بدان اعزّک اللّه که: سُکْر و غلبه عبارتی است که ارباب معانی کردهاند از غلبهٔ محبت حق تعالی و صَحْو عبارتی از حصول مراد و اهل معانی را اندر این معنی سخن بسیار است، گروهی این را بر آن فضل مینهند و گروهی بر خلاف.
آنان که سُکْر را بر صَحْو فضل نهند و آن ابویزید است، رضی اللّه عنه، و متابعان او گویند که: صَحْو بر تمکین و اعتدال صفت آدمیت صورت گیرد و آن حجاب اعظم بود ازحق تعالی و سُکْر بر زوال آفت و نقص صفات بشریت و ذهاب تدبیر و اختیار وی، و فنای تصرفش اندر خود به بقای قوتی که اندر او موجود است به خلاف جنس وی، و این ابلغ و اتم و اکمل بود؛ چنانکه داود علیه السّلام اندر حال صَحْو بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به وی اضافت کرد و گفت: «و قتلَ داودُ جالوتَ (۲۵۱/البقره)، و مصطفی صلی اللّه علیه اندر حال سُکْر بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به خود اضافت کرد؛ قولُه، تعالی: «وَما رَمَیْتَ اذ رَمَیْتَ وَلکنَّ اللّهَ رَمی (۱۷/الأنفال).» فشتّانَ ما بینَ عبدٍ و عبدٍ! آن که به خود قایم بود و به صفات خود ثابت، گفتند: «تو کردی»، بر وجه کرامت و آن که به حق قایم بود و از صفات خود فانی، گفتند: «ما کردیم، آنچه کردیم.» پس اضافت فعل بنده به حق نیکوتر از اضافت فعل حق به بنده؛ که چون فعل حق به بنده مضاف بود بنده به خود قایم بود و چون فعل بنده به حق مضاف بود به حق قایم بود؛ که چون بنده به خود قایم بود، چنان بود که داود را صلی اللّه علیه یک نظر به جایی افتاد که مینبایست، تا دید آنچه دید و چون به حق قایم بود چنان بود که مصطفی را صلی اللّه علیه یک نظر افتاد هم از آن جنس، زن بر مرد حرام شد؛ از آنچه آن در محل صَحْو بود و این در محل سُکْر.
و باز آنان که صَحْو را فضل نهند بر سُکْر و آن جنید است، رضی اللّه عنه و متابعان وی گویند: سُکْر محل آفت است؛ از آنچه آن تشویش احوال است و ذهاب صحت و گم کردن سر رشتهٔ خویش و چون قاعدهٔ همه معانی طالب باشد یا از روی فنای وی، یا از روی بقای وی، یا از روی محوش یا از روی اثباتش چون صحیح الحال نباشد فایدهٔ تحقیق حاصل نشود؛ از آنچه دل اهل حق مجرد میباید از کل مُثبَتات، و به نابنایی هرگز از بند اشیا راحت نباشد و از آفت آن رستگاری نه.
و ماندن خلق اندر چیزها بدون حق، بدان است که چیزها را چنان که هست مینبینند، و اگر بینندی برهندی. و دیدار درست بر دو گونه باشد: یکی آن که ناظر اندر شیء به چشم بقای آن نگرد و دیگر آن که به چشم فنای آن. اگر به چشم بقا نگرد مر کل را اندر بقای خود ناقص یابد؛ که به خود باقی نیاند اندر حال بقاشان، و اگر به چشم فنا نگرد، کل موجودات اندر جنب بقای حق فانی یابد و این هر دو صفت از موجودات مر او را اعراض فرماید. و آن آن بود که پیغمبر گفت صلی اللّه علیه و سلم اندر حال دعای خود که: «اللّهمَّ أرِنَا الأَشْیاءَ کَماهیَ.» از آنچه هر که دید آسود و این معنی قول خدای است، عزّ وجل: «فَاعْتَبِرُوا یا اُولِی الأبْصارِ (۲/الحشر)» و تا ندید آزاد نگردد.
پس این جمله جز اندر حال صَحْو درست نیاید، و مر اهل سُکْر را از این معنی هیچ آگاهی نه؛ چنانکه موسی علیه السّلام اندر حال سُکْر بود، طاقت اظهار یک تجلی نداشت از هوش بشد؛ و رسول صلی اللّه علیه اندر حال صَحْو بود، از مکه تا به قاب قوسین در عین تجلی بود و هر زمان هشیارتر و بیدارتر.
