.» جز آن نباشد که تقدیر بوده است و حکم رفته و اللّه اعلم.

و من ذلک: الأنس و الهیبة و الفرق بینهما

بدان اَسْعَدَکَ اللّه که انس و هیبت دو حالت است از احوال صعالیک طریق حق و آن آن است که چون حق تعالی به دل بنده تجلی کند به شاهد جلال نصیب وی اندر آن هیبت بود؛ باز چون به دل بنده تجلی کند به شاهد جمال، نصیب وی اندر آن انس باشد؛ تا اهل هیبت از جلالش بر تعب باشند و اهل انس از جمالش بر طرب. فرق است میان دلی که ازجلالش اندر آتش دوستی سوزان بود و از آنِ دلی که اندر جمالش در نور مشاهدت فروزان.

پس گروهی از مشایخ گفته‌اند که هیبت درجهٔ عارفان است و انس درجهٔ مریدان؛ از آن‌چه هرکه را اندر حضرت حق و تنزیه اوصافش قدم تمام‌تر، هیبت را بر دلش سلطان بیشتر و طبعش از انس نفورتر؛ از آن‌چه انس با جنس باشد، و چون مجانست و مشاکلت بنده را با حق مستحیل باشد،انس با وی صورت نگیرد وازوی با خلق نیز انس محال باشد و اگر انس ممکن شود با ذکر وی ممکن شود و ذکر وی غیروی باشد؛ از آن‌چه آن صفت بنده باشد و آرام با غیر اندر محبت کذب و دعوی و پنداشت بود؛ و باز هیبت ازمشاهدت عظمت باشد و عظمت صفت حق بود جلّ جلالُه. و بسیار فرق باشد میان بنده‌ای که کارش از خود به خود بود و از آن بنده‌ای که کارش از فنای خود به بقای حق بود.

و از شبلی رحمة اللّه علیه حکایت آرند که گفت: «چندین گاه می‌پنداشتم که طرب اندر محبت حق می‌کنم و انس با مشاهدت وی می‌کنم. اکنون دانستم که إنس را اُنس جز با جنس نباشد.»

و باز گروهی گفتند که: هیبت قرینهٔ عذاب و فراق و عقوبت بود و اُنس نتیجهٔ وصل و رحمت؛ تا دوستان از اخوات هیبت محفوظ باشند و با انس قرین؛ که لامحاله محبت انس اقتضا کند. و چنان‌که محبت را مجانست محال است مر انس را هم محال باشد.

و شیخ من گفتی، رحمة اللّه علیه: عجب دارم از آن که گوید که انس با حق ممکن نشود از پس آن که گفته است: «و اذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإنّی قَریبٌ (۱۸۶/البقره)»، «انّ عبادی (۴۲/الحِجر)»، «قل لعبادی (۳۱/ابراهیم)»، «یا عِبادِ لاخوفٌ علیکم الیوم و لاأنتم تحزنون (۶۸/الزَّخرف).» ولامحاله بنده چون این فضل بیند، ورا دوست گیرد و چون دوست گرفت انس گیرد؛ از آن‌چه ازدوست هیبت بیگانگی بود و انس یگانگی و صفت آدمی این است که با مُنعم انس گیرد واز حق به ما چندین نعمت و ما را بدو معرفت، محال باشد که ما حدیث هیبت کنیم.

و من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، می‌گویم که هر دو گروه اندر این مُصیب‌اند با اختلافشان؛ از آن‌چه سلطان هیبت با نفس باشد و هوای آن و فنا گردانیدن بشریت و سلطان انس با سر بود و پروردن معرفت. پس حق تعالی به تجلی جلال نفس دوستان را فانی کند و به تجلی جمال، سر ایشان را باقی گرداند. پس آنان که اهل فنا بودند هیبت را مقدم گفتند و آنان که ارباب بقا بودند انس را تفضیل نهادند.

و پیش از این در باب «فنا و بقا» شرح این داده آمده است. واللّه اعلم.

و من ذلک: القهر و اللّطف، و الفرق بینهما

بدانکه این دو عبارت است مراین طایفه را که از روزگار خود بیان کنند و مرادشان از قهر تأیید حق باشد به فنا کردن مرادها و بازداشتن نفس از آرزوها بی آن که ایشان را اندر آن مراد باشد. و مراد از لطف، تأیید حق باشدبه بقای سر و دوام مشاهدت و قرار حال اندر درجت استقامت؛ تا حدی که گروهی گفته‌اند که: «کرامت از حق حصول مراد است» و این اهل لطف بوده‌اند و گروهی گفته‌اند: «کرامت آن است که حق تعالی بنده را به مراد خود از مراد وی بازدارد و به بی مرادی مقهور گرداند؛ چنان‌که اگر به دریا شود در حال تشنگی دریا خشک گردد.»

گویند در بغداد درویشی دو بودند ازمحتشمان فقرا یکی صاحب قهر بود و یکی صاحب لطف؛ و پیوسته با یک‌دیگر به نقار بودندی، و هر یکی مر روزگار خود را مزیت می‌نهادندی. یکی می‌گفتی: «لطف از حق به بنده اشرف اشیاست؛ لقوله، تعالی: «اللّهُ لطیفٌ بعبادِه (۱۹/الشوری)»، و دیگری می‌گفتی: «قهر از حق به بنده اکمل اشیاست؛ لقوله، تعالی: «و هو القاهرُ فوقَ عِبادِه (۱۸/الأنعام).»

این سخن میان ایشان دراز شد تاوقتی این صاحب لطف قصد مکه کرد و به بادیه فرو شد و به مکه نرسید. سال‌ها کس خبر وی نیافت. تاوقتی یکی از مکه به بغداد می‌آمد وی را دید بر سر راه، گفت: «ای اخی، به عراق شوی آن رفیق مرا بگوی اندر کرخ، اگر خواهی تا بادیه را با مشقت وی چون کرخ بغداد بینی با عجایب آن، بیا و بنگر اینک بادیه اندر حق من چون کرخ بغداد است.» چون آن درویش بیامد و مر آن رفیق وی را طلب کرد و پیغام بگزاردن، رفیق گفت: «چون باز گردی بگوی که اندر آن شرفی نباشد که بادیهٔ با مشقت را اندر حق تو چون کرخ بغداد کرده‌اند تا از درگاه نگریزی. عجب این باشد که کرخ بغداد را با چندان انعام و عجوبات اندر حق یکی بادیه گردانند با مشقت تا وی در آن خرم باشد.»

و از شبلی رضی اللّه عنه می‌آید که گفت اندر مناجات خود: «ای بارخدای، اگر آسمان را طوق من گردانی و زمین را پای بند من کنی و عالم را جمله به خون من تشنه کنی، من از تو برنگردم.»

و شیخ من گفت: سالی مر اولیا را اندر میان بادیه اجتماع بود و پیر من حُصری رضی اللّه عنه مرا با خود آن‌جا برد. گروهی را دیدم هر یک بر نجیبی می‌آمدند و گروهی را بر تختی می‌آوردند، و گروهی می پریدند، هرکه می‌آمد از این جنس حُصری بدیشان التفات نکرد تا جوانی دیدم می‌آمد نعلین گسسته و عصا شکسته و پای از کار بشده سر برهنه، اندام سوخته. حصری بر جست و پیش وی باز رفت، وی وی را به درجت بلند بنشاند. من متعجب شدم. از بعد آن از شیخ بپرسیدم گفت: «او ولیی است مر خداوند را تعالی و تقدس که متابع ولایت نیست؛ که ولایت متابع وی است و به کرامات التفات نکند.»

و درجمله آن‌چه ما خود را اختیار کنیم بلای ماست و من جز آن نخواهم که حق در آن مرا از آفت نگاه دارد واز شرّ نفسم باز رهاند اگر اندر قهر دارد تمنای لطف نکنم و اگر اندر لطف دارد ارادت قهرم نباشد؛ که مرا بر اختیار وی اختیار نیست. و باللّهِ التّوفیقُ و حسبُنَا اللّه و نِعمَ الرّفیقُ.

و من ذلک: النّفی و الاثبات، و الفرق بینهما

مشایخ این طریقت رضی اللّه عنهم محو صفت را به اثبات تأیید حق، نفی و اثبات خوانده‌اند. و به نفی، نفی صفت بشریت خواسته‌اند و به اثبات، اثباتِ سلطان حقیقت؛ از آن‌چه محو ذهاب کلی بود و نفی کل جز بر صفات نیفتد؛ از آن‌چه بر ذات در حال بقای بشریت فنا صورت نگیرد. پس باید که تا نفی صفات مذموم باشد به اثبات خصال محمود؛ یعنی نفی دعوی بود اندر دوستی حق تعالی به اثبات معنی؛ از آن‌چه دعوی از رعونات نفس بود و اندر جریان عبارات ایشان چون به حکم اوصاف مقهور سلطان حق گردند گویند که: «نفی صفات بشریت است به اثبات بقای حق.»

و اندر این معنی پیش از این اندر باب فقر و صفوت و فناو بقا سخن رفته است و بر آن اختصار کردم.

ونیز گویند که: مراد بدین، نفی اختیار بنده باشد به اثبات اختیار حق و از آن بود که آن موفق گفت: «إختیارُ الحقِّ لعَبْدهِ مع علمِه بعَبْده خیرٌ مِن اختیارِ عَبدِه لِنَفسِه مَعَ جَهلِهِ بِرَبِّه»؛ از آن‌چه دوستی نفی اختیار محب باشد به اثبات اختیار محبوب.

و اندر حکایات یافتم که: درویشی اندر دریا غرق می‌شد یکی گفت: «ای اخی، خواهی تا برهی؟» گفت: «نه.» گفت: «خواهی تا غرق شوی؟» گفت: «نه.» گفت:«عجب کاری! نه هلاک اختیار می‌کنی نه نجات می‌طلبی!؟» گفت: «مرا با اختیار چه کار، که اختیار کنم. اختیار من آن است که حق مرا اختیار کند.»

و مشایخ گفته‌اند: کمترین درجه اندر دوستی نفی اختیار بود. پس اختیار حق ازلی است نفی آن ممکن نگردد و اختیار بنده عرضی، نفی بر آن روا بود. پس باید که اختیار عرضی را زیر پای آرد تا با اختیار ازلی بقا یابد؛ چنان‌که موسی صلوات اللّه علیه چون بر کوه منبسط شد با حق تعالی تمنای رؤیت کرد و به اثبات اختیار خود بگفت. حق گفت: «لَنْ تَرانی (۱۴۳/الأعراف).» گفت: «بارخدایا، دیدار، حق و من مستحق، منع چرا؟» فرمان آمد که: «دیدار حق است اما اندر دوستی اختیار باطل است.»

و اندر این معنی سخن بسیار اید، اما مراد من بیش از این نیست که بدانی که مقصود قوم از این عبارت چه چیز است.

و از این جمله ذکر تفرقه و جمع و فنا و بقا و غیبت و حضور گذشته است اندر مذاهب متصوّفه، آن‌جا که ذکر صَحْوصَحْو و سُکْر است. هرکه را اشکال است این معانی را آن‌جا طلبد؛ از آن‌چه جای بیان این جمله این‌جا بود. اما به حکم لابد این مقدار آن‌جا بیاوردم تا مذهب هر کسی مشرح گردد.

و من ذلک: المسامرةُ و المحادثة، و الفرق بینهما

این دو عبارت است از دو حال از احوال کاملان طریق حق و حقیقت آن حدیث سری باشد مقرون به سکوت زبان؛ یعنی محادثه، و حقیقت مسامره دوام انبساط به کتمان سر و ظاهر معنی این آن بود که مسامره وقتی بود بنده را با حق به شب و محادثه وقتی بود به روز که اندر آن سؤال و جواب بود ظاهری و باطنی و از آن است که مناجات شب را مسامره خوانند و دعوات روز رامحادثه. پس حال روز مبنی باشد بر کشف، و از آن شب بر ستر. و اندر دوستی مسامره کامل‌تر بود از محادثه.

و تعلق مسامره به حال پیغمبر است، صلی اللّه علیه و سلم. چون حق تعالی خواست که وی را وقتی باشد با وی جبرئیل را با بُراق بفرستاد تا وی را به شب از مکه به قاب قوسین رسانید و با حق راز گفت و ازوی سخن بشنید و چون به نهایت رسید زبان اندر کشف جلال لال شد و دل از کنه عظمت متحیر گشت علم از ادراک بازماند، زبان از عبارت عاجز شد، «لاأُحصی ثناءً علیک» گفتی.

و تعلق محادثه به حال موسی علیه السّلام است که چون خواست که وی را با حق تعالی وقتی باشد،از پس چهل روز وعده و انتظار، به طور آمد و سخن خداوند تعالی بشنید تا منبسط شد و سؤالِ رؤیت کرد و از مراد بازماند و از هوش بشد. چون به هوش باز آمد، گفت: «تُبْتُ اِلَیْک (۱۴۳/الأعراف).» تا فرق ظاهر شد میان آن که آورده باشند؛ قوله، تعالی: «سبحان الّذی أسری بعبدِه لیلاً (۱/الإسراء)». و میان آن که آمده باشد؛ قوله تعالی: «وَلَمّا جاءَ موسی لِمیقاتِنا (۱۴۳/الأعراف).»

پس شب وقت خلوت دوستان بود و روز گاه خدمت بندگان و لامحاله چون بنده از حد محدود خود اندر گذرد ورا زجر کنند؛ باز دوست را حد نباشد تا به از حد درگذشتن مستوجب ملامت شود؛ که هرچه دوست کند جز پسندیدهٔ دوست نباشد. واللّه اعلم بالصّواب.

و من ذلک: علم الیقین و عین الیقین، و الفرق بینهما

بدان که به حکم اصول این جمله عبارت بود از علم و علم بی یقین بر صحت آن معلوم، خود علم نباشد و چون علم به حاصل آمد غیب اندر آن چون عین باشد؛ از آن‌چه مؤمنان فردا مر حق تعالی را ببینند هم بدین صفت بینند که امروز می‌دانند اگر بر خلاف این بینند یا رؤیت مصحح نباشد فردا و یا علم درست نیاید امروز و این هردو طرف خلاف توحید باشد؛ از آن‌چه امروز علم خلق بدو درست باشد و فردا رؤیتشان درست. پس علم یقین چون عین یقین بود و حق یقین چون علم یقین و آنان که به استغراق علم گفته‌اند اندر رؤیت، آن محال است؛ که رؤیت مر حصول علم را آلتی است چون سماع و مانند این. چون استغراق علم اندر سماع محال بود، اندر رؤیت نیز محال بود. پس مراد این طایفه بدین علم الیقین علم معاملات دنیاست به احکام اوامر و از عین الیقین علم به حال نزع و وقت بیرون رفتن از دنیا و از حق الیقین علم به کشف رؤیت اندر بهشت و کیفیت اهل آن به معاینه. پس علم الیقین درجهٔ علماست به حکم استقامتشان بر احکام امور، و عین الیقین مقام عارفان به حکم استعدادشان مر مرگ را و حق الیقین فناگاه دوستان به حکم اعراضشان از کل موجودات. پس علم الیقین به مجاهدت و عین الیقین به مؤانست و حق الیقین به مشاهدت بود واین یکی عام است و دیگر خاص و سدیگر خاص الخاص و اللّه اعلم بالصواب.

و من ذلک: العلم و المعرفة، و الفرق بینهما

علمای اصول فرق نکرده‌اند میان علم و معرفت و هردو را یکی گفته‌اند، به‌جز آن که گفته‌اند: «شاید که حق تعالی را عالم خوانند و نشاید که عارف خوانند مر عدم توقیف را.» اما مشایخ این طریقت رضی اللّه عنهم علمی را که مقرون معاملت و حال باشد و عالم آن عبارت از احوال خود کند آن را معرفت خوانند و مر عالم آن را عارف و علمی را که از معنی مجرد بود و از معاملت خالی، آن را علم خوانند و مر عالم آن را عالم. پس آن که به عبارت مجرد و حفظ آن بی حفظ معنی عالم بود ورا عالم خوانند و آن که به معنی و حقیقت آن چیز عالم بود ورا عارف خوانند و از آن است که چون این طایفه خواهند که بر اقران خود استخفاف کنند وی را دانشمند خوانند و مر عوام را این منکر آید و مرادشان نه نکوهش وی بود به حصول علم؛ که مرادشان نکوهش وی بود به ترک معاملت؛ «لأنَّ العالِمَ قائمٌ بِنَفْسِه و العارِفَ قائمٌ بِرَبِّه.»

و اندر این معنی سخن رفته است اندر کشف حجاب المعرفة، و این‌جا این مقدار کفایت باشد. واللّه اعلم.

و من ذلک: الشّریعةُ و الحقیقةُ، و الفرقُ بینهما

این دو عبارت است مر این قوم را که یکی از صحت حال ظاهر کنند و یکی از اقامت حال باطن و دو گروه اندر این به غلط‌اند: یکی علمای ظاهر که گویند: «فرق نکنیم؛ که خود شریعت حقیقت است و حقیقت شریعت» و یکی گروهی ازملاحده که قیام هر یک از این با دیگر روا ندارند و گویند که: «چون حال حقیقت کشف گشت شریعت برخیزد.» و این سخن قرامطه است و مشیعه و موسوسان ایشان.

و دلیل بر آن که شریعت اندر حکم از حقیقت جداست آن است که تصدیق از قول جداست اندر ایمان؛ و دلیل بر آن که اندر اصل جدانیست آن که تصدیق بی قول ایمان نباشد و قول بی تصدیق گرویدن نی، و فرق ظاهر است میان قول و تصدیق.

پس حقیقت عبارتی است از معنیی که نسخ بر آن روا نباشد و از عهد آدم تا فنای عالم حکم آن متساوی است، چون معرفت حق و صحت معاملت خود به خلوص نیت و شریعت عبارتی است از معنیی که نسخ و تبدیل بر آن روا بود چون احکام اوامر. پس شریعت فعل بنده بود و حقیقت داشتِ خداوند و حفظ و عصمت وی، جلّ جلالُه. پس اقامت شریعت بی وجود حقیقت محال بود و اقامت حقیقت بی حفظ شریعت محال و مثال این چون شخصی باشد زنده به جان چون جان از وی جدا شود، شخص مرداری شود و جان بادی. پس قیمتشان به مقارنهٔ یک‌دیگر است، همچنان شریعت بی حقیقت ریایی بود و حقیقت بی شریعت نفاقی؛ قوله تعالی: «والّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُم سُبُلَنا (۶۹/العنکبوت).» مجاهدت شریعت و هدایت حقیقت آن یکی حفظ بنده مر احکام ظاهر را بر خود، و دیگر حفظ حق مر احوال باطن را بر بنده. پس شریعت از مکاسب بود و حقیقت ازمواهب و چون چنین مسلم بود فرق بسیار که میان هر دو باشد و اللّه اعلم.

* * *
* * *
* * *

نوع آخر این حدود عبارتی است که استعارت پذیرد اندر کلام ایشان و به تفصیل و شرح مشکل‌تر شود حکم آن و من بر سبیل اختصار بیان این نوع بکنم، ان شاء اللّه تعالی.

الحق: مرادشان از حق خداوند باشد؛ از آن‌چه این نامی است از اسماء اللّه؛ لقوله، تعالی: «ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ المبین(۶/الحجّ).»

الحقیقه: مرادشان بدان اقامت بنده باشد اندر محل وصل خداوند و وقوف سر وی بر محل تنزیه.

الخطرات: آن‌چه بر دل گذرد از احکام طریقت.

الوطنات: آن‌چه اندر سرّ متوطن بود از معانی الهی.

الطّمس: نفی عینی باشد که اثر آن بماند.

الرّمس: نفی عینی باشد با اثر آن از دل.

العلایق: اسبابی که طالبان، تعلق بدان کنند و از مراد بازمانند.

الوسائط: اسبابی که به تعلق کردن آن به مراد رسند.

الزّوائد: زیادت انوار باشد به دل.

الفوائد: ادراک سرّ مر لابدّ خود را.

الملجأ: اعتماد دل به حصول مراداتو

المنجأ: خلاص یافتن دل از محل آفت.

الکلّیّه: استغراق اوصاف آدمیّت بکلیت.

اللّوایح: اثبات مراد با زودی نفی آن.

اللوامع: اظهار نور بر دل با بقای فواید آن.

الطوالع: طلوع انوار معارف بر دل.

الطّوارق: واردی به دل به بشارت یا به زجر اندر مناجات شب.

اللطیفه: اشارتی به دل از دقایق حال.

السّرّ: نهفتن حال دوستی.

النّجوی: نهفتن احوال از اطلاع غیر.

الاشاره: اخبار غیر از مراد بی عبارت لسان.

الایماء: تعریض خطاب بی اشارت و عبارت.

الوارد: حلول معانی به دل.

الانتباه: زوال غفلت از دل.

الاشتباه: اشکال حال اندر دو طرف حکم حق و باطل.

القرار: زوال تردد از حقیقت حال.

الإنزجاج: تحرک دل بود اندر حال وجد.

این است معنی بعضی از الفاظ ایشان بر سبیل اختصار و باللّه العون و العصمة.

