گنجور

بخش ۵ - الفرقُ بینَ المقامِ و الحالِ

بدان که این دو لفظ مستعمل است اندر میان این طایفه و جاری اندر عباراتشان، و متداول اندر علوم و بیان محققان و مر طالب را از علم این چاره نیست. و این باب نه جای اثبات این حدها بود؛ اما چاره نبود از معلوم گردانیدن این اندر این محل و اللّه اعلم.

بدان که مقام به رفع میم اقامت بود و به نصب میم محل اقامت بنده باشد اندر راه حق و حق گزاردن و رعایت کردن وی مر آن مقام را تا کمال آن را ادراک کند، چندان که صورت ببندد بر آدمی. و روا نباشد که از مقام خود اندر گذرد بی از آن که حق آن بگزارد؛ چنان‌که ابتدای مقامات توبه باشد، آنگاه انابت، آنگاه زهد، آنگاه توکل و مانند این. و روا نباشد که بی توبه دعوی انابت کند و بی انابت دعوی زهد کند و بی زهد دعوی توکل کند.

و خدای تعالی ما را خبر داد از جبرئیل علیه السّلام که وی گفت: «وَما مِنّا إلّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴/الصّافّات). هیچ کس نیست از ما الا که ورا مقامی معلوم است.»

و باز حال معنیی باشد که ازحق به دل پیوندد، بی آنکه از خود آن را به کسب دفع توان کرد چون بیاید، و یا بتکلف جلب توان کرد چون برود.

پس مقام عبارت بود از راه طالب، و قدمگاه وی اندر محل اجتهاد ودرجت وی به مقدار اکتسابش اندر حضرت حق، تعالی. و حال عبارت بود از فضل خداوند تعالی و لطف وی به دل بنده بی تعلق مجاهدت وی بدان؛ از آن‌چه مقام از جملهٔ اعمال بود و حال از جملهٔ افضال، و مقام از جملهٔ مکاسب و حال از جملهٔمواهب. پس صاحب مقام به مجاهدت خود قایم بود و صاحب حال از خود فانی بود، قیام وی به حالی بود که حق تعالی اندر وی آفریند.

و مشایخ رضی اللّه عنهم این‌جا مختلف‌اند:

گروهی دوام حال روا دارند و گروهی روا ندارند و حارث محاسبی رضی اللّه عنه دوام حال روا دارد و گوید: محبت و شوق و قبض و بسط جمله احوال‌اند. اگر دوام آن روا نباشدی، نه مُحبّ مُحب باشدی و نه مشتاق مشتاق، و تا این حال بنده را صفت نگردد، اسم آن بر بنده واقع نشود و از آن است که وی رضا را از جملهٔ احوال گوید. و اشارت آن‌چه ابوعثمان گفته است بر این است: «مُنْذُ أربعینَ سَنةً ما أَقامَنِیَ اللّهُ عَلی حالٍ فکَرِهتُه.»

و گروهی دیگر حال را بقا و دوام روا ندارند؛ چنان‌که جنید رضی اللّه عنه گوید: «الأحوالُ کَالبُروقِ فإنْ بَقِیَتْ فحدیثُ النَّفْسِ. احوال چون برق باشد که بنماید و نپاید و آن‌چه باقی شود نه حال بود؛ که حدیث نفس و هوس طبع باشد.»

و گروهی گفتند اندر این معنی: «الأحْوالُ کَآسْمِها، یعنی إنَّها کما تَحُلُّ بِالقَلْبِ تَزُولُ. حال چون نام وی است؛ یعنی اندر حال حلول، به دل متصل بود و اندر ثانی حال زایل.» و هرچه باقی شود صفت گردد و قیام صفت بر موصوف بود و باید که موصوف کامل‌تر از صفت وی باشد و این محال باشد.

و این فرق بدان آوردم تا اندر عبارات این طایفه و اندر این کتاب، هر جا که حال و مقام بینی، بدانی که مراد بدان چه چیز است.

و در جمله بدان که رضا نهایت مقامات است و بدایت احوال، و آن محلی است که یک طرفش در کسب و اجتهاد است و یکی اندر محبت و غلیان آن، و فوق آن مقام نیست، و انقطاع مجاهدت اندر آن است. پس ابتدای آن ازمکاسب بود و انتهای آن ازمواهب. کنون احتمال کند که آن که اندر ابتدا رضای خود به خود دید، گفت مقام است و آن که اندر انتها رضای خود به حق دید، گفت حال است.

