گنجور

بخش ۴۰ - فصل

مشایخ را اندر این معنی رموز بسیار است و من حصول فواید را بعضی از اقاویل ایشان بیارم، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.

عبداللّه مبارک گوید، رحمة اللّه علیه: «المعرفةُ انْ لاتتعجَّبَ مِنْ شیءٍ.»

معرفت آن بود که از هیچ چیزت عجب نیاید؛ از آن‌چه عجب از فعلی آید که کسی بکند زیادت از مقدور خود. چون وی تعالی و تقدس قادر بر کمال است عارف را به افعال وی تعجب محال باشد و اگر عجب صورت گیردی آن‌جا بایدی که مشتی خاک را بدان درجه رسانید که محل فرمان وی گشت و قطرهٔ خون را بدان مرتبت که حدیث دوستی و معرفت وی کند و طالب رؤیت وی شود و قصد قربت و وُصلت وی کند.

ذوالنون مصری گوید، رحمة اللّه علیه: «حقیقةُ المعرفةِ اطَّلاعُ الحقِّ عَلی الأسرارِ بمُواصَلةِ لَطائفِ الأنوارِ.»

حقیقت معرفت اطلاع حق است بر اسرار بدانچه لطایف انوار معرفت بدان پیوندد؛ یعنی تا حق تعالی به عنایت خود دل بنده را به نور خود نیاراید و از جملهٔ آفت‌ها بنزداید؛ چنان‌که موجودات و مُثْبتات را اندر دلش به مقدار خَرْدَله‌ای وزن نماند، مشاهدات اسرار باطن و ظاهر وی را غلبه نکند و چون این بکند مغایبه جمله مشاهده گردد.

و شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «المَعْرِفَةُ دَوامُ الحَیْرَةِ.»

و حیرت بر دو گونه است: یکی اندر هستی ودیگر اندر چگونگی. حیرت اندر هستی، شرک باشد و کفرو اندر چگونگی، معرفت؛ زیرا که اندر هستی وی عارف را شک صورت نگیرد و اندر چگونگی وی عقل را مجال نباشد. ماند این‌جا یقینی در وجود حق و حیرتی در کیفیت وی و از آن بود که گفت: «یا دلیلَ المتحیّرینَ زِدْنی تحیّراً.» نخست معرفت وجود کمال اوصاف اثبات کرد و بدانست که وی مقصود خلق است و استجابت کنندهٔ دعوات ایشان و متحیران را تحیر به جز وی نیست، آنگاه زیادت حیرت خواست و دانست که اندر مطلوب عقل را حیرت و سرگردانی شرک و وَقْفَت بود و این معنی سخت لطیف است.

و احتمال کند که معرفت هستی بحق تحیر به هستی خود تقاضا کند؛ از آن که بنده چون خداوند را بشناخت، کل خود را دربند قهر وی بیند. چون وجود و عدمش بدو بود و از او و سکونت و حرکت به قدرت او، متحیر شود که: «چون کل مرا بقا بدوست، من خود کیستم و برچیستم؟» و از این بود که پیغمبر گفت، علیه السّلام: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ.» هرکه خود را بشناسد به فنا حق را تعالی اللّه بشناسد به بقا و از فنا عقد و صفت باطل بود و چون عین چیزی معقود نباشد، اندر معرفت وی به‌جز تحیر ممکن نشود.

و ابویزید گفت، رحمة اللّه علیه: «المعرفةُ أنْ تَعْرِفَ أنَّ حرکاتِ الخلقِ و سَکِناتِهم باللّهِ.»

معرفت آن است که بدانی که حرکات خلق و سکونشان به حق است، و هیچ کس را بی اذن وی اندر ملک وی تصرف نیست عین بدو عین است و اثر بدو اثر. صفت بدو صفت. متحرک بدو متحرک و ساکن بدو ساکن. تا اندر بِنْیت استطاعت نیافریند و اندر دل ارادت، بنده هیچ فعل نتواند کرد و فعل بنده بر مجاز است و فعل حق بر حقیقت.

و محمد بن واسع گوید در صفت عارف، رحمة اللّه علیه: «مَنْ عَرَفَهُ قَلَّ کَلامُهُ و دامَ تَحَیُّرُه.»