نوع آخر این حدود الفاظی است که اندر توحید خداوند تعالی استعمال کنند و اندر بیان اعتقاد ایشان اندر حقایق بی استعارت مستعمل دارند و از آن جمله یکی این است:

العالَم: عالم عبارتی است از مخلوقات خداوند. و گویند: «هژده هزار عالم و پنجاه هزار عالم.» و فلاسفه گویند: «دو عالم علوی و سفلی.» و علمای اصول گویند: «از عرش تا ثری هرچه هست عالم است.» و در جمله عالم اجتماع مختلفات بود و اهل این طریقت نیز «عالم ارواح و نفوس» گویند. و مرادشان نه آن بود که فلاسفه را بود، که مرادشان اجتماع ارواح و نفوس باشد.

المحدَث: متأخّر اندر وجود، یعنی نبوده و پس ببوده.

القدیم: سابق اندر وجود و همیشه بود آن که هستی وی سابق بود مر همه هستی‌ها را و این به‌جز خداوند تعالی نیست.

الأزل: آن‌چه مر آن را اول نیست.

الأبد: آن‌چه مر آن را آخر نیست.

الذّات: هستی چیز و حقیقت آن.

الصّفة: آن‌چه نعت نپذیرد؛ از آن‌چه به خود قایم نیست.

الاسم: غیر مسما.

التّسمیة: خبر از مسما.

النّفی: آن که عدم منفی اقتضا کند.

الاثبات: آن که وجود مثبت اقتضا کند.

الشّیئان: آن که وجود یکی به دیگری روا بود.

الضّدّان: آن که روا نبود وجود یکی را با بقای وجود دیگر اندر یک حال.

الغیران: آن که وجود هر یک بی دیگری روا بود.

الجوهر: اصل چیز، آن که به خود قایم بود.

العرض: آن که به جوهر قایم بود.

الجسم: آن که مؤلَّف بود از اجزای پراکنده.

السّؤال: طلب کردن حقیقتی بود.

الجواب: خبر دادن از مضمون سؤال.

الحَسَن: آن که موافق امر بود.

القبیح: آن که مخالف امر بود.

السَّفَ: ترک امر بود.

الظّلم: نهادن چیزی به جایی که نه جای آن بود و درخور آن.

العدل: نهادن هر چیزی به جای خود.

المَلِک: آن که بر آن اعتراض نتوان کرد که او کند.

این است حدود الفاظ که طالبان را از این چاره نباشد؛ بر سبیل اختصار و باللّه العون و التّوفیق و حسبنا اللّه و نعم الرفیق.

* * *

نوع آخر این عباراتی است که به شرح حاجتمند باشد و اندر میان متصوّفه متداول است و مقصودشان بدین عبارات نه آن باشد که اهل لسان را معلوم گردد از ظاهر لفظ:

الخاطر: به خاطر حصول معنیی خواهند اندر دل با سرعت زوال آن به خاطری دیگر و قدرت صاحب خاطر بر دفع کردن آن از دل. و اهل خاطر متابع خاطر اول باشند اندر امور؛ که آن از حق باشد تعالی وتقدس به بنده بی علت.

و گویند: خیر النّسّاج را خاطری پدیدار آمد که جنید بر در وی است، آن خاطر از خود دفع کرد. خاطری دیگر به مدد آن آمد هم به دفع آن مشغول شد سدیگر خاطر ببود. بیرون آمد، جنید را دید رضی اللّه عنهما بر در استاده. گفت: «یا خیر، اگر خاطر اول را متابع بودیی واگر سنت مشایخ را به جای آوردیی مرا چندین بر در نبایستی استاد.» تا مشایخ گفته‌اند که: «اگر آن خاطر بود که خیر را اشراف افتاد از آنِ جنید چه بود؟» گفته‌اند که: «جنید پیر خیر بود، ولامحاله پیر بر کل احوال مرید مشرف باشد.»

الواقع: به واقع معنیی خواهند که اندر دل پدیدار آید و بقا یابد به خلاف خاطر و به هیچ حال مر طالب را آلت دفع کردن آن نباشد؛ چنان‌که گویند: «خَطَرَ عَلی قَلْبی وَ وَقَعَ فی قَلْبی.» پس دل‌ها جمله محل خواطرند، اما واقع جز بر دلی صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از آن است که چون مرید را در راه حق بندی پیدا آید آن را قید گویند و گویند: «ورا واقعه‌ای افتاد.» و اهل لسان از واقعه اشکال خواهند اندر مسائل و چون کسی آن را جواب گوید و اشکال بردارد، گویند: «واقعه حل شد.» اما اهل تحقیق گویند که: «واقعه آن بود که حل بر آن روا نباشد و آن‌چه حل شود خاطری بود نه واقعی؛ که بند اهل تحقیق اندر چیزی حقیر نباشد که هر زمان حکم آن بدل شود و از حال بگردد.»

الاختیار: به اختیار آن خواهند که اختیار کند مر اختیار حق را بر اختیار خود؛ یعنی بدانچه حق تعالی مر ایشان را اختیار کرده است از خیر و شر، بسند کار باشند و اختیار کردن بنده مر اختیار حق را تعالی هم به اختیار حق بود؛ که اگر نه آن بودکه حق تعالی ورا بی اختیار کردی وی اختیار خود فرو نگذاشتی.

و از ابویزید رُضِیَ عنه پرسیدند که: «امیر که باشد؟» گفت: «آن که ورا اختیار نمانده باشد و اختیار حق وی را اختیار گشته باشد.»

و از جنید رضی اللّه عنه می‌آید که وقتی وی راتب آمد گفت: «بار خدایا، مرا عافیت ده.» به سرش ندا آمد که: «تو کیستی که در ملک من سخن گویی و اختیار کنی؟ من تدبیر ملک خود بهتر ازتو دانم. تو اختیار من اختیار کن نه خود را به اختیار خود پدیدار کن.»

الاختبار: به اختبار امتحان دل اولیا خواهند به گونه گونه بلاها از حق تعالی بدان آیداز خوف و حزن و قبض و هیبت ومانند آن؛ لقوله تعالی: «اولئکَ الّذینَ امتَحَنَ اللّهُ قلوبَهم لِلتّقوی لهم مَغْفِرةٌ و أجرٌ عَظیمٌ (۳/الحُجُرات).» و اندر این درجتی عظیم باشد.

البلاء: به بلا امتحان تن دوستان خواهند به گونه گونه مشقت‌ها و بیماریهاو رنجها؛ که هرچند بلا بر بنده قوت بیشتر پیدا می‌کند قربت زیادت می‌شود ورا با حقتعالی که بلا لباس اولیاست و کدوادهٔ اصفیا و غذای انبیا، صلوات اللّه علیهم. ندیدی که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم گفت: «أشدُّ البَلاءِ بالأَنبیاءِ ثُمَّ الأولیاءِ، ثمّ الأمثلِ فالأمثلِ. نحنُ مَعاشِرَ الأنبیاءِ أشدُّ النّاسِ بلاءَ.» و فی الجمله بلا نام رنجی باشد که بر دل و تن مؤمن پیدا شود که حقیقت آن نعمت بود و به حکم آن که سر آن بر بنده پوشیده باشد با احتمال کردن آلام آن وی را از آن ثواب باشد؛ و باز آن‌چه بر کافران باشد آن نه بلا بود که آن شقا بود، و هرگز مر کافر را از شقا شفا نبود پس مرتبت بلا بزرگتر از امتحان بود؛ که تأثیر آن بر دل بود و از آن این بر دل و تن واللّه اعلم.

التحلّی: تحلی تشبه باشد به قوم ستوده به قول و عمل؛ قوله، علیه السّلام: «لَیْسَ الیمانُ بالتحلّی و التّمنّی، ولکن ماوُقّرَ بالقلوب و صدّقه العملُ.»

پس ماننده کردن خود را به گروهی بی حقیقت معاملت ایشان، تحلی بود و آنان که نمایند و نباشند زود فضیحت شوند و رازشان آشکارا گردد هر چند که به نزدیک اهل تحقیق خود ایشان فضیحت باشند ورازشان آشکارا.

التّجلّی: تأثیر انوار حق باشد به حکم اقبال بر دل مقبلان که بدان شایستهٔ آن شوند که به دل مر حق را ببینند و فرق میان این رؤیت و رؤیت عیان آن بود که متجلی اگر خواهد ببیند و اگر خواهد نبیند، یا وقتی بیند و وقتی نبیند؛ باز اهل عیان اندر بهشت اگر خواهند که نبینند نتوانند؛ که بر تجلی ستر جایز بود و بر رؤیت حجاب روا نباشد.

التّخلّی: اعراض باشد از اشغال مانعه مر بنده را از خداوند، به حکم تشریف عنایت؛ چنان‌که دست از دنیا خالی کند و ارادت عقبی از دل قطع کند و متابعت هوی از سرّ خالی کند و از صحبت خلق اعراض کند و دل از اندیشهٔ ایشان بپردازد.

الشُّرود: معنی شُرود طلب حق باشد به خلاص از آفات و حب و بی قراری اندر آن؛ که همه بلای طالب از حجاب افتد. پس حیل طالب را اندر کشف حجاب و اسفار ایشان را و تعلق ایشان را به هر چیزی شرود خوانند و هرکه اندر ابتدای طلب بی قرارتر بود اندر انتها و اصل‌تر و ممکن‌تر.

القُصود: مرادشان از قصود صحت عزیمت باشد بر طلب حقیقت مقصود و قصد این طایفه اندر حرکت و سکون بسته نیست؛ از آن‌چه دوست اندر دوستی، اگرچه ساکن بود قاصد بود و این خلاف عادت است؛ از آن‌چه قصد قاصدان یا بر ظاهرشان از قصد تأثیری بود یا در باطنشان نشانی از آن که دوستان بی علت طلب و حرکات خود قاصد باشند و همه صفات ایشان قصد دوست بود.

الاصطناع: بدین آن خواهند که خداوند تعالی بنده را مهذب گرداند به فنای جملهٔ نصیب‌ها ازوی و زوال جملهٔ حظّها، و اوصاف نفسانی وی را اندر وی مبدّل گرداند تا به زوال نعوت و تبدیل اوصاف از خود بی خود شود، و مخصوص‌اند بدین درجت پیغمبران علیهم السّلام بدون اولیا و گروهی از مشایخ بر اولیا هم روا دارند این صفت.

الاصطفاء: اصطفا آن بود که حق تعالی دل بنده را مر معرفت خود را فارغ گرداند تا معرفت وی صفای خود اندر آن بگستراند و اندر این درجت خاص و عام مؤمنان همه یکی‌اند از عاصی و مطیع و ولی و نبی؛ لقوله، تعالی: «ثمّ اوْرَثْنا الکتابَ الّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عبادِنا فمنهم ظالمٌ لِنفسِهِ و مِنهم مُقتصِدٌ و منهم سابقٌ بالخَیْراتِ (۳۲/ فاطر).»

الصطلام: اصطلام غلبات حق بود که کلیت بنده را مقهور خود گرداند به امتحان لطف اندر نفی ارادتش و قلب ممتحن و قلب مصطلم هر دو به یک معنی باشد؛ چه آن است که اصطلام اخص و ارق امتحان است اندر جریان عبارات اهل این قصه.

الرَّیْن: رین حجابی بود بر دل که کشف آن جز به ایمان نبود و آن حجاب کفر و ضلالت است؛ لقوله، تعالی: «کلّا بَلْ رانَ عَلی قلوبِهم ما کانوا یَکْسِبونَ (۱۴/المطفّفین).» و گروهی گفتند که: «رَین آن بود که زوال آن خود ممکن نشود به هیچ صفت؛ که دل کافر اسلام پذیر نباشد و آن‌چه از ایشان اسلام آرند اندر علم خدای عزّ و جلّ مؤمن بوده باشند.»

الغَین: غین حجابی باشد بر دل که به استغفار برخیزد و آن بر دو گونه باشد:یکی خفیف و یکی غلیظ. غلیظ آن بود که مر اهل غفلت را باشد و کبایر را و خفیف مر همه خلق را از نبی و ولی؛ لقوله علیه السّلام: «إنّه لَیُغانُ عَلی قلبی و إنّی لَأسْتغفِرُ اللّهَ فی کلِّ یَوْمٍ مائةَ مرَّةٍ.» پس غین غلیظ را توبه‌ای بشرط باید و مر خفیف را رجوعی صادق به حق و توبه بازگشتن بود از معصیت به طاعت، و رجوع بازگشتن از خود به حق. پس توبه از جرم کنند و جرم بندگان مخالفت امر بود و از آنِ دوستان مخالفت ارادت و جرم بندگان معصیت بود و از آنِ دوستان رؤیت وجود خود یکی از خطا به صواب بازگردد گویند: تائب است و یکی از صواب به اصوب باز گرددگویند: آیب است و این جمله اندر باب توبه به‌تمامی گفته‌ام. واللّه اعلم.

التّلبیس: نمودن چیزی را به خلاف تحقیق آن به خلق، تلبیس خوانند؛ لقوله تعالی: «و لَلَبَسْنا علیهم مایلبِسُونَ (۹/الأنعام).» و جز حق را تعالی این صفت محال باشد؛ که کافر را به نعم مؤمن می‌نماید و مؤمن را به نعم کافر تا وقت اظهار حکم وی باشد اندر هر کسی و چون یکی از این طایفه خصالی محمود را بپوشاند به صفاتی مذموم گویند: «تلبیس می‌کند.» و جز این معانی را این عبارت استعمال نکنند، نفاق و ریا را تلبیس نخوانند هر چند که در اصل تلبیس باشد؛ از آن‌چه تلبیس جز اندر اقامت حد مستعمل نباشد و اللّه اعلم.

الشُّرب: حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس را این طایفه شرب خوانند. و هیچ کس کار بی شرب نتواند کرد، و چنان‌که شرب تن از آب باشد شرب دل از راحات و حلاوت دل باشد و شیخ من رضی اللّه عنه گفتی: «مرید و عارف باید که از شرب ارادت و معرفت بیگانه باشد.» و یکی گوید که: «مرید را باید که از کردار خود شربی بود تا حق طلب اندر ارادت به جای آرد و عارف را نباید که شرب باشد تا بدون حق با شرب و راحاتی که به نفس باز می‌گردد بیارامد.»

الذّوق: ذوق مانند شرب باشد، اما شرب جز اندر راحات مستعمل نیست و ذوق مر رنج و راحات را نیکو اید؛ چنان‌که کسی گوید: «ذُقْتُ الخلافَ و ذقتُ البلاءَ و ذُقتُ الرّاحةَ» همه درست اید و باز شرب را گویند: «شَرِبتُ بِکَأسِ الوَصْلِ و بِکأسِ الوُدِّ». و مانند این بسیار است؛ قوله تعالی: «کُلُوا و اشْرِبُوا هَنیئاً (۴۳/المرسلات)»، و چون از ذوق یاد کرد گفت: «ذُقْ إنَّک انتَ العزیزُ الکریمُ (۴۹/الدّخان)»، جای دیگر گفت: «ذُوقوا مسَّ سَقَرَ (۴۸/القمر).»