این است حکم مذهب محاسبی اندر اصل تصوّف؛اما اندر معاملات خلافی نکرده است، به‌جز آن که مریدان را زجری کردی از عبارات و معاملاتی که موهوم خطا بودی، هرچند اصل آن درست بودی. چنان‌که روزی ابوحمزهٔ بغدادی که مرید وی بود به نزدیک وی اندر آمد، مردی مستمع و صاحب حال بود وحارث شاه مرغی داشت که بانگ کردی. اندر آن ساعت بانگی بکرد. بوحمزه نعره‌ای بزد. حارث برخاست و کارد برگرفت و گفت: «کَفَرْتَ.» و قصد کشتن وی کرد. مریدان در پای شیخ افتادند و وی را از وی جدا کردند. بوحمزه را گفت: «أسلِمْ یامَطرودُ.» گفتند: «ایُّهَا الشّیخ، ما جمله وی را از خواص اولیا دانسته‌ایم؛ و از جملهٔ موحدان دانیم. شیخ را با وی تردد از کجاست؟» حارث گفت: «مرا با وی تردد نیست و اندر وی به‌جز خوبی دیدار نه، و باطن وی را به‌جز مستغرق توحید نمی‌دانم. اما ورا چرا چیزی باید کرد که ماننده باشد به افعال حلولیان؛ تا از مقالت ایشان اندر معاملت وی نشانی باشد؟ مرغی که عقل ندارد و بر مجاری عادت و هوای خود بانگی کند، چرا وی را با حق سماع افتد؟ و حق تعالی متجزی نه، و دوستان وی را جز بر کلام وی آرام نه، و جز با سلام وی وقت و حال نه. وی را به چیزها نزول و حلول نه و اتحاد وامتزاج بر قدیم روا نه.»

چون بوحمزه آن دقت نظر شیخ بدید، گفت: «ایها الشیخ، هرچند که من اندر اصل درست بودم، اما چون فعلم ماننده بود به فعل قومی، توبه کردم و بازگشت.»

و از این جنس وی را طُرف بسیار است و من مختصر کردم. و این طریقی سخت ستوده است راه سلامت را بی تکسیر اندر صَحْو بر کمال. و پیغمبر علیه السّلام گفت: «مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ و الیَوْمِ الآخِر فَلا یَقِفَنَّ مَواقفَ التُّهَمِ. هر که به خدای ایمان دارد و به روز قیامت، بر مواقف تهمت مه ایستیدا.»