شَرِبتُ الرّاحَ کَأْساً بَعْدَ کأسٍ
فما نَفِدَ الشَّرابُ وَما رَوِیتُ
و شیخ من گفتی و وی جنیدی مذهب بود که: سُکْر، بازیگاه کودکان است و صَحْو، فناگاه مردان.و من که علی بن عثمان الجلابیام، میگویم بر موافقت شیخم رحمة اللّه علیه که: کمال حال صاحب سُکْر صَحْو باشد و کمترین درجه اندر صَحْو، رؤیت بازماندگی بشریت بود. پس صَحْوی که آفت نماید، بهتر ازسکری که عین آن آفت بود.
و از ابوعثمان مغربی رحمةاللّه علیه حکایت آرند که: اندر ابتدای حالش بیست سال عزلت کرد اندر بیابانها؛ چنانکه حس آدم نشنید تا از مشقت، بِنیت وی بگداخت، و چشمهایش به مقدار گذرگاه جوال دوزی ماند، و از صورت آدمیان بگشت. از بعد بیست سال، فرمان صحبت آمد و گفت: «با خلق صحبت کن.» با خود گفت: «ابتدا صحبت با اهل خدای و مجاوران خانهٔ وی کنم تا مبارکتر بود.» قصد مکه کرد. مشایخ را به دل از آمدن وی آگاهی بود، به استقبال وی بیرون شدند. وی را یافتند به صورت مبدل شده و به حالی که بهجز رمق خلقت بر وی چیزی نامانده. گفتند: «یا باعثمان، بیست سال بر این صفت زیستی که آدم و ذریاتش اندر روزگار تو عاجز شدند. ما را بگوی، تا چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟» گفت: «به سکری رفتم و آفت سُکْر دیدم، و نومیدی یافتم و به عجز باز آمدم.» جملهٔ مشایخ گفتند: «یا با عثمان حرام است از پس تو بر معبران، عبارت صَحْو و سُکْر کردن؛ که تو انصاف جمله بدادی و آفت سُکْر باز نمودی.»
پس سُکْر جمله پنداشت فناست در عین بقای صفت، و این حجاب باشد و صَحْو جمله دیدار بقا در فنای صفت و این عین کشف باشد.
و درجمله اگر کسی را صورت بندد که سُکْر به فنا نزدیکتر بود از صَحْو، محال باشد؛ از آنچه سُکْر صفتی است زیادت بر صَحْو، و تا اوصاف بنده روی به زیادتی دارد بیخبر بود، و چون روی به نقصان نهد آنگاه طالب را بدو امیدی باشد.
و این غایت مقال ایشان است اندر صَحْو و سُکْر.
و از ابویزید رضی اللّه عنه حکایتی آرند مقلوب، و آن آن است که: یحیی ابن مُعاذ رضی اللّه عنه بدو نامهای نبشت که: «چه گویی اندر کسی که به یک قطره از بحر محبت مست گردد؟» بایزید رضی اللّه عنه جواب نبشت که: «چه گویی در کسی که جملهٔ دریاهای عالم، شربت محبت گردد همه را درآشامد و هنوز از تشنگی میخروشد؟»
و مردمان را صورت بندد که یحیی از سُکْر عبارت کرده است و بایزید از صَحْو، و برخلاف این است؛ که صاحب صَحْو آن باشد که طاقت قطرهای ندارد و صاحب سُکْر آن که به مستی همه بخورد و هنوز دیگرش باید؛ از آنچه شُرب آلت سُکْر باشد، جنس به جنس اولی تر و صَحْو به ضد آن باشد با مشرب نیارامد.
اما سُکْر بر دو گونه باشد: یکی به شراب مودت ودیگر به کاس محبت و سُکْر مودتی معلول باشد؛ که تولد آن از رؤیت نعمت بود و سُکْر محبتی بی علت بود؛ که تولد آن از رؤیت منعم بود. پس هرکه نعمت بیند، بر خود بیند خود را دیده باشد و هر که منعم بیند به وی بیند، خود را ندیده باشد، اگرچه اندر سُکْر باشد سکرش صَحْو باشد.
و صَحْو نیز بر دو گونه است: یکی صَحْو به غفلت، و دیگر اقامت بر محبت.