این است احکام حدود الفاظ متداول ایشان که یاد کردم و اگر بجملگی ثبت کنم کتاب مطول گردد. واللّه اعلمُ بالصّوابِ.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان اسعدک اللّه که مر اهل هر صنعتی را و ارباب هر معاملتی را با یک‌دیگر اندر جریان اسرار خود عبارات است و کلمات که به‌جز ایشان معنی آن ندانند و مراد وضع عبارات دو چیز باشد: یکی حسن تفهیم و تسهیل غوامض را تا به فهم مرید نزدیک‌تر باشد و دیگر کتمان سر را از کسانی که اهل آن علم نباشند و دلایل آن واضح است. چنان‌که اهل لغت مخصوص‌اند به عباراتِ موضوع خود، چون: فعل ماضی و مستقبل و صحیح و معتل و اجوف و لفیف و ناقص و مثلهم و اهل نحو مخصوص‌اند به عباراتِ موضوع خود، چون: رفع و ضم و نصب و فتح و خفض و جر و کسر و منصرف و لاینصرف و غیره و اهل عروض مخصوص‌اند به عبارات موضوع خود،چون: بحور و دوایر و وتد و فاصله و آن‌چه بدین ماند و محاسبان مخصوص‌اند به عبارات موضوع خود، چون:فرد و زوج و ضرب و جذر و اضافت و تضعیف و تنصیف و جمع و تفریق و آن‌چه بدین ماند، و فقها مخصوص‌اند به عبارات موضوع خود، چون: علت و معلول و قیاس و اجتهاد و دفع و الزام و آن‌چه بدین ماند و محدثان همچنان، چون: مسند و مرسل و آحاد و متواتر و جرح و تعدیل وآنچه بدین ماند و متکلمان نیز به عبارات موضوع خود مخصوص‌اند چون عرض و جوهر و کل و جزء و جسم و جنس و تحیز و تولی، و آن‌چه بدین ماند. پس این طایفه را نیز الفاظ موضوع است مر کُمون و ظهور سخن خود را؛ تا اندر طریقت خود بدان تصرف کنند و آن را که خواهند باز نمایند و از آن که خواهند بپوشانند. پس من بعضی از آن کلمات را بیانی مشرح بیارم و فرق کنم میان هر دو کلمه که مرادشان از آن چه چیز است تا تو و خوانندگان این کتاب را فایده تمام شود، ان شاء اللّه.
هوش مصنوعی: بدان که هر حرفه و صنعتی دارای زبان خاص خود است و افراد آن به شکلی با یکدیگر در مورد اسرار خود صحبت می‌کنند که تنها خودشان می‌توانند معانی آن را درک کنند. این نوع بیان دو هدف دارد: اول، تسهیل در فهم موضوعات پیچیده به گونه‌ای که به درک مخاطب نزدیک‌تر باشد و دوم، مخفی نگه‌داشتن اطلاعات از کسانی که با آن علم آشنا نیستند. برای مثال، اهل زبان‌شناسی واژه‌هایی دارند مانند فعل ماضی و آینده، یا اهل نحو با اصطلاحاتی چون رفع و نصب و... صحبت می‌کنند. هر گروهی به نوعی از عبارات خاص خود استفاده می‌کند که تنها خودشان می‌توانند به درستی آن‌ها را درک کنند. این افراد با استفاده از این واژه‌ها می‌توانند به راحتی اطلاعات مورد نظر خود را بیان کرده و آنچه نمی‌خواهند را پنهان کنند. من نیز می‌خواهم برخی از این کلمات را به‌طور کامل توضیح دهم تا شما و دیگر خوانندگان از آن بهره‌مند شوید.
فمن ذلک: الحال و الوقت، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: از جمله این موارد: حال و زمان، و تفاوت بین آن‌ها.
وقت اندر میان این طایفه معروف است و مشایخ را اندر این، سخن بسیار است، و مراد من اثبات تحقیق است نه تطویل بیان.
هوش مصنوعی: زمان در میان این طایفه به خوبی شناخته شده است و درباره آن بسیار صحبت شده است. هدف من ارائه یک تحقیق معتبر است نه صرفاً طولانی کردن بحث.
پس وقت آن بود که بنده بدان ازماضی و مستقبل فارغ شود؛ چنان‌که واردی از حق به دل وی پیوندد و سر وی را در آن مجتمع گرداند؛ چنان‌که اندر کشف آن نه از ماضی یاد آید نه از مستقبل. پس همه خلق رااندر این دست نرسد ونداند که سابقت بر چه رفت و عاقبت بر چه خواهد بود. خداوندان وقت گویند: «علم ما مر عاقبت و سابق را ادراک نتواند کرد. ما را اندر وقت با حق خوش است؛ که اگر به فردا مشغول گردیم و یا اندیشهٔ دی به دل بگذاریم، از وقت محجوب شویم و حجاب پراکندگی باشد.»
هوش مصنوعی: وقت آن فرا رسیده که انسان از گذشته و آینده خود رها شود؛ به گونه‌ای که معرفتی از حق در دلش پیوند بخورد و تمام وجودش در آن متجمع گردد. در آن لحظه، نه از گذشته خبری است و نه از آینده. افراد عادی به این حالت دست نمی‌یابند و نمی‌دانند که در گذشته چه رخ داده و در آینده چه خواهد شد. عارفان به این موضوع اشاره می‌کنند که هیچ‌کس نمی‌تواند عاقبت و گذشته را به‌طور کامل درک کند. آن‌ها بیان می‌کنند که زندگی در زمان حال و ارتباط با حق برای ما رضایت‌بخش است؛ چرا که اگر به فردا فکر کنیم یا به یاد دیروز برویم، از زمان حال دور خواهیم شد و پراکندگی ذهنی برای ما ایجاد می‌شود.
پس هرچه دست بدان نرسد اندیشهٔ آن محال باشد؛ چنان‌که بوسعید خراز گوید، رحمة اللّه علیه: «وقت عزیز خود را جز به عزیزترین چیزی مشغول مکنید.» و عزیزترین چیزهای بنده شغل وی باشد بین الماضی و المستقبل؛ لقوله، علیه السّلام: «لی مَعَ اللّهِ وقتٌ لایَسعُنی فیه مَلَکٌ مُقرَّبٌ و لا نبیٌّ مُرسَلٌ.» مرا با خدای عزّ و جلّ وقتی است که اندر آن وقت هژده هزار عالم را بر دل من گذر نباشد و در چشم من خطر نیارد و از آن بود که چون شب معراج زینت مُلک زمین و آسمان را بر وی عرضه کردند، به هیچ چیز باز ننگریست؛ لقوله، تعالی: «ما زاغَ البصرُ وَما طَغی (۱۷/النّجم)»؛ از آن‌چه او عزیز بود و عزیز را جز به عزیز مشغول نکند.
هوش مصنوعی: پس هر چیزی که به آن دسترسی نداشته باشیم، فکر کردن به آن نیز غیرممکن است. بوسعید خراز، رحمت الله علیه، می‌فرماید: «وقت گرانبهای خود را صرف چیزهایی نکنید که ارزش کمی دارند.» ارزشمندترین چیز برای انسان، وقت اوست که بین گذشته و آینده قرار دارد. چرا که، به گفته حضرت، «با خداوند عز و جل وقتی دارم که در آن زمان هیچ فرشته مقرب یا پیامبر مرسلی نمی‌تواند وارد شود.» او اشاره می‌کند به این که در آن زمان هجوم افکار و عالم‌های مختلف به ذهنش نمی‌آید و از آن سبب است که در شب معراج، زمانی که زیبایی‌های آسمان و زمین به او نشان داده شد، به هیچ چیز جز خداوند نگاه نکرد. به این دلیل که او این لحظه را بسیار ارزشمند می‌دانست و به چیزهای دیگر نمی‌پرداخت.
پس اوقات موحد دو وقت باشد: یکی اندر حال فقد و دیگر اندر حال وجد. یکی در محل وصال و دیگر در محل فراق و اندر هر دو وقت او مقهور باشد؛ از آن‌چه در وصل وصلش به حق بود و در فصل فصلش به حق اختیارو اکتساب وی اندر آن میانه ثبات نیابد تا ورا وصفی توان کرد و چون دست اختیار بنده از روزگار وی بریده گردد، آن‌چه کند و بیند حق باشد.
هوش مصنوعی: پس زمانی که انسان معتقد به یگانگی خداوند است، دو حالت دارد: یکی زمانی که احساس کمبود و فقدان می‌کند و دیگری زمانی که در حال درک و تجربه خداوند است. یکی از این حالات در حال وصال (نزدیکی) با خداوند و دیگری در حال فراق (جدایی) از او قرار دارد. در هر دو حالت، انسان تحت تأثیر و تسلط خداوند است. در حالت وصال، او به حق متصل است و در حالت فراق، اختیار و انتخاب او تحت تأثیر حق قرار می‌گیرد. در این میان، انسان نمی‌تواند به ثبات دست یابد یا وصف دقیقی از حالش ارائه دهد. وقتی هم که اختیار بنده از دست او خارج می‌شود، هر چیزی که انجام دهد یا ببیند، مرتبط با حق خواهد بود.
و از جنید رضی اللّه عنه می‌آید که: درویشی را دیدم اندر بادیه در زیر خار مغیلانی نشسته، اندر جایی صعب با مشقت تمام. گفتم: «ای برادر، تو را چه چیز این‌جا نشانده است؟» گفت: «بدان که مرا وقتی بود، این‌جا ضایع شده است. اکنون بدین جای نشسته‌‌ام و اندوه می‌گزارم.» گفتم: «چند سال است؟» گفت: «دوازده سال است. اکنون شیخ همتی در کار کند، باشد که به مراد خود رسم و وقت بازیابم.»
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید: در بیابان شخصی درویش را دیدم که زیر خار مغیلان نشسته و به شدت در زحمت و سختی بود. از او پرسیدم: «ای برادر، چه چیزی تو را به اینجا کشانده است؟» او پاسخ داد: «زمانی در گذشته، اینجا را از دست دادم. حالا در این مکان نشسته‌ام و احساس غم می‌کنم.» پرسیدم: «چقدر وقت است که اینجا هستی؟» گفت: «دوازده سال است. الآن مدتی است که شیخی در تلاش است تا به هدفش برسد و امیدوارم زمانی را که گم کرده‌ام، دوباره بیابم.»
جنید رحمة اللّه علیه گفت: من برفتم و حج بکردم و وی را دعا کردم اجابت آمد و وی به مراد خود بازرسید. چون باز آمدم وی را یافتم، همانجا نشسته. گفتم: «ای جوانمرد، آن وقت بازیافتی، چرا از اینجای فراتر نشوی؟» گفت: «ایّها الشیخ، جایگاهی را می ملازمت کردم که محل وحشت من بود و سرمایه این‌جا گم کرده بودم؛ روا باشد که جایی را که سرمایه آن‌جا بازیافتم و محل انس من است، بگذارم؟ شیخ بسلامت برود که من خاک خویش با خاک این موضع برخواهم آمیخت تا به قیامت سر از این خاک برآرم، که محل انس و سرور من است.»
هوش مصنوعی: جنید رحمت الله علیه گفت: من سفر کردم و به زیارت حج رفتم و در آنجا دعا کردم که دعاهایم مستجاب شد و به آنچه خواستم، رسیدم. وقتی به خانه برگشتم، او را یافتم که در همان مکان نشسته بود. به او گفتم: «ای جوانمرد، حالا که به هدفت رسیدی، چرا از اینجا فراتر نمی‌روی؟» او پاسخ داد: «ای شیخ، من به جایی وابسته شدم که برایم بسیار دلگیر بوده و در اینجا سرمایه‌ای گم کرده بودم؛ آیا درست است که مکانی را که در آن به سرمایه‌ام دست پیدا کردم و احساس راحتی می‌کنم، ترک کنم؟ شیخ، لطفاً بروید، من می‌خواهم با خاک خودم در اینجا آمیخته شوم تا در قیامت از این خاک برخیزم، چون این مکان برای من محل آرامش و شادی است.»
فکُلُّ امریٍ یُولِی الجمیلَ مُحبَّبٌ
وکلُّ مکانٍ یُنْبِتُ العِزَّ طَیِّبُ
هوش مصنوعی: هر چیزی که زیبایی را به ظهور می‌آورد، دوست‌داشتنی است و هر مکانی که عزت و عظمت را پرورش می‌دهد، خوب و پسندیده است.
و وقت اندر تحت کسب بنده نیاید تا به تکلف حاصل کند و به بازار نیز نفروشند تا جان به عوض آن بدهد، و وی را اندر جلب و دفع آن ارادت نبود و هر دو طرف آن اندر رعایت وی متساوی بود و اختیار بنده ازتحقیق آن باطل.
هوش مصنوعی: زمانی که بنده در شرایطی قرار گیرد که نتواند به سختی کار کند یا در بازار چیزی بفروشد و به جای آن جانش را بدهد، او هیچ تمایلی به جلب یا دفع آن ندارد. همچنین هر دو طرف در مورد او با یکدیگر برابرند و بنده هیچ اختیاری در انتخاب و تصمیم‌گیری ندارد.
و مشایخ گفته‌اند: «الوقتُ سیفُ قاطعٌ»؛ از آن که صفت شمشیر بریدن است و صفت وقت بریدن؛ که وقت ماحی مستقبل و ماضی بود و اندوه دی و فردا از دل محو کند. پس صحبت با شمشیر با خطر بود إما مُلک و إما هُلک. یا مَلِک گرداند یا هلاک کند. اگر کسی هزار شمشیری را خدمت کند و کتف خود را حمال وی سازد، اندر حال بریدن تمییز نکند میان قطع صاحب خود و آنِ غیری، چرا؟ از آن‌چه صفت وی قهر است به اختیار صاحب وی قهر وی زایل نشود، واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: مشایخ گفته‌اند که "زمان همچون شمشیر برنده است"، چرا که ویژگی شمشیر، برش و بریدن است و زمان نیز قابلیت از بین بردن گذشته و آینده را دارد و می‌تواند اندوه دیروز و فردا را از دل انسان محو کند. بنابراین، برخورد با شمشیر شامل خطر است؛ زیرا ممکن است به قدرتی بزرگ تبدیل شود یا منجر به نابودی فرد شود. اگر فردی هزار شمشیر را در دست بگیرد و شانه‌اش را بار این شمشیرها کند، نمی‌تواند در لحظه‌ای که در حال بریدن است، بین برش خود و دیگران تمایز قائل شود. این به این خاطر است که زیرا خاصیت خشونت‌بار شمشیر، از اختیار صاحب آن جدا نمی‌شود. خداوند داناتر است.
و حال واردی بود بر وقت که ورا مزین کند؛ چنان‌که روح مر جسد را. ولامحاله وقت به حال محتاج باشد که صفای وقت به حال باشد و قیامش بدان. پس چون صاحب وقت صاحب حال شود، تغیر از وی منقطع شود و اندر روزگار خود مستقیم گردد؛ که با وقت بی حال زوال روا بود، چون حال بدو پیوست جمله روزگارش وقت گردد و زوال بر آن روا نبود و آن‌چه آمد و شد نماید از کمون و ظهور بود و چنان‌که پیش از این صاحب وقت نازل وقت بود و متمکن غفلت، کنون نازل حال باشد و متمکن وقت، از آن‌چه بر صاحب وقت غفلت روا بود و بر صاحب حال روا نباشد.
هوش مصنوعی: و اکنون وقتی فرا می‌رسد که آن را زیبا کند؛ مانند روحی که به بدن جان می‌دهد. بنابراین، وقت به حال نیاز دارد، زیرا زیبایی وقت به حال وابسته است و وجود آن به همین حال است. وقتی کسی که صاحب زمان است، به حال دست پیدا کند، تغییرات از او دور می‌شود و در روزگار خود مستقیم و ثابت می‌ماند. چرا که در زمان بدون حال، زوال قابل تصور است، اما وقتی حال به او پیوسته باشد، تمام روزگار او به معنای واقعی وقت می‌شود و زوال بر آن روا نیست. آنچه در زندگی او اتفاق می‌افتد، نتیجه ظهور و پنهان شدن است. به گونه‌ای که پیشتر، کسی که صاحب زمان بود، در غفلت و در واقع نازل زمان بود، اما اکنون او در حال است و در واقع صاحب زمان شده است؛ از آنچه برای صاحب زمان غفلت مجاز بود، برای صاحب حال مجاز نیست.
و گفته‌اند: «الحالُ سکوتُ اللّسانِ فی فنونِ البیان»، زبانش اندر بیان حالش ساکت و معاملتش به تحقیق حالش ناطق و از آن بود که آن پیر گفت، رضی اللّه عنه: «السُّؤالُ عَنِ الحالِ محالٌ.» که عبارت از حال محال بود؛ از آن‌چه حال فنایِ مقال بود.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت درباره سکوت زبان در بیان حالات است؛ به این معنا که زبان به طور مستقیم نمی‌تواند حال فرد را توصیف کند و تنها عمل یا رفتار فرد می‌تواند نشان‌دهنده وضعیت واقعی او باشد. همچنین، به گفته یک پیر، پرسش درباره حال انسان غیرممکن است، زیرا حالت واقعی انسان فراتر از کلمات و عبارات است و در واقع در حال فنا یا ناپدید شدن است.
استاد ابوعلی دقاق گوید رحمة اللّه علیه که: «اندر دنیا یا عقبی، ثُبور یا سرور، وقتت آن بود که اندر آنی.» و باز حال چنین نباشد که آن واردی است از حق به بنده، چون بیامد آن جمله را از دل نفی کند؛ چنان‌که یعقوب علیه السّلام صاحب وقت بود، گاه از فراق اندر فراق چشم سفید می‌کرد و گاه از وصال اندر وصال بینا می‌شد. گاه از مویه چون موی بود، و گاه از ناله چون نال. و گاه از رَوْح چون رُوح بود و گاه از سرور چون سرو و ابراهیم علیه السّلام صاحب حال بود نه فراق می‌دید تا محزون بدی و نه وصال تا مسرور شدی ستاره و ماه و آفتاب جمله مددِ حال وی می‌کردند و وی از رؤیت جمله فارغ؛ تا به هرچه نگریستی حق دید و می‌گفتی: «لا أُحِبُّ الافلینَ (۷۶/الأنعام).» پس گاه عالم، جحیمِ صاحب وقت شود؛ که اندر مشاهدت غیبت بود. از فقدِ حبیب دلش محل وحشت بود و گاه به خرمی دلش چون جنان بود اندر نعیم مشاهدت؛ که هر زمان از حق به وقت بدو تحفه‌ای بود و بشارتی؛ و باز صاحب حال را اگر حجاب بلیت یا کشف نعمت بود، جمله بر وی یکسان بود؛ که وی پیوسته اندر محل حال بود. پس حال صفت مراد باشد، و وقت درجهٔ مرید. یکی در راحت وقت با خود بود و یکی در فرح حال با حق؛ فشتّان ما بینَ المنزلَتَیْنِ!
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی دقاق می‌گوید که در دنیا یا آخرت، انسان در هر لحظه‌ای که باشد یا در غم است و یا در شادی. او تأکید می‌کند که این حالت‌ها به واسطه‌ای از حقیقت بر مخلوق نازل می‌شود و وقتی این احساسات را از دل خود پاک کند، مانند یعقوب پیامبر که در زمان فراق و وصال احوال مختلفی داشت. گاهی در غم و گاهی در شادی به سر می‌برد. ابراهیم پیامبر نیز در حالتی بود که نه غم فراق می‌دید و نه شادی وصال، بلکه همه موجودات در خدمت حال او بودند و او از دیدن آن‌ها غافل بود. آنچه می‌دید فقط حقیقت بود و می‌گفت: «من دوست ندارم غروب‌کنندگان را.» بنابراین، گاهی دنیا برای صاحب حال به جهنم تبدیل می‌شود، زیرا در غیبت از حبیب دلش پر از وحشت است، و گاهی دلش در خوشی و نعمت مشاهده می‌شود. در حقیقت، هر زمان از سوی حقیقت به او هدیه‌ای می‌رسد. همچنین اگر پرده‌ای از غفلت یا کشف نعمت باشد، برای او یکسان است زیرا او همیشه در حال است. در اینجا، حال نمایانگر صفات مراد و وقت نشان‌دهنده درجات مریدان است. یکی ممکن است در زمان راحت باشد و دیگری در شادی با حق؛ و بنابراین میان این دو حالت تفاوت وجود دارد.
و من ذلک: المقام و التّمکین، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: آنچه که می‌گوییم این است: مقام و تمکین و تفاوت میان آن‌ها.
مقام عبارتی است از اقامت طالب بر ادای حقوق مطلوب به شدت اجتهاد و صحت نیت وی. و هر یکی را از مریدان حق مقامی است که اندر ابتدا درگاه طلبشان را سبب آن بوده است و هر چند که طالب از هر مقام بهره می‌یابد و بر هر یکی گذری می‌کند، قرارش بر یکی باشد از آن؛ از آن‌چه مقام ارادت از ترکیب جبلت باشد نه روش معاملت، چنان‌که خداوند ما را خبر داد از قول مقدس؛ عزّ مِن قائلٍ: «وَما مِنّا الّا له مقامٌ معلومٌ (۱۶۴/ الصّافّات).» پس مقام آدم توبه بود و از آنِ نوح زهد و از آنِ ابراهیم تسلیم و از آنِ موسی انابت و از آنِ داود حزن و از آنِ عیسی رجا و از آنِ یحیی خوف و از آنِ محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین ذکر و هر چند که هر یک را اندر هر محل شربی بود، آخر رجوعشان باز آن مقام اصلی خود بود.
