گنجور

بخش ۳۶ - الکلام فی الرّوح

بدان که اندر هستی روح علم ضروری است و اندر چگونگی آن عقل عاجز و هرکسی از علما و حکمای امت بر حسب قیاس خود اندر آن چیزی گفته‌اند و اصناف کفر را نیز اندر آن سخن است که چون کفار قریش به تعلیم جهودان مر نضر بن الحارث را بفرستادند تا از رسول صلّی اللّه علیه کیفیت روح بپرسیدند و ماهیت آن، خداوند تعالی نخست عین آن اثبات کرد؛ قوله، تعالی: «و یسألونک عَنِ الرّوحِ (۸۵/الإسراء)»، آنگاه قِدم را از وی نفی کرد؛ قوله، تعالی: «قُلِ الرّوحُ من أمر ربّی (۸۵/الإسراء).»

و رسول صلّی اللّه علیه فرمود: «الأرواحُ جنودٌ مجنّدةً، فما تعارفَ منها ائتلفَ و ما تناکَر منها اخْتَلَفَ.»

و مانند این دلایل بسیار است بر هستی آن، بی تصرف اندر چگونگی آن.

پس گروهی گفتند: «الرّوحُ هو الحیوةُ الّذی یَحیی به الجسدُ. روح آن زندگی است که تن بدان زنده بود.» و گروهی از متکلمان نیز هم بر این‌اند و بدین معنی روح عَرَضی بود که حیوان بدو زنده باشد به فرمان خدای عزّ و جلّ و آن از جنس تألیف و حرکت و اجتماع است و مانند این از اَعراض که بدان شخص از حال به حال می‌گردد.

و گروهی دیگر گفتند: «هُوَ غیرُ الحیوةِ ولا یوجَدُ الحیوةُ إلّا مَعَها کما لایوجَدُ الرّوحُ الّا مَعَ البِنْیَةِ ولن یجدَ أحدُهما دونَ الآخَرِ، کالأَلمِ و العِلْم بها؛ لأنّهما شیئانِ لایَفْتَرِقانِ. روح معنیی است به‌جز حیات که وجود آن بی حیات روا نباشد؛ چنان‌که بی شخص معتدل، و یکی زین دو بی دیگری نباشد؛ چنان‌که درد و علم.» و بدین معنی هم عرضی بود؛ چنان‌که حیات.

و باز جمهور مشایخ و بیشتری از اهل سنت و جماعت رحمهم اللّه بر آن‌اند که: روح عینی است نه وصفی که تا وی به قالب موصول است بر مجرای عادت، خداوند تعالی اندر آن قالب حیات می‌آفریند و حیات آدمی صفتی است وحی بدان است. اما روح مودَع است اندر جسد و روا باشد که وی از آدمی جدا شود و آدمی زنده ماند به حیات؛ چنان‌که در حالت خواب وی برود و حیات بماند، اما روا نباشد که اندر حال رفتن وی علم و عقل بماند؛ از آن‌چه پیغمبر صلّی اللّه علیه فرموده است که: «ارواح شهدا اندر حواصل طیور باشند»، ولامحاله باید تا این عینی باشد؛ و پیغمبر علیه السّلام گفت: «الأرواحُ جنودٌ مجنّدةٌ»، لامحاله جنود باقی باشند و بر عرض بقا روا نباشد و عرض به خود قایم نباشد. پس آن جسمی بود لطیف که بیاید به فرمان خدای عزّ و جلّ و برود به فرمان وی و پیغمبر صلّی اللّه علیه گفت: «من اندر شب معراج آدم و یوسف و هارون و موسی و عیسی و ابراهیم را علیهم السّلام اندر آسمان‌ها بدیدم.» لامحاله آن ارواح ایشان باشد و اگر روح عرضی بودی به خود قایم نبودی تا در حال هستی مر آن را بتوانستی دید؛ که وجود آن را محلی باید که وی عارض آن محل باشد و محل آن جوهر بود و جواهر مؤلَّف و لطیف جسم باشند و چون جایز الرّؤیه باشد روا بود که در حواصل طیور باشد و روا باشد که لشکری باشد و مر ایشان را آمد و شدی باشد؛ چنان‌که اخبار بدان ناطق است و آمد و شد ایشان به امر خداوند تعالی باشد؛ لقوله، تعالی: «قل الرّوحُ من امر ربّی (۸۵/ الإسراء).»