آن که بشناخت سخنش اندک است و حیرتش مدام؛ از آن که عبارت از چیزی توان کرد که اندر تحت عبارت گنجد و اندر اصول عبارات را حدی بود و چون معبَّر محدود نباشد که اساس عبارت بر آن نهند، عبارت معبِّر چگونه ثبات یابد؟ و چون مقصود اندر عبارت نیاید و بنده را از وی چاره نباشد به‌جز حیرت دایم ورا چه چاره باشد؟

شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «حَقیقَةُ الْمَعْرِفَةِ الْعَجْزُ عَنِ الْمَعْرِفَةِ.»

حقیقت معرفت عجز است از معرفت؛ که از حقیقت بر بنده جز عجز اندر آن نشان نکند و روا باشد که بنده را اندر ادراک آن به خود دعوی بیشتر نباشد؛ از آن‌چه عجز ورا طلب بود و تا طالب اندرآلت و صفت خود قایم است، اسم عجز بر وی درست نباشد و چون این آلت و اوصاف برسد آنگاه فنا بود نه عجز.

و گروهی مدعیان اندر حال اثبات صفت آدمیت و بقای تکلیف به صحت خطاب و قیام حجت خداوند بر ایشان، گویند که: «معرفت عجز بود و ما عاجز شدیم و از همه بازماند.» و این ضلالت و خسران بود.

گوییم که: اندر طلب چه چیز عاجز شدید؟ و این عجز را دو نشان بود، و هر دو با شما نیست: یکی نشان، فنایِ آلت طلب ودیگری اظهار تجلی. آن‌جا که فنای آلت بود عبارت متلاشی شود که ازعجز عبارت کند؛ که عبارت از عجز عجز نباشد و آن‌جا که اظهار تجلی بود، نشان نپذیرد و تمییز صورت نبندد تا عاجز نداند که او عاجز است یا آن‌چه وی بدان منسوب است آن را عجز خوانند؛ از آن‌چه عجز غیر بود و اثباتِ معرفتِ غیر معرفت نباشد و تا غیر را اندر دل جای است و تا عارف را از غیر عبارت، هنوز عارف عارف نباشد.

و ابوحفص حداد گوید، رحمة اللّه علیه: «مُنْذُ عَرَفْتُ اللّهَ مادَخَلَ فی قَلْبی حقٌّ وَ لاباطِلٌ.»

تا بشناخته‌‌ام خداوند را تعالی و تقدس اندر نیامده است به دل من اندیشهٔ حق و باطل؛ از آن‌چه چون خلق را کام و هوی بود به دل باز گردد تا دل ورا به نفس دلالت کند که آن محل باطل است و چون عزی بر دوام یابد هم به دل باز گردد تا دل وی را به روح دلالت کند؛ که آن منبع حق و حقیقت است. چون دل غیر بود رجوع عارف بدان نکرت آمد. پس همه خلق طلب برهان معرفت از دل کردند و طلب کام و هوی نیز از آن. مر ایشان را کام نبود، که از دل باطل طلبیدند و جز با حق آرام نه تا حق از دل طلبیدند. چون نشان برهان بایست رجوع با حق کردند فرق میان بنده‌ای که رجوع او به دل بود و از آنِ بنده‌ای که رجوع او به حق بود این است.

و ابوبکر واسطی گوید، رحمة اللّه علیه: «مَن عَرَفَ اللّهَ انْقَطَعَ، بَلْ خَرَسَ وانْقَمَعَ.» و قال النبیُّ، علیه السّلام: «لاأحصی ثناءً علیک.»