و صَحْوی که غفلتی بود آن حجاب اعظم بود و صَحْوی که محبتی بود آن کشف اَبْیَن بود. پس آن که مقرون غفلت بود اگرچه صَحْو باشد سُکْر بود و آن که موصول محبت بود اگرچه سُکْر بود صَحْو باشد. چون اصل مستحکم بود صَحْو چون سُکْر بود و سُکْر چون صَحْو و چون بی اصل بود همچنان.
و فی الجلمه صَحْو سُکْر اندر قدمگاه مردان به علت اختلاف معلول باشد، و چون سلطان حقیقت روی بنماید، صَحْو و سُکْر هر دو طفیلی نماید؛ از آنچه اطراف این هردو معانی به یکدیگر موصول است و نهایت یکی بدایت دیگر یک باشد ونهایت و بدایت جز اندر تفاریق صورت نگیرد و آنچه نسبت آن به تفرقه باشد،اندر حکم متساوی باشد و جمع نفی تفاریق بود. و اندر این معنی گوید:
إذا طَلَعَ الصَّباحُ بِنَجْمِ راحٍ
تَساوی فیه سَکْرانُ وَصاحِ
و اندر سرخس دو پیر بودند: یکی لقمان و دیگر ابوالفضل حسن، رحمة اللّه علیهما. روزی لقمان به نزدیک ابوالفضل اندر آمد، وی را یافت جزوی اندر دست. گفت: «یا اباالفضل، اندر جزو چه جویی؟» گفت: «همان که تو اندر ترک وی.» گفت: «پس خلاف چراست؟» گفتا: «خلاف تو میبینی که از من میبپرسی که چه میجویی. از مستی هشیار شو و از هشیاری بیزار گرد، تا خلاف برخیزدت، بدانی که من و تو چه میطلبیم.»
پس طیفوریان را با جنیدیان این مقدار خلاف رود که یاد کردیم، و اندر معاملات، مطلق، مذهب وی ترک صحبت و اختیار عزلت بود و مریدان را جمله این فرماید و این طریقی محمود و سیرتی ستوده است اگر به سر شود. و هواعلم.
برگردان به زبان ساده
بدان اعزّک اللّه که: سُکْر و غلبه عبارتی است که ارباب معانی کردهاند از غلبهٔ محبت حق تعالی و صَحْو عبارتی از حصول مراد و اهل معانی را اندر این معنی سخن بسیار است، گروهی این را بر آن فضل مینهند و گروهی بر خلاف.
هوش مصنوعی: بدان که سُکر و غلبه به معنای تسلط عشق و محبت الهی بر دل انسان است. و صَحو به معنی رسیدن به هدف و مراد مورد نظر است. اهل معانی در این زمینه نظرات زیادی دارند؛ برخی به این حالتها ارزش و فضیلتی خاص میدهند و برخی دیگر نظر متفاوتی دارند.
آنان که سُکْر را بر صَحْو فضل نهند و آن ابویزید است، رضی اللّه عنه، و متابعان او گویند که: صَحْو بر تمکین و اعتدال صفت آدمیت صورت گیرد و آن حجاب اعظم بود ازحق تعالی و سُکْر بر زوال آفت و نقص صفات بشریت و ذهاب تدبیر و اختیار وی، و فنای تصرفش اندر خود به بقای قوتی که اندر او موجود است به خلاف جنس وی، و این ابلغ و اتم و اکمل بود؛ چنانکه داود علیه السّلام اندر حال صَحْو بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به وی اضافت کرد و گفت: «و قتلَ داودُ جالوتَ (۲۵۱/البقره)، و مصطفی صلی اللّه علیه اندر حال سُکْر بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به خود اضافت کرد؛ قولُه، تعالی: «وَما رَمَیْتَ اذ رَمَیْتَ وَلکنَّ اللّهَ رَمی (۱۷/الأنفال).» فشتّانَ ما بینَ عبدٍ و عبدٍ! آن که به خود قایم بود و به صفات خود ثابت، گفتند: «تو کردی»، بر وجه کرامت و آن که به حق قایم بود و از صفات خود فانی، گفتند: «ما کردیم، آنچه کردیم.» پس اضافت فعل بنده به حق نیکوتر از اضافت فعل حق به بنده؛ که چون فعل حق به بنده مضاف بود بنده به خود قایم بود و چون فعل بنده به حق مضاف بود به حق قایم بود؛ که چون بنده به خود قایم بود، چنان بود که داود را صلی اللّه علیه یک نظر به جایی افتاد که مینبایست، تا دید آنچه دید و چون به حق قایم بود چنان بود که مصطفی را صلی اللّه علیه یک نظر افتاد هم از آن جنس، زن بر مرد حرام شد؛ از آنچه آن در محل صَحْو بود و این در محل سُکْر.