هوش مصنوعی: مقام به معنای حالتی است که فرد در آن به ادای حقوق و وظایف خود با تمام جدیت و نیت صحیح می‌پردازد. هر یک از پیروان حق دارای مقامی هستند که در ابتدا به آن دست یافته‌اند. هرچند که طلب‌کننده از مقام‌های مختلفی بهره‌مند می‌شود و بر آن‌ها گذر می‌کند، اما نهایتاً قرار او بر یک مقام خاص خواهد بود. این مقام در واقع به ذات و فطرت او مربوط می‌شود و نه فقط شیوه‌ای از رفتار. به گفته‌ای از خداوند، هر کس دارای مقام معلوم و مشخصی است. برای مثال، مقام آدم توبه است، مقام نوح زهد، مقام ابراهیم تسلیم و مقام موسی انابت. داوود حزن، عیسی امید، یحیی خوف و محمد (ص) ذکر دارند. اگرچه هر یک از آن‌ها در موقعیت‌های مختلف حالاتی را تجربه می‌کنند، اما در نهایت بازمی‌گردند به مقام اصلی خود.
و من اندر مذهب حارثیان طرفی از مقامات بیان کرده‌‌ام و میان حال و مقام فرقی کرده اما این‌جا از این چاره نیست.
هوش مصنوعی: من در مورد مذهب حارثیان نکاتی را بیان کرده‌ام و درباره تفاوت حال و مقام توضیحاتی ارائه داده‌ام، اما در اینجا نمی‌توانم به آن بپردازم.
بدان که راه خدای بر سه قسمت است: یکی مقام، و دیگر حال و سدیگر تمکین و خدای عزّ و جلّ همه انبیا را از برای بیان کردن راه خودفرستاده است تا حکم مقامات را بیان کنند و تمامت انبیا و رسل که آمدند با صد و بیست و چهار مقام و به آمدن محمد علیه السّلام اهل هر مقامی را حالی پدیدار آمد و بدان پیوست که کسب خلق از آن منقطع بود؛ تا دین تمام شد بر خلق و نعمت به غایت رسید؛ لقوله، تعالی: «الیومَ أکملتُ لکُم دینَکُم و أتممتُ علیکُم نعمتی (۳/المائده).» آنگاه تمکین متمکنان پدیدار آمد و اگر خواهم که احوال جمله برشمرم و مقامات شرح دهم از مراد باز مانم.
هوش مصنوعی: درک کن که راه خدا به سه بخش تقسیم می‌شود: یکی مقام، دیگری حال و سومی تمکین. خداوند همه پیامبران را برای بیان راه خود فرستاده تا احکام مقامات را توضیح دهند. تمام پیامبران و فرستادگان با تعداد یکصد و بیست و چهار مقام آمدند و با ظهور پیامبر محمد (ص)، حال هر مقام مشخص شد و به این ترتیب ارتباط مردم با خدا قطع گردید. بدین ترتیب دین کامل شد و نعمت به اوج خود رسید؛ همان‌طور که خداوند می‌فرماید: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم.» سپس تمکین کسانی که در مقام‌های مختلف بودند، مشخص گردید. اگر بخواهم تمام حالات و مقامات را برشمارم و شرح دهم، از مقصود خود باز می‌مانم.
اما تمکین عبارتی است از اقامت محققان اندر محل کمال و درجت اعلی. پس اهل مقامات را از مقامات گذر ممکن بود، و از تمکین گذر محال؛ از آن‌چه این درجت مبتدیان است و آن قرارگاه منتهیان. از بدایت به نهایت گذر باشد از نهایت گذشن روی نباشد؛ از آن‌چه مقامات منازلِ راه باشد و تمکین قرار پیشگاه و دوستان حق اندر راه عاریت باشند و اندر منازل بیگانه سر ایشان از حضرت بود ود ر حضرت، آلت آفت بود، و ادوات غیبت و علت بود.
هوش مصنوعی: تمکین به معنی استقرار و حضور پژوهشگران در جایی است که به کمال و بالاترین درجات روحانی دست یافته‌اند. افرادی که به درجات عالی رسیده‌اند می‌توانند از مقامات بلندتر عبور کنند، اما عبور از تمکین ممکن نیست. این تمکین مخصوص افرادی است که در آغاز مسیر هستند و در عین حال، کسانی که به پایان راه رسیده‌اند در این مقام قرار دارند. سفر از ابتدایی‌ترین مراحل به مراحل نهایی امکان‌پذیر است، اما امکان بازگشت به ابتدا وجود ندارد. مقامات، منزلگاه‌های راه هستند و تمکین به منزلی اشاره دارد که دوستان حق را در مسیر قرار می‌دهد. در پرتو این مقام، سفر در عوالم بیگانه ممکن است انسان را از حقیقت دور کند و در عوض، همراهی با حضرت، ضد و مانع ترقی و ارتباط حقیقی خواهد بود.
و اندر جاهلیت شعرا ممدوح خود رامدح به معاملت کردندی و تا چند گاه برنیامدی شعر ادا نکردندی؛ چنان‌که چون شاعری به حضرت ممدوحی رسیدی شمشیر بکشیدی و پای ستور بینداختی و شمشیر بشکستی و مراد از آن، آن بودی که مرا ستور از آن می‌بایست تا مسافت حضرت تو بدان بنوردم، و شمشیر بدان که تا حسودان خود را بدان از خدمت تو بازدارم. اکنون که رسیدم، آلت مسافت به چه کار آیدم؟ ستور بکشتم؛ که رجوع از تو روا ندارم و شمشیر بشکستم؛ که قطع از درگاه تو بر دل نگذرانم و چون چند روز برآمدی آنگاه شعر ادا کردندی.
هوش مصنوعی: در دوران جاهلیت، شاعران برایستایش و تعریف از کسی که او را مورد ستایش قرار می‌دادند، ابتدا دست به اقداماتی می‌زدند. آن‌ها چندی را بی‌عمل و سخن سرایی سپری می‌کردند. به‌طوری که وقتی شاعری به حضور فرد مورد ستایش می‌رسید، شمشیر می‌کشید و بر پای اسبش می‌انداخت و شمشیرش را می‌شکست. هدف از این کارها این بود که بگویند برای رسیدن به آن فرد، نیاز به اسب دارند و شمشیر نیز برای حفاظت از خود در برابر کسانی است که ممکن است مانع از خدمت به آن شخصیت شوند. اما وقتی به او می‌رسیدند، دیگر نیازی به اسب و شمشیر نداشتند؛ زیرا نمی‌خواستند از او روی گردان شوند و در واقع، با این اقدام نشان می‌دادند که تمایل دارند هیچگاه از خدمت به او فاصله نگیرند. پس از مدتی، آن‌ها شروع به سرودن شعر درمی‌آوردند.
و حق تعالی موسی را صلوات اللّه علیه هم بدین فرمود که: چون به قطع منازل و گذاشتن مقامات به محل تمکین رسیدی، اسباب تلوین از تو ساقط شد «فَاخْلَعْ نَعْلَیک (۱۲/طه)» و «أَلْقِ عصاک(۱۰/النّمل).» نعلین بیرون کن و عصا بیفکن؛ که آن آلت مسافت است و اندر حضرت وصلت وحشتِ مسافت محال باشد.
هوش مصنوعی: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود که وقتی به مراحل و مقامات خاصی رسیدی، دیگر نیازی به وسایل سفر نداری. از این رو، به او دستور داد که کفش‌هایش را درآورد و عصایش را بیفکند، چون این‌ها نشانه‌هایی از سفر و فاصله هستند، و در حالت نزدیکی به خداوند، فاصله و دوری وجود ندارد.
پس ابتدای دوستی طلب کردن است و انتهای آن قرار گرفتن. آب تا اندر رود باشد روان بود، چون به دریا رسید قرار گیرد و چون قرار گرفت طعم بگرداند تا هرکه را آب باید به وی میل نکند، به صحبت وی کسی میل کند که ورا جواهر باید؛ تاترک جان بگوید و مِثْقلهٔ طلب بر پای بندد و سرنگونسار بدان دریا فرو شود یا جواهر عزیز مکنون به دست آرد یا جان در طلب آن به شست فنا دهد.
هوش مصنوعی: دوستی از خواستن آغاز می‌شود و به آرامش رسیدن ختم می‌شود. آب تا زمانی که در جویبار است، در حال حرکت است؛ اما وقتی به دریا می‌رسد، سکونت می‌یابد و طعمش تغییر می‌کند. بنابراین، هر که به آب نیاز دارد، به سمت دریای آرام می‌رود. کسی که در جستجوی جواهرات باارزش است، باید جانش را به خطر بیندازد و تلاش کند. در این مسیر، ممکن است جان خود را فدای این خواسته کند یا به گنج‌های پنهان دست یابد.
و یکی از مشایخ رُضِیَ عنهم گوید: «التمکینُ رفعُ التّلوین. تمکین رفع تلوین است.»
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان دین می‌گوید: «تمکین یعنی از بین بردن تنوع و گوناگونی. تمکین به معنای حذف تلوین است.»
و تلوین هم از عبارات این طایفه است، چون حال و مقام، به معنی نزدیک است بدان و مراد از آن تغییر و گشتن از حال به حال خواهند و مراد از آن، آن است که متمکن متردد نباشد و رخت یکسره به حضرت برده باشد و اندیشهٔ غیر از دل سترده نه معاملتی رود بر او که حکم ظاهرش بَدَل کند و نه حالی باشد که حکم باطنش متغیر گرداند؛ چنان‌که موسی صلوات اللّه علیه متلون بود، حقتعالی یک نظر به طور تجلی کرد هوش از وی بشد؛ کما قال اللّه، تعالی: «وَخَرَّ موسی صَعِقاً (۱۴۳/الأعراف).» و رسول صلّی اللّه علیه متمکن بود از مکه تا به قاب قوسین در عین تجلی بود از حال بنگشت و تغیر نیاورد و این درجت اعلی بود واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: تلوین به معنای تغییر و منتقل شدن از یک حالت به حالت دیگر است. این مفهوم به نوعی به حال و مقام اشاره دارد و نشان‌دهنده این است که فرد باید در نزدیکی و ارتباط با حقیقت، تغییر نکند و تمام وجود خود را به آن حقیقت بسپارد. در این حالت، هیچ گونه افکار جزئی یا مشغولیت‌های بیرونی نباید بر او تأثیر بگذارد تا واقعیت درونی و بیرونی او دستخوش تغییر نشود. برای مثال، موسی که در قرآنی ذکر شده، در لحظه‌ای از تجلی الهی به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و بیهوش شد. همچنین پیامبر اسلام نیز در عین حالتی از تجلی، از مکه تا جایی بسیار نزدیک به خداوند رفت بدون اینکه دچار تغییر در حالش شود. این رسیدن به چنین حالتی، از بالاترین درجات است.
پس تمکین بر دو گونه باشد: یکی آن که نسبت آن به شاهد خود باشد و یکی آن که اضافت به شواهد حق. آن را که نسبت به شاهد خود باشد باقی الصّفه باشد و آن را که حواله به شاهد حق بود فانی الصفه باشد و مر فانی الصفه را محو و صَحْوصَحْو و لَحْق و محق و فنا و بقا و وجود و عدم درست نیاید؛ که اقامت این اوصاف را موصوف باید و چون موصوف مستغرق باشد حکم اقامت وصف ازوی ساقط بود.
هوش مصنوعی: تمکین به دو نوع تقسیم می‌شود: یکی تمکینی که به شاهد خود اشاره دارد و دیگری تمکینی که به شواهدی از حقیقت وابسته است. تمکین نخست، به عنوان باقی‌الصّفه شناخته می‌شود، در حالی که تمکین دوم، به عنوان فانی‌الصّفه به شمار می‌آید. در مورد فانی‌الصّفه، واژه‌هایی مانند محو، صحصحو، حق، محق، فنا، بقا، وجود و عدم به درستی قابل استفاده نیستند؛ چراکه برای تعیین این ویژگی‌ها، موصوف (موضوع مشخص) باید وجود داشته باشد و وقتی که موصوف در حالت غرق شدگی باشد، حکایت از وجود آن ویژگی‌ها نخواهد داشت.
و اندر این معنی سخن بسیار اید و من بر این اختصار کردم ترک تطویل را. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: در این موضوع بسیار صحبت شده است و من به خاطر اختصار از توضیحات طولانی خودداری کرده‌ام. خداوند داناتر است.
و من ذلک: المحاضرة و المکاشفة، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: و همچنین: گفت و گو و کشف حقیقت، و تفاوت میان آن‌ها.
بدان که محاضره بر حضور دل افتد اندر لطایف بیان، و مکاشفه بر حضور تحیر سر افتد اندر حظیرهٔ عیان. پس محاضره اندر شواهد آیات باشد، و مکاشفه اندر شواهد مشاهدات و علامت محاضره دوام تفکر باشد اندر رؤیت آیت و علامت مکاشفه دوام تحیر اندر کُنه عظمت. فرق میان آن که اندر افعال متفکر بود، و از آنِ آن که اندر جلال متحیر بود بسیار بود از این دو یکی ردیف خُلّت بود و دیگری قرین محبت.
هوش مصنوعی: بدان که حضور دل در لطافت بیان به محض مشاهده میسر می‌شود و کشفی که از آن می‌آید، در حیرت سر در مکان عیان به وقوع می‌پیوندد. بنابراین، محاضره در شواهد آیات و مکاشفه در شواهد مشاهدات است. نشانه محاضره، تفکر دائمی در دیدن آیات است و نشانه مکاشفه، حیرت دائمی در عظمت و بزرگی است. تفاوت میان آنچه در افعال متفکر وجود دارد و آنچه در جلال موجب حیرت است، بسیار است؛ از این دو یکی با خُلّت و دیگری با محبت مرتبط است.
ندیدی که چون خلیل صلوات اللّه علیه اندر ملکوت آسمان‌ها نگاه کرد و اندر حقیقت وجود آن تأمل و تفکر نمود، دلش بدان حاضر شد. به رؤیت فعل طالب فاعل گشت؛ تا حضور وی فعل را دلیل فاعل گردانید و اندر کمال معرفت گفت: «إنّی وجَّهْتُ وَجْهِیَ للّذی فَطَرَ السّمواتِ و الأرضَ حَنیفاً (۷۹/الأنعام)»؛ و حبیب را چون به ملکوت بردند، چشم از رؤیت کل فرا کرد فعل ندید و خلق ندید و خود را ندید تا به فاعل مکاشف شد اندر کشف، شوق بر شوقش بیفزود و قَلَقْ بر قلقش زیادت شد و طلب رؤیت کرد. رؤیت روی نبود رای قربت کرد قربت ممکن نگشت، قصد وصلت کرد وصلت صورت نبست. هرچند که بر دل حکم تنزیه دوست ظاهرتر شد، شوق دوست زیادت‌تر گشت. نه روی اعراض بود و نه امکان اقبال. متحیر شد. آن‌جا که خُلّت بود حیرت کفر نمود و این‌جا که محبت بود وصلت شرک آمد و حیرت سرمایه شد؛ از آن‌چه آن‌جا حیرت اندر هستی بود و آن شرک باشد و این‌جا در چگونگی و این توحید باشد.
هوش مصنوعی: خلیل، پیامبر خدا، وقتی به آسمان‌ها نگریست و در حقیقت وجود آن‌ها تأمل کرد، دلش به آن حقیقت معطوف شد. او به واسطه مشاهده فعل، به فاعل آن متصل شد و در کمال معرفت اعلام کرد که تمام وجودش را تنها به خدای یکتایی که آسمان‌ها و زمین را آفریده، اختصاص داده است. سپس وقتی حبیب او به عالم بالا برده شد، از دیدن تمام مخلوقات و حتی خود نیز غافل شد و به دیدار فاعل نائل آمد. این دیدار شوقش را افزایش داد و احساس نگرانی‌اش را دوچندان کرد و به دنبال رؤیت او بود. دیدن چهره‌اش نبود، بلکه در تلاش برای نزدیکی و وصال بود، اما این وصال به انجام نمی‌رسید. با اینکه دلش به تنزیه و از جلال دوست نورانی‌تر شده بود، شوقش روز به روز بیشتر می‌شد. در مواجهه با این حقیقت، به حالت حیرت دچار می‌شد. در آنجا که تنها او وجود داشت، این حیرت می‌تواند به کفر تعبیر شود، و در اینجا که محبت وجود دارد، وصال با شرک توصیف می‌شود. در حالی که آنجا حیرت به معنای وجود داشت و اینجا حیرت به مسأله چگونگی و یکتایی مربوط می‌شود.
و از این بود که شبلی رحمة اللّه علیه گفت: «یا دلیلَ المُتحیّرینَ زِدْنی تحیّراً»؛ از آن‌چه زیادت تحیر اندر مشاهدت، زیادت درجه باشد.
هوش مصنوعی: شبلی رحمت‌الله علیه می‌گوید: «ای دلیل سرگردان‌ها، بر شگفتم بیفزا»؛ زیرا هر چه در مشاهده بیشتر حیرت کنیم، به همان میزان از درجات بالاتری برخوردار خواهیم بود.
و اندر این معنی در حکایات مشهور است که چون بوسعید خراز رضی اللّه عنه با ابراهیم سعد علوی رضی اللّه عنه بر لب دریا، آن دوست خدای را بدیدند. پرسیدند از وی که: «راه حق چه چیز است؟» گفت: «راه به حق دو است: یکی راه عام و دیگر راه خاص.» گفتند: «شرح کن.» گفت: «راه عوام آن است که تو بر آنی به علتی قبول کن و به علتی رد و راه خواص آن که ایشان معلل علت بینند نه علت.»
هوش مصنوعی: در داستان‌های معروف آمده است که بوسعید خراز و ابراهیم سعد علوی در کنار دریا با کسی که به خدا دوست دارد، ملاقات کردند. از او درباره حق پرسیدند و او پاسخ داد که راه حق دو نوع است: یکی برای عوام و دیگری برای خواص. وقتی از او خواستند توضیح بیشتری بدهد، گفت که راه عوام این است که انسان به دلایلی چیزی را می‌پذیرد یا رد می‌کند، در حالی که راه خواص این است که آن‌ها به علت‌ها توجه نمی‌کنند و فقط به حقیقت می‌نگرند.
و حقیقت این حکایت بشرح گذشته است و مراد جز این است. واللّه اعلم بالصّواب و الیه المرجع و المآب.
هوش مصنوعی: واقعیت این داستان همان‌طور که گفته شد است و مقصود چیزی جز این نیست. خداوند داناتر به حق است و به سوی او بازگشت و پایان کار است.
و من ذلک: القبض و البسط، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: قبض و بسط و تفاوت‌های بین آن‌ها.
بدان که قبض و بسط دو حالت‌اند از آن احوالی که تکلف بنده از آن ساقط است؛ چنان‌که آمدنش به کسبی نباشد و رفتن به جهدی نه؛ قوله، تعالی: «و اللّهُ یقبِضُ و یبسُطُ (۲۴۵/البقره).» پس قبض عبارتی بود از قبض قلوب اندر حالت حجاب و بسط عبارتی است از بسط قلوب اندر حالت کشف و این هر دو از حق است بی تکلف بنده و قبض اندر روزگار عارفان، چون خوف باشد اندر روزگار مریدان و بسط اندر روزگار عارفان چون رجا باشد اندر روزگار مریدان به قول این گروه که قبض و بسط را بر این معنی حمل کنند.
هوش مصنوعی: باید بدانیم که قبض و بسط دو وضعیت هستند که از تکلیف بندگان معافند. به این معنا که انسان نمی‌تواند به اختیار خود این حالات را به وجود آورد. قبض به معنای محدودیت قلوب در حالت پوشش و حجاب است، در حالی که بسط به معنای گشایش قلوب در حالت کشف و ظهور است. هر دو حالت از جانب حق به وجود می‌آید و هیچ زحمتی برای بندگان در بر ندارد. در دوره عارفان، حالت قبض به مانند ترس و در دوره مریدان به شکل احتیاط جلوه می‌کند، و برعکس، حالت بسط در دوره عارفان به مانند امید و در دوره مریدان به شکل اطمینان و اعتماد قابل مشاهده است. این دو وضعیت را می‌توان به این شکل تفسیر کرد.
و از مشایخ گروهی بر آنند که رتبت قبض رفیع‌تر است از رتبت بسط مر دو معنی را: یکی آن که ذکرش مقدم است اندر کتاب و دیگر آن که اندر قبض گدازش و قهر است و اندر بسط نوازش و لطف و لامحاله گدازش بشریت و قهر نفس فاضل‌تر باشد از پرورش آن؛ از جهت آن که آن حجاب اعظم است و گروهی بر آنند که رتبت بسط رفیع تر است از رتبت قبض؛ از آن که تقدیم ذکر آن اندر کتاب علامت تقدیم فضل مؤخّر است بر آن؛ از آن‌چه اندر عرف عرب آن است که اندر ذکر مقدم دارند مر چیزی را که اندر فضل مؤخر بود؛ کما قال اللّه، تعالی: «فَمِنْهُم ظالمٌ لِنَفْسِه و منهم مُقْتَصِدٌ و منهم سابقٌ بالخَیْراتِ بإذنِ اللّه (۳۲/فاطر)»، و نیز گفت: «إنّ اللّهَ یُحِبّ التّوّابینَ و یُحبُّ المتطهّرین (۲۲۲/البقره)، و قوله تعالی: «یا مریمُ اقْنُتی لربّکِ و اسْجُدی و ارکَعی مَعَ الرّاکعین (۴۳/آل عمران).» و نیز اندر بسط سرور است و اندر قبض ثُبور و سرور عارفان جز در وصل معروف نباشد و ثُبورشان جز در فصل مقصود نه. پس قرار اندر محل وصل بهتر از قرار اندر محل فراق.
هوش مصنوعی: بعضی از اساتید معتقدند که وضعیت قبض (جمع‌وری) از بسط (گسترش) بالاتر است. این دو مفهوم به دو دلیل مطرح می‌شود: اول این که ذکر قبض در متون مقدمتاً آمده و دوم این که در قبض، شدت و قهر وجود دارد و در بسط، محبت و لطف. بنابراین‌، گدازش بشریت و قهر نفس در قبض از پرورش آن مهم‌تر است چون بزرگترین مانع محسوب می‌شود. از سوی دیگر، برخی دیگر بر این باورند که بسط از قبض بالاتر است، چرا که در متون، ذکر بسط قبل از قبض آمده و این امر نشانه‌ای است از برتری فضیلت بسط. در فرهنگ عربی، معمولاً چیزهایی که از نظر فضیلت پایین‌تر هستند در ذکر بعد از چیزهای برتر قرار دارند. همچنین، در بسط شادی وجود دارد و در قبض، اندوه و غم. خوشحالی عارفان تنها در پیوند با محبوب واقعی ممکن است و اندوه آن‌ها در جدایی است. بنابراین، قرار گرفتن در جایی که وصل وجود دارد بهتر از بودن در جایی است که جدایی حاکم است.