آن که خداوند را بشناخت از همه چیزها ببرید بلکه از عبارت همه چیزها گنگ شد و از اوصاف خود فانی گشت؛ چنان‌که پیغمبر گفت علیه السّلام، تا اندر غیبت بود افصح عرب و عجم وی بود، چونش از غیبت به حضرت بردند گفت: «زبان مرا امکان کمال ثنای تو نیست، چه گویم؟ از گفت بی گفت شدم، از حال بی حال گشتم، تو آنی که تویی، گفتار من به من باشد یا به تو؟ اگر به خود گویم به گفت خود محجوب باشم و اگر به تو گویم به کسب خود اندر تحقیق قربتت معیوب باشم. پس نگویم.» فرمان آمد که: «اگر تو نگویی، یا محمد، ما بگوئیم لَعَمْرُکَ إذا سکَتَّ عَنْ ثنائی فالکُلُّ منکَ ثَنائی. چون خود را از اهل ثنای ما ندانی، ما همه اجزای عالم را نایب تو گردانیدیم، تا ثنای ما گویند و حواله به تو کنند.» و باللّه التّوفیقُ و حسبُنَا اللّهُ و نِعْمَ الرَّفیقُ.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مشایخ را اندر این معنی رموز بسیار است و من حصول فواید را بعضی از اقاویل ایشان بیارم، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.
هوش مصنوعی: مشایخ در این موضوع اسرار و نکات زیادی دارند و من سعی می‌کنم برخی از گفتارهای آن‌ها را که می‌تواند مفید باشد، به شما ارائه دهم، ان شاء الله.
عبداللّه مبارک گوید، رحمة اللّه علیه: «المعرفةُ انْ لاتتعجَّبَ مِنْ شیءٍ.»
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک می‌گوید: «دانش این است که از چیزی شگفت‌زده نشوی.»
معرفت آن بود که از هیچ چیزت عجب نیاید؛ از آن‌چه عجب از فعلی آید که کسی بکند زیادت از مقدور خود. چون وی تعالی و تقدس قادر بر کمال است عارف را به افعال وی تعجب محال باشد و اگر عجب صورت گیردی آن‌جا بایدی که مشتی خاک را بدان درجه رسانید که محل فرمان وی گشت و قطرهٔ خون را بدان مرتبت که حدیث دوستی و معرفت وی کند و طالب رؤیت وی شود و قصد قربت و وُصلت وی کند.
هوش مصنوعی: معرفت به این معناست که انسان هیچ‌گاه از هیچ‌چیز عجب نکند؛ زیرا عجب از انجام کاری ناشی می‌شود که فراتر از توان و قدرت ماست. اما چون خداوند مطلق و کامل است، برای کسی که به شناخت او رسیده، ایجاد تعجب غیرممکن است. اگر هم عجب به وجود بیاید، این تنها در شرایطی است که مواد بی‌ارزشی مانند خاک به مقام والایی برسند که در برابر فرمان خداوند قرار گیرند و یا قطره خونی به درجه‌ای برسد که از محبت و شناخت خداوند سخن بگوید و خواهان دیدار و نزدیکی با او شود.
ذوالنون مصری گوید، رحمة اللّه علیه: «حقیقةُ المعرفةِ اطَّلاعُ الحقِّ عَلی الأسرارِ بمُواصَلةِ لَطائفِ الأنوارِ.»
هوش مصنوعی: ذوالنون مصری می‌گوید: «واقعیت شناخت، آگاهی حق از امور نهانی است که به واسطه لطافت‌های نور به دست می‌آید.»
حقیقت معرفت اطلاع حق است بر اسرار بدانچه لطایف انوار معرفت بدان پیوندد؛ یعنی تا حق تعالی به عنایت خود دل بنده را به نور خود نیاراید و از جملهٔ آفت‌ها بنزداید؛ چنان‌که موجودات و مُثْبتات را اندر دلش به مقدار خَرْدَله‌ای وزن نماند، مشاهدات اسرار باطن و ظاهر وی را غلبه نکند و چون این بکند مغایبه جمله مشاهده گردد.
