بدان اسعدک اللّه که مردمان را اندر معرفت خداوند تعالی و صحت علم بدو اختلاف است بسیار. معتزله گویند که: «معرفت حق عقلی است و جز عاقل را بدو معرفت روا نباشد.» و باطل است این قول، به دیوانگانی که اندر دار اسلاماند که حکمشان حکم معرفت بود و به کودکانی که عاقل نباشند و حکمشان حکم ایمان بود. اگر معرفت به عقل بودی، ایشان را چون عقل نیست حکم معرفت نبودی و کافران را که عقل است حکم کفر و اگر عقل معرفت را علت بودی، بایستی تا هر که عاقل بودی عارف بودی و همه بی عقلان جاهلان بودندی و این مکابرهٔ عیان است.
و گروهی گویند که: «علت معرفتِ حق استدلالی است، و بهجز مستدِلّ را معرفت روا نبود.» و باطل است این قول به ابلیس که وی آیات بسیار دید و بهشت و دوزخ و عرش و کرسی و رؤیت آنها وی را علت معرفت نیامد؛ قوله، تعالی: «ولو انّنا نَزَّلْنا الیهم الملائکةَ و کلَّمَهُمُ المَوْتی و حَشَرنا علیهم کلَّ شیء قُبُلاً ما کانوا لِیُؤمِنوا الّا أنْ یشاءَ اللّه (۱۱۱/الأنعام). اگر ما فریشتگان را به کفار فرستیم تا با ایشان سخن گویند، و یا مردگان را ناطق گردانیم، ایشان ایمان نیارند تا ما نخواهیم.» و اگر رؤیت آیت و استدلال آن، علت معرفت بودی خداوند تعالی علت معرفت آنرا گردانیدی نه مشیت خود را.
و به نزدیک اهل سنت و جماعت صحت عقل و رؤیت آیت سبب معرفت است نه علت آن؛ که علت آن جز محض عنایت و لطف مشیت خداوند نیست عمّت نعماؤه که بی عنایت، عقل نابینا بود؛ از آنچه عقل خود به خود جاهل است و از عقلا کس حقیقت آن را نشناخته است. چون وی به خود جاهل بود، غیر خود را چگونه شناسد؟ و بی عنایت، استدلال و فکرت اندر رؤیت آیت همه خطا بود؛ که اهل هوی و طایفهٔ الحاد جمله مستدلاند، اما بیشتری عارف نهاند؛ و باز آن که از اهل عنایت است همه حرکات وی معرفت است و استدلالش طلب و ترک استدلال تسلیم و اندر صحت معرفت، تسلیم از طلب اولیتر نباشد که طلب اصلی است که ترک آن روی نیست و تسلیم اصلی که اندر آن اضطراب روی نیست، و حقیقتِ این هر دو معرفت نه و بهحقیقت بدان که راهنمای و دلگشای بنده بهجز خداوند نیست تعالی اللّه عن جمیع ما یقول الظّالمون و وجود عقل و دلایل را امکان هدایت نباشد و دلیل از این واضحتر نباشد که خداوند تعالی فرمود: «وَلَوْ رُدّوا لَعادُوا لّما نُهوا عَنْه (۲۸/الأنعام). اگر کفار باز دنیا آیند بدان کفر خود بازگردند.» و چون امیرالمؤمنین علی رضی اللّه عنه را بپرسیدند از معرفت، گفت: «عرفتُ اللّهَ باللّهِ و عرفتُ ما دونَ اللّهِ بنورِ اللّهِ. خداوند را عزّ و جلّ بدو شناختم و جز خداوند را به نور او شناختم.»
پس خداوند تعالی تن را بیافرید و حوالت زندگانی آن به جان کرد و دل را بیافرید و حوالت زندگانی آن به خود کرد. پس چون عقل و آیت را قدرت زنده کردن تن نباشد، محال باشد که دل را زنده کند؛ چنانکه گفت: «اَوَ مَنْ کانَ میتاً فأحْیَیْناهُ... (۱۲۲/الأنعام).» حوالت حیات جمله به خود کرد، آنگاه گفت: «وَجَعَلْنا لَهُ نوراً یَمْشی به فی النّاسُ (۱۲۲/الأنعام). آفریدگار نوری که روش مؤمنان در آن است منم.» و نیز گفت: «اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإسلامِ (۲۲/الزّمر).» گشادن دل را به خود حوالت کرد و بستن آن را هم به فعل خود باز بست و گفت: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِم وَعَلی سَمْعِهم (۷/البقره)»، و نیز گفت: «وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا(۲۸/الکهف).» پس چون قبض و بسط و ختم و شرح دل بدو بود، محال باشد که راهنمای جز وی را داند؛ که هرچه دون اوست جمله علت و سبب است و هرگز علت و سبب بی عنایت مسبب راه نتواند نمود؛ که حجاب راهبُر باشد نه راهبَر. قوله، تعالی: «وَلکنَّ اللّهَ حَبَّبَ إلَیْکُمُ الْإیمانَ و زَیَّنَهُ فی قُلوبِکُم (۷/الحجرات).» تزیین و تحبیب را به خود اضافت کرد و الزام تقوی که عین آن معرفت است از وی است و مُلزَم را اندر الزام خود اختیار دفع و جلب نی. پس بی تعریف وی نصیب خلق از معرفت وی بهجز عجز نباشد.
و ابوالحسن نوری گوید، رضی اللّه عنه: «لا دلیلَ عَلی اللّه سِواهُ، إِنَّما العلمُ یُطْلَبُ لِأداءِ الْخِدْمَةِ. جز او دلیل دلها نیست به معرفت خود، علم ادای خدمت را طلبند نه صحت معرفت را.»
و از مخلوقان کس را قدرت آن نیست که کسی را به خدای رساند. مستدل از ابوطالب عاقل تر نباشد و دلیل از محمد بزرگتر نه. چون جریان حکم ابوطالب بر شقاوت بود دلالت محمد وی را سود نداشت. نخست درجه از استدلال، اعراض است از حق؛ از آنچه استدلال کردن تأمل کردن اندر غیر است، و حقیقت معرفت اعراض کردن از غیر است و اندر عادت، وجود جمله مطلوبان به استدلال بود و معرفت وی خلاف عادت است. پس معرفت وی جز دوام حیرت عقل نیست و اقبال عنایت وی به بنده. کسب خلق را اندر آن سبیل نیست و بهجز انعام و الطاف وی مر بندهٔ وی را دلیل نیست و آن از فتوح قلوب است و از خزاین غیوب؛ که آنچه دون وی است بجمله محدثاند. پس روا بود که محدث به چون خودی رسد روا نباشد که به آفریدگار خود رسد با وجود وی و آنچه اندر تحت کسب وی آید کسب کاسب غالب بود و مکتسب مغلوب بود. پس کرامت نه آن بود که عقل به دلیل فعل، هستی فاعل اثبات کند؛ که کرامت آن بود که دل به نور حق سبحانه و تعالی هستی خود را نفی کند. آن یکی را معرفت قالت بود و این دیگر را حالت شود.