و شیخ من گفتی رحمة اللّه علیه: که قبض و بسط هر دو یک معنی است که از حق به بنده پیوندد. که چون آن بر دل نشان کند، یا سر بدان مسرور شود و نفس بدان مقهور یا سر مقهور شود و نفس مسرور و اندر قبض سر یکی بسط نفس وی باشد و اندر بسط سر دیگری قبض نفس وی؛ و آن که از آن جز این عبارت کند تضییع انفاس باشد و از آن گفت بایزید، رحمة اللّه علیه: «قبضُ القلوبِ فی بَسْطِ النّفوسِ و بَسْطُ القلوبِ فی قبضِ النُّفوسِ.» پس نفسِ مقبوض از خلل محفوظ باشد و سر مبسوط از زَلل مضبوط؛ از آن‌چه اندر دوستی غیرت مذهب است و قبض علامت غیرت حق باشد و مر دوست را با دوست معاتبت شرط است و بسط علامت معاتبت باشد.
هوش مصنوعی: شیخ می‌گوید که قبض و بسط هر دو به یک معنا هستند و به ارتباط حق با بندگان اشاره دارند. وقتی این حقیقت در دل انسان نشسته شود، ممکن است دل شاد و نفس تحت تاثیر قرار گیرد یا برعکس. در قبض، ممکن است دل به وضعیت خاصی دچار شود که نفس آرامش بگیرد و در بسط هم وضعیت معکوس جاری باشد. اگر کسی غیر از این را بیان کند، به نوعی باعث از دست دادن نفسش می‌شود. بایزید نیز گفته است که قبض قلب‌ها در بسط نفس‌ها و بسط قلب‌ها در قبض نفس‌هاست. نفس مقبوض باید از آسیب محفوظ بماند و قلبی که در بسط است، باید از لغزش‌های ناپسند مراقبت شود. از آن‌جایی که دوستی و غیرت مذهبی در این ارتباط مهم است، قبض نشان‌دهنده غیرت حق است و معاتبت میان دوستان نیز شرط است، در حالی که بسط نشان از حسن روابط دارد.
و اندر آثار معروف است که تا یحیی بود نخندیده بود و تا عیسی بود نگریست، صلوات اللّه علیهم؛ از آن‌چه یکی منقبض بود و آن دیگری منبسط. چون فرا یک‌دیگر رسیدند، یحیی گفت: «یا عیسی، ایمن شدی از قطیعت؟» عیسی گفت: «یا یحیی نومید شدی از رحمت؟» پس نه گریستن تو حکم ازلی را بگرداند و نه خندهٔ من قضای کرده را رد گرداند. پس «لاقبضَ و لابسطَ و لاطمسَ و لاأنسَ و لا محوَ و لامَحْقَ و لاعجزَ و لاجهدَ.» جز آن نباشد که تقدیر بوده است و حکم رفته و اللّه اعلم.
هوش مصنوعی: در آثار معروف آمده است که در زمان یحیی هیچ‌گاه نگریسته بود و در زمان عیسی نیز نخشیده بود، صلوات الله علیهم. یکی به‌نوعی در حالت انقباض بود و دیگری در حالت انبساط. زمانی که این دو به یکدیگر رسیدند، یحیی از عیسی پرسید: «آیا تو از قطع رحمت ایمن هستی؟» و عیسی به او گفت: «آیا تو از رحمت نومید شده‌ای؟» پس نه گریهٔ یحیی تأثیری بر مقدرات الهی گذاشت و نه خندهٔ عیسی قضای الهی را تغییر داد. بنابراین هیچ‌کدام نمی‌تواند در تقدیر و حکم الهی تأثیر بگذارد. فقط آنچه مقدر شده بود، محقق شد و خداوند بهترین داننده است.
و من ذلک: الأنس و الهیبة و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: و از این موضوع: دو مفهوم آشنایی و احترام و تفاوت بین آنها.
بدان اَسْعَدَکَ اللّه که انس و هیبت دو حالت است از احوال صعالیک طریق حق و آن آن است که چون حق تعالی به دل بنده تجلی کند به شاهد جلال نصیب وی اندر آن هیبت بود؛ باز چون به دل بنده تجلی کند به شاهد جمال، نصیب وی اندر آن انس باشد؛ تا اهل هیبت از جلالش بر تعب باشند و اهل انس از جمالش بر طرب. فرق است میان دلی که ازجلالش اندر آتش دوستی سوزان بود و از آنِ دلی که اندر جمالش در نور مشاهدت فروزان.
هوش مصنوعی: بدان که دو حالت از حالات سیر و سلوک در راه حق وجود دارد: یکی انس و دیگری هیبت. زمانی که حق تعالی در دل شخص تجلی می‌کند، اگر آن تجلی به صورت جلال باشد، شخص در حالت هیبت قرار می‌گیرد؛ اما اگر تجلی به صورت جمال باشد، شخص به حالت انس دست می‌یابد. در این حالت، اهل هیبت به سبب جلال خداوند دچار تعب و سختی می‌شوند، در حالی که اهل انس به خاطر جمال او شاد و خوشحال هستند. تفاوت زیادی وجود دارد میان دلی که به خاطر جلال خدا در آتش عشق می‌سوزد و دلی که به خاطر جمال او در نور دیدار روشن است.
پس گروهی از مشایخ گفته‌اند که هیبت درجهٔ عارفان است و انس درجهٔ مریدان؛ از آن‌چه هرکه را اندر حضرت حق و تنزیه اوصافش قدم تمام‌تر، هیبت را بر دلش سلطان بیشتر و طبعش از انس نفورتر؛ از آن‌چه انس با جنس باشد، و چون مجانست و مشاکلت بنده را با حق مستحیل باشد،انس با وی صورت نگیرد وازوی با خلق نیز انس محال باشد و اگر انس ممکن شود با ذکر وی ممکن شود و ذکر وی غیروی باشد؛ از آن‌چه آن صفت بنده باشد و آرام با غیر اندر محبت کذب و دعوی و پنداشت بود؛ و باز هیبت ازمشاهدت عظمت باشد و عظمت صفت حق بود جلّ جلالُه. و بسیار فرق باشد میان بنده‌ای که کارش از خود به خود بود و از آن بنده‌ای که کارش از فنای خود به بقای حق بود.
هوش مصنوعی: گروهی از بزرگان گفته‌اند که هیبت مربوط به عارفان است و انس مربوط به مریدان. هرکس که در نزد خداوند و در تنزیه اوصافش بیشتر قدم بردارد، هیبت را بیشتر بر دلش می‌بیند و طبعش نسبت به انس کمتر خواهد بود. زیرا انس به چیزهای دنیوی مربوط می‌شود و زمانی که نزدیکی و مشابهت بنده با خداوند محال باشد، انس با او نیز ممکن نیست و اگر انس ممکن شود، تنها از طریق یاد او امکان‌پذیر خواهد بود و این یاد باید به صورت غیبی باشد؛ زیرا این خاصیت بنده است و آرامش او با غیر در محبت بی‌فایده خواهد بود و تنها دروغ و ادعا خواهد بود. همچنین، هیبت ناشی از مشاهده عظمت حق است، که صفتی از اوست. همچنین، تفاوت زیادی وجود دارد بین بنده‌ای که کارهایش به خودی خود انجام می‌شود و بنده‌ای که کارهایش ناشی از فنا در خود و بقای حقیقت است.
و از شبلی رحمة اللّه علیه حکایت آرند که گفت: «چندین گاه می‌پنداشتم که طرب اندر محبت حق می‌کنم و انس با مشاهدت وی می‌کنم. اکنون دانستم که إنس را اُنس جز با جنس نباشد.»
هوش مصنوعی: شبلی، یکی از عارفان اسلامی، در مورد تجربه‌های خود می‌گوید که در گذشته تصور می‌کرده که در عشق به خدا خوشحال و با او در ارتباط است. اما اکنون به این نتیجه رسیده که هر نوع نزدیکی و ارتباط تنها با اشخاص یا موجودات هم‌جنس ممکن است.
و باز گروهی گفتند که: هیبت قرینهٔ عذاب و فراق و عقوبت بود و اُنس نتیجهٔ وصل و رحمت؛ تا دوستان از اخوات هیبت محفوظ باشند و با انس قرین؛ که لامحاله محبت انس اقتضا کند. و چنان‌که محبت را مجانست محال است مر انس را هم محال باشد.
هوش مصنوعی: برخی افراد بر این باورند که احساس ترس و هیبت به معنای عذاب و جدایی و سزاوری است، در حالی که احساس انس نتیجهٔ نزدیکی و رحمت است. آن‌ها معتقدند که دوستان باید از هیبت دور باشند و با انس متحد شوند، زیرا به طور طبیعی عشق و محبت باعث ایجاد انس می‌شود. همچنین، همان‌طور که عشق و محبت نمی‌توانند هم‌جنس باشند، انس نیز نمی‌تواند وجود داشته باشد.
و شیخ من گفتی، رحمة اللّه علیه: عجب دارم از آن که گوید که انس با حق ممکن نشود از پس آن که گفته است: «و اذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإنّی قَریبٌ (۱۸۶/البقره)»، «انّ عبادی (۴۲/الحِجر)»، «قل لعبادی (۳۱/ابراهیم)»، «یا عِبادِ لاخوفٌ علیکم الیوم و لاأنتم تحزنون (۶۸/الزَّخرف).» ولامحاله بنده چون این فضل بیند، ورا دوست گیرد و چون دوست گرفت انس گیرد؛ از آن‌چه ازدوست هیبت بیگانگی بود و انس یگانگی و صفت آدمی این است که با مُنعم انس گیرد واز حق به ما چندین نعمت و ما را بدو معرفت، محال باشد که ما حدیث هیبت کنیم.
هوش مصنوعی: شیخ من، رحمة اللّه علیه، گفت: تعجب می‌کنم از کسانی که می‌گویند انس با خدا ممکن نیست. در حالی که او در قرآن می‌فرماید: «و اگر بندگانم از من سوال کنند، من نزدیکم»، «قطعاً بندگان من»، «به بندگانم بگو»، و «ای بندگان، امروز بر شما نه ترسی است و نه اندوهی». بنابراین، هر بنده‌ای که این فضل خدا را ببیند، او را دوست خواهد داشت و وقتی او را دوست دارد، به او انس می‌گیرد. از آنجا که از دوست، چیزی جز محبت و نزدیکی وجود ندارد، و عادت انسان این است که با کسی که به او نعمت عطا کرده، انس بگیرد، با توجه به همه نعمت‌هایی که خدا به ما بخشیده و معرفتی که به ما داده، تصور اینکه بخواهیم از او بترسیم، غیرممکن است.
و من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، می‌گویم که هر دو گروه اندر این مُصیب‌اند با اختلافشان؛ از آن‌چه سلطان هیبت با نفس باشد و هوای آن و فنا گردانیدن بشریت و سلطان انس با سر بود و پروردن معرفت. پس حق تعالی به تجلی جلال نفس دوستان را فانی کند و به تجلی جمال، سر ایشان را باقی گرداند. پس آنان که اهل فنا بودند هیبت را مقدم گفتند و آنان که ارباب بقا بودند انس را تفضیل نهادند.
هوش مصنوعی: من، علی بن عثمان الجلابی، می‌گویم که هر دو گروه در این مورد حق دارند، هرچند دیدگاه‌های متفاوتی دارند. یکی از این گروه‌ها بر اهمیت قدرت و نفوذ تأکید دارند که می‌تواند باعث نابودی بشر شود، و گروه دیگر بر محبت و شناخت الهی تمرکز دارند. پس خداوند با تجلی جلال، دوستان خود را به فنا می‌کشاند و با تجلی جمال، روح آن‌ها را حفظ می‌کند. بنابراین، کسانی که به فنا اعتقاد دارند، به سلطه و قدرت اهمیت بیشتری می‌دهند، در حالی که کسانی که به بقا باور دارند، بر محبت و نزدیکی به خدا تأکید می‌کنند.
و پیش از این در باب «فنا و بقا» شرح این داده آمده است. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: قبل‌تر در مورد «فنا و بقا» توضیحات لازم ارائه شده است. خداوند بهتر می‌داند.
و من ذلک: القهر و اللّطف، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: قهر و لطف، و تفاوت بین این دو.
بدانکه این دو عبارت است مراین طایفه را که از روزگار خود بیان کنند و مرادشان از قهر تأیید حق باشد به فنا کردن مرادها و بازداشتن نفس از آرزوها بی آن که ایشان را اندر آن مراد باشد. و مراد از لطف، تأیید حق باشدبه بقای سر و دوام مشاهدت و قرار حال اندر درجت استقامت؛ تا حدی که گروهی گفته‌اند که: «کرامت از حق حصول مراد است» و این اهل لطف بوده‌اند و گروهی گفته‌اند: «کرامت آن است که حق تعالی بنده را به مراد خود از مراد وی بازدارد و به بی مرادی مقهور گرداند؛ چنان‌که اگر به دریا شود در حال تشنگی دریا خشک گردد.»
هوش مصنوعی: بدان که این دو عبارت به کسانی مربوط می‌شود که از دوران خود صحبت می‌کنند و منظور آن‌ها از قهر، تأیید حق است؛ یعنی اینکه خواسته‌ها را به فنا می‌رسانند و نفس را از آرزوها باز می‌دارند، بدون اینکه خودشان در آن خواسته‌ها دخالت داشته باشند. همچنین، منظور از لطف، تأیید حق است که به حفظ راز و استمرار مشاهدت و ثبات در حالت استقامت مربوط می‌شود؛ به طوری که برخی گفته‌اند: «کرامت از حق به دست آوردن خواسته است» و این افراد اهل لطف هستند. اما گروهی دیگر می‌گویند: «کرامت این است که خداوند بنده‌اش را از خواسته‌اش برگرداند و به طور کلی بدون خواسته نگه دارد؛ مثل اینکه اگر دریا به آن برسد، در حال تشنگی، دریا خشک شود.»
گویند در بغداد درویشی دو بودند ازمحتشمان فقرا یکی صاحب قهر بود و یکی صاحب لطف؛ و پیوسته با یک‌دیگر به نقار بودندی، و هر یکی مر روزگار خود را مزیت می‌نهادندی. یکی می‌گفتی: «لطف از حق به بنده اشرف اشیاست؛ لقوله، تعالی: «اللّهُ لطیفٌ بعبادِه (۱۹/الشوری)»، و دیگری می‌گفتی: «قهر از حق به بنده اکمل اشیاست؛ لقوله، تعالی: «و هو القاهرُ فوقَ عِبادِه (۱۸/الأنعام).»
هوش مصنوعی: در بغداد درویشانی بودند از فقرا که یکی از آن‌ها صاحب لطف و دیگری صاحب قهر بود. این دو همواره در مورد دوستانه‌ای با یکدیگر بحث می‌کردند و هرکدام بر اساس دیدگاه خود روزگار خویش را برتری می‌دادند. یکی از آن‌ها می‌گفت: «لطف از سوی خدا به بندگان نیکوکار است» و به آیه‌ای از قرآن اشاره می‌کرد. دیگری می‌گفت: «قهر از طرف خدا به بندگان کامل تعلق دارد» و به آیه دیگری از قرآن استناد می‌کرد.
این سخن میان ایشان دراز شد تاوقتی این صاحب لطف قصد مکه کرد و به بادیه فرو شد و به مکه نرسید. سال‌ها کس خبر وی نیافت. تاوقتی یکی از مکه به بغداد می‌آمد وی را دید بر سر راه، گفت: «ای اخی، به عراق شوی آن رفیق مرا بگوی اندر کرخ، اگر خواهی تا بادیه را با مشقت وی چون کرخ بغداد بینی با عجایب آن، بیا و بنگر اینک بادیه اندر حق من چون کرخ بغداد است.» چون آن درویش بیامد و مر آن رفیق وی را طلب کرد و پیغام بگزاردن، رفیق گفت: «چون باز گردی بگوی که اندر آن شرفی نباشد که بادیهٔ با مشقت را اندر حق تو چون کرخ بغداد کرده‌اند تا از درگاه نگریزی. عجب این باشد که کرخ بغداد را با چندان انعام و عجوبات اندر حق یکی بادیه گردانند با مشقت تا وی در آن خرم باشد.»
هوش مصنوعی: این گفت‌وگو تا زمانی ادامه داشت که شخص مورد نظر تصمیم به سفر به مکه گرفت و به بیابان رفت، اما هرگز موفق به رسیدن به مکه نشد. سال‌ها هیچ‌کس درباره او خبری نداشت تا اینکه یکی از زائران مکه در حال سفر به بغداد او را در راه دید. زائر به او گفت: «ای برادر، وقتی به عراق رسیدی، رفیق من را در کرخ به خاطر بسپار و سلام مرا به او برسان. اگر دلت می‌خواهد، می‌توانی با تلاش زیاد بیابان را ببینی که چقدر شبیه کرخ بغداد است». وقتی آن درویش به شهر برگشت و خبری از رفیقش داد، رفیقش گفت: «بگو که در آنجا شرافتی نیست که بیابان را با زحمتی که تو در حق خود احساس کردی، به مانند کرخ بغداد کرده‌اند. این عجیب است که برای یک بیابان، با زحمتی، چنین چیزهایی بگویند و در عین حال از کرخ بغداد با تمام نعمت‌ها و شگفتی‌ها صحبت کنند تا او در آنجا خوشحال باشد».
و از شبلی رضی اللّه عنه می‌آید که گفت اندر مناجات خود: «ای بارخدای، اگر آسمان را طوق من گردانی و زمین را پای بند من کنی و عالم را جمله به خون من تشنه کنی، من از تو برنگردم.»
هوش مصنوعی: شبلی رضی الله عنه در مناجات خود می‌گوید: «ای پروردگار، حتی اگر آسمان را به گردن من بیفکنید و زمین را زیر پای من قرار دهید و همهٔ موجودات عالم را تشنهٔ خون من کنید، من هرگز از تو روی برنخواهم گرداند.»
و شیخ من گفت: سالی مر اولیا را اندر میان بادیه اجتماع بود و پیر من حُصری رضی اللّه عنه مرا با خود آن‌جا برد. گروهی را دیدم هر یک بر نجیبی می‌آمدند و گروهی را بر تختی می‌آوردند، و گروهی می پریدند، هرکه می‌آمد از این جنس حُصری بدیشان التفات نکرد تا جوانی دیدم می‌آمد نعلین گسسته و عصا شکسته و پای از کار بشده سر برهنه، اندام سوخته. حصری بر جست و پیش وی باز رفت، وی وی را به درجت بلند بنشاند. من متعجب شدم. از بعد آن از شیخ بپرسیدم گفت: «او ولیی است مر خداوند را تعالی و تقدس که متابع ولایت نیست؛ که ولایت متابع وی است و به کرامات التفات نکند.»
هوش مصنوعی: شیخ من نقل کرد که سالی میان بادیه، اولیا گرد هم آمده بودند و او مرا با خودش به آنجا برد. در آنجا گروهی را دیدم که هرکدام بر اسبی می‌آمدند، عده‌ای بر تخت‌هایی سوار بودند و برخی نیز در حال جهش بودند. هیچ یک از آنان به شخصی که آمده بود، توجهی نمی‌کردند که ناگهان جوانی را دیدم با نعلین پاره، عصایی شکسته و پای‌هایی که از کار افتاده، در حالی که سرش برهنه و اندامش سوخته بود. حُصری به سرعت به سمت او رفت و او را با احترام پذیرا شد و بر مرتبه بلندی نشاند. من از این موضوع شگفت‌زده شدم و پس از آن، از شیخ پرسیدم. او توضیح داد: «این شخص ولی خدایی است که مقامش از دیگران بالاتر است و ولایت به او تعلق دارد، نه اینکه او بخواهد تابع دیگران باشد و به کرامات هیچ توجهی ندارد.»
و درجمله آن‌چه ما خود را اختیار کنیم بلای ماست و من جز آن نخواهم که حق در آن مرا از آفت نگاه دارد واز شرّ نفسم باز رهاند اگر اندر قهر دارد تمنای لطف نکنم و اگر اندر لطف دارد ارادت قهرم نباشد؛ که مرا بر اختیار وی اختیار نیست. و باللّهِ التّوفیقُ و حسبُنَا اللّه و نِعمَ الرّفیقُ.
هوش مصنوعی: در هر چیزی که انتخاب می‌کنیم، به نوعی بلایی برای خودمان می‌سازیم و من فقط خواهان این هستم که حق مرا از بلاها محافظت کند و از شرور نفس خودم نجات دهد. اگر در شرایط سخت و قهری هستم، امیدی به لطف نداشته باشم و اگر در شرایط خوب و لطفی قرار دارم، ارادتم به قهری نداشته باشد؛ زیرا من روی انتخاب خودم در قبال اراده او دسترسی ندارم. در نهایت، تنها به توفیق الهی امیدوارم و به خدا اعتماد دارم که بهترین همراه است.
و من ذلک: النّفی و الاثبات، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: نفی و اثبات وجود دارد و بین آن‌ها تفاوت‌هایی وجود دارد.
مشایخ این طریقت رضی اللّه عنهم محو صفت را به اثبات تأیید حق، نفی و اثبات خوانده‌اند. و به نفی، نفی صفت بشریت خواسته‌اند و به اثبات، اثباتِ سلطان حقیقت؛ از آن‌چه محو ذهاب کلی بود و نفی کل جز بر صفات نیفتد؛ از آن‌چه بر ذات در حال بقای بشریت فنا صورت نگیرد. پس باید که تا نفی صفات مذموم باشد به اثبات خصال محمود؛ یعنی نفی دعوی بود اندر دوستی حق تعالی به اثبات معنی؛ از آن‌چه دعوی از رعونات نفس بود و اندر جریان عبارات ایشان چون به حکم اوصاف مقهور سلطان حق گردند گویند که: «نفی صفات بشریت است به اثبات بقای حق.»