هوش مصنوعی: دانش واقعی، آگاهی خداوند به رازها و نکات لطیف معرفت است. به این معنا که تا خداوند به لطف خود، دل بندگان را با نور خود روشن نکند و از آفات دور نسازد، در دل آن‌ها حتی کوچک‌ترین وزن از موجودات و حقایق دنیا باقی نخواهد ماند. در این صورت، مشاهدات باطنی و ظاهری آن‌ها تأثیری نخواهد داشت و اگر چنین لطفی شامل حالشان شود، همه چیز برایشان روشن و متفاوت خواهد شد.
و شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «المَعْرِفَةُ دَوامُ الحَیْرَةِ.»
هوش مصنوعی: شبلی گفته است: «دانش، ادامه دادن به حالت حیرت است.»
و حیرت بر دو گونه است: یکی اندر هستی ودیگر اندر چگونگی. حیرت اندر هستی، شرک باشد و کفرو اندر چگونگی، معرفت؛ زیرا که اندر هستی وی عارف را شک صورت نگیرد و اندر چگونگی وی عقل را مجال نباشد. ماند این‌جا یقینی در وجود حق و حیرتی در کیفیت وی و از آن بود که گفت: «یا دلیلَ المتحیّرینَ زِدْنی تحیّراً.» نخست معرفت وجود کمال اوصاف اثبات کرد و بدانست که وی مقصود خلق است و استجابت کنندهٔ دعوات ایشان و متحیران را تحیر به جز وی نیست، آنگاه زیادت حیرت خواست و دانست که اندر مطلوب عقل را حیرت و سرگردانی شرک و وَقْفَت بود و این معنی سخت لطیف است.
هوش مصنوعی: حیرت به دو دسته تقسیم می‌شود: یکی در مورد وجود و دیگری در مورد چگونگی. حیرت دربارهٔ وجود به معنای شرک و حیرت دربارهٔ چگونگی به معنای معرفت است. زیرا در درک وجود، عارف هیچ شکی ندارد و در چگونگی، عقل نمی‌تواند وارد شود. اینجا یقین نسبت به وجود حق وجود دارد و در عین حال حیرت در کیفیت اوست. به همین دلیل گفته شده: «ای دلیل حیرت‌زده‌ها، بر حیرتم بیفزا.» ابتدا معرفت به وجود و کمال اوصاف را اثبات می‌کند و درمی‌یابد که او مقصود همه خلایق و پاسخ‌دهنده دعاهای آن‌هاست و حیرتی جز برای او وجود ندارد. سپس او خواستار افزایش حیرت می‌شود و درمی‌یابد که در مطلوب، عقل با حیرت و سرگردانی مواجه است، در حالی که توقف و شرک در کنار آن قرار دارد. این مسأله بسیار عمیق و لطیف است.
و احتمال کند که معرفت هستی بحق تحیر به هستی خود تقاضا کند؛ از آن که بنده چون خداوند را بشناخت، کل خود را دربند قهر وی بیند. چون وجود و عدمش بدو بود و از او و سکونت و حرکت به قدرت او، متحیر شود که: «چون کل مرا بقا بدوست، من خود کیستم و برچیستم؟» و از این بود که پیغمبر گفت، علیه السّلام: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ.» هرکه خود را بشناسد به فنا حق را تعالی اللّه بشناسد به بقا و از فنا عقد و صفت باطل بود و چون عین چیزی معقود نباشد، اندر معرفت وی به‌جز تحیر ممکن نشود.
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که درک واقعی از وجود، انسان را به حیرت درباره هستی خود وا می‌دارد. وقتی بنده خداوند را بشناخت، خود را زیر سایه‌ی قدرت او احساس می‌کند و این باعث می‌شود که به این فکر کند که با وجود تعلقش به خداوند، چه جایگاهی در هستی دارد. از این رو، پیامبر (ص) می‌فرماید: «هر کس خود را بشناسد، خدا را می‌شناسد.» هر کسی که خود را بشناسد، به فنا و عدم خود توجه می‌کند و در نتیجه به وجود پایدار خداوند پی می‌برد. از آنجایی که چیزی که به خودی خود وجود ندارد، نمی‌تواند درک درست و روشنی از آن داشته باشد، این شناخت تنها می‌تواند منجر به حیرت شود.