و آنچه گروهی مر آن را می علت معرفت دانند و آن عقل است، گو بنگرید تا آن چه چیز است که اندر دل از عین معرفت می اثبات کند و هرچه می عقل اثبات کند می معرفت نفی آن اقتضا کند؛ یعنی آنچه اندر دل به دلالت عقل صورت گیرد که خداوند آن است وی به خلاف آن است و اگر به خلاف آن صورت گیرد به خلاف آن است. پس چه مجال ماند اینجا مر عقل را تا به استدلال وی معرفت باشد؟ از آنچه عقل و وهم وی هر دو یک جنس باشند و آنجا که جنس اثبات شد معرفت نفی گشت. پس اثبات استدلال عقل، تشبیه آمد و نفی آن تعطیل و مجال آن جز اندر این دو اصل نیست و این هر دو معرفت نکرت بود که مشبهه و معطله موحد نباشند.
پس چون عقل به مقدار امکان خود برفت و آنچه از آنِ او میآمد خود همه او بود، دلهای دوستان را از طلب چاره نبود بر درگاه عجز بی آلت بیارامیدند و اندر آرام خود بی قرار شدند. دست به زاری بردند و مر دلهای خود را مرهم جستند و راهشان از نوع طلب و قدرت ایشان برسید. قدرت حق اینجا قدرت ایشان آمد؛ یعنی از او بدو راه یافتند. از رنج غیبت بر آسودند و اندر روضهٔ انس بیارمیدند و اندر رَوْح و سرور مقرر شدند. چون عقل دلها را به مراد رسیده دید، تصرف خود پیدا کرد. اندر نیافت بازماند. چون بازماند متحیر شد. چون متحیر شد معزول گشت. چون معزول گشت، آنگاه حق لباس خدمت اندر وی پوشید و گفت: «تا با خود بودی به آلت تصرف خود محجوب بودی. چون آلات فانی شد بماندی. چون بماندی برسیدی.» پس دل را نصیب قربت آمد و عقل را خدمت و معرفت خود به تعریف بود. پس خداوند عزّ وجل بنده را به تعریف و تعرف خود شناساکرد تا وی را بدو بشناخت. شناختنی نه که موصول آلت بود. شناختنی که وجود وی در آن عاریت بود تا به همه وجود عارف را انانیت خیانت آمد. تا ذکرش بی نسیان بود و روزگارش بی تقصیر و معرفت وی حال بود نه مقال.
و نیز گروهی گفتهاند که: «معرفت الهامی است.» و آن نیز محال است؛ از آنچه معرفت را برهان باطل و حق است و اهل الهام را بر خطا و صواب برهان نباشد؛ از آنچه یکی گوید که: «به من الهام است که خداوند تعالی اندر مکان نیست.» و یکی گوید: «مرا الهام چنان است که ورا مکان است.» لامحاله اندر دو دعوی متضاد حق به نزدیک یکی باشد و هر دو به الهام می دعوی کنند و لامحاله ممیزی بباید تا فرق کند میان صدق و کذب این دو مدعی. آنگاه به دلیل دانسته باشد و حکم الهام باطل بود و این قول براهمه است و الهامیان.
و اندر زمانه دیدم که قومی اندر این غلوی بسیار کنند و نسبت روزگار خود به طریق پارسا مردان دارند و جمله بر ضلالتاند و قولشان مخالف همه عقلاست از اهل کفرو اسلام؛ از آنچه ده مدعی به الهام به ده قول متناقض می دعوی کنند اندر یک حکم، همه باطل بود و هیچ کس بر حق نباشند.
و اگر گوید گویندهای که: «آنچه خلاف شرع است آن الهام نباشد.» گوییم که: تو اندر اصل خود مخطی و غلطی؛ که چون شریعت را می به قیاس الهام به خود گیری و گویی که ثبات این الهام بدان است. پس معرفت شرعی و نبوی و هدایتی بود نه الهامی و حکم الهام اندر معرفت به همه وجوه باطل است.
و گروهی دیگر گفتهاند که: «معرفت خداوند تعالی ضروری است.» و این نیز محال است؛ از آن که اندر هر چیزی که علم بنده بدان ضرورت بود باید تا عاقلان اندر آن مشترک باشند وچون میبینیم که گروهی از عاقلان بدو جحد و انکار کنند و تشبیه و تعطیل می روا دارند، درست شد که ضروری نیست و نیز اگر معرفت خداوند تعالی ضروری بودی، بدان تکلیف نیامدی؛ از آنچه محال بود تکلیف به معرفت چیزی که علم بدان ضرورت بود؛ چنانکه بر معرفت خود و آنِ آسمان و زمین و روز و شب و آلام و لذات و امثالهم که عاقل خود را اندر حال وجود آن به شک نتواند انداخت؛ که اندر آن اضطراری بود و اگر خواهد که نشناسد نتواند که نشناسد. اما گروهی از متصوّفه که اندر صحت یقین خود نگاه کردند گفتند که: «ما وی را بهضرورت شناسیم؛ از آنچه اندر دل هیچ شک نیافتند، یقین را ضرورت، نامزد آن کردند. اندر معنی مُصیباند اما اندر عبارت مُخطیاند؛ که اندر علم ضرورت مر صحیح را تخصیص روا نباشد، که همه عقلا یکسان باشند و نیز ضرورت علمی بود که اندر دل احیا بی سببی پدید آید و علم به خداوند و معرفت وی سببی است.
اما استاد ابوعلی دقاق و شیخ ابوسهل پدر این سهل که رئیس و امام نشابور بود رحمة اللّه علیهم، بر آناند که ابتدا معرفت استدلال است و انتها ضرورت شود، همچنان که علم به طاعتها که ابتدا مکتسب باشد و انتها ضرورت شود به یک قول اهل سنت و گویند: «نبینی که اندر بهشت علم به خداوند ضرورت شود، و چون روا باشد که آنجا ضرورت بود روا باشد که اینجا نیز ضرورت گردد و نیز اینجا پیغمبران علیهم السّلام اندر آن حال که کلام وی میشنودند بی واسطه وی را بهضرورت میشناختند و یا فریستهای که وحی میگزارد همچنان و مانند این.»
گوییم: بهشتیان اندر بهشت وی را بضرورت شناسند؛ از آنچه بهشت دار تکلیف نیست و نیز پیغمبران علیهم السّلام مأمون العاقبه باشند و از قطیعت ایمن و آن که او را بضرورت شناخت نیز وی را خوف قطیعت نباشد وایمان و معرفت را فضل بدان است که غیبی است چون عینی گردد، ایمان خبر گردد و اختیار اندر عین آن برخیزد و اصول شرع مضطرب شود و حکم رِدَّت باطل گردد و تکفیر بلعم و برصیصا و ابلیس درست نیاید که ایشان باتفاق عارف بودند به خدای عزّ و جلّ؛ چنانکه از ابلیس ما را خبر داد از حال طرد و رجم وی: «فبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهم أجمَعین (۸۲/ص)»؛ و بهحقیقت «فبعزّتک» و سخن گفتن و جواب شنیدن تقاضای معرفت کند و عارف تا عارف بود از قطیعت ایمن باشد و قطیعت به زوال معرفت حاصل آید و زوال علم ضرورتی صورت نگیرد.