هوش مصنوعی: مشایخ این طریقت برای توضیح مفهوم محو صفت، آن را به دو بخش نفی و اثبات تقسیم کرده‌اند. در بخش نفی، آنها به حذف صفات بشریت اشاره می‌کنند و در بخش اثبات، بر تأکید بر حقیقت و اصل هستی تمرکز دارند. این بی‌حالی به معنای فراموشی کامل جزئیات بشری است، به گونه‌ای که هیچ ویژگی از آن بر ذات باقی نماند. به عبارت دیگر، برای نفی صفات منفی، باید صفات مثبت را معرفی کرد. این بدین معناست که در دوستی با خداوند، باید به اثبات معنا توجه کرد، چرا که ادعاها از خودخواهی ناشی می‌شوند. وقتی صحبت از حق و حقیقت می‌شود، نفی صفات بشری به معنای تأکید بر بقای اصل حقیقت است.
و اندر این معنی پیش از این اندر باب فقر و صفوت و فناو بقا سخن رفته است و بر آن اختصار کردم.
هوش مصنوعی: در این زمینه، قبلاً در مورد فقر، صفات روحانی و فنا و بقا صحبت شده است و من در اینجا به اختصار به آن اشاره کرده‌ام.
ونیز گویند که: مراد بدین، نفی اختیار بنده باشد به اثبات اختیار حق و از آن بود که آن موفق گفت: «إختیارُ الحقِّ لعَبْدهِ مع علمِه بعَبْده خیرٌ مِن اختیارِ عَبدِه لِنَفسِه مَعَ جَهلِهِ بِرَبِّه»؛ از آن‌چه دوستی نفی اختیار محب باشد به اثبات اختیار محبوب.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که مقصود این است که انسان‌ها هیچ‌گونه اختیاری ندارند و تمام اختیار در دست خداوند است. همچنین به این نکته پرداخته شده که اختیار الهی برای بندگانش بهتر از اختیاری است که خود آن‌ها برای خودشان دارند، چرا که انسان بدون آگاهی از خداوند، در انتخاب‌هایش دچار اشتباه می‌شود. بنابراین، در واقع تجربه و آگاهی حق در اختیار بندگان، برتر از انتخاب‌های خود انسان‌هاست که ناشی از جهل به ذات الهی است.
و اندر حکایات یافتم که: درویشی اندر دریا غرق می‌شد یکی گفت: «ای اخی، خواهی تا برهی؟» گفت: «نه.» گفت: «خواهی تا غرق شوی؟» گفت: «نه.» گفت:«عجب کاری! نه هلاک اختیار می‌کنی نه نجات می‌طلبی!؟» گفت: «مرا با اختیار چه کار، که اختیار کنم. اختیار من آن است که حق مرا اختیار کند.»
هوش مصنوعی: در داستانی آمده است که درویشی در حال غرق شدن در دریا بود. کسی به او گفت: «آیا می‌خواهی نجاتت دهم؟» درویش پاسخ داد: «نه.» سپس از او پرسید: «آیا می‌خواهی غرق شوی؟» و دوباره درویش گفت: «نه.» شخص تعجب کرد و گفت: «چرا این‌گونه عمل می‌کنی؟ نه از هلاکت خود کمکی می‌خواهی و نه به دنبال نجاتی!» درویش پاسخ داد: «اختیار من چه اهمیتی دارد، وقتی که حق همه چیز را در دست دارد. اختیار من این است که خدا مرا تحت اختیار خود قرار دهد.»
و مشایخ گفته‌اند: کمترین درجه اندر دوستی نفی اختیار بود. پس اختیار حق ازلی است نفی آن ممکن نگردد و اختیار بنده عرضی، نفی بر آن روا بود. پس باید که اختیار عرضی را زیر پای آرد تا با اختیار ازلی بقا یابد؛ چنان‌که موسی صلوات اللّه علیه چون بر کوه منبسط شد با حق تعالی تمنای رؤیت کرد و به اثبات اختیار خود بگفت. حق گفت: «لَنْ تَرانی (۱۴۳/الأعراف).» گفت: «بارخدایا، دیدار، حق و من مستحق، منع چرا؟» فرمان آمد که: «دیدار حق است اما اندر دوستی اختیار باطل است.»
هوش مصنوعی: مشایخ معتقدند که پایین‌ترین مرتبه در دوستی، نفی اختیار است. اختیار الهی ازلی و غیرقابل نفی است، اما اختیار بندگان، که عرضی است، می‌تواند نفی شود. بنابراین، باید اختیار عرضی انسان را کنار گذاشت تا با اختیار ازلی ادامه داشته باشد. به عنوان مثال، زمانی که موسی (علیه‌السلام) بر کوه حاضر شد و درخواست دیدار خدا کرد، او به اثبات اختیار خود پرداخت. خداوند به او فرمود که نمی‌تواند او را ببیند. موسی از خداوند پرسید که چرا او شایسته دیدار نیست. پاسخ رسید که دیدار خدا ممکن است، اما در زمینه دوستی، اختیار انسان باطل است.
و اندر این معنی سخن بسیار اید، اما مراد من بیش از این نیست که بدانی که مقصود قوم از این عبارت چه چیز است.
هوش مصنوعی: در این زمینه بحث‌های زیادی وجود دارد، اما آنچه من می‌خواهم بگویم این است که باید بفهمی منظور مردم از این عبارت چیست.
و از این جمله ذکر تفرقه و جمع و فنا و بقا و غیبت و حضور گذشته است اندر مذاهب متصوّفه، آن‌جا که ذکر صَحْوصَحْو و سُکْر است. هرکه را اشکال است این معانی را آن‌جا طلبد؛ از آن‌چه جای بیان این جمله این‌جا بود. اما به حکم لابد این مقدار آن‌جا بیاوردم تا مذهب هر کسی مشرح گردد.
هوش مصنوعی: در این متن به موضوعاتی مانند تفرقه و جمع، فنا و بقا، و غیبت و حضور اشاره شده است که در تعالیم صوفیان مطرح می‌شود. در اینجا همچنین از حالت‌های خاص مانند "صحوصحو" و "سکر" صحبت به میان آمده است. اگر کسی درک درستی از این مفاهیم ندارد، می‌تواند به آنجا مراجعه کند. این توضیحات برای روشن‌تر کردن مذهب هر فرد ضروری به نظر می‌رسد.
و من ذلک: المسامرةُ و المحادثة، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: مسامره و محادثه، و تفاوت بین این دو.
این دو عبارت است از دو حال از احوال کاملان طریق حق و حقیقت آن حدیث سری باشد مقرون به سکوت زبان؛ یعنی محادثه، و حقیقت مسامره دوام انبساط به کتمان سر و ظاهر معنی این آن بود که مسامره وقتی بود بنده را با حق به شب و محادثه وقتی بود به روز که اندر آن سؤال و جواب بود ظاهری و باطنی و از آن است که مناجات شب را مسامره خوانند و دعوات روز رامحادثه. پس حال روز مبنی باشد بر کشف، و از آن شب بر ستر. و اندر دوستی مسامره کامل‌تر بود از محادثه.
هوش مصنوعی: این دو عبارت به دو وضعیت از حالات افرادی اشاره دارد که در مسیر حق و حقیقت قرار دارند. یکی از این حالات سکوت زبان و دیگری محادثه است. در حقیقت، مسامره به معنای استقرار در آرامش و حفظ راز است، در حالی که محادثه به معنی گفتگو و تبادل نظر است. مسامره معمولاً مربوط به شب است و نشان‌دهنده ارتباط عمیق فرد با حق، در حالی که محادثه معمولاً در روز اتفاق می‌افتد و شامل سؤالات و پاسخ‌های ظاهری و باطنی می‌شود. به عبارت دیگر، روز با کشف و فهم بهتر همراه است، در حالی که شب بیشتر به پوشش و حفظ اسرار مربوط می‌شود. در دوستی، مسامره به میزان بیشتری از محادثه عمق دارد.
و تعلق مسامره به حال پیغمبر است، صلی اللّه علیه و سلم. چون حق تعالی خواست که وی را وقتی باشد با وی جبرئیل را با بُراق بفرستاد تا وی را به شب از مکه به قاب قوسین رسانید و با حق راز گفت و ازوی سخن بشنید و چون به نهایت رسید زبان اندر کشف جلال لال شد و دل از کنه عظمت متحیر گشت علم از ادراک بازماند، زبان از عبارت عاجز شد، «لاأُحصی ثناءً علیک» گفتی.
هوش مصنوعی: این متن اشاره به لحظه‌ای دارد که پیامبر اسلام، محمد (ص)، در شب معراج به آسمان‌ها رفته است. در این سفر، جبرائیل به همراه اسب باغی (بُراق) او را از مکه به جایی نزدیک خداوند برد. در این ملاقات، پیامبر با خدا صحبت کرد و از عظمت و جلال او حیرت زده شد. او در نهایت به این نتیجه رسید که هیچ زبانی قادر به توصیف و ستایش پروردگار نیست و گفت: "نمی‌توانم تو را به خوبی ستایش کنم."
و تعلق محادثه به حال موسی علیه السّلام است که چون خواست که وی را با حق تعالی وقتی باشد،از پس چهل روز وعده و انتظار، به طور آمد و سخن خداوند تعالی بشنید تا منبسط شد و سؤالِ رؤیت کرد و از مراد بازماند و از هوش بشد. چون به هوش باز آمد، گفت: «تُبْتُ اِلَیْک (۱۴۳/الأعراف).» تا فرق ظاهر شد میان آن که آورده باشند؛ قوله، تعالی: «سبحان الّذی أسری بعبدِه لیلاً (۱/الإسراء)». و میان آن که آمده باشد؛ قوله تعالی: «وَلَمّا جاءَ موسی لِمیقاتِنا (۱۴۳/الأعراف).»
هوش مصنوعی: موسی علیه‌السلام هنگامی که خواست با خداوند متعال ارتباط برقرار کند، پس از چهل روز انتظار و وعده، به دیدار او رفت و سخن خداوند را شنید. در این لحظه از شدت شوق و هیجان، از خود بی‌خود شد و در پی سوال درباره رؤیت خداوند بود، اما از مقصود خود بازماند. وقتی به حالت عادی برگشت، گفت: «توبه می‌کنم به سوی تو.» این واقعه نشان‌دهنده تفاوت بین دو نوع پیام است: یکی در مورد سفر شبانه پیامبر و دیگری در مورد ملاقات موسی با خداوند.
پس شب وقت خلوت دوستان بود و روز گاه خدمت بندگان و لامحاله چون بنده از حد محدود خود اندر گذرد ورا زجر کنند؛ باز دوست را حد نباشد تا به از حد درگذشتن مستوجب ملامت شود؛ که هرچه دوست کند جز پسندیدهٔ دوست نباشد. واللّه اعلم بالصّواب.
هوش مصنوعی: بنابراین، شب زمان خلوت و خوشی با دوستان است و روز برای خدمت به بندگان. طبیعی است که وقتی بنده از محدودیت‌های خود فراتر رود، مورد سرزنش قرار می‌گیرد؛ اما دوست هیچ حد و مرزی ندارد و هرگز نمی‌تواند به خاطر فراتر رفتن از حد خود مورد ملامت قرار گیرد، زیرا هر کاری که دوست انجام دهد، جز مورد پسند دوستی خود نخواهد بود. خداوند هم بهتر می‌داند چه چیزی درست است.
و من ذلک: علم الیقین و عین الیقین، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: علم الیقین و عین الیقین دو مفهوم متفاوت هستند. علم الیقین به دانشی اشاره دارد که از طریق استدلال و استنتاج به دست می‌آید. این نوع علم به صورت منطقی و نظری است. از سوی دیگر، عین الیقین به دانشی اطلاق می‌شود که با تجربه و مشاهده مستقیم حاصل می‌شود. به عبارت دیگر، عین الیقین به آن چه که از طریق دیدن و ادراک حسی به دست می‌آید، اشاره دارد. بنابراین، تفاوت اصلی بین این دو در نوع و ماهیت شناخت و درک آن‌ها نهفته است.
بدان که به حکم اصول این جمله عبارت بود از علم و علم بی یقین بر صحت آن معلوم، خود علم نباشد و چون علم به حاصل آمد غیب اندر آن چون عین باشد؛ از آن‌چه مؤمنان فردا مر حق تعالی را ببینند هم بدین صفت بینند که امروز می‌دانند اگر بر خلاف این بینند یا رؤیت مصحح نباشد فردا و یا علم درست نیاید امروز و این هردو طرف خلاف توحید باشد؛ از آن‌چه امروز علم خلق بدو درست باشد و فردا رؤیتشان درست. پس علم یقین چون عین یقین بود و حق یقین چون علم یقین و آنان که به استغراق علم گفته‌اند اندر رؤیت، آن محال است؛ که رؤیت مر حصول علم را آلتی است چون سماع و مانند این. چون استغراق علم اندر سماع محال بود، اندر رؤیت نیز محال بود. پس مراد این طایفه بدین علم الیقین علم معاملات دنیاست به احکام اوامر و از عین الیقین علم به حال نزع و وقت بیرون رفتن از دنیا و از حق الیقین علم به کشف رؤیت اندر بهشت و کیفیت اهل آن به معاینه. پس علم الیقین درجهٔ علماست به حکم استقامتشان بر احکام امور، و عین الیقین مقام عارفان به حکم استعدادشان مر مرگ را و حق الیقین فناگاه دوستان به حکم اعراضشان از کل موجودات. پس علم الیقین به مجاهدت و عین الیقین به مؤانست و حق الیقین به مشاهدت بود واین یکی عام است و دیگر خاص و سدیگر خاص الخاص و اللّه اعلم بالصواب.
هوش مصنوعی: بدان که اصولاً علم بدون یقین به صحت آن، علم واقعی نیست. وقتی که علم به دست می‌آید، غیب و دیده‌ها یکی می‌شود؛ همان‌طور که مؤمنان در روز قیامت خداوند را خواهند دید، به همان شیوه‌ای که هم‌اکنون می‌دانند. اگر دیدن آنها بر خلاف این باشد، یا رؤیتشان صحیح نخواهد بود یا علمشان در حال حاضر درست نیست که هر دو این حالت‌ها با مفهوم توحید در تضاد است. علم امروز مردم به خداوند درست است و رؤیت آنها در فردا نیز صحیح خواهد بود. بنابراین، علم یقین مانند یقین عینی است و آنچه که به نام رؤیت با علم مطرح شده، درست نیست؛ زیرا رؤیت تنها یک وسیله برای حصول علم است، مانند شنیدن. بنابراین، اگر حصول علم از طریق شنیدن محال باشد، همین‌طور نیز رؤیت. هدف این گروه از علم الیقین، علم به موضوعات دنیوی بر اساس احکام است، علم عینی الیقین به حال مرگ و خروج از این دنیا و علم حق الیقین به مشاهده بهشت و صفات اهل آن است. علم الیقین، مرتبه‌ای از علماست به دلیل پایداری آنها بر احکام، عین الیقین مقام عارفان است و حق الیقین، فناگاه دوستان به دلیل جدایی آنها از تمام موجودات است. علم الیقین نیازمند تلاش و مجاهدت است و عین الیقین به همراهی و حق الیقین از طریق مشاهده به دست می‌آید که یکی عمومی و دیگری خاص و سومی خاص‌تر است و خداوند به حقایق آگاه‌تر است.
و من ذلک: العلم و المعرفة، و الفرق بینهما
هوش مصنوعی: علم و دانش دو مفهوم مرتبط اما متفاوت هستند. علم به مجموعه‌ای از اطلاعات و حقایق صحت‌یافته اشاره دارد، در حالی که دانش به توانایی درک و استفاده از آن اطلاعات برای حل مسائل و تصمیم‌گیری‌های آگاهانه مربوط می‌شود. به عبارت دیگر، علم پایه‌ای است که دانش بر روی آن ساخته می‌شود.
علمای اصول فرق نکرده‌اند میان علم و معرفت و هردو را یکی گفته‌اند، به‌جز آن که گفته‌اند: «شاید که حق تعالی را عالم خوانند و نشاید که عارف خوانند مر عدم توقیف را.» اما مشایخ این طریقت رضی اللّه عنهم علمی را که مقرون معاملت و حال باشد و عالم آن عبارت از احوال خود کند آن را معرفت خوانند و مر عالم آن را عارف و علمی را که از معنی مجرد بود و از معاملت خالی، آن را علم خوانند و مر عالم آن را عالم. پس آن که به عبارت مجرد و حفظ آن بی حفظ معنی عالم بود ورا عالم خوانند و آن که به معنی و حقیقت آن چیز عالم بود ورا عارف خوانند و از آن است که چون این طایفه خواهند که بر اقران خود استخفاف کنند وی را دانشمند خوانند و مر عوام را این منکر آید و مرادشان نه نکوهش وی بود به حصول علم؛ که مرادشان نکوهش وی بود به ترک معاملت؛ «لأنَّ العالِمَ قائمٌ بِنَفْسِه و العارِفَ قائمٌ بِرَبِّه.»
هوش مصنوعی: علمای اصول بین علم و معرفت تفاوتی قائل نشده‌اند و هر دو را یکسان دانسته‌اند، مگر اینکه گفته‌اند: «ممکن است خداوند را عالم بخوانند، اما نمی‌توان او را عارف نامید، زیرا در اینجا به عدم توقیف اشاره می‌شود.» در مقابل، مشایخ این طریقت بر این باورند که علمی که با رفتار و حال همراه باشد، معرفت نامیده می‌شود و عالم کسی است که به احوال خودش می‌پردازد. اما علمی که فقط به معنی مجرد و بدون رفتار باشد، به عنوان علم شناخته می‌شود و او را عالم می‌نامند. بنابراین، کسی که به طور مجرد و بدون توجه به معنا، به علم دست یافته باشد، عالم تلقی می‌شود، در حالی که کسی که به عمق معانی و حقیقت آن چیز آگاه باشد، عارف خوانده می‌شود. این نیز به این دلیل است که وقتی این گروه می‌خواهند دیگران را تحقیر کنند، آنها را دانشمند می‌خوانند و عوام از این موضوع ناراضی می‌شوند، در حالی که هدف آنها از این تحقیر، نکوهش علم نیست، بلکه انتقاد از ترک عمل و رفتار است؛ زیرا عالم بر خود متکی است، در حالی که عارف به پروردگارش تکیه دارد.
و اندر این معنی سخن رفته است اندر کشف حجاب المعرفة، و این‌جا این مقدار کفایت باشد. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: در این موضوع در کتاب "کشف حجاب المعرفة" بحث شده است، و برای اینجا همین مقدار اطلاعات کافی است. و خداوند داناتر است.
و من ذلک: الشّریعةُ و الحقیقةُ، و الفرقُ بینهما
هوش مصنوعی: شریعت و حقیقت وجود دارند و بین این دو تفاوت وجود دارد.
این دو عبارت است مر این قوم را که یکی از صحت حال ظاهر کنند و یکی از اقامت حال باطن و دو گروه اندر این به غلط‌اند: یکی علمای ظاهر که گویند: «فرق نکنیم؛ که خود شریعت حقیقت است و حقیقت شریعت» و یکی گروهی ازملاحده که قیام هر یک از این با دیگر روا ندارند و گویند که: «چون حال حقیقت کشف گشت شریعت برخیزد.» و این سخن قرامطه است و مشیعه و موسوسان ایشان.
هوش مصنوعی: این دو عبارت به دو دسته از افراد اشاره دارد: یک دسته کسانی که به علوم ظاهری معتقدند و ادعا می‌کنند که شریعت و حقیقت آن یکی هستند، و دسته دیگر کسانی هستند که به باطن امور توجه دارند و می‌گویند که وقتی حقیقت آشکار شود، شریعت دیگر نیازی به پابرجا بودن ندارد. این نگرش‌ها از دیدگاه بعضی تصورات نادرست و گمراه‌کننده به شمار می‌روند.
و دلیل بر آن که شریعت اندر حکم از حقیقت جداست آن است که تصدیق از قول جداست اندر ایمان؛ و دلیل بر آن که اندر اصل جدانیست آن که تصدیق بی قول ایمان نباشد و قول بی تصدیق گرویدن نی، و فرق ظاهر است میان قول و تصدیق.
هوش مصنوعی: دلیل اینکه قوانین دینی از حقیقت جدا هستند این است که اقرار به یک موضوع جدا از اعتقاد واقعی است. همچنین نشان‌دهنده جدایی آنها در اصل این است که اقرار بدون بیان، اعتقادی ایجاد نمی‌کند و بیان بدون اقرار واقعی هم نمی‌تواند به ایمان منجر شود. بنابراین، تفاوت واضحی بین بیان و اقرار وجود دارد.
پس حقیقت عبارتی است از معنیی که نسخ بر آن روا نباشد و از عهد آدم تا فنای عالم حکم آن متساوی است، چون معرفت حق و صحت معاملت خود به خلوص نیت و شریعت عبارتی است از معنیی که نسخ و تبدیل بر آن روا بود چون احکام اوامر. پس شریعت فعل بنده بود و حقیقت داشتِ خداوند و حفظ و عصمت وی، جلّ جلالُه. پس اقامت شریعت بی وجود حقیقت محال بود و اقامت حقیقت بی حفظ شریعت محال و مثال این چون شخصی باشد زنده به جان چون جان از وی جدا شود، شخص مرداری شود و جان بادی. پس قیمتشان به مقارنهٔ یک‌دیگر است، همچنان شریعت بی حقیقت ریایی بود و حقیقت بی شریعت نفاقی؛ قوله تعالی: «والّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُم سُبُلَنا (۶۹/العنکبوت).» مجاهدت شریعت و هدایت حقیقت آن یکی حفظ بنده مر احکام ظاهر را بر خود، و دیگر حفظ حق مر احوال باطن را بر بنده. پس شریعت از مکاسب بود و حقیقت ازمواهب و چون چنین مسلم بود فرق بسیار که میان هر دو باشد و اللّه اعلم.