و من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، پیوسته از خدای تعالی بخواهم تا مرا چنین معاملتی دهد و این با صحبت مترسمان زمانه راست نیاید؛ که اگر در معصیت و ریای ایشان موافقت نکنی، دشمن تو گردند. فنعوذُ باللّهِ من الجهلِ و الضَّلالَة.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که این دو لفظ مستعمل است اندر میان این طایفه و جاری اندر عباراتشان، و متداول اندر علوم و بیان محققان و مر طالب را از علم این چاره نیست. و این باب نه جای اثبات این حدها بود؛ اما چاره نبود از معلوم گردانیدن این اندر این محل و اللّه اعلم.
هوش مصنوعی: باید بدانید که این دو واژه در میان این گروه به کار می‌رود و در عبارات آن‌ها رایج است، همچنین در علوم و گفته‌های محققان نیز متداول است و برای هرکسی که به علم این موضوع علاقه‌مند باشد، از این مسأله گریزی نیست. اینجا جای تأسیس این حدود نیست، اما ناچار بودیم که این موارد را در اینجا روشن کنیم و خداوند داناتر است.
بدان که مقام به رفع میم اقامت بود و به نصب میم محل اقامت بنده باشد اندر راه حق و حق گزاردن و رعایت کردن وی مر آن مقام را تا کمال آن را ادراک کند، چندان که صورت ببندد بر آدمی. و روا نباشد که از مقام خود اندر گذرد بی از آن که حق آن بگزارد؛ چنان‌که ابتدای مقامات توبه باشد، آنگاه انابت، آنگاه زهد، آنگاه توکل و مانند این. و روا نباشد که بی توبه دعوی انابت کند و بی انابت دعوی زهد کند و بی زهد دعوی توکل کند.
هوش مصنوعی: بدان که جایگاه انسان در مسیر حقیقت به عدم وجود میم در کلمه "اقامت" وابسته است و با قرار دادن میم در کلمه "محل" مشخص می‌شود. انسان باید در این راه به درستی عمل کرده و حریم این مقام را حفظ کند تا به کمال آن برسد و درک واقعیات برایش حاصل شود. همچنین، عبور از مقام خود بدون رعایت حق آن، درست نیست. این مراحل آغازین شامل توبه، سپس بازگشت، بعد زهد و در نهایت توکل است. بنابراین، درست نیست که بدون توبه، ادعای بازگشت داشته باشیم، و بدون بازگشت، به زهد بپردازیم، و بدون زهد، به توکل روی آوریم.
و خدای تعالی ما را خبر داد از جبرئیل علیه السّلام که وی گفت: «وَما مِنّا إلّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴/الصّافّات). هیچ کس نیست از ما الا که ورا مقامی معلوم است.»
هوش مصنوعی: خداوند به ما اطلاع داد که جبرئیل علیه‌السلام فرمود: «هیچ یک از ما نیست مگر اینکه دارای مقامی مشخص و مشخص شده است.»
و باز حال معنیی باشد که ازحق به دل پیوندد، بی آنکه از خود آن را به کسب دفع توان کرد چون بیاید، و یا بتکلف جلب توان کرد چون برود.
هوش مصنوعی: این حالت به گونه‌ای است که ارتباطی عمیق با حقیقت برقرار می‌شود، بدون این که انسان بتواند آن را به دست آورد یا با تلاش و زحمت به خود جلب کند، بلکه به طور طبیعی و بدون تلاشی خاص به انسان می‌رسد یا از او دور می‌شود.
پس مقام عبارت بود از راه طالب، و قدمگاه وی اندر محل اجتهاد ودرجت وی به مقدار اکتسابش اندر حضرت حق، تعالی. و حال عبارت بود از فضل خداوند تعالی و لطف وی به دل بنده بی تعلق مجاهدت وی بدان؛ از آن‌چه مقام از جملهٔ اعمال بود و حال از جملهٔ افضال، و مقام از جملهٔ مکاسب و حال از جملهٔمواهب. پس صاحب مقام به مجاهدت خود قایم بود و صاحب حال از خود فانی بود، قیام وی به حالی بود که حق تعالی اندر وی آفریند.
هوش مصنوعی: مقام به معنای جایگاهی است که فرد در مسیر تلاش و کوشش خود به آن دست می‌یابد و مرتبه او بستگی به میزان کسب و کارش در نزد خداوند دارد. حال به نوعی از رحمت و لطف خداوند نسبت به دل بنده تعبیر می‌شود که ارتباطی به مجاهدت او ندارد. مقام به اعمال فرد مربوط می‌شود و حال به نعمت‌ها و بخشش‌های الهی. بنابراین، کسی که به مقام دست یافته، به خاطر تلاش و کوشش خود پایدار است، در حالی که کسی که در حال قرار دارد، از خود بی‌خبر است و وجود او به حالتی بستگی دارد که خداوند در او ایجاد کرده است.
و مشایخ رضی اللّه عنهم این‌جا مختلف‌اند:
هوش مصنوعی: مشایخ و بزرگواران دین در این زمینه نظرات متفاوتی دارند.