و این مسألهای پر آفت است اندر میان خلق و شرط آن است که این مقدار بدانی تا از آفت رسته باشی؛ که علم بنده و معرفت وی به خداوند تعالی جز به اعلام و هدایت ازلی وی نیست و روا باشد که یقین بندگان اندر معرفت گاه زیادت شود و گاه نقصان اما اصل معرفت زیادت و نقصان نشود؛ که زیادتش نقصان بود و نقصان هم نقصان.
و به شناخت خداوند تقلید نشاید کرد و وی را به صفات کمال باید شناخت و آن جز به حسن رعایت و صحت عنایت حق تعالی راست نیاید و دلایل وعقول بجمله ملک ویاند و اندر تحت تصرف وی. خواهد فعلی را از افعال خود دلیل یکی کند و وی را به خود راه نماید و خواهد همان فعل را حجاب وی گرداند تا هم بدان فعل از وی بازماند؛ چنانکه عیسی علیه السّلام دلیل گشت قومی را به معرفت و قومی را حجاب آمد از معرفت؛ تا گروهی گفتند: «این بندهٔ خدای است عزّ وجل»؛ و گروهی گفتند: «پسر خدای است، عزّ وجل.» و بت و ماه و آفتاب همچنان، گروهی را به حق دلیل شد و گروهی هم بدان بازماندند و اگر دلیل علت معرفت بودی بایستی تا هر که مستدل بودی عارف بودی و این مکابرهٔ عیان باشد.
پس خداوند تعالی یکی را برگزیند و وی را راهبر خود گرداند تا به سبب او بدو رسند و او را بدانند. پس دلیل وی را سبب آمد نه علت و سببی از سببی اولیتر نباشد اندر حق مسبب مر مسبب را.
لَعَمری اثبات سبب مر عارفان را اندر معرفت زنار باشد و التفات به غیر معروف، شرک؛ «مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فلا هادیَ لَه (۱۸۶/الأعراف).» چون اندر لوح محفوظ، لا، بل اندر مراد و معلوم حق، کسی را نصیب شقاوت بود دلیل و استدلال چگونه هادی وی گردد؟ «مَنِ الْتَفَتَ الی الاغیارِ فمعرفتُه زُنّارٌ.» آن که اندر قهر خداوند متلاشی و مستغرق است، چگونه وی را بدون حق چیزی گریبان گیرد؟
چون ابراهیم علیه السّلام از غار بیرون آمد به روز هیچ چیز ندید واندر روز بیشتر برهان بود و عجایب ظاهرتر بود و چون شب برون آمد، «رَای کوکباً (۷۶/الأنعام).» اگر علت معرفت وی دلیل بودی، دلایل به روز پیداتر و عجایب آن مهیاتر. پس خداوند تعالی چنانکه خواهد، بدانچه خواهد، بنده را به خود راه نماید و درِ معرفت بر وی بگشاید تا در عین معرفت به درجهای برسد که عین معرفت غیر آید و صفت و معرفت وی آفت وی گردد و به معرفت از معروف محجوب شود تا حقیقت معرفت دعوی وی شود.
و ذوالنون مصری گوید، رحمة اللّه علیه: «ایّاکَ أن تکونَ بالمعرفةِ مدّعیاً.»
بر تو بادا که دعوی معرفت نکنی؛ که اندر آن هلاک شوی. تعلق به معنی آن کن تا نجات یابی.
پس هرکه به کشف جلال وی مکرم شود، هستی وی وبال وی گردد و صفات وی جمله آفتگاه وی گردد و آن که از آنِ حقّ بود و حق از آنِ وی، وی را هیچ چیز نباشد که نسبت وی بدان چیز درست آید اندر کونین و عالمین و حقیقت معرفت دانستن ملک است مر حق را تعالی و تقدس و چون کسی کل ممالک را متصرف وی داند ورا با خلق چه کار ماند تا به خود یا به خلق محجوب شود؟ و حجاب از جهل بود چون جهل فانی شد حجاب متلاشی گشت.دنیایی، به معرفت، عقبایی شود. واللّه اعلم.
برگردان به زبان ساده
بدان اسعدک اللّه که مردمان را اندر معرفت خداوند تعالی و صحت علم بدو اختلاف است بسیار. معتزله گویند که: «معرفت حق عقلی است و جز عاقل را بدو معرفت روا نباشد.» و باطل است این قول، به دیوانگانی که اندر دار اسلاماند که حکمشان حکم معرفت بود و به کودکانی که عاقل نباشند و حکمشان حکم ایمان بود. اگر معرفت به عقل بودی، ایشان را چون عقل نیست حکم معرفت نبودی و کافران را که عقل است حکم کفر و اگر عقل معرفت را علت بودی، بایستی تا هر که عاقل بودی عارف بودی و همه بی عقلان جاهلان بودندی و این مکابرهٔ عیان است.
هوش مصنوعی: بدان که مردم در شناخت خداوند متعال و درستی علم درباره او، اختلافات زیادی دارند. گروهی از معتزله معتقدند که «شناخت حق تنها از طریق عقل ممکن است و غیر عاقلها نمیتوانند او را بشناسند.» اما این نظر نادرست است، زیرا دیوانگان و کودکان نیز در دایره اسلام قرار دارند و حکمش با شناخت همراه نیست بلکه بر پایه ایمان است. اگر شناخت تنها بر پایه عقل بود، این افراد که عقل ندارند، نمیتوانستند شناخته شوند و کافران نیز که عقل دارند باید به کفر شناخته میشدند. اگر عقل علت شناخت بود، هر کسی که عاقل باشد باید عارف باشد و همه نادانان میبایست بیعقل محسوب شوند، در حالی که این ادعا واضحاً نادرست است.
و گروهی گویند که: «علت معرفتِ حق استدلالی است، و بهجز مستدِلّ را معرفت روا نبود.» و باطل است این قول به ابلیس که وی آیات بسیار دید و بهشت و دوزخ و عرش و کرسی و رؤیت آنها وی را علت معرفت نیامد؛ قوله، تعالی: «ولو انّنا نَزَّلْنا الیهم الملائکةَ و کلَّمَهُمُ المَوْتی و حَشَرنا علیهم کلَّ شیء قُبُلاً ما کانوا لِیُؤمِنوا الّا أنْ یشاءَ اللّه (۱۱۱/الأنعام). اگر ما فریشتگان را به کفار فرستیم تا با ایشان سخن گویند، و یا مردگان را ناطق گردانیم، ایشان ایمان نیارند تا ما نخواهیم.» و اگر رؤیت آیت و استدلال آن، علت معرفت بودی خداوند تعالی علت معرفت آنرا گردانیدی نه مشیت خود را.