و ابویزید گفت، رحمة اللّه علیه: «المعرفةُ أنْ تَعْرِفَ أنَّ حرکاتِ الخلقِ و سَکِناتِهم باللّهِ.»
هوش مصنوعی: ابویزید می‌گوید: «دانش این است که بدانی حرکات و سکنات مخلوقات به اراده‌ی خداوند است.»
معرفت آن است که بدانی که حرکات خلق و سکونشان به حق است، و هیچ کس را بی اذن وی اندر ملک وی تصرف نیست عین بدو عین است و اثر بدو اثر. صفت بدو صفت. متحرک بدو متحرک و ساکن بدو ساکن. تا اندر بِنْیت استطاعت نیافریند و اندر دل ارادت، بنده هیچ فعل نتواند کرد و فعل بنده بر مجاز است و فعل حق بر حقیقت.
هوش مصنوعی: معرفت به این معناست که درک کنی که تمام حرکات و سکون‌های موجودات باید به اراده و اجازه خداوند باشد. هیچ‌کس بدون اذن خدا نمی‌تواند در ملک او تصرف کند. وجود خلق وابسته به وجود حق است و هر اثر و نشانه‌ای نیز از او نشأت می‌گیرد. صفات موجودات از صفات ذات خداوند نشأت می‌گیرد. هر موجودی متحرک یا ساکن به اذن و اراده اوست. تا زمانی که فرد توانایی در درونی خود نداشته باشد و اراده‌ای در دلش نباشد، هیچ فعلی نمی‌تواند انجام دهد. اعمال و رفتار بندگان تنها در چارچوب امکان‌ها و اجازه‌های خداوند است، در حالی که عمل خداوند بر اساس حقیقت و واقعیت خود به تأسیس موجودات وابسته است.
و محمد بن واسع گوید در صفت عارف، رحمة اللّه علیه: «مَنْ عَرَفَهُ قَلَّ کَلامُهُ و دامَ تَحَیُّرُه.»
هوش مصنوعی: محمد بن واسع در مورد ویژگی‌های عارف می‌گوید: «کسی که او را بشناسد، سخن‌هایش کم می‌شود و در حیرت و شگفتی فرو می‌رود.»
آن که بشناخت سخنش اندک است و حیرتش مدام؛ از آن که عبارت از چیزی توان کرد که اندر تحت عبارت گنجد و اندر اصول عبارات را حدی بود و چون معبَّر محدود نباشد که اساس عبارت بر آن نهند، عبارت معبِّر چگونه ثبات یابد؟ و چون مقصود اندر عبارت نیاید و بنده را از وی چاره نباشد به‌جز حیرت دایم ورا چه چاره باشد؟
هوش مصنوعی: کسی که به عمق موضوع پی می‌برد، سخن کمی دارد و همیشه متعجب است. چون چیزی که بتوان به راحتی در قالب کلام بیان کرد، دارای محدودیت‌هایی است و اگر این حدود وجود نداشته باشد، چه اندازه کلام می‌تواند پایدار بماند؟ وقتی مقصود در کلام به درستی منتقل نشود و شخص نتواند از آن به جز حیرت دائمی فرار کند، چه راهی برای او باقی می‌ماند؟
شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «حَقیقَةُ الْمَعْرِفَةِ الْعَجْزُ عَنِ الْمَعْرِفَةِ.»
هوش مصنوعی: شبلی می‌گوید: «حقیقت شناخت، ناتوانی از شناخت است.»
حقیقت معرفت عجز است از معرفت؛ که از حقیقت بر بنده جز عجز اندر آن نشان نکند و روا باشد که بنده را اندر ادراک آن به خود دعوی بیشتر نباشد؛ از آن‌چه عجز ورا طلب بود و تا طالب اندرآلت و صفت خود قایم است، اسم عجز بر وی درست نباشد و چون این آلت و اوصاف برسد آنگاه فنا بود نه عجز.