گروهی دوام حال روا دارند و گروهی روا ندارند و حارث محاسبی رضی اللّه عنه دوام حال روا دارد و گوید: محبت و شوق و قبض و بسط جمله احوال‌اند. اگر دوام آن روا نباشدی، نه مُحبّ مُحب باشدی و نه مشتاق مشتاق، و تا این حال بنده را صفت نگردد، اسم آن بر بنده واقع نشود و از آن است که وی رضا را از جملهٔ احوال گوید. و اشارت آن‌چه ابوعثمان گفته است بر این است: «مُنْذُ أربعینَ سَنةً ما أَقامَنِیَ اللّهُ عَلی حالٍ فکَرِهتُه.»
هوش مصنوعی: بعضی از افراد در حال خود ثبات دارند و برخی دیگر ندارند. حارث محاسبی به این نکته اشاره می‌کند که احساساتی مانند محبت، شوق، و تغییر حالات، همه جزء حالات انسان هستند. اگر ثبات در این احساسات ممکن نبود، نه محب می‌توانست بگوید که عاشق است و نه مشتاق می‌توانست خود را مشتاق معرفی کند. تا زمانی که این حالات در بنده شکل نگیرد، نام آن‌ها بر او صدق نمی‌کند. وی همچنین به این موضوع اشاره می‌کند که رضا جزء حالات انسان است. ابوعثمان نیز در این زمینه می‌گوید که او به مدت چهل سال بر حالتی نمانده که از آن متنفر باشد.
و گروهی دیگر حال را بقا و دوام روا ندارند؛ چنان‌که جنید رضی اللّه عنه گوید: «الأحوالُ کَالبُروقِ فإنْ بَقِیَتْ فحدیثُ النَّفْسِ. احوال چون برق باشد که بنماید و نپاید و آن‌چه باقی شود نه حال بود؛ که حدیث نفس و هوس طبع باشد.»
هوش مصنوعی: بعضی از افراد بر این باورند که لحظه‌های خاصی هیچ‌گاه پایدار نیستند. به سخن جنید، لحظات مانند رعد و برق هستند که نمایان می‌شوند اما دوام نمی‌آورند. آنچه باقی می‌ماند حالت نیست بلکه افکاری است که در ذهن انسان پدید می‌آید و به خواسته‌ها و تمایلاتش مربوط می‌شود.
و گروهی گفتند اندر این معنی: «الأحْوالُ کَآسْمِها، یعنی إنَّها کما تَحُلُّ بِالقَلْبِ تَزُولُ. حال چون نام وی است؛ یعنی اندر حال حلول، به دل متصل بود و اندر ثانی حال زایل.» و هرچه باقی شود صفت گردد و قیام صفت بر موصوف بود و باید که موصوف کامل‌تر از صفت وی باشد و این محال باشد.
هوش مصنوعی: گروهی در این زمینه اظهار کردند: "حالات مانند اسم‌هایشان هستند، یعنی آن‌ها به مانند آنچه که در دل مستقر می‌شوند، از بین می‌روند. وقتی که نام او ذکر می‌شود، به این معنی است که در حال حلول به دل متصل است و به زودی زایل می‌شود." از این رو، هر چیزی که باقی بماند، صفت خواهد بود و قیام صفت بر موصوف باید باشد؛ به این معنا که موصوف باید از صفت خود کامل‌تر باشد و این امر محال است.
و این فرق بدان آوردم تا اندر عبارات این طایفه و اندر این کتاب، هر جا که حال و مقام بینی، بدانی که مراد بدان چه چیز است.
هوش مصنوعی: من این تفاوت را مشخص کردم تا در عبارات این گروه و در این کتاب، هر زمان که حال و مقام را دیدی، بدانی منظور دقیقا چیست.
و در جمله بدان که رضا نهایت مقامات است و بدایت احوال، و آن محلی است که یک طرفش در کسب و اجتهاد است و یکی اندر محبت و غلیان آن، و فوق آن مقام نیست، و انقطاع مجاهدت اندر آن است. پس ابتدای آن ازمکاسب بود و انتهای آن ازمواهب. کنون احتمال کند که آن که اندر ابتدا رضای خود به خود دید، گفت مقام است و آن که اندر انتها رضای خود به حق دید، گفت حال است.
هوش مصنوعی: رضا نهایت بالاترین مقام و آغاز وضعیت‌هاست. این مقام جایی است که یک سوی آن مربوط به تلاش و اجتهاد است و سوی دیگر آن به عشق و شور و هیجان و فراتر از آن هیچ مقامی وجود ندارد و در اینجا جهاد و کوشش به پایان می‌رسد. بنابراین، آغاز این حالت از کسب و کار است و پایان آن از نعمت‌ها و بخشش‌ها. اکنون ممکن است کسی که در آغاز، رضایت خود را مستقل از دیگران دید، آن را مقام بنامد و کسی که در انتها رضایت خود را از طریق حق مشاهده کرد، آن را حالت بنامد.