هوش مصنوعی: گروهی بر این باورند که تنها دلیل شناخت حقیقت، استدلال است و بدون استدلال، شناخت قابل قبول نیست. اما این نظر نادرست است، چرا که ابلیس خود نشانههای زیادی را مشاهده کرد، از جمله بهشت و جهنم و عرش و کرسی، اما این مشاهدات نتوانستند موجب شناخت او شوند. در قرآن آمده است که اگر ما فرشتگان را به سوی کافران بفرستیم تا با آنها صحبت کنند یا مردگان را زنده کنیم، آنها ایمان نخواهند آورد مگر اینکه خداوند بخواهد. بنابراین، اگر دیدن نشانهها و استدلال دلیل شناخت بود، خداوند باید آن را به عنوان دلیل قرار میداد نه خواست خود را.
و به نزدیک اهل سنت و جماعت صحت عقل و رؤیت آیت سبب معرفت است نه علت آن؛ که علت آن جز محض عنایت و لطف مشیت خداوند نیست عمّت نعماؤه که بی عنایت، عقل نابینا بود؛ از آنچه عقل خود به خود جاهل است و از عقلا کس حقیقت آن را نشناخته است. چون وی به خود جاهل بود، غیر خود را چگونه شناسد؟ و بی عنایت، استدلال و فکرت اندر رؤیت آیت همه خطا بود؛ که اهل هوی و طایفهٔ الحاد جمله مستدلاند، اما بیشتری عارف نهاند؛ و باز آن که از اهل عنایت است همه حرکات وی معرفت است و استدلالش طلب و ترک استدلال تسلیم و اندر صحت معرفت، تسلیم از طلب اولیتر نباشد که طلب اصلی است که ترک آن روی نیست و تسلیم اصلی که اندر آن اضطراب روی نیست، و حقیقتِ این هر دو معرفت نه و بهحقیقت بدان که راهنمای و دلگشای بنده بهجز خداوند نیست تعالی اللّه عن جمیع ما یقول الظّالمون و وجود عقل و دلایل را امکان هدایت نباشد و دلیل از این واضحتر نباشد که خداوند تعالی فرمود: «وَلَوْ رُدّوا لَعادُوا لّما نُهوا عَنْه (۲۸/الأنعام). اگر کفار باز دنیا آیند بدان کفر خود بازگردند.» و چون امیرالمؤمنین علی رضی اللّه عنه را بپرسیدند از معرفت، گفت: «عرفتُ اللّهَ باللّهِ و عرفتُ ما دونَ اللّهِ بنورِ اللّهِ. خداوند را عزّ و جلّ بدو شناختم و جز خداوند را به نور او شناختم.»
هوش مصنوعی: در دیدگاه اهل سنت و جماعت، عقل و مشاهده آیات به عنوان وسیلهای برای شناخت محسوب میشود، اما این شناخت خود علت نیست و تنها دلیل آن لطف و اراده خداوند است. بدون این عنایت، عقل انسان در تاریکی میماند و نمیتواند حقیقت را درک کند. چون عقل به تنهایی نمیتواند چیزی را بشناسد، بنابراین نمیتواند به شناخت دیگر امور نائل شود. بدون عنایت خدا، هر نوع استدلال و تفکری در مورد مشاهده آیات ممکن است اشتباه باشد؛ زیرا گروههای مختلف مانند اهل هوی و ملحدان نیز استدلالهایی دارند، اما بسیاری از آنها از حقیقت بیخبرند. همچنین، کسانی که تحت عنایت خداوند هستند، حرکاتشان همراه با معرفت است و استدلالشان جستجو و کوشش در فهم است. تسلیم در برابر حق، از جستجو مهمتر است، زیرا تسلیم واقعی بدون اضطراب است و در حقیقت، هر دو مفهوم معرفتزا هستند. در پایان، سخنی از امیرالمؤمنین علی (ع) هم آمده که گفت: «خداوند را با خود او شناختم و آنچه غیر از اوست را به نور او درک کردم.»
پس خداوند تعالی تن را بیافرید و حوالت زندگانی آن به جان کرد و دل را بیافرید و حوالت زندگانی آن به خود کرد. پس چون عقل و آیت را قدرت زنده کردن تن نباشد، محال باشد که دل را زنده کند؛ چنانکه گفت: «اَوَ مَنْ کانَ میتاً فأحْیَیْناهُ... (۱۲۲/الأنعام).» حوالت حیات جمله به خود کرد، آنگاه گفت: «وَجَعَلْنا لَهُ نوراً یَمْشی به فی النّاسُ (۱۲۲/الأنعام). آفریدگار نوری که روش مؤمنان در آن است منم.» و نیز گفت: «اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإسلامِ (۲۲/الزّمر).» گشادن دل را به خود حوالت کرد و بستن آن را هم به فعل خود باز بست و گفت: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِم وَعَلی سَمْعِهم (۷/البقره)»، و نیز گفت: «وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا(۲۸/الکهف).» پس چون قبض و بسط و ختم و شرح دل بدو بود، محال باشد که راهنمای جز وی را داند؛ که هرچه دون اوست جمله علت و سبب است و هرگز علت و سبب بی عنایت مسبب راه نتواند نمود؛ که حجاب راهبُر باشد نه راهبَر. قوله، تعالی: «وَلکنَّ اللّهَ حَبَّبَ إلَیْکُمُ الْإیمانَ و زَیَّنَهُ فی قُلوبِکُم (۷/الحجرات).» تزیین و تحبیب را به خود اضافت کرد و الزام تقوی که عین آن معرفت است از وی است و مُلزَم را اندر الزام خود اختیار دفع و جلب نی. پس بی تعریف وی نصیب خلق از معرفت وی بهجز عجز نباشد.
هوش مصنوعی: خداوند جسم انسان را خلق کرد و زندگی آن را به روح نسبت داد، و همچنین قلب را آفرید و زندگی آن را به خود اختصاص داد. بنابراین، از آنجا که عقل و نشانهها قدرت احیای جسم را ندارند، طبیعی است که نتوانند قلب را زنده کنند؛ چنانکه در قرآن آمده: «آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده کردیم...». خداوند زندگی را به خود نسبت داد و سپس فرمود: «و برای او نوری قرار دادیم که با آن در میان مردم حرکت میکند». او آفریدگار نوری است که روش مؤمنان در آن است. همچنین فرمود: «آیا کسی که خداوند سینهاش را برای اسلام گشاده کرد، مانند کسی است که دلش بسته است؟» خداوند گشایش دل را به خود نسبت داد و بسته بودن آن را نیز به اراده خود مربوط کرد و گفت: «خداوند بر دلها و گوشهایشان مُهر زده است» و همچنین فرمود: «و از کسی پیروی نکن که دلش را از یاد ما غافل کردیم». پس از آنجا که خداوند عهدهدار گشایش و بسته بودن دل است، طبیعی است که هیچ هدایتکنندهای جز او وجود نداشته باشد؛ زیرا هر چیز غیر از او علت و سبب است و هیچ علتی بدون عنایت مسبب نمیتواند راهی نشان دهد. به همین دلیل است که خداوند فرمود: «اما خداوند ایمان را برای شما محبوب ساخته و آن را در دلهایتان زینت داده است». زینت و محبت را به خود نسبت داد و الزام تقوی که همان شناخت است از او ناشی میشود و در اختیار انسان نیست که از او دوری کند یا به او نزدیک شود. بنابراین، بدون تعریف و شناخت از او، کسب معرفت برای مخلوقات ممکن نخواهد بود جز اینکه در عجز خود بمانند.