هوش مصنوعی: افرادی که حالت خوشی (سکر) را با حالت بیداری و اعتدال انسانیت مقایسه میکنند، میگویند که بیداری به معنای حفظ تعادل و ثبات است که انسان را به مقام والایی میرساند و این حالت، پردهای بزرگ از حق تعالی محسوب میشود. از سوی دیگر، حالت خوشی شامل از بین رفتن نقصها و محدودیتهای انسانی و به نسیان سپردن تدبیر و انتخاب خود میشود. این حالت به وجود آمدن تواناییهایی در انسان مرتبط است که ممکن است با نوع او مطابقت نداشته باشد و در این حالت تواناییهای او به کمال میرسد. به عنوان مثال، داود در حالت بیداری عملی را انجام داد که خداوند آن را به او نسبت داد و فرمود: «داود جالوت را کشته است». همچنین، مصطفی در حالت خوشی فعلی انجام داد که خداوند آن را به خود نسبت داد و فرمود: «تو تیر نکردی، بلکه خداوند تیر کرد». نکته مهم این است که نسبت فعل از بنده به حق از نسبت فعل حق به بنده برتر است؛ زیرا هنگامی که فعلی به بنده نسبت داده میشود، او متکی به خود است و هنگامی که فعل بنده به حق نسبت داده میشود، او به حق وابسته است. داود به خاطر تعلق به خود، در حالی که باید مراقب میبود، به چیزی نگاه کرد که نباید میکرد، در حالی که مصطفی هرگز چنین خطایی نکرد، زیرا او در حالتی بود که به حق متکی بود.
و باز آنان که صَحْو را فضل نهند بر سُکْر و آن جنید است، رضی اللّه عنه و متابعان وی گویند: سُکْر محل آفت است؛ از آنچه آن تشویش احوال است و ذهاب صحت و گم کردن سر رشتهٔ خویش و چون قاعدهٔ همه معانی طالب باشد یا از روی فنای وی، یا از روی بقای وی، یا از روی محوش یا از روی اثباتش چون صحیح الحال نباشد فایدهٔ تحقیق حاصل نشود؛ از آنچه دل اهل حق مجرد میباید از کل مُثبَتات، و به نابنایی هرگز از بند اشیا راحت نباشد و از آفت آن رستگاری نه.
هوش مصنوعی: افرادی که آگاهی و هوشیاری را بر نشئه ترجیح میدهند، مانند جنید و پیروانش، معتقدند که نشئه وضعیت خطرناکی است، زیرا باعث آشفتگی احوال و از دست رفتن سلامت و گم کردن جهت میشود. آنها میگویند که چون اصل همه معانی باید در جستجوی حقیقت باشد و این جستجو یا باید به خاطر از بین رفتن خود فرد باشد، یا به خاطر ادامه وجود او، یا به خاطر محو شدن یا اثبات خود، اگر حالت صحیحی نداشته باشد، تحقیق و کشف حقیقت امکانپذیر نخواهد بود. به این دلیل، دل اهل حق باید از هرگونه مثبتات فارغ باشد و هرگز نباید در بند اشیاء باشد؛ زیرا رهایی از مشکلات و آفات، در این صورت امکانپذیر نخواهد بود.
و ماندن خلق اندر چیزها بدون حق، بدان است که چیزها را چنان که هست مینبینند، و اگر بینندی برهندی. و دیدار درست بر دو گونه باشد: یکی آن که ناظر اندر شیء به چشم بقای آن نگرد و دیگر آن که به چشم فنای آن. اگر به چشم بقا نگرد مر کل را اندر بقای خود ناقص یابد؛ که به خود باقی نیاند اندر حال بقاشان، و اگر به چشم فنا نگرد، کل موجودات اندر جنب بقای حق فانی یابد و این هر دو صفت از موجودات مر او را اعراض فرماید. و آن آن بود که پیغمبر گفت صلی اللّه علیه و سلم اندر حال دعای خود که: «اللّهمَّ أرِنَا الأَشْیاءَ کَماهیَ.» از آنچه هر که دید آسود و این معنی قول خدای است، عزّ وجل: «فَاعْتَبِرُوا یا اُولِی الأبْصارِ (۲/الحشر)» و تا ندید آزاد نگردد.