هوش مصنوعی: حقیقت به معنایی است که هیچ تغییر و نسخی بر آن روا نیست و از زمان آدم تا پایان دنیا، حکم آن ثابت و یکسان است. شناخت حق و صحت عمل انسانی به خلوص نیت و شریعت وابسته است، در حالی که عناصر شریعت قابل تغییر و تعدیل هستند. شریعت در واقع عمل فرد است و حقیقت مربوط به وجود خداوند و حفظ و عصمت اوست. پس، برپایی شریعت بدون وجود حقیقت ممکن نیست و بالعکس، حقیقت نیز بدون شریعت اعتبار ندارد. می‌توان این دو را به یک شخص تشبیه کرد که حیاتش به وجود جانش وابسته است و اگر جانش جدا شود، آن شخص مرده خواهد بود. ارزش این دو به نسبت آن‌ها به یکدیگر است. شریعت بدون حقیقت مانند تظاهر و ریا به نظر می‌رسد و حقیقت بدون شریعت نوعی نفاق به شمار می‌آید. مجاهدت در شریعت و هدایت از حقیقت نیز به دو بعد مختلف اشاره دارد؛ یکی شامل رعایت احکام ظاهری و دیگری حفظ حالات باطنی است. به این ترتیب، تفاوت‌های بسیاری بین این دو وجود دارد و خداوند داناتر است.
نوع آخر این حدود عبارتی است که استعارت پذیرد اندر کلام ایشان و به تفصیل و شرح مشکل‌تر شود حکم آن و من بر سبیل اختصار بیان این نوع بکنم، ان شاء اللّه تعالی.
هوش مصنوعی: آخرین نوع این حدود، عبارتی است که در کلام ایشان دارای استعاره است و توضیح و تفسیر آن پیچیده‌تر می‌شود. من به طور مختصر این نوع را توضیح می‌دهم، ان شاء الله تعالی.
الحق: مرادشان از حق خداوند باشد؛ از آن‌چه این نامی است از اسماء اللّه؛ لقوله، تعالی: «ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ المبین(۶/الحجّ).»
هوش مصنوعی: حق، به معنای خداوند است و این نامی از نام‌های خداوند به شمار می‌رود؛ زیرا خداوند در آیه‌ای فرموده است: «این به این خاطر است که خداوند، حق واضح و روشنی است.»
الحقیقه: مرادشان بدان اقامت بنده باشد اندر محل وصل خداوند و وقوف سر وی بر محل تنزیه.
هوش مصنوعی: در واقع، منظورشان این است که بنده در مکانی قرار دارد که به ارتباط با خداوند مربوط می‌شود و به مقام بلند او توجه دارد.
الخطرات: آن‌چه بر دل گذرد از احکام طریقت.
هوش مصنوعی: خطرات: آنچه در دل انسان اتفاق می‌افتد و مرتبط با قواعد و اصول سیر و سلوک معنوی است.
الوطنات: آن‌چه اندر سرّ متوطن بود از معانی الهی.
هوش مصنوعی: الوطنات به معنای مفاهیم و معانی الهی است که در دل و جان کسی وجود دارد.
الطّمس: نفی عینی باشد که اثر آن بماند.
هوش مصنوعی: الطّمس به معنای حذف کردن چیزی به‌صورتی است که همچنان آثار آن باقی بماند.
الرّمس: نفی عینی باشد با اثر آن از دل.
هوش مصنوعی: الرّمس به معنای نفی عینی است که تأثیر آن از دل انسان دور می‌شود.
العلایق: اسبابی که طالبان، تعلق بدان کنند و از مراد بازمانند.
هوش مصنوعی: العلایق به مواردی اشاره دارد که انسان‌ها به آن‌ها وابسته می‌شوند و در نتیجه از رسیدن به خواسته‌ها یا آرزوهای خود بازمی‌مانند.
الوسائط: اسبابی که به تعلق کردن آن به مراد رسند.
هوش مصنوعی: الوسائط به معنای وسایلی است که به انسان کمک می‌کنند تا به هدف یا مقصود خود برسد.
الزّوائد: زیادت انوار باشد به دل.
هوش مصنوعی: الزّوائد به معنای افزوده شدن روشنایی‌ها به دل است.
الفوائد: ادراک سرّ مر لابدّ خود را.
هوش مصنوعی: نکات: درک حقیقت ضروری است.
الملجأ: اعتماد دل به حصول مراداتو
هوش مصنوعی: الملجأ به معنای اعتماد کردن به قلب برای دستیابی به خواسته‌ها و آرزوها است.
المنجأ: خلاص یافتن دل از محل آفت.
هوش مصنوعی: المنجأ به معنای نجات یافتن قلب از مکان آسیب است.
الکلّیّه: استغراق اوصاف آدمیّت بکلیت.
هوش مصنوعی: الکلّیّه به معنای جامعیت و فراگیری تمام ویژگی‌ها و صفات انسانی به طور کلی است. به عبارتی دیگر، این مفهوم به نمایش تمام ابعاد و طبیعت انسانی اشاره دارد.
اللّوایح: اثبات مراد با زودی نفی آن.
هوش مصنوعی: اللّوایح به معنای این است که با بیان یک مطلب، به‌سرعت معنای آن را رد می‌کند.
اللوامع: اظهار نور بر دل با بقای فواید آن.
هوش مصنوعی: اللوامع به معنای تابش نور بر قلب است که این نور با ادامه و حفظ اثرات مثبت خود همراه است.
الطوالع: طلوع انوار معارف بر دل.
هوش مصنوعی: الطوالع به معنای ظهور و روشن شدن دانش و معرفت در قلب انسان است.
الطّوارق: واردی به دل به بشارت یا به زجر اندر مناجات شب.
هوش مصنوعی: الطّوارق به معنای واردهایی هستند که در دل یا با خبر خوش یا با پیام نگران‌کننده در مکالمات شبانه به ذهن می‌آیند.
اللطیفه: اشارتی به دل از دقایق حال.
هوش مصنوعی: لطیفه: اشاره‌ای به حالات عمیق درونی انسان.
السّرّ: نهفتن حال دوستی.
هوش مصنوعی: راز: پنهان نگه‌داشتن وضعیت دوستی.
النّجوی: نهفتن احوال از اطلاع غیر.
هوش مصنوعی: النّجوی به معنای پنهان کردن وضعیت‌ها و امور از چشم دیگران است.
الاشاره: اخبار غیر از مراد بی عبارت لسان.
هوش مصنوعی: اخبار به معنای چیزی فراتر از آنچه به وضوح در متن بیان شده است، می‌باشد.
الایماء: تعریض خطاب بی اشارت و عبارت.
هوش مصنوعی: الایماء به معنای اشاره و ابراز مطلب به صورت غیرمستقیم و با الفاظ مبهم است. در این نوع بیان، به جای بیان مستقیم موضوع، به صورت کنایه و اشاره به مطلب پرداخته می‌شود.
الوارد: حلول معانی به دل.
هوش مصنوعی: الوارد به معنای وارد شدن معانی و مفاهیم به دل انسان است.
الانتباه: زوال غفلت از دل.
هوش مصنوعی: توجه: از بین رفتن بی‌توجهی در دل.
الاشتباه: اشکال حال اندر دو طرف حکم حق و باطل.
هوش مصنوعی: اشتباه: مشکل در موقعیتی که طرفین یک قضیه حق و باطل هستند.
القرار: زوال تردد از حقیقت حال.
هوش مصنوعی: القرار به معنای کاهش رفت و آمد به واقعیت و حقیقت وضعیت است.
الإنزجاج: تحرک دل بود اندر حال وجد.
هوش مصنوعی: الإنزجاج به معنای تحرک دل و حالت وجدانی است. در این حالت، دل دچار تغییراتی عمیق و احساساتی خاص می‌شود که ناشی از تجربه‌ای عمیق یا ناب است.
این است معنی بعضی از الفاظ ایشان بر سبیل اختصار و باللّه العون و العصمة.
هوش مصنوعی: این بخشی از توضیحات و توضیحاتی درباره معنای برخی از کلمات آنها به صورت مختصر و با کمک الهی و به دور از خطا است.
نوع آخر این حدود الفاظی است که اندر توحید خداوند تعالی استعمال کنند و اندر بیان اعتقاد ایشان اندر حقایق بی استعارت مستعمل دارند و از آن جمله یکی این است:
هوش مصنوعی: آخرین نوع از این دسته از الفاظ، آنهایی هستند که در مورد توحید خداوند بلندمرتبه به کار می‌روند و برای بیان اعتقاداتشان در مورد حقایق به شکل بی‌واسطه و مستقیم مورد استفاده قرار می‌گیرند. یکی از این مثال‌ها عبارت زیر است:
العالَم: عالم عبارتی است از مخلوقات خداوند. و گویند: «هژده هزار عالم و پنجاه هزار عالم.» و فلاسفه گویند: «دو عالم علوی و سفلی.» و علمای اصول گویند: «از عرش تا ثری هرچه هست عالم است.» و در جمله عالم اجتماع مختلفات بود و اهل این طریقت نیز «عالم ارواح و نفوس» گویند. و مرادشان نه آن بود که فلاسفه را بود، که مرادشان اجتماع ارواح و نفوس باشد.
هوش مصنوعی: عالم به تمام مخلوقات خداوند اطلاق می‌شود. گفته می‌شود که تعداد زیادی عالم وجود دارد، مثلاً هژده هزار عالم و پنجاه هزار عالم. فلاسفه به دو نوع عالم اشاره می‌کنند: عالم علوی و عالم سفلی. علمای اصول هم می‌گویند که از عرش تا ثری هر چیزی را عالم می‌نامند. به طور کلی، عالم ترکیبی از مختلفات است و افرادی که در این مسیر حرکت می‌کنند، از «عالم ارواح و نفوس» یاد می‌کنند. البته معنای آن‌ها با آنچه که فلاسفه بیان کرده‌اند، متفاوت است و اینجا منظور آن‌ها اجتماع ارواح و نفوس است.
المحدَث: متأخّر اندر وجود، یعنی نبوده و پس ببوده.
هوش مصنوعی: المحدَث به چیزی اشاره دارد که در زمان قبل وجود نداشته و سپس ایجاد شده است. یعنی ابتدا نبود و بعدا به وجود آمده است.
القدیم: سابق اندر وجود و همیشه بود آن که هستی وی سابق بود مر همه هستی‌ها را و این به‌جز خداوند تعالی نیست.
هوش مصنوعی: قدیم به معناي چيزيست که از ابتدا وجود داشته و همواره بوده است. آنچه که هستی‌اش پیش از تمام هستی‌ها بوده و جز خداوند متعال هیچ چیز دیگری نمی‌تواند چنین حالتی داشته باشد.
الأزل: آن‌چه مر آن را اول نیست.
هوش مصنوعی: الأزل به معنای چیزی است که هیچ زمانی برای آن آغاز وجود ندارد. به عبارت دیگر، این واژه به حالتی اطلاق می‌شود که از begin نکرده و همواره بوده است.
الأبد: آن‌چه مر آن را آخر نیست.
هوش مصنوعی: ابدیّت به معنای چیزی است که هیچگاه به پایان نمی‌رسد و دارای پایان نیست.
الذّات: هستی چیز و حقیقت آن.
هوش مصنوعی: الذّات به معنی وجود یک چیز و ماهیت واقعی آن است.
الصّفة: آن‌چه نعت نپذیرد؛ از آن‌چه به خود قایم نیست.
هوش مصنوعی: الصّفة به معنای ویژگی یا صفتی است که نمی‌تواند به شکل نعت (توصیف) درآید و به خودی خود پایدار و مستقل نیست.
الاسم: غیر مسما.
هوش مصنوعی: نام: بی‌نام.
التّسمیة: خبر از مسما.
هوش مصنوعی: نام‌گذاری: ارائه اطلاعات درباره‌ی آنچه که نامیده می‌شود.
النّفی: آن که عدم منفی اقتضا کند.
هوش مصنوعی: النّفی به معنای حالتی است که در آن وجود یا وجود چیزی وجود ندارد و این عدم، به طور خاص به چگونگی یا شرایطی اشاره دارد که خود به نوعی دلیلی برای عدم وجود به حساب می‌آید.
الاثبات: آن که وجود مثبت اقتضا کند.
هوش مصنوعی: اثبات به معنای نشان دادن یا ثابت کردن وجود چیزی است که بر ضرورت وجود آن دلالت می‌کند.
الشّیئان: آن که وجود یکی به دیگری روا بود.
هوش مصنوعی: دو چیز: یعنی وجود یک چیز برای دیگری مجاز است.
الضّدّان: آن که روا نبود وجود یکی را با بقای وجود دیگر اندر یک حال.
هوش مصنوعی: دو چیز متضاد: وجود یکی از آن‌ها در حالی که دیگری وجود دارد، ممکن نیست.
الغیران: آن که وجود هر یک بی دیگری روا بود.
هوش مصنوعی: الغیران به معنای این است که وجود هر یک از آن‌ها بدون وجود دیگری جایز و امکان‌پذیر است.
الجوهر: اصل چیز، آن که به خود قایم بود.
هوش مصنوعی: الجوهر به معنای اصل و ماهیت چیز است، چیزی که وجودش وابسته به چیز دیگری نیست و به خودی خود مستقل است.
العرض: آن که به جوهر قایم بود.
هوش مصنوعی: عرض به ویژگی یا صفتی اشاره دارد که به جوهر یا ذات یک چیز وابسته است. به عبارت دیگر، عرض به صفاتی اطلاق می‌شود که می‌توانند تغییر کنند یا وجود داشته باشند، در حالی که جوهر به ماهیت اصلی و ابدی آن چیز اشاره دارد.
الجسم: آن که مؤلَّف بود از اجزای پراکنده.
هوش مصنوعی: بدن: آن چیزی است که از بخش‌های مختلف و جداگانه تشکیل شده است.
السّؤال: طلب کردن حقیقتی بود.
هوش مصنوعی: پرسش: در واقع، درخواست حقیقتی بود.
الجواب: خبر دادن از مضمون سؤال.
هوش مصنوعی: جواب: اطلاع‌رسانی درباره محتوای سوال.
الحَسَن: آن که موافق امر بود.
هوش مصنوعی: الحَسَن به معنای کسی است که با دستورات و خواسته‌ها همخوانی دارد و به آنها پاسخ مثبت می‌دهد.
القبیح: آن که مخالف امر بود.
هوش مصنوعی: القبیح به معنای چیزی است که با دستور یا فرمانی در تضاد باشد.
السَّفَ: ترک امر بود.
هوش مصنوعی: السَّفَ به معنای ترک یک عمل یا کار است.
الظّلم: نهادن چیزی به جایی که نه جای آن بود و درخور آن.
هوش مصنوعی: ظلم به معنای قرار دادن چیزی در جایی است که متعلق به آن نیست و با آن مناسب نیست.
العدل: نهادن هر چیزی به جای خود.
هوش مصنوعی: عدالت به معنای قرار دادن هر چیز در جای مناسب خود است.
المَلِک: آن که بر آن اعتراض نتوان کرد که او کند.
هوش مصنوعی: پادشاه: کسی که هیچ اعتراضی نمی‌توان نسبت به او کرد و آنچه که انجام می‌دهد قابل چالش نیست.
این است حدود الفاظ که طالبان را از این چاره نباشد؛ بر سبیل اختصار و باللّه العون و التّوفیق و حسبنا اللّه و نعم الرفیق.
هوش مصنوعی: این است مرزهای کلماتی که طالبان را از این کار جلوگیری می‌کند؛ به طور مختصر و با یاری خداوند و توفیق او و کافی است خداوند و چه رفیقی خوب است.
نوع آخر این عباراتی است که به شرح حاجتمند باشد و اندر میان متصوّفه متداول است و مقصودشان بدین عبارات نه آن باشد که اهل لسان را معلوم گردد از ظاهر لفظ:
هوش مصنوعی: این آخرین نوع از عباراتی است که باید به شیوه‌ای توضیح‌دهنده باشد و در میان عارفان رایج است. هدف آن‌ها از این عبارات این نیست که مخاطبان با الفاظ ظاهری اطلاعاتی به دست آورند.
الخاطر: به خاطر حصول معنیی خواهند اندر دل با سرعت زوال آن به خاطری دیگر و قدرت صاحب خاطر بر دفع کردن آن از دل. و اهل خاطر متابع خاطر اول باشند اندر امور؛ که آن از حق باشد تعالی وتقدس به بنده بی علت.
هوش مصنوعی: خاطر به معنای این است که انسان به دلیل درک یک مفهوم، پیوسته در حال تغییر و تحول است و این امر می‌تواند به سرعت در دل فرد زایل شود. در این میان، توانایی فرد در دور کردن این احساسات و اندیشه‌ها از دلش نیز اهمیت دارد. افرادی که دارای خاطر هستند، به دنبال همان اندیشه اولیه هستند و در امور زندگی خود، به آن پایبندند؛ زیرا این اندیشه از سوی خداوند به بندگانش بدون دلیل خاصی عطا می‌شود.
و گویند: خیر النّسّاج را خاطری پدیدار آمد که جنید بر در وی است، آن خاطر از خود دفع کرد. خاطری دیگر به مدد آن آمد هم به دفع آن مشغول شد سدیگر خاطر ببود. بیرون آمد، جنید را دید رضی اللّه عنهما بر در استاده. گفت: «یا خیر، اگر خاطر اول را متابع بودیی واگر سنت مشایخ را به جای آوردیی مرا چندین بر در نبایستی استاد.» تا مشایخ گفته‌اند که: «اگر آن خاطر بود که خیر را اشراف افتاد از آنِ جنید چه بود؟» گفته‌اند که: «جنید پیر خیر بود، ولامحاله پیر بر کل احوال مرید مشرف باشد.»
هوش مصنوعی: گویند شخصی به نام خیر النسّاج، متوجه شد که جنید در درگاه او ایستاده است. او ابتدا سعی کرد این احساس را از خود دور کند، اما سپس فکر دیگری به سرش زد و باز هم سعی کرد آن احساس را کنار بگذارد. در نهایت، بیرون آمد و جنید، که مورد احترام است، را در درگاه خود دید. او به جنید گفت: «ای خیر، اگر به آن فکر اولیه توجه می‌کردی و سنت مشایخ را رعایت می‌کردی، نباید من اینقدر در درگاه تو می‌ایستادم.» مشایخ گفته‌اند: «اگر آن فکر وجود داشت، در این صورت جنید چه معنایی داشت؟» پاسخ داده‌اند: «جنید، پیر خیر بود و بنابراین او همواره بر همه احوال مرید اشراف دارد.»
الواقع: به واقع معنیی خواهند که اندر دل پدیدار آید و بقا یابد به خلاف خاطر و به هیچ حال مر طالب را آلت دفع کردن آن نباشد؛ چنان‌که گویند: «خَطَرَ عَلی قَلْبی وَ وَقَعَ فی قَلْبی.» پس دل‌ها جمله محل خواطرند، اما واقع جز بر دلی صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از آن است که چون مرید را در راه حق بندی پیدا آید آن را قید گویند و گویند: «ورا واقعه‌ای افتاد.» و اهل لسان از واقعه اشکال خواهند اندر مسائل و چون کسی آن را جواب گوید و اشکال بردارد، گویند: «واقعه حل شد.» اما اهل تحقیق گویند که: «واقعه آن بود که حل بر آن روا نباشد و آن‌چه حل شود خاطری بود نه واقعی؛ که بند اهل تحقیق اندر چیزی حقیر نباشد که هر زمان حکم آن بدل شود و از حال بگردد.»
هوش مصنوعی: در واقع، حقیقت به معنایی است که در دل انسان ظهور پیدا کند و در آنجا باقی بماند و این حالت به خاطر هیچ چیز قابل دفع نیست. به همین دلیل، می‌گویند: «خطر بر قلبم آمد و در قلبم نشست.» تمام دل‌ها محلی برای افکار و خواطر هستند، اما واقعیت تنها در دلی متجلی می‌شود که تمامی آن با حقیقت هم‌خوانی داشته باشد. به همین دلیل، وقتی که یک مرید با حقیقتی روبرو می‌شود، آن را «بند» می‌نامند و می‌گویند: «یک واقعه برای او رخ داده است.» اهل زبان‌شناسی درباره واقعه سؤال‌ می‌کنند و وقتی کسی به آن پاسخ می‌دهد و ابهام را برطرف می‌کند، می‌گویند: «واقعه حل شد.» اما اهل تحقیق بر این باورند که واقعیت آن است که حل بر آن روا نیست و چیزی که حل می‌شود فقط یک فکر است و نه یک حقیقت؛ زیرا بند اهل تحقیق در مسائلی کم‌ارج نیست که همیشه حکم آن تغییر کرده و از حالت خود خارج شود.
الاختیار: به اختیار آن خواهند که اختیار کند مر اختیار حق را بر اختیار خود؛ یعنی بدانچه حق تعالی مر ایشان را اختیار کرده است از خیر و شر، بسند کار باشند و اختیار کردن بنده مر اختیار حق را تعالی هم به اختیار حق بود؛ که اگر نه آن بودکه حق تعالی ورا بی اختیار کردی وی اختیار خود فرو نگذاشتی.
هوش مصنوعی: اختیار به معنای این است که فرد باید اراده و انتخاب خود را بر اساس آن چیزی که خداوند برای او مقدر کرده است، قرار دهد؛ یعنی در همه امور خیر و شر باید به آنچه که خدا در نظر گرفته، قناعت کند. انتخاب بندگان نیز در حقیقت همان انتخاب خداوند است، زیرا اگر غیر از این بود، خداوند اختیار را از او سلب کرده و او را از انتخاب خود محروم می‌کرد.
و از ابویزید رُضِیَ عنه پرسیدند که: «امیر که باشد؟» گفت: «آن که ورا اختیار نمانده باشد و اختیار حق وی را اختیار گشته باشد.»
هوش مصنوعی: از ابویزید راضی پرسیدند که: «امیر کیست؟» او پاسخ داد: «امیر کسی است که هیچ انتخابی جز اطاعت از حق ندارد و انتخاب حق بر او غالب شده است.»