و ابوالحسن نوری گوید، رضی اللّه عنه: «لا دلیلَ عَلی اللّه سِواهُ، إِنَّما العلمُ یُطْلَبُ لِأداءِ الْخِدْمَةِ. جز او دلیل دلها نیست به معرفت خود، علم ادای خدمت را طلبند نه صحت معرفت را.»
هوش مصنوعی: ابوالحسن نوری میگوید: «هیچ دلیلی برای خداوند جز خود او وجود ندارد. علم تنها به قصد خدمت به دست میآید، نه به منظور داشتن شناخت صحیح.»
و از مخلوقان کس را قدرت آن نیست که کسی را به خدای رساند. مستدل از ابوطالب عاقل تر نباشد و دلیل از محمد بزرگتر نه. چون جریان حکم ابوطالب بر شقاوت بود دلالت محمد وی را سود نداشت. نخست درجه از استدلال، اعراض است از حق؛ از آنچه استدلال کردن تأمل کردن اندر غیر است، و حقیقت معرفت اعراض کردن از غیر است و اندر عادت، وجود جمله مطلوبان به استدلال بود و معرفت وی خلاف عادت است. پس معرفت وی جز دوام حیرت عقل نیست و اقبال عنایت وی به بنده. کسب خلق را اندر آن سبیل نیست و بهجز انعام و الطاف وی مر بندهٔ وی را دلیل نیست و آن از فتوح قلوب است و از خزاین غیوب؛ که آنچه دون وی است بجمله محدثاند. پس روا بود که محدث به چون خودی رسد روا نباشد که به آفریدگار خود رسد با وجود وی و آنچه اندر تحت کسب وی آید کسب کاسب غالب بود و مکتسب مغلوب بود. پس کرامت نه آن بود که عقل به دلیل فعل، هستی فاعل اثبات کند؛ که کرامت آن بود که دل به نور حق سبحانه و تعالی هستی خود را نفی کند. آن یکی را معرفت قالت بود و این دیگر را حالت شود.
هوش مصنوعی: هیچ مخلوقی قدرت این را ندارد که کسی را به خدا برساند. ابوطالب عاقلتر از هیچکس نیست و دلیلی بزرگتر از محمد وجود ندارد. چون سرنوشت ابوطالب شقاوت بود، استدلال محمد برای او بیفایده بود. در ابتداییترین سطح استدلال، از حقیقت فاصله گرفتن است، زیرا استدلال به معنای درنگ و تأمل در غیر است. در واقع، شناخت حقیقی یعنی دوری از غیر و در عرف، وجود همگان به استدلال وابسته است، در حالی که شناختش خلاف عرف است. بنابراین، معرفت او تنها باعث حیرت پایدار عقل میشود و توجه خاص خداوند به بندهاش. در این راه، کوشش مخلوق بیفایده است و جز عنایت و لطف خدا، دلیلی برای بنده وجود ندارد که این اقدام ناشی از گشایش دلها و خزانههای غیبی است و هر آنچه زیر او است، مخلوقاتی کممرتبهتر هستند. بنابراین، درست نیست که مخلوق به خودی خود به آفریدگار برسد و آنچه تحت کوشش او قرار میگیرد، بسته به تلاش و شایستگی اوست و او تحت تأثیر است. کرامت نه در این است که عقل با دلیل وجود فاعل را اثبات کند، بلکه کرامت در این است که دل با نور حق، وجود خود را نفی کند. این یکی نوعی شناخت است و آن دیگری حالتی متفاوت.
و آنچه گروهی مر آن را می علت معرفت دانند و آن عقل است، گو بنگرید تا آن چه چیز است که اندر دل از عین معرفت می اثبات کند و هرچه می عقل اثبات کند می معرفت نفی آن اقتضا کند؛ یعنی آنچه اندر دل به دلالت عقل صورت گیرد که خداوند آن است وی به خلاف آن است و اگر به خلاف آن صورت گیرد به خلاف آن است. پس چه مجال ماند اینجا مر عقل را تا به استدلال وی معرفت باشد؟ از آنچه عقل و وهم وی هر دو یک جنس باشند و آنجا که جنس اثبات شد معرفت نفی گشت. پس اثبات استدلال عقل، تشبیه آمد و نفی آن تعطیل و مجال آن جز اندر این دو اصل نیست و این هر دو معرفت نکرت بود که مشبهه و معطله موحد نباشند.
هوش مصنوعی: برخی بر این باورند که عقل به عنوان دلیل شناخت مطرح است. اما بیاندیشید که چه چیزی در دل، معرفت واقعی را تأیید میکند. هر آنچه که عقل میتواند به اثبات برساند، در واقع میتواند معرفت را نفی کند. به عبارت دیگر، هر آنچه که در دل بر اساس دلیلی عقلانی شکل میگیرد، حاکی از وجود خداوند است و در صورتی که به گونهای مخالف این صورت گیرد، به معنی کذب آن خواهد بود. در نتیجه، اینجا جایی برای استدلال عقل باقی نمیماند تا معرفتی حاصل شود. زیرا عقل و خیال از یک نوع هستند و جایی که جنس (واقعیت) ثابت شد، معرفت نفی میشود. بنابراین، آنچه عقل به عنوان استدلال ارائه میدهد، در واقع مشابهت است و نفی آن به معنای بیاعتباری است. در نهایت، این دو به عنوان نوعی معرفت، نمیتوانند بر وحدتگرایی (توحد) دلالت کنند.
پس چون عقل به مقدار امکان خود برفت و آنچه از آنِ او میآمد خود همه او بود، دلهای دوستان را از طلب چاره نبود بر درگاه عجز بی آلت بیارامیدند و اندر آرام خود بی قرار شدند. دست به زاری بردند و مر دلهای خود را مرهم جستند و راهشان از نوع طلب و قدرت ایشان برسید. قدرت حق اینجا قدرت ایشان آمد؛ یعنی از او بدو راه یافتند. از رنج غیبت بر آسودند و اندر روضهٔ انس بیارمیدند و اندر رَوْح و سرور مقرر شدند. چون عقل دلها را به مراد رسیده دید، تصرف خود پیدا کرد. اندر نیافت بازماند. چون بازماند متحیر شد. چون متحیر شد معزول گشت. چون معزول گشت، آنگاه حق لباس خدمت اندر وی پوشید و گفت: «تا با خود بودی به آلت تصرف خود محجوب بودی. چون آلات فانی شد بماندی. چون بماندی برسیدی.» پس دل را نصیب قربت آمد و عقل را خدمت و معرفت خود به تعریف بود. پس خداوند عزّ وجل بنده را به تعریف و تعرف خود شناساکرد تا وی را بدو بشناخت. شناختنی نه که موصول آلت بود. شناختنی که وجود وی در آن عاریت بود تا به همه وجود عارف را انانیت خیانت آمد. تا ذکرش بی نسیان بود و روزگارش بی تقصیر و معرفت وی حال بود نه مقال.