هوش مصنوعی: وجود انسانها در دنیا بدون حق به این دلیل است که آنها اشیاء را آنگونه که هستند نمیبینند و اگر ببینند، به شکل ناقصی میبینند. دیدگاه درست در مورد اشیاء دو نوع دارد: یکی اینکه ناظر به بقای آن شیء نگاه کند و دیگر اینکه به زوال و فنا آن نگاه کند. اگر کسی تنها به بقا بنگرد، همه چیز را در حالت نواقصش میبیند، زیرا آنها در بقا خود نقص دارند. اما اگر به فنا بنگرد، موجودات را در حال نابودی در کنار بقا و حقیقت میبینید و این دو رویکرد باعث دوری انسان از حقیقت موجودات میشود. پیامبر صلی اللّه علیه و سلم در دعایش گفت: «خداوند! ما را به دیدن اشیاء به شکل واقعیشان نائل فرما.» و این نشاندهنده این است که هرکس حقیقت را ببیند، آسودهخاطر میشود. خداوند نیز در آیهای میفرماید: «پس عبرت بگیرید، ای صاحبان بصیرت» و تا وقتی که انسان حقیقت را نمیبیند، آزاد نخواهد شد.
پس این جمله جز اندر حال صَحْو درست نیاید، و مر اهل سُکْر را از این معنی هیچ آگاهی نه؛ چنانکه موسی علیه السّلام اندر حال سُکْر بود، طاقت اظهار یک تجلی نداشت از هوش بشد؛ و رسول صلی اللّه علیه اندر حال صَحْو بود، از مکه تا به قاب قوسین در عین تجلی بود و هر زمان هشیارتر و بیدارتر.
هوش مصنوعی: پس این جمله تنها در حالت بیداری درست است و افرادی که در حال مستی هستند هیچ اطلاعی از این معنا ندارند. مانند موسی علیه السلام که در حال مستی قادر به تحمل یک تجلی نبود و هوش از او رفت. اما پیامبر صلی الله علیه و آله در حالت بیداری، از مکه تا جایی نزدیک به دو کمان، در حالی که تجلی را مشاهده میکرد، هر لحظه هشیارتر و بیدارتر بود.
شَرِبتُ الرّاحَ کَأْساً بَعْدَ کأسٍ
فما نَفِدَ الشَّرابُ وَما رَوِیتُ
هوش مصنوعی: من بعد از یک جام نوشیدنی، جام دیگری نوشیدم، اما همچنان نوشیدنی تمام نشد و سیراب هم نشدم.
و شیخ من گفتی و وی جنیدی مذهب بود که: سُکْر، بازیگاه کودکان است و صَحْو، فناگاه مردان.و من که علی بن عثمان الجلابیام، میگویم بر موافقت شیخم رحمة اللّه علیه که: کمال حال صاحب سُکْر صَحْو باشد و کمترین درجه اندر صَحْو، رؤیت بازماندگی بشریت بود. پس صَحْوی که آفت نماید، بهتر ازسکری که عین آن آفت بود.
هوش مصنوعی: شیخ من فرمود که مذهب جنید این بود که حالتی به نام "سُکْر" مانند بازی کودکان است و حالتی به نام "صَحْو" به عنوان فنا و ناپدید شدن مردان. من، علی بن عثمان الجلابی، نیز با شیخ خود همنظر هستم و میگویم که کمال حال کسی که در سُکْر است، رسیدن به صَحْو است و پایینترین مرتبه در صَحْو، دیدن باقیماندههای بشریت است. پس صَحوی که آفتی را آشکار کند، از سُکْری که خود آن آفت باشد، بهتر است.