هوش مصنوعی: حقیقت شناخت، ناتوانی از درک است؛ زیرا حقیقت چیزی جز ناتوانی را در بنده نشان نمی‌دهد. بنابراین، به بنده اجازه داده می‌شود که در ادراک آن، ادعای بیشتری نداشته باشد. از آنجا که ناتوانی باید در طلب باشد و تا زمانی که طالب در ویژگی‌ها و حالت‌های خود باقی بماند، ناتوانی بر او صدق نمی‌کند. وقتی این ویژگی‌ها و اوصاف از بین برود، آنگاه فنا به وجود می‌آید نه ناتوانی.
و گروهی مدعیان اندر حال اثبات صفت آدمیت و بقای تکلیف به صحت خطاب و قیام حجت خداوند بر ایشان، گویند که: «معرفت عجز بود و ما عاجز شدیم و از همه بازماند.» و این ضلالت و خسران بود.
هوش مصنوعی: گروهی از مدعیان در تلاشند که اصول انسانی بودن و ادامه مسئولیت‌ها را با اعتبار سخن گفتن و برپا کردن دلایل الهی بر خودشان اثبات کنند. آن‌ها می‌گویند که: «شناخت یعنی ناتوانی و ما ناتوان شده‌ایم و از همه چیز بازمانده‌ایم.» و این اعتقاد، گمراهی و نقصان است.
گوییم که: اندر طلب چه چیز عاجز شدید؟ و این عجز را دو نشان بود، و هر دو با شما نیست: یکی نشان، فنایِ آلت طلب ودیگری اظهار تجلی. آن‌جا که فنای آلت بود عبارت متلاشی شود که ازعجز عبارت کند؛ که عبارت از عجز عجز نباشد و آن‌جا که اظهار تجلی بود، نشان نپذیرد و تمییز صورت نبندد تا عاجز نداند که او عاجز است یا آن‌چه وی بدان منسوب است آن را عجز خوانند؛ از آن‌چه عجز غیر بود و اثباتِ معرفتِ غیر معرفت نباشد و تا غیر را اندر دل جای است و تا عارف را از غیر عبارت، هنوز عارف عارف نباشد.
هوش مصنوعی: بگوییم که در جستجوی چه چیزی ناتوان شدید؟ و این ناتوانی دو نشانه دارد که هر دو با شما نیستند: یکی نشانه نابودی ابزار جستجو و دیگری ظهور تجلی. در جایی که نابودی ابزار وجود دارد، عبارت متلاشی می‌شود و از ناتوانی سخن می‌گوید؛ زیرا عبارت از ناتوانی، ناتوانی نیست. و در جایی که تجلی ظهور می‌کند، نشانی نمی‌پذیرد و شکل‌گیری مشخصی ندارد، به‌طوری‌که ناتوان نمی‌داند که آیا او ناتوان است یا چیزی که به او نسبت داده شده ناتوانی خوانده می‌شود. چراکه آنچه ناتوانی نیست و به شناخت غیر منجر می‌شود، وجود دارد و تا زمانی که غیر در دل وجود داشته باشد، عارف از غیر متمایز نیست و هنوز عارف کامل محسوب نمی‌شود.
و ابوحفص حداد گوید، رحمة اللّه علیه: «مُنْذُ عَرَفْتُ اللّهَ مادَخَلَ فی قَلْبی حقٌّ وَ لاباطِلٌ.»
هوش مصنوعی: ابوحفص حداد می‌گوید: از زمانی که خدا را شناختم، هیچ حق یا باطلی در قلبم وارد نشده است.
تا بشناخته‌‌ام خداوند را تعالی و تقدس اندر نیامده است به دل من اندیشهٔ حق و باطل؛ از آن‌چه چون خلق را کام و هوی بود به دل باز گردد تا دل ورا به نفس دلالت کند که آن محل باطل است و چون عزی بر دوام یابد هم به دل باز گردد تا دل وی را به روح دلالت کند؛ که آن منبع حق و حقیقت است. چون دل غیر بود رجوع عارف بدان نکرت آمد. پس همه خلق طلب برهان معرفت از دل کردند و طلب کام و هوی نیز از آن. مر ایشان را کام نبود، که از دل باطل طلبیدند و جز با حق آرام نه تا حق از دل طلبیدند. چون نشان برهان بایست رجوع با حق کردند فرق میان بنده‌ای که رجوع او به دل بود و از آنِ بنده‌ای که رجوع او به حق بود این است.