هوش مصنوعی: وقتی عقل به اندازهای که امکان داشت پیش رفت و تمام آنچه که از او بروز میکرد، خود او بود، دلهای دوستان در درگاه عجز به آرامش رسیدند و در این آرامش بیقرار شدند. آنها به زاری و دعا پرداختند و به دنبال التیام دلهایشان بودند. در این مسیر، دوستی و قدرت الهی با یکدیگر گره خوردند؛ به این معنا که از خداوند به درستی راه پیدا کردند. از رنج دوری راحت شدند و در باغ انس به آرامش رسیدند و با روح و شادی ثابت شدند. زمانی که عقل به خواسته دلها رسید، فعالیت خود را آغاز کرد. اما وقتی فهمید نمیتواند چیزی بیابد، دچار حیرت شد و در نتیجه از جایگاه خود کنار رفت. پس از کنار رفتن، خداوند لباس خدمت را بر تن او پوشاند و گفت: «تا زمانی که به ابزار تصرف خود وابسته بودی، محجوب بودی. وقتی ابزارهای فانی از میان رفتند، تو باقی ماندی و وقتی ماندی به حقیقت نزدیک شدی.» در این مرحله، دل به قرب الهی رسید و عقل به خدمت و معرفت خود پرداخت. خداوند بندهاش را از طریق تعریف و شناخت خود، به او شناساند تا او خداوند را بشناسد. این شناخت به گونهای نبود که از ابزارهای دنیوی ناشی شده باشد؛ بلکه وجود او به صورت امانتی بود تا انانیت و خودخواهی عارف محو شود. در این شرایط، ذکر او بدون فراموشی و زمان او بدون تقصیر بود و معرفت او حالتی بود عرفانی نه گفتاری.
و نیز گروهی گفتهاند که: «معرفت الهامی است.» و آن نیز محال است؛ از آنچه معرفت را برهان باطل و حق است و اهل الهام را بر خطا و صواب برهان نباشد؛ از آنچه یکی گوید که: «به من الهام است که خداوند تعالی اندر مکان نیست.» و یکی گوید: «مرا الهام چنان است که ورا مکان است.» لامحاله اندر دو دعوی متضاد حق به نزدیک یکی باشد و هر دو به الهام می دعوی کنند و لامحاله ممیزی بباید تا فرق کند میان صدق و کذب این دو مدعی. آنگاه به دلیل دانسته باشد و حکم الهام باطل بود و این قول براهمه است و الهامیان.
هوش مصنوعی: بعضی افراد معتقدند که «معرفت از طریق الهام به دست میآید»، اما این نظر نیز نادرست است. زیرا معرفت دلایل و برهانهای صحیح و غلط دارد و نمیتوان به الهام به عنوان معیار درستی یا نادرستی استدلال کرد. به عنوان مثال، یک نفر میگوید: «به من الهام شده که خداوند در مکان نیست» و دیگری میگوید: «به من الهام شده که خداوند فراتر از مکان است». در این حالت، دو ادعای متضاد وجود دارد و هر دو به الهام استناد میکنند. بنابراین، نیاز به راهی برای تمییز بین درست و نادرست وجود دارد. در نهایت، مشخص میشود که دلیل و برهان از الهام معتبرتر است و این نظر به متفکران و اهل تفکر برمیگردد.
و اندر زمانه دیدم که قومی اندر این غلوی بسیار کنند و نسبت روزگار خود به طریق پارسا مردان دارند و جمله بر ضلالتاند و قولشان مخالف همه عقلاست از اهل کفرو اسلام؛ از آنچه ده مدعی به الهام به ده قول متناقض می دعوی کنند اندر یک حکم، همه باطل بود و هیچ کس بر حق نباشند.
هوش مصنوعی: در دورانی که بودم، مشاهده کردم که گروهی بسیار افراطی عمل میکنند و در عین حال خود را با انسانهای نیک و پارسا مقایسه مینمایند، در حالی که تمام آنها گمراه هستند و نظراتشان با عقل و منطق مخالف است. از نظر من، افرادی که در یک مسأله، به شکل متناقض و نادرست ادعاهایی میکنند، همگی در اشتباهاند و هیچ کدام حق را نخواهند داشت.
و اگر گوید گویندهای که: «آنچه خلاف شرع است آن الهام نباشد.» گوییم که: تو اندر اصل خود مخطی و غلطی؛ که چون شریعت را می به قیاس الهام به خود گیری و گویی که ثبات این الهام بدان است. پس معرفت شرعی و نبوی و هدایتی بود نه الهامی و حکم الهام اندر معرفت به همه وجوه باطل است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که "هر چیزی که بر خلاف شریعت است، الهام نیست"، باید بگوییم که او درک درستی از موضوع ندارد. زیرا وقتی دین را با الهام مقایسه میکند و میگوید که ثبات الهام به این بستگی دارد، او اشتباه میکند. در واقع، شناخت شرعی، نبوی و هدایت فقط به الهام مربوط نمیشود و حکم الهام در شناخت به طور کلی نادرست است.
و گروهی دیگر گفتهاند که: «معرفت خداوند تعالی ضروری است.» و این نیز محال است؛ از آن که اندر هر چیزی که علم بنده بدان ضرورت بود باید تا عاقلان اندر آن مشترک باشند وچون میبینیم که گروهی از عاقلان بدو جحد و انکار کنند و تشبیه و تعطیل می روا دارند، درست شد که ضروری نیست و نیز اگر معرفت خداوند تعالی ضروری بودی، بدان تکلیف نیامدی؛ از آنچه محال بود تکلیف به معرفت چیزی که علم بدان ضرورت بود؛ چنانکه بر معرفت خود و آنِ آسمان و زمین و روز و شب و آلام و لذات و امثالهم که عاقل خود را اندر حال وجود آن به شک نتواند انداخت؛ که اندر آن اضطراری بود و اگر خواهد که نشناسد نتواند که نشناسد. اما گروهی از متصوّفه که اندر صحت یقین خود نگاه کردند گفتند که: «ما وی را بهضرورت شناسیم؛ از آنچه اندر دل هیچ شک نیافتند، یقین را ضرورت، نامزد آن کردند. اندر معنی مُصیباند اما اندر عبارت مُخطیاند؛ که اندر علم ضرورت مر صحیح را تخصیص روا نباشد، که همه عقلا یکسان باشند و نیز ضرورت علمی بود که اندر دل احیا بی سببی پدید آید و علم به خداوند و معرفت وی سببی است.