این است حکم مذهب محاسبی اندر اصل تصوّف؛اما اندر معاملات خلافی نکرده است، به‌جز آن که مریدان را زجری کردی از عبارات و معاملاتی که موهوم خطا بودی، هرچند اصل آن درست بودی. چنان‌که روزی ابوحمزهٔ بغدادی که مرید وی بود به نزدیک وی اندر آمد، مردی مستمع و صاحب حال بود وحارث شاه مرغی داشت که بانگ کردی. اندر آن ساعت بانگی بکرد. بوحمزه نعره‌ای بزد. حارث برخاست و کارد برگرفت و گفت: «کَفَرْتَ.» و قصد کشتن وی کرد. مریدان در پای شیخ افتادند و وی را از وی جدا کردند. بوحمزه را گفت: «أسلِمْ یامَطرودُ.» گفتند: «ایُّهَا الشّیخ، ما جمله وی را از خواص اولیا دانسته‌ایم؛ و از جملهٔ موحدان دانیم. شیخ را با وی تردد از کجاست؟» حارث گفت: «مرا با وی تردد نیست و اندر وی به‌جز خوبی دیدار نه، و باطن وی را به‌جز مستغرق توحید نمی‌دانم. اما ورا چرا چیزی باید کرد که ماننده باشد به افعال حلولیان؛ تا از مقالت ایشان اندر معاملت وی نشانی باشد؟ مرغی که عقل ندارد و بر مجاری عادت و هوای خود بانگی کند، چرا وی را با حق سماع افتد؟ و حق تعالی متجزی نه، و دوستان وی را جز بر کلام وی آرام نه، و جز با سلام وی وقت و حال نه. وی را به چیزها نزول و حلول نه و اتحاد وامتزاج بر قدیم روا نه.»
هوش مصنوعی: حکم مذهب محاسبی در مورد تصوف این است که در اصول آن اختلافی ندارد، اما در مسائل عملی مخالفتی نکرده است؛ جز اینکه از طریق عبارات و رفتارهای نامناسب، مریدان را دچار رنج می‌کند، هرچند اصل موضوع صحیح باشد. به طور مثال، روزی ابوحامزه بغدادی که یکی از مریدان او بود، به نزدش آمد. او مردی عاقل و متفکر بود و حارث، مردی که به او نزدیک بود، مرغی داشت که صدا می‌کرد. در آن لحظه، ابوحامزه صدایی برکشانید. حارث ناگهان برخواست و کاردی برداشت و گفت: «کافر شدی.» و قصد کشتن ابوحامزه را کرد. مریدان به پاهای شیخ افتادند و او را از حارث جدا کردند. ابوحامزه به او گفت: «ای رانده شده، اسلام بیاور.» مریدان گفتند: «ای شیخ، ما او را از خواص اولیا می‌دانیم و او را از موحدان به شمار می‌آوریم. رابطه شیخ با او چیست؟» حارث پاسخ داد: «من هیچ رابطه‌ای با او ندارم و فقط خوبی در او می‌بینم و در باطن او چیزی جز غرق شدن در توحید نمی‌دانم. اما او چرا باید کاری کند که شبیه اعمال حلولی‌ها باشد تا از کلام آنها نشانه‌ای در رفتار وی دیده شود؟ مرغی که عقل ندارد و تنها بر اساس عادت و هوای خود صدا می‌زند، چرا باید با حق سماع مرتبط باشد؟ و خداوند تجزیه‌پذیر نیست و دوستانش جز در کلام او آرام نمی‌گیرند و جز با سلام او، در زمان و حال آرامش نمی‌یابند. او در چیزها نزول و حلول ندارد و اتحاد و امتزاج بر اصل قدیم جایز نیست.»
چون بوحمزه آن دقت نظر شیخ بدید، گفت: «ایها الشیخ، هرچند که من اندر اصل درست بودم، اما چون فعلم ماننده بود به فعل قومی، توبه کردم و بازگشت.»
هوش مصنوعی: بوحمزه وقتی دقت نظر شیخ را مشاهده کرد، گفت: «ای شیخ، هرچند که من در اصل کارم درست بودم، اما چون عمل من شبیه عمل دیگران بود، توبه کردم و برگشتم.»
و از این جنس وی را طُرف بسیار است و من مختصر کردم. و این طریقی سخت ستوده است راه سلامت را بی تکسیر اندر صَحْو بر کمال. و پیغمبر علیه السّلام گفت: «مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ و الیَوْمِ الآخِر فَلا یَقِفَنَّ مَواقفَ التُّهَمِ. هر که به خدای ایمان دارد و به روز قیامت، بر مواقف تهمت مه ایستیدا.»
هوش مصنوعی: این نوع از مطالب بسیار زیاد است و من تلاش کردم آن را مختصر بیان کنم. این روش به شدت مورد ستایش قرار گرفته و راهی است برای رسیدن به سلامت عقل و کمال. پیامبر(ص) فرمودند: «هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، نباید در موقعیت‌های اتهام قرار گیرد.»
و من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، پیوسته از خدای تعالی بخواهم تا مرا چنین معاملتی دهد و این با صحبت مترسمان زمانه راست نیاید؛ که اگر در معصیت و ریای ایشان موافقت نکنی، دشمن تو گردند. فنعوذُ باللّهِ من الجهلِ و الضَّلالَة.
هوش مصنوعی: من، علی بن عثمان الجلابی، همواره از خداوند متعال می‌خواهم که چنین معاملتی نصیبم کند و این موضوع با حرف‌های کسانی که در زمانه‌ی خود می‌ترسند، سازگار نیست. زیرا اگر در معصیت و ریاکاری آن‌ها همراهی نکنی، به دشمنی با تو می‌پردازند. پس از خداوند پناه می‌طلبیم از جهل و گمراهی.