هوش مصنوعی: من خداوند را شناخته‌ام و در دل من هیچ اندیشه‌ای دربارهٔ حق و باطل نیامده است. آنچه به دل باز می‌گردد، خواسته‌ها و تمایلات مردم است که به دل دلالت می‌کنند و نشان‌دهندهٔ باطل بودن آن هستند. اما وقتی احساس و اندیشه‌ای پایدار و حقیقی به وجود آید، به دل برمی‌گردد و به روح دلالت می‌کند که منبع حق و حقیقت است. زمانی که دل، نادرست باشد، عارف به آن باز نمی‌گردد. بنابراین، همهٔ انسان‌ها در جستجوی برهانی برای شناخت از دل خود هستند و به دنبال خواسته‌ها و تمایلات نیز از آن می‌گردند، اما آن‌ها آرامشی نمی‌یابند چون از دل نادرست جست‌وجو کرده‌اند و تنها با حق است که به آرامش می‌رسند. زمانی که به برهان نیاز است، باید به حق بازگشت. تفاوت بین بنده‌ای که به دل خود رجوع می‌کند و بنده‌ای که به حق رجوع می‌کند، در این است که یکی در دام دل و خواسته‌ها گرفتار می‌شود و دیگری به سرچشمه حقیقت وصل می‌شود.
و ابوبکر واسطی گوید، رحمة اللّه علیه: «مَن عَرَفَ اللّهَ انْقَطَعَ، بَلْ خَرَسَ وانْقَمَعَ.» و قال النبیُّ، علیه السّلام: «لاأحصی ثناءً علیک.»
هوش مصنوعی: ابوبکر واسطی می‌گوید: «هر کسی که خدا را بشناسد، از هر چیز دیگری جدا می‌شود و زبانش بند می‌آید و تسلیم می‌شود.» همچنین پیامبر اسلام، علیه‌السلام، فرمود: «نمی‌توانم به اندازه کافی ستایش تو را بیان کنم.»
آن که خداوند را بشناخت از همه چیزها ببرید بلکه از عبارت همه چیزها گنگ شد و از اوصاف خود فانی گشت؛ چنان‌که پیغمبر گفت علیه السّلام، تا اندر غیبت بود افصح عرب و عجم وی بود، چونش از غیبت به حضرت بردند گفت: «زبان مرا امکان کمال ثنای تو نیست، چه گویم؟ از گفت بی گفت شدم، از حال بی حال گشتم، تو آنی که تویی، گفتار من به من باشد یا به تو؟ اگر به خود گویم به گفت خود محجوب باشم و اگر به تو گویم به کسب خود اندر تحقیق قربتت معیوب باشم. پس نگویم.» فرمان آمد که: «اگر تو نگویی، یا محمد، ما بگوئیم لَعَمْرُکَ إذا سکَتَّ عَنْ ثنائی فالکُلُّ منکَ ثَنائی. چون خود را از اهل ثنای ما ندانی، ما همه اجزای عالم را نایب تو گردانیدیم، تا ثنای ما گویند و حواله به تو کنند.» و باللّه التّوفیقُ و حسبُنَا اللّهُ و نِعْمَ الرَّفیقُ.
هوش مصنوعی: کسی که خداوند را به درستی بشناسد، از همه چیز فاصله می‌گیرد و حتی در برابر مفهوم "همه چیز" به حیرت درمی‌آید و از ویژگی‌های خود محو می‌شود. همان‌طور که پیامبر (علیه‌السلام) گفت، او در دوران خلوتی که در غیبت بود، بهترین و فصیح‌ترین سخنگوی عرب و عجم بود. وقتی او را به حضور خداوند آوردند، گفت: "زبانم قادر به ستایش کامل تو نیست، پس چه بگویم؟ از گفتار به سکوت درآمدم و از حال به بی‌حالی رسیدم. تو همان هستی که هستی. آیا سخنانم به خودم مرتبط است یا به تو؟ اگر به خود بگویم، به خاطر گفتن خود محجوب می‌شوم و اگر به تو بگویم، به خاطر تلاش خودم در نزدیک شدن به تو معیوب می‌شوم. بنابراین چیزی نمی‌گویم." در پاسخ به او گفته شد: "اگر تو حرفی نزنی، ای محمد، ما می‌گوییم: به جان تو، اگر تو در ستایش ما سکوت کنی، تمام وجود تو ستایش ماست. چون خود را اهل ستایش ما نمی‌دانی، ما تمام اجزای جهان را نایب تو قرار داده‌ایم تا ستایش ما را بگویند و به تو حواله دهند." و در واقع، تنها اوست که به ما توفیق می‌دهد و خداوند کافی است و چه نیکو یاری است.