و از جنید رضی اللّه عنه می‌آید که وقتی وی راتب آمد گفت: «بار خدایا، مرا عافیت ده.» به سرش ندا آمد که: «تو کیستی که در ملک من سخن گویی و اختیار کنی؟ من تدبیر ملک خود بهتر ازتو دانم. تو اختیار من اختیار کن نه خود را به اختیار خود پدیدار کن.»
هوش مصنوعی: جنید، یکی از بزرگان دین، زمانی که به حالت انزوا و تفکر در پیشگاه خداوند می‌رسید، از خدا درخواست عافیت کرد. در آن لحظه، ندا یا صدایی از آسمان به او رسید که به او یادآوری کرد که او در ملک خداوند قرار دارد و نمی‌تواند برای خود اختیاری قائل شود. خداوند به او فرمود که تدبیر عالم و امور آن بر عهده اوست و بهتر از هر کس می‌داند که چگونه باید بر آن نظارت کند. بنابراین، او باید به خداوند توکل کند و خود را در مسیر اراده الهی قرار دهد.
الاختبار: به اختبار امتحان دل اولیا خواهند به گونه گونه بلاها از حق تعالی بدان آیداز خوف و حزن و قبض و هیبت ومانند آن؛ لقوله تعالی: «اولئکَ الّذینَ امتَحَنَ اللّهُ قلوبَهم لِلتّقوی لهم مَغْفِرةٌ و أجرٌ عَظیمٌ (۳/الحُجُرات).» و اندر این درجتی عظیم باشد.
هوش مصنوعی: آزمون: والدین در امتحان دل خود در برابر بلاها و مشکلاتی که از سوی خداوند می‌آید، با ترس، غم، فشار و هیبت روبرو خواهند شد؛ زیرا خداوند در قرآن می‌فرماید: «اینها کسانی هستند که خداوند دل‌هایشان را برای تقوا آزمایش کرده است و برای آنها آمرزش و پاداشی بزرگ است.» و این امتحان دارای مقام و ارزش بالایی است.
البلاء: به بلا امتحان تن دوستان خواهند به گونه گونه مشقت‌ها و بیماریهاو رنجها؛ که هرچند بلا بر بنده قوت بیشتر پیدا می‌کند قربت زیادت می‌شود ورا با حقتعالی که بلا لباس اولیاست و کدوادهٔ اصفیا و غذای انبیا، صلوات اللّه علیهم. ندیدی که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم گفت: «أشدُّ البَلاءِ بالأَنبیاءِ ثُمَّ الأولیاءِ، ثمّ الأمثلِ فالأمثلِ. نحنُ مَعاشِرَ الأنبیاءِ أشدُّ النّاسِ بلاءَ.» و فی الجمله بلا نام رنجی باشد که بر دل و تن مؤمن پیدا شود که حقیقت آن نعمت بود و به حکم آن که سر آن بر بنده پوشیده باشد با احتمال کردن آلام آن وی را از آن ثواب باشد؛ و باز آن‌چه بر کافران باشد آن نه بلا بود که آن شقا بود، و هرگز مر کافر را از شقا شفا نبود پس مرتبت بلا بزرگتر از امتحان بود؛ که تأثیر آن بر دل بود و از آن این بر دل و تن واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: بلا به معنای امتحانی است که دوستان خدا، دچار مشقت‌ها و بیماری‌ها و رنج‌ها می‌شوند. هرچند این بلا موجب می‌شود که بندگان به خدا نزدیک‌تر شوند و قوت بیشتری پیدا کنند. بلا به عنوان نشانه‌ای از نزدیکی به خداوند برای اهل حقیقت و پیامبران محسوب می‌شود. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «سخت‌ترین بلاها بر پیامبران و سپس بر اولیای الهی وارد می‌شود و ما پیامبران از همه مردم بیشتر در معرض بلا هستیم.» در واقع، بلا به معنای رنجی است که بر دل و جسم مؤمن می‌آید و در حقیقت نعمتی است، زیرا سرّ آن برای بنده پوشیده است و تحمل آلام آن به او ثواب می‌رساند. در مقابل، کسانی که کافر هستند دچار شقاوت می‌شوند و این شقاوت به معنای بلا نیست، زیرا برای آن‌ها راهی به سوی شفا وجود ندارد. بنابراین، مرتبت بلا از امتحان بالاتر است و تأثیر آن بر دل انسان‌هاست.
التحلّی: تحلی تشبه باشد به قوم ستوده به قول و عمل؛ قوله، علیه السّلام: «لَیْسَ الیمانُ بالتحلّی و التّمنّی، ولکن ماوُقّرَ بالقلوب و صدّقه العملُ.»
هوش مصنوعی: تحلی، به معنای آراسته شدن به صفات خوب و رفتارهای پسندیده است. به گفته‌ای، ایمان تنها به آرایش ظاهری و آرزوهای درونی بستگی ندارد، بلکه ایمان واقعی به آن چیزی ارتباط دارد که در دل انسان جای دارد و توسط اعمالش تأیید می‌شود.
پس ماننده کردن خود را به گروهی بی حقیقت معاملت ایشان، تحلی بود و آنان که نمایند و نباشند زود فضیحت شوند و رازشان آشکارا گردد هر چند که به نزدیک اهل تحقیق خود ایشان فضیحت باشند ورازشان آشکارا.
هوش مصنوعی: بنابراین، شبیه‌سازی خود به یک گروه بی‌اعتبار باعث می‌شود که ماهیت واقعی آنها مشخص شود و افرادی که خود را نشان می‌دهند ولی در واقع وجود ندارند، به زودی رسوا می‌شوند و رازهایشان فاش می‌گردد. حتی اگر آنها به نظر اهل تحقیق خودشان معتبر باشند، باز هم حقیقتشان ظاهر خواهد شد.
التّجلّی: تأثیر انوار حق باشد به حکم اقبال بر دل مقبلان که بدان شایستهٔ آن شوند که به دل مر حق را ببینند و فرق میان این رؤیت و رؤیت عیان آن بود که متجلی اگر خواهد ببیند و اگر خواهد نبیند، یا وقتی بیند و وقتی نبیند؛ باز اهل عیان اندر بهشت اگر خواهند که نبینند نتوانند؛ که بر تجلی ستر جایز بود و بر رؤیت حجاب روا نباشد.
هوش مصنوعی: تجلّی به معنای تأثیر نور خداوند بر دل افرادی است که به سوی او گرایش دارند. این افراد به خاطر آمادگی خود قادرند حقیقت را در دلشان مشهود ببینند. تفاوت بین این نوع دید و دیدن عینی این است که کسی که تجلی را می‌بیند، می‌تواند آن را بخواهد یا نخواهد، یا ممکن است در یک زمان ببیند و در زمان دیگر نه. اما در بهشت، آن‌هایی که به دیدنی عینی نائل آمده‌اند، نمی‌توانند انتخاب کنند که نبینند، زیرا در تجلی ممکن است حجاب و ستر وجود داشته باشد، ولی در دیدن عینی، حجاب جایی ندارد.
التّخلّی: اعراض باشد از اشغال مانعه مر بنده را از خداوند، به حکم تشریف عنایت؛ چنان‌که دست از دنیا خالی کند و ارادت عقبی از دل قطع کند و متابعت هوی از سرّ خالی کند و از صحبت خلق اعراض کند و دل از اندیشهٔ ایشان بپردازد.
هوش مصنوعی: تخلّی به معنی رها کردن هر چیزی است که باعث فاصله گرفتن فرد از خداوند می‌شود. این کار به نوعی نشان‌دهنده‌ی لطف و عنایت خداوند است. به گونه‌ای است که فرد باید از دنیا و آرزوهای مادی خود دل برکند، همچنین تعلقات و شهوات نفس را کنار بگذارد و از صحبت و ارتباط با دیگران دوری کند و افکار و اندیشه‌های خود را از آن‌ها خالی کند.
الشُّرود: معنی شُرود طلب حق باشد به خلاص از آفات و حب و بی قراری اندر آن؛ که همه بلای طالب از حجاب افتد. پس حیل طالب را اندر کشف حجاب و اسفار ایشان را و تعلق ایشان را به هر چیزی شرود خوانند و هرکه اندر ابتدای طلب بی قرارتر بود اندر انتها و اصل‌تر و ممکن‌تر.
هوش مصنوعی: شرود به معنای جستجوی حق و رهایی از آفات و وابستگی‌ها و اضطراب‌هایی است که در این مسیر وجود دارد. این موارد همه مشکلاتی هستند که جستجوگر در اثر حجاب و موانع پیش رو دچار آن می‌شود. در این راستا، تلاش جستجوگر برای برطرف کردن حجاب و کشف حقیقت و همچنین وابستگی به چیزهای مختلف به نام شرود شناخته می‌شود. هر کس که در ابتدای این جستجو بیشتر دچار بی‌قراری باشد، در انتها به حقیقت و اصل نزدیک‌تر و موفق‌تر خواهد بود.
القُصود: مرادشان از قصود صحت عزیمت باشد بر طلب حقیقت مقصود و قصد این طایفه اندر حرکت و سکون بسته نیست؛ از آن‌چه دوست اندر دوستی، اگرچه ساکن بود قاصد بود و این خلاف عادت است؛ از آن‌چه قصد قاصدان یا بر ظاهرشان از قصد تأثیری بود یا در باطنشان نشانی از آن که دوستان بی علت طلب و حرکات خود قاصد باشند و همه صفات ایشان قصد دوست بود.
هوش مصنوعی: هدف آن‌ها از قصود، درست بودن نیت در جست‌وجو برای حقیقت است. نیت این گروه در هر حالت، چه در حرکت و چه در سکون، ثابت نیست. به عبارتی، اگرچه دوستان ممکن است در حالت سکون باشند، اما همچنان نیت و هدفی دارند که نشان‌دهنده جست‌وجوی آن‌هاست. این موضوع بر خلاف روال عادی است، زیرا نیت و هدف قاصدان ممکن است بر ظواهر آن‌ها تأثیر بگذارد و یا در دل آن‌ها نشانه‌ای از دوست داشتن و جست‌وجو برای هدفشان وجود داشته باشد. به طور کلی، ویژگی‌های این افراد نشان‌دهنده نیت صادق در دوستی است.
الاصطناع: بدین آن خواهند که خداوند تعالی بنده را مهذب گرداند به فنای جملهٔ نصیب‌ها ازوی و زوال جملهٔ حظّها، و اوصاف نفسانی وی را اندر وی مبدّل گرداند تا به زوال نعوت و تبدیل اوصاف از خود بی خود شود، و مخصوص‌اند بدین درجت پیغمبران علیهم السّلام بدون اولیا و گروهی از مشایخ بر اولیا هم روا دارند این صفت.
هوش مصنوعی: اصطناع به معنای این است که خداوند متعال بنده را به گونه‌ای تربیت کند که تمامی سهم‌ها و نشانه‌های نفسانی او محو شود و ویژگی‌های درونی‌اش دگرگون گردد. در این حالت، بنده در اثر زوال خصوصیات خود، از خود بی‌خود می‌شود. این مرتبه خاص، ویژه پیامبران علیهم السلام است، اما برخی از اولیا و گروهی از مشایخ نیز به این استعداد دست می‌یابند.
الاصطفاء: اصطفا آن بود که حق تعالی دل بنده را مر معرفت خود را فارغ گرداند تا معرفت وی صفای خود اندر آن بگستراند و اندر این درجت خاص و عام مؤمنان همه یکی‌اند از عاصی و مطیع و ولی و نبی؛ لقوله، تعالی: «ثمّ اوْرَثْنا الکتابَ الّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عبادِنا فمنهم ظالمٌ لِنفسِهِ و مِنهم مُقتصِدٌ و منهم سابقٌ بالخَیْراتِ (۳۲/ فاطر).»
هوش مصنوعی: اصطفا به معنای انتخاب و برگزیدن است، که در اینجا به معنای آن است که خداوند دل بنده را از هرگونه غفلت فارغ می‌کند تا او بتواند معرفت الهی را در دل خود جا دهد. در این حالت، همه مؤمنان، چه گناهکار و چه اطاعت کننده، چه ولی و چه پیامبر، در این مقام یکسان هستند. در این زمینه، آیه‌ای از قرآن اشاره می‌کند که برخی از بندگان خداوند از جمله افراد مختلفی هستند که هر کدام در عمل و ایمان خود متفاوتند.
الصطلام: اصطلام غلبات حق بود که کلیت بنده را مقهور خود گرداند به امتحان لطف اندر نفی ارادتش و قلب ممتحن و قلب مصطلم هر دو به یک معنی باشد؛ چه آن است که اصطلام اخص و ارق امتحان است اندر جریان عبارات اهل این قصه.
هوش مصنوعی: اصطلام به معنای تسلط و غلبه حق بر وجود بندگان است که از طریق آزمایش و تمییز عشق و ارادت آن‌ها انجام می‌گیرد. در این حالت، قلب کسی که مورد آزمایش قرار می‌گیرد و قلب کسی که آزمایش را انجام می‌دهد، هر دو به یک معنا هستند؛ زیرا اصطلام نوع خاصی از امتحان است که در جریان بیانات و نوشته‌های اهل این موضوع به کار می‌رود.
الرَّیْن: رین حجابی بود بر دل که کشف آن جز به ایمان نبود و آن حجاب کفر و ضلالت است؛ لقوله، تعالی: «کلّا بَلْ رانَ عَلی قلوبِهم ما کانوا یَکْسِبونَ (۱۴/المطفّفین).» و گروهی گفتند که: «رَین آن بود که زوال آن خود ممکن نشود به هیچ صفت؛ که دل کافر اسلام پذیر نباشد و آن‌چه از ایشان اسلام آرند اندر علم خدای عزّ و جلّ مؤمن بوده باشند.»
هوش مصنوعی: رین به معنای حجاب یا پوششی بر دل است که تنها با ایمان می‌توان آن را کنار زد. این حجاب نشانه‌ای از کفر و گمراهی است. برخی نیز بر این باورند که رین به گونه‌ای است که زوال آن ممکن نیست؛ به این معنا که دل کسی که کافر است هرگز نمی‌تواند به اسلام روی آورد و هر چیزی که از این افراد در مسیر اسلام بیابیم، در واقع در علم خداوند مؤمن محسوب می‌شود.
الغَین: غین حجابی باشد بر دل که به استغفار برخیزد و آن بر دو گونه باشد:یکی خفیف و یکی غلیظ. غلیظ آن بود که مر اهل غفلت را باشد و کبایر را و خفیف مر همه خلق را از نبی و ولی؛ لقوله علیه السّلام: «إنّه لَیُغانُ عَلی قلبی و إنّی لَأسْتغفِرُ اللّهَ فی کلِّ یَوْمٍ مائةَ مرَّةٍ.» پس غین غلیظ را توبه‌ای بشرط باید و مر خفیف را رجوعی صادق به حق و توبه بازگشتن بود از معصیت به طاعت، و رجوع بازگشتن از خود به حق. پس توبه از جرم کنند و جرم بندگان مخالفت امر بود و از آنِ دوستان مخالفت ارادت و جرم بندگان معصیت بود و از آنِ دوستان رؤیت وجود خود یکی از خطا به صواب بازگردد گویند: تائب است و یکی از صواب به اصوب باز گرددگویند: آیب است و این جمله اندر باب توبه به‌تمامی گفته‌ام. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: غین به معنای حجاب و پوششی است که بر دل قرار می‌گیرد و مانع از استغفار می‌شود. این حجاب به دو دسته تقسیم می‌شود: یکی خفیف و دیگری غلیظ. حجاب غلیظ بیشتر برای کسانی است که در غفلت به سر می‌برند و مرتکب گناهان بزرگ می‌شوند، اما حجاب خفیف شامل همه انسان‌ها از جمله پیامبران و اولیا است. به عنوان مثال، گفته شده است که قلب پیامبر بر اثر غین متاثر می‌شود و او روزانه صد بار از خداوند استغفار می‌کند. بنابراین برای توبه از غین غلیظ، شرطی لازم است، در حالی که غین خفیف نیاز به بازگشت صادق به حق دارد. توبه، به معنای بازگشت از معصیت به عبادت و از خود به حقیقت است. در این راستا، بندگان با ارتکاب گناه به مخالفت با فرمان الهی می‌پردازند، در حالی که دوستان خدا با رؤیت وجود خود به خطا می‌افتند. کسانی که از گناه توبه می‌کنند، به عنوان تائب شناخته می‌شوند و افرادی که به سوی کار نیک بهتر باز می‌گردند، آیب نامیده می‌شوند. تمامی این مباحث درباره توبه بیان شده است. خداوند داناتر است.
التّلبیس: نمودن چیزی را به خلاف تحقیق آن به خلق، تلبیس خوانند؛ لقوله تعالی: «و لَلَبَسْنا علیهم مایلبِسُونَ (۹/الأنعام).» و جز حق را تعالی این صفت محال باشد؛ که کافر را به نعم مؤمن می‌نماید و مؤمن را به نعم کافر تا وقت اظهار حکم وی باشد اندر هر کسی و چون یکی از این طایفه خصالی محمود را بپوشاند به صفاتی مذموم گویند: «تلبیس می‌کند.» و جز این معانی را این عبارت استعمال نکنند، نفاق و ریا را تلبیس نخوانند هر چند که در اصل تلبیس باشد؛ از آن‌چه تلبیس جز اندر اقامت حد مستعمل نباشد و اللّه اعلم.
هوش مصنوعی: تلبیس به معنای ارائه چیزی به گونه‌ای است که با واقعیت آن تضاد دارد. خداوند در آیه‌ای از قرآن این موضوع را مطرح کرده است. برای مثال، کافر را به نعمت‌های مؤمن و مؤمن را به نعمت‌های کافر معرفی می‌کند، تا زمانی که حکم واقعی آشکار شود. وقتی یکی از مردم صفات نیکوی خود را بپوشاند و به صفات بد معروف شود، گفته می‌شود که او تلبیس می‌کند. این واژه به معنای نفاق و ریا به کار نمی‌رود، حتی اگر در اصل به نوعی به تلبیس مرتبط باشد، زیرا تلبیس بیشتر در زمینه‌های خاصی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
الشُّرب: حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس را این طایفه شرب خوانند. و هیچ کس کار بی شرب نتواند کرد، و چنان‌که شرب تن از آب باشد شرب دل از راحات و حلاوت دل باشد و شیخ من رضی اللّه عنه گفتی: «مرید و عارف باید که از شرب ارادت و معرفت بیگانه باشد.» و یکی گوید که: «مرید را باید که از کردار خود شربی بود تا حق طلب اندر ارادت به جای آرد و عارف را نباید که شرب باشد تا بدون حق با شرب و راحاتی که به نفس باز می‌گردد بیارامد.»
هوش مصنوعی: شرب به معنای احساس شیرینی طاعت، لذت کرامت و آسایش روحی است که گروهی آن را تجربه می‌کنند. هیچ‌کس نمی‌تواند بدون این شرب کار مؤثری انجام دهد. همان‌طور که بدن انسان به آب نیاز دارد، روح او نیز به شیرینی و لذت‌های روحی احتیاج دارد. شیخی در این زمینه می‌گوید: «مرید و عارف باید از شرب ارادت و معرفت بیگانه باشند.» همچنین گفته شده که مرید باید از اعمال خود نوعی شرب داشته باشد تا بتواند در جستجوی حقیقت در ارادت به پیش برود، در حالی که عارف نباید به شرب وابسته باشد، زیرا ممکن است او را از حقیقت دور کند و تنها به آرامش‌های دنیوی بازگرداند.
الذّوق: ذوق مانند شرب باشد، اما شرب جز اندر راحات مستعمل نیست و ذوق مر رنج و راحات را نیکو اید؛ چنان‌که کسی گوید: «ذُقْتُ الخلافَ و ذقتُ البلاءَ و ذُقتُ الرّاحةَ» همه درست اید و باز شرب را گویند: «شَرِبتُ بِکَأسِ الوَصْلِ و بِکأسِ الوُدِّ». و مانند این بسیار است؛ قوله تعالی: «کُلُوا و اشْرِبُوا هَنیئاً (۴۳/المرسلات)»، و چون از ذوق یاد کرد گفت: «ذُقْ إنَّک انتَ العزیزُ الکریمُ (۴۹/الدّخان)»، جای دیگر گفت: «ذُوقوا مسَّ سَقَرَ (۴۸/القمر).»
هوش مصنوعی: ذوق به معنای احساس و تجربه‌ای شبیه به نوشیدنی است. اما نوشیدنی بیشتر به راحتی‌ها اشاره دارد، در حالی که ذوق شامل هر دو حس رنج و راحتی می‌شود. به‌طور مثال، کسی ممکن است بگوید: «من طعم اختلاف و مصیبت و راحتی را چشیدم» و این بیان‌ها درست هستند. از طرفی، نوشیدنی بیشتر به لذت و محبت اشاره می‌کند و مثال‌های زیادی از این نوع بیان‌ها وجود دارد. در قرآن نیز به این مفاهیم اشاره شده است، همچون آیات مربوط به خوردن و نوشیدن و اشارات به پاداش‌ها و عذاب‌ها.
این است احکام حدود الفاظ متداول ایشان که یاد کردم و اگر بجملگی ثبت کنم کتاب مطول گردد. واللّه اعلمُ بالصّوابِ.
هوش مصنوعی: اینها قواعد زبان و بیانی هستند که ذکر کردم و اگر بخواهم همه آنها را ثبت کنم، کتاب بسیار طولانی خواهد شد. و خداوند به حقایق داناست.

حاشیه ها

1402/02/08 02:05
یزدانپناه عسکری

68- علم الیقین به مجاهدت و عین الیقین به مؤانست و حق الیقین به مشاهدت بود.

***

[جلال‌الدین همایی] (1)

علم‌الیقین از طریق کشف‏ و شهود حاصل می ‏شود

نه از راه دلیل عقلی و سند نقلی که خالی از شبهه ظن و وهم نباشد

[یزدانپناه عسکری]*

دانستن‏ در مقام کشف و شهود در پیوند با نور وجود است.

مراقبه و تعقل در شناخت این پیوند است که شهود را از خطا مصون می‌دارد.

هر گاه احساسات شخصی بر پیوند با نور وجود سایه اندازد، اشتباهات رخ می‌دهند.

___________

1- جلال‌الدین همایی، تفسیر مثنوی دانشگاه تهران - تهران، 1384. ص 160

  17-5-4/17+15