حاشیه ها

1396/03/30 11:05
...

کشف المحجوب هجویری از امهات متون صوفیه و اثری جامع و قابل ملاحظه در آداب و رسوم، مفاهیم اصطلاحات و افراد شاخص این طریق هست. گفته میشه عطار در تذکرة الاولیا از تذکره های موجود در این کتاب استفاده کرده. هرچند نه اطلاعاتی که در کشف المحجوب بیان میشه به اندازه تذکرةالاولیا کامل هست و نه نثرش به اون اندازه غنی و قوی.
اما مفاهیم عرفانی در کشف المحجوب بسیار موشکافانه مورد بررسی قرار گرفتن. البته همه چیز با متر و معیار و دیدگاه عرفانی خود هجویری سنجیده شده که به همراه استادش، ابوالفضل محمد بن حسن خُتَّلی (که ذکر ایشون هم در همین کشف المحجوب بیان شده) پیرو طریقه جنید و مکتب تصوف بغداد بودن.
این مطلب در مورد تفاوت های مقام و حال بیان شده که بحثی مفصل هست. اما نکته مورد نظر من بخش پایانی این قسمت هست که حکایتی بیان میشه در مورد نعره زدن بوحمزه از صدای مرغ حارث محاسبی. در این حکایت، حارث، بوحمزه رو به دلیل نعره زدن بعد از شنیدن صدای مرغ تکفیر می کنه و حتی برای کشتن بوحمزه هم دست به کار میشه. استدلال حارث هم اینه که چرا بوحمزه کاری کرد که به ظاهر به حلولیان منسوب هست. حارث معتقده مرغ که عقل نداره و از روی عادت و غریزه بانگ می زنه. چرا بوحمزه باید از این بانگ به یاد حق که منزه از حلول و اتحاد هست، بیفته. البته بوحمزه هم با اینکه معتقده قصدش از این نعره زدن با حلولیان متفاوت بوده، اما به علت شباهت صوری فعلش توبه می کنه.
حالا شما این نوع نگاه رو مقایسه کنید با حکایت معروف سعدی در گلستان که: «یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته... » که دقیقاً در شرایطی مشابه، حق رو به شوریده ای میده که از بانگ مرغ مدهوش میشه و نعره می زنه.
دیدگاه کشف المحجوب متعلق به پیروان جنید و مکتب بغداد هست. مکتبی که پایبندی به ظواهر رو حفظ کرده و برای اصول اهمیت زیادی قائل هست. به نظر من همین پایبندی البته فضایی خشک و بسته خلق کرده که در اون خلاقیت های شگرف هنری مجال ظهور پیدا نمی کنن. اگر عرفان رو (بنا بر نظر دکتر شفیعی) نگاه هنری به الاهیات بدونیم، این مکتب از هنر دورتر و به الاهیات نزدیکتر هست، بر خلاف مکتب خراسان که از جنبه های هنری قابل توجهی برخوردار هست.