هوش مصنوعی: برخی افراد معتقدند که شناخت خداوند لازم و ضروری است، اما این عقیده قابل قبول نیست. چرا که هر چیزی که برای فردی ضروری باشد، باید مورد توافق تمامی عقلای جامعه قرار گیرد. اما میبینیم که برخی از عقلا به انکار و جدل پرداخته و او را تشبیه و تعطیل میکنند، پس میتوان نتیجه گرفت که این شناخت ضروری نیست. اگر شناخت خداوند ضروری بود، لازم نبود که به آن تکلیف کنیم، چرا که محال است به شناخت چیزی که علم به آن ضروری است، تکلیف شود. مثلاً در مورد شناخت خود، آسمان، زمین و مقولههای روز و شب و لذتها و آلام، شخص عاقل نمیتواند شک کند، زیرا این شناختها بدیهیاند و اگر کسی بخواهد آنها را نشناسد، نمیتواند این کار را انجام دهد. گروهی از صوفیان که به یقین خود نگریستهاند، اظهار کردهاند که ما خداوند را به ضرورت میشناسیم، زیرا در دل هیچ شکی ندارند و یقین را به عنوان ضرورت تلقی کردهاند. در حالی که در واقع در این زمینه درست گفتند اما در بیان دچار خطا شدهاند. در دانش ضروری، صحیح بودن باید به طور مشترک از سوی همه عقلای جامعه تأیید شود و این شناخت به طور طبیعی در دل بدون دلیل خاصی به وجود میآید و علم به خدا و شناخت او نیاز به علتی دارد.
اما استاد ابوعلی دقاق و شیخ ابوسهل پدر این سهل که رئیس و امام نشابور بود رحمة اللّه علیهم، بر آناند که ابتدا معرفت استدلال است و انتها ضرورت شود، همچنان که علم به طاعتها که ابتدا مکتسب باشد و انتها ضرورت شود به یک قول اهل سنت و گویند: «نبینی که اندر بهشت علم به خداوند ضرورت شود، و چون روا باشد که آنجا ضرورت بود روا باشد که اینجا نیز ضرورت گردد و نیز اینجا پیغمبران علیهم السّلام اندر آن حال که کلام وی میشنودند بی واسطه وی را بهضرورت میشناختند و یا فریستهای که وحی میگزارد همچنان و مانند این.»
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی دقاق و شیخ ابوسهل، که پدر سهل و رئیس نشابور بودند، بر این باورند که در ابتدا معرفت و استدلال وجود دارد و در نهایت به ضرورت میرسد. به این معنا که علم به طاعتها ابتدا به دست میآید و در نهایت به حالتی ضروری تبدیل میشود، همانطور که در بهشت نیز شناخت خداوند به صورت ضروری خواهد بود. اگر این امر در بهشت مطمئن باشد، در این دنیا نیز میتواند به همین شکل وجود داشته باشد. همچنین، پیامبران در زمان شنیدن کلام خداوند به صورت بیواسطه او را به صورت ضروری میشناختند، و این همان حالت است که در وحی نیز مشاهده میشود.
گوییم: بهشتیان اندر بهشت وی را بضرورت شناسند؛ از آنچه بهشت دار تکلیف نیست و نیز پیغمبران علیهم السّلام مأمون العاقبه باشند و از قطیعت ایمن و آن که او را بضرورت شناخت نیز وی را خوف قطیعت نباشد وایمان و معرفت را فضل بدان است که غیبی است چون عینی گردد، ایمان خبر گردد و اختیار اندر عین آن برخیزد و اصول شرع مضطرب شود و حکم رِدَّت باطل گردد و تکفیر بلعم و برصیصا و ابلیس درست نیاید که ایشان باتفاق عارف بودند به خدای عزّ و جلّ؛ چنانکه از ابلیس ما را خبر داد از حال طرد و رجم وی: «فبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهم أجمَعین (۸۲/ص)»؛ و بهحقیقت «فبعزّتک» و سخن گفتن و جواب شنیدن تقاضای معرفت کند و عارف تا عارف بود از قطیعت ایمن باشد و قطیعت به زوال معرفت حاصل آید و زوال علم ضرورتی صورت نگیرد.
هوش مصنوعی: در بهشت، اهل بهشت به طور طبیعی یکدیگر را میشناسند زیرا در آنجا تکلیفی نیست. همچنین پیامبران از عاقبت خوب برخوردارند و از قطعیت ایمن هستند. کسی که به ضرورت شناخته شده باشد، از قطعیت هراسی ندارد. ایمان و شناخت از فضل محسوب میشود؛ چون وقتی به علم عینی تبدیل میشود، ایمان به آن به نوعی خبر داده میشود و انتخاب در آن عین واقعیت آزاد میشود. در این حالت، اصول شرع مختل میگردد و حکم رد و تکفیر از میان میرود. مواردی مانند تکفیر بلعم، برصیصا و ابلیس قابل قبول نیست، زیرا آنها به حقیقت خداوند آگاه بودند. ابلیس خود گفت: «به قدرتت، همه آنها را فریب میدهم»، که نشاندهنده این است که او در پی شناخت بود. عارف واقعی تا وقتی عارف است، از قطعیت ایمن خواهد بود و زوال قطعیت تنها در پی از دست دادن شناخت حاصل میشود که خود به تأمل در علم وابسته است.
و این مسألهای پر آفت است اندر میان خلق و شرط آن است که این مقدار بدانی تا از آفت رسته باشی؛ که علم بنده و معرفت وی به خداوند تعالی جز به اعلام و هدایت ازلی وی نیست و روا باشد که یقین بندگان اندر معرفت گاه زیادت شود و گاه نقصان اما اصل معرفت زیادت و نقصان نشود؛ که زیادتش نقصان بود و نقصان هم نقصان.
هوش مصنوعی: این موضوعی است که برای مردم خطرناک است و مهم است که این نکته را بدانید تا از خطرات آن در امان باشید. علم و شناخت بندگان از خداوند تنها از طریق راهنمایی و اعلام الهی است. ممکن است درک و شناخت بندگان در طول زمان تغییر کند و گاهی بیشتر و گاهی کمتر شود، اما اساس و اصل معرفت همیشه ثابت و تغییر ناپذیر است؛ چرا که افزایش واقعی و کاهش واقعی در اصل معرفت وجود ندارد.
و به شناخت خداوند تقلید نشاید کرد و وی را به صفات کمال باید شناخت و آن جز به حسن رعایت و صحت عنایت حق تعالی راست نیاید و دلایل وعقول بجمله ملک ویاند و اندر تحت تصرف وی. خواهد فعلی را از افعال خود دلیل یکی کند و وی را به خود راه نماید و خواهد همان فعل را حجاب وی گرداند تا هم بدان فعل از وی بازماند؛ چنانکه عیسی علیه السّلام دلیل گشت قومی را به معرفت و قومی را حجاب آمد از معرفت؛ تا گروهی گفتند: «این بندهٔ خدای است عزّ وجل»؛ و گروهی گفتند: «پسر خدای است، عزّ وجل.» و بت و ماه و آفتاب همچنان، گروهی را به حق دلیل شد و گروهی هم بدان بازماندند و اگر دلیل علت معرفت بودی بایستی تا هر که مستدل بودی عارف بودی و این مکابرهٔ عیان باشد.