و از ابوعثمان مغربی رحمةاللّه علیه حکایت آرند که: اندر ابتدای حالش بیست سال عزلت کرد اندر بیابانها؛ چنانکه حس آدم نشنید تا از مشقت، بِنیت وی بگداخت، و چشمهایش به مقدار گذرگاه جوال دوزی ماند، و از صورت آدمیان بگشت. از بعد بیست سال، فرمان صحبت آمد و گفت: «با خلق صحبت کن.» با خود گفت: «ابتدا صحبت با اهل خدای و مجاوران خانهٔ وی کنم تا مبارکتر بود.» قصد مکه کرد. مشایخ را به دل از آمدن وی آگاهی بود، به استقبال وی بیرون شدند. وی را یافتند به صورت مبدل شده و به حالی که بهجز رمق خلقت بر وی چیزی نامانده. گفتند: «یا باعثمان، بیست سال بر این صفت زیستی که آدم و ذریاتش اندر روزگار تو عاجز شدند. ما را بگوی، تا چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟» گفت: «به سکری رفتم و آفت سُکْر دیدم، و نومیدی یافتم و به عجز باز آمدم.» جملهٔ مشایخ گفتند: «یا با عثمان حرام است از پس تو بر معبران، عبارت صَحْو و سُکْر کردن؛ که تو انصاف جمله بدادی و آفت سُکْر باز نمودی.»
هوش مصنوعی: ابوعثمان مغربی رحمتاللّه علیه داستانی دارد که در آغاز زندگیاش به مدت بیست سال در بیابانها به عزلت زندگی کرده است. بهگونهای که دیگر صدای انسان را نشنیده و به حدی دچار مشقت شده بود که چهرهاش تغییر کرده و فقط ردپای انسانی در او مانده بود. پس از این بیست سال، به او فرمان داده شد که با مردم صحبت کند. او تصمیم گرفت که ابتدا با اهل خدا و کسانی که در همسایگی خانهاش بودند، صحبت کند تا این کار برایش نیکوتر باشد. به سمت مکه رفت و مشایخ از آمدن او باخبر بودند و به استقبالش رفتند. وقتی او را دیدند، متوجه شدند که چهرهاش به کلی تغییر کرده و جز آثار خلقت چیزی در او نمانده است. پرسیدند: «ای سبب آمدنت، چهل سال به این حال زندگی کردی و انسانها و نسلهای آنان از تو ناامید شدند. لطفاً بگو که چرا رفتی، چه دیدی و چه چیزی یافتی و چرا بازگشتی؟» او پاسخ داد: «به حالت سرمستی رفتم و آفت آن را دیدم، نومیدی یافتم و با حالت ناتوانی بازگشتم.» مشایخ گفتند: «آری، به عثمان حرام است که پس از تو، دیگران دربارهاش صحبت کنند؛ چراکه تو حقیقت را بیان کردی و آفت سرمستی را نشان دادی.»
پس سُکْر جمله پنداشت فناست در عین بقای صفت، و این حجاب باشد و صَحْو جمله دیدار بقا در فنای صفت و این عین کشف باشد.
هوش مصنوعی: سُکر به معنای حالت مستی است و در این جمله، به عنوان نشانهای از غفلت یا نادانی از واقعیت وجودی در نظر گرفته میشود. در این حالت، انسان فکر میکند که وجودش به طور کامل از میان رفته است، در حالی که در واقع، صفتهای او همچنان باقیاند. این حالت به نوعی پردهای بین او و حقیقت وجودش به شمار میرود. حالتی که در آن انسان به بیداری و آگاهی میرسد، به او امکان میدهد تا بقا را در وجود خود بیابد، حتی در حالتی که صفاتش ناپدید به نظر میآیند. این حالت، همانند کشف و روشنبینی است که انسان را به درک عمیقتری از حقیقت وجودیاش رهنمون میسازد.
و درجمله اگر کسی را صورت بندد که سُکْر به فنا نزدیکتر بود از صَحْو، محال باشد؛ از آنچه سُکْر صفتی است زیادت بر صَحْو، و تا اوصاف بنده روی به زیادتی دارد بیخبر بود، و چون روی به نقصان نهد آنگاه طالب را بدو امیدی باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی را به این حالت ببینیم که در مستی به فنا نزدیکتر است تا به هوشیاری، این غیرممکن است؛ زیرا مستی حالتی است که مربوط به افزونی بر هوشیاری است، و تا زمانی که اوصافی که فرد دارد به افزایش برمیگردد، نمیتواند از حقیقت خود آگاه باشد. اما وقتی به وضعیت نقصان برگردد، آنگاه ممکن است که آن فرد به آنچه میخواهد امید پیدا کند.
و این غایت مقال ایشان است اندر صَحْو و سُکْر.
هوش مصنوعی: این به نقطه اوج سخنان آنها درباره حالتی دانشمندی و حالتی مستی اشاره دارد.
و از ابویزید رضی اللّه عنه حکایتی آرند مقلوب، و آن آن است که: یحیی ابن مُعاذ رضی اللّه عنه بدو نامهای نبشت که: «چه گویی اندر کسی که به یک قطره از بحر محبت مست گردد؟» بایزید رضی اللّه عنه جواب نبشت که: «چه گویی در کسی که جملهٔ دریاهای عالم، شربت محبت گردد همه را درآشامد و هنوز از تشنگی میخروشد؟»
هوش مصنوعی: در مورد بایزید بسطامی روایت شده است که یحیی ابن معاذ به او نامهای نوشت و در مورد کسی که با یک قطره از دریای محبت مست میشود، پرسید. بایزید در پاسخ نوشت که چه میتوان گفت درباره کسی که اگر تمام دریاهای دنیا را بنوشد، همچنان از تشنگی رنج میبرد.
و مردمان را صورت بندد که یحیی از سُکْر عبارت کرده است و بایزید از صَحْو، و برخلاف این است؛ که صاحب صَحْو آن باشد که طاقت قطرهای ندارد و صاحب سُکْر آن که به مستی همه بخورد و هنوز دیگرش باید؛ از آنچه شُرب آلت سُکْر باشد، جنس به جنس اولی تر و صَحْو به ضد آن باشد با مشرب نیارامد.
هوش مصنوعی: مردم را به گونهای میسازد که یحیی را به نوشیدنی مستکننده و بایزید را به حالت هوشیاری مرتبط میدانند، در حالی که این دو مفهوم برخلاف یکدیگر هستند. کسی که در حالت هوشیاری است، توان تحمل حتی یک قطره را ندارد، در حالی که کسی که مست است، میتواند به اندازهای بنوشد که هنوز به نوشیدنی بیشتری نیاز داشته باشد. نوشیدنی مستکننده باید از نوعی باشد که از آن فراتر برود و حالت هوشیاری در تضاد با آن قرار دارد، به نوعی که نوشیدنی بتواند آرامش دهد.
اما سُکْر بر دو گونه باشد: یکی به شراب مودت ودیگر به کاس محبت و سُکْر مودتی معلول باشد؛ که تولد آن از رؤیت نعمت بود و سُکْر محبتی بی علت بود؛ که تولد آن از رؤیت منعم بود. پس هرکه نعمت بیند، بر خود بیند خود را دیده باشد و هر که منعم بیند به وی بیند، خود را ندیده باشد، اگرچه اندر سُکْر باشد سکرش صَحْو باشد.
هوش مصنوعی: سکر به دو نوع تقسیم میشود: یکی ناشی از عشق و محبت و دیگری ناشی از دیدن نعمتها. سکر ناشی از عشق نتیجه دیدن نعمتهاست، در حالی که سکر ناشی از محبت بیدلیل از دیدن بخشنده میآید. بنابراین، هرکس که نعمت را ببیند، در واقع خود را نیز دیده است، اما کسی که بخشنده را ببیند، خود را نمیبیند، حتی اگر در حالت سکر باشد، سکرش به نوعی هوشیاری محسوب میشود.
و صَحْو نیز بر دو گونه است: یکی صَحْو به غفلت، و دیگر اقامت بر محبت.
هوش مصنوعی: صحو یا هوشیاری به دو نوع تقسیم میشود: یکی هوشیاری در حال غفلت و دیگری هوشیاری در عشق و محبت.
و صَحْوی که غفلتی بود آن حجاب اعظم بود و صَحْوی که محبتی بود آن کشف اَبْیَن بود. پس آن که مقرون غفلت بود اگرچه صَحْو باشد سُکْر بود و آن که موصول محبت بود اگرچه سُکْر بود صَحْو باشد. چون اصل مستحکم بود صَحْو چون سُکْر بود و سُکْر چون صَحْو و چون بی اصل بود همچنان.