هوش مصنوعی: شناخت خداوند نباید از طریق تقلید باشد و بایستی او را با صفات کمال بشناسیم. این شناخت تنها با رعایت اصول و توجه به ماهیت حق تعالی امکانپذیر است. همه دلایل و عقلها زیر سلطه او هستند. خداوند میتواند هر فعلی را به عنوان دلیلی از افعال خود قرار دهد و به خود راهنما شود، یا آن فعل را به عنوان مانعی برای شناختش قرار دهد. به عبارت دیگر، مثل حضرت عیسی (علیهالسلام) که برخی را به شناخت خدا رسانید و برخی دیگر را از آن بازداشت. برخی او را بنده خدا و برخی پسر خدا دانستند. اشیاء دیگر مانند بتها و خورشید نیز برای برخی دلیل شناخت بودند و برای برخی دیگر مانع از شناخت. اگر دلیل معرفت واقعاً مؤثر بود، هر کسی که دلیل میآورد باید عارف میبود و این مسئله خود روشن و بدیهی است.
پس خداوند تعالی یکی را برگزیند و وی را راهبر خود گرداند تا به سبب او بدو رسند و او را بدانند. پس دلیل وی را سبب آمد نه علت و سببی از سببی اولیتر نباشد اندر حق مسبب مر مسبب را.
هوش مصنوعی: پس خداوند یکی را انتخاب میکند و او را راهنمای خود قرار میدهد تا مردم به واسطه او به خداوند برسند و او را بشناسند. بنابراین، دلیل وجود او به عنوان واسطه، به این معناست که او باعث رسیدن به خداوند است، نه اینکه او خود علت اصلی باشد و هیچ چیزی در این زمینه بالاتر از او نیست.
لَعَمری اثبات سبب مر عارفان را اندر معرفت زنار باشد و التفات به غیر معروف، شرک؛ «مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فلا هادیَ لَه (۱۸۶/الأعراف).» چون اندر لوح محفوظ، لا، بل اندر مراد و معلوم حق، کسی را نصیب شقاوت بود دلیل و استدلال چگونه هادی وی گردد؟ «مَنِ الْتَفَتَ الی الاغیارِ فمعرفتُه زُنّارٌ.» آن که اندر قهر خداوند متلاشی و مستغرق است، چگونه وی را بدون حق چیزی گریبان گیرد؟
هوش مصنوعی: قطعاً درک حقیقت و معرفت از نظر عارفان به شدت وابسته به شناخت خداوند است و توجه به غیر خدا در این زمینه به معنای نوعی شرک محسوب میشود. زیرا اگر کسی از هدایت خداوند دور شده باشد، دیگر راهنمایی برای او نخواهد بود. در قرآن آمده است که اگر خدا کسی را گمراه کند، هیچ هدایتی برای او وجود ندارد. بنابراین در لوح محفوظ و در علم الهی، کسی که سرنوشت شومی دارد، چگونه میتواند راهنمایی دریافت کند؟ در واقع، توجه به امور غیر الهی به معنای کاهش شناخت و معرفت به خداوند است. فردی که تحت قهر خداوند قرار گرفته و از حقیقت غافل است، چگونه میتواند به چیزی غیر از حق متصل شود و از آن بهرهبرداری کند؟
چون ابراهیم علیه السّلام از غار بیرون آمد به روز هیچ چیز ندید واندر روز بیشتر برهان بود و عجایب ظاهرتر بود و چون شب برون آمد، «رَای کوکباً (۷۶/الأنعام).» اگر علت معرفت وی دلیل بودی، دلایل به روز پیداتر و عجایب آن مهیاتر. پس خداوند تعالی چنانکه خواهد، بدانچه خواهد، بنده را به خود راه نماید و درِ معرفت بر وی بگشاید تا در عین معرفت به درجهای برسد که عین معرفت غیر آید و صفت و معرفت وی آفت وی گردد و به معرفت از معروف محجوب شود تا حقیقت معرفت دعوی وی شود.
هوش مصنوعی: زمانی که ابراهیم علیهالسلام از غار خارج شد، در روز به هیچ چیزی توجه نکرد و در آن روز بیشتر به دلایل و شگفتیها پی برد. اما وقتی شب فرارسید، به ستارهای اشاره کرد. اگر دلیل شناخت او در روز بیشتر آشکار بود، شگفتیها نیز در آن زمان برایش روشنتر میبود. در حقیقت، خداوند میتواند هر زمان که بخواهد، بندهاش را به شناخت خود هدایت کند و درِ معرفت را به روی او بگشاید تا وی به مرحلهای برسد که شناختش از حقایق به مرحلهای عمیقتر و غیرقابل توصیف تبدیل شود و در این حالت، شناختش تبدیل به مانع وی شود و باعث شود که در پیگاه واقعی معرفت به درستی شناخته نشود.
و ذوالنون مصری گوید، رحمة اللّه علیه: «ایّاکَ أن تکونَ بالمعرفةِ مدّعیاً.»
هوش مصنوعی: ذوالنون مصری، رحمت خدا بر او باد، میگوید: «بپرهیز از اینکه در دانش خود را مدعی نشان دهی.»
بر تو بادا که دعوی معرفت نکنی؛ که اندر آن هلاک شوی. تعلق به معنی آن کن تا نجات یابی.
هوش مصنوعی: خود را درگیر ادعای معرفت نکن، زیرا در این مسیر ممکن است نابود شوی. به معنای واقعی آن توجه کن تا بتوانی نجات پیدا کنی.
پس هرکه به کشف جلال وی مکرم شود، هستی وی وبال وی گردد و صفات وی جمله آفتگاه وی گردد و آن که از آنِ حقّ بود و حق از آنِ وی، وی را هیچ چیز نباشد که نسبت وی بدان چیز درست آید اندر کونین و عالمین و حقیقت معرفت دانستن ملک است مر حق را تعالی و تقدس و چون کسی کل ممالک را متصرف وی داند ورا با خلق چه کار ماند تا به خود یا به خلق محجوب شود؟ و حجاب از جهل بود چون جهل فانی شد حجاب متلاشی گشت.دنیایی، به معرفت، عقبایی شود. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: هر کس که به عظمت الهی آشنا شود، وجودش تبدیل به بار گران برای او میشود و تمام ویژگیهایش به مکانی برای آفت و مشکل تبدیل میگردد. اما کسی که متعلق به حق است و حق به او تعلق دارد، هیچ چیز برای او وجود ندارد که موجب حجاب و فاصلهاش از حق شود. حقیقت معرفت، شناخت ملک حق تعالی و تقدس است. هنگامی که کسی خود را صاحب تمامی ممالک بداند، ارتباطش با خلق چه معنی دارد که او را از خود یا از دیگران جدا کند؟ این حجاب ناشی از جهل است و وقتی جهل از بین برود، حجاب هم فروریخته میشود. با معرفت، دنیای آدمی به عرش و مقام والا تبدیل میشود. خداوند داناتر است.