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده که حالت هوشیاری که ناشی از غفلت است، بزرگترین مانع است و حالت هوشیاری که ناشی از عشق است، بزرگترین روشنایی را به همراه دارد. بنابراین، اگر کسی در حالت غفلت باشد، حتی اگر بیدار شود، آن بیداری همچنان شبیه به مستی است. از سوی دیگر، اگر کسی در حالت عشق باشد، حتی اگر به نظر مست بیاید، در واقع بیدار است. زیرا اصلی که محکم است، هر دو حالت بیداری و مستی را به هم مرتبط میکند، در حالی که حالتهای بدون اصل به همین ترتیب عمل میکنند.
و فی الجلمه صَحْو سُکْر اندر قدمگاه مردان به علت اختلاف معلول باشد، و چون سلطان حقیقت روی بنماید، صَحْو و سُکْر هر دو طفیلی نماید؛ از آنچه اطراف این هردو معانی به یکدیگر موصول است و نهایت یکی بدایت دیگر یک باشد ونهایت و بدایت جز اندر تفاریق صورت نگیرد و آنچه نسبت آن به تفرقه باشد،اندر حکم متساوی باشد و جمع نفی تفاریق بود. و اندر این معنی گوید:
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که حالتهای هوشیاری و نشئه، در مسیر زندگی انسانها به دلیل تفاوت در عواطف و تجارب شان به وجود میآید. وقتی حقیقت به وضوح نمایان میشود، هر دو حالت هوشیاری و نشئه تحت تاثیر قرار میگیرند و به نوعی با هم مرتبط میشوند. این دو حالت در واقع دو جنبه از یک واقعیت هستند که در نهایت به یک حقیقت واحد میرسند و نمیتوانند به طور جداگانه وجود داشته باشند. هر آنچه که نشاندهنده تفکیک و جدایی این دو حالت باشد، در واقع به نوعی همارزش و برابر است. در نهایت، یکی از اصول مهم این است که باید تفکیکها را کنار گذاشت و به وحدت آنها توجه کرد.
إذا طَلَعَ الصَّباحُ بِنَجْمِ راحٍ
تَساوی فیه سَکْرانُ وَصاحِ
هوش مصنوعی: زمانی که صبح با ستارهای به نام "راح" طلوع میکند، در آن زمان حالتی مشابه مستی و شیدایی برای همه حاکم است.
و اندر سرخس دو پیر بودند: یکی لقمان و دیگر ابوالفضل حسن، رحمة اللّه علیهما. روزی لقمان به نزدیک ابوالفضل اندر آمد، وی را یافت جزوی اندر دست. گفت: «یا اباالفضل، اندر جزو چه جویی؟» گفت: «همان که تو اندر ترک وی.» گفت: «پس خلاف چراست؟» گفتا: «خلاف تو میبینی که از من میبپرسی که چه میجویی. از مستی هشیار شو و از هشیاری بیزار گرد، تا خلاف برخیزدت، بدانی که من و تو چه میطلبیم.»
هوش مصنوعی: در سرخس دو پیرمرد بودند: یکی لقمان و دیگری ابوالفضل حسن. روزی لقمان به نزد ابوالفضل رفت و او را دید که جزوهای در دست دارد. لقمان پرسید: «ای ابوالفضل، در این جزوه چه چیزی را دنبال میکنی؟» ابوالفضل پاسخ داد: «همان چیزی که تو از آن بیخبر هستی.» لقمان پرسید: «پس چرا اینقدر در این موضوع اختلاف وجود دارد؟» ابوالفضل گفت: «اختلافی که تو میبینی ناشی از این است که تو از من میپرسی که چه میطلبم. برای اینکه از این اختلاف خارج شوی، باید از خواب غفلت بیدار شوی و از آگاهی بیخبر بمانی تا بتوانی دریابی که من و تو چه میجوییم.»
پس طیفوریان را با جنیدیان این مقدار خلاف رود که یاد کردیم، و اندر معاملات، مطلق، مذهب وی ترک صحبت و اختیار عزلت بود و مریدان را جمله این فرماید و این طریقی محمود و سیرتی ستوده است اگر به سر شود. و هواعلم.
هوش مصنوعی: پس در مورد پیروان طیفوری و جنیدی، اختلافاتی که ذکر شد، شایان ذکر است که در امور مربوط به معاملات، اصل و اساس مذهب او این بود که از صحبت و معاشرت دست بکشد و به زندگی در تنهایی بپردازد. او به تمام مریدان خود این را توصیه میکند و این راهی است نیکو و سیرتی پسندیده اگر به درستی ادامه یابد. و خدا داناتر است.