ماند این‌جا خلاف مَلاحده که ایشان روح را قدیم گویند و مر آن را بپرستند و فاعل اشیا و مدبر آن به‌جز وی را ندانند و آن را «روح الاله» خوانند و «لم یزل» و او را مُدیر گویند از شخصی به شخصی دیگر و بر هیچ شبهت که خلق را افتاده است چندان اجتماع نیست که بر این؛ از آن‌چه جمله نصاری بر این‌اند هرچند که به عبارت خلاف آن کنند و جمله هندو تبت و چین و ماچین براین‌اند و اجتماع شیعیان و قرامطه و باطنیان بر این است، و آن دو گروه مُبطِل نیز بدین مقالت قائل‌اند و هر گروهی از این جمله که یاد کردیم مر این قول را مقدمات دارند و به براهین دعوی کنند.

گوییم با این جمله که: به این لفظ قِدَم چه می‌خواهید؟ محدَثی متقدم اندر وجود و یا قدیمی همیشه بود؟ اگر گویند: بدین قول مراد محدثی است متقدم اندر وجود، اندر اصل خلاف برخاست؛ که ما هم روح محدث می‌گوییم با تقدم وجودش بر وجود شخص؛ کما قال النبی، علیه السّلام: «إنَّ اللّهَتعالی خَلَقَ الْأرواحَ قبلَ الْأجْسادِ»، و چون حدث آن درست شد لامحاله مُحدَث به محدِث مُحدَث باشد و این یک جنس بود از خلق خدای که به دیگر جنس می‌پیوندد و از اندر پیوستن ایشان به یک‌دیگر، خداوند تعالی حیاتی پدید می‌آرد بر تقدیر خود؛ یعنی ارواح جنسی از خلق‌اند و اجساد جنسی دیگر. چون تقدیر حیات حیوانی کند فرمان دهد تا روح به جسد پیوندد، زندگانی اندر زنده حاصل آید اما گشتن وی از شخص به شخص، روا نباشد؛ از آن‌چه چون یک شخص را دو حیات روا نباشد، یک روح را دو شخص هم روا نباشد و اگر اخبار بدان ناطق نبود و رسول اندر اخبار خود صادق نبودی، معقول روح به‌جز حیات نبودی و آن صفتی بود نه عینی.

و اگر گویند که: «مراد ما بدین قول، قدیمی همیشه بود است.» گوییم: «به خود قایم است یا به غیر؟» اگر گویند: «قدیم قایم به نفس است.» گوییم: «خداوند عالم است یا نه خداوند عالم است؟» اگر گویند: «نه وی است»، اثبات قدیمین باشد و این معقول نیست؛ که قدیم محدود نباشد؛ که وجود ذات یکی حد دیگری باشد و این محال بود.

و اگر گویند: «خداوندِ عالَم است.» گوییم: «پس وی قدیم است و خلق محدَث. محال باشد که محدَث را با قدیم امتزاج باشد و یا اتحاد و حلول و یا محدث مکان قدیم آید و یا قدیم حامل او باشد؛ که هرچه به چیزی پیوندد همچون وی بود و وصل و فصل جز بر محدثات روا نبود که اجناس یکدیگرند.» تعالی اللّه عن ذلک.

و اگر گویند که: «به خود قایم نیست و قیام آن به غیر است.» از دو بیرون نبود: یا صفتی باشد یا عرضی.

اگر عرض گوید، لامحاله اندر محلی باید گفت یا اندر لامحل. اگر اندر محلی گوید، محل آن چون وی بود و اسم قِدم از هر دو باطل شود و اگر اندر لامحل گوید، محال باشد؛ که چون عرض که به خود قایم نبود اندر لامحل معقول نباشد.

و اگر گوید: «صفتی است قدیم»، چنان‌که حلولیان و تناسخیه گویند و آن صفت را صفت حق خوانند، محال باشد که صفت قدیم حق مر خلق را صفت گردد و اگر روا بود که حیات وی صفت خلق گردد، روا باشد که قدرتش قدرت خلق گردد. آنگاه صفت به موصوف قایم بود، چگونه باشد مر صفت قدیم را موصوف محدث؟ پس لامحاله قدیم را با محدَث هیچ تعلق نباشد و قول مَلاحده اندر این باطل است و روح مخلوق است و به فرمان حق. آن که جز این گوید مکابرهٔ عیان بود و محدث را از قدیم فرق نتواند کرد. و روا نباشد که ولی اندر صحت ولایت خود به اوصاف حق جاهل بود و نحمداللّه تعالی که خداوند ما را از بدعت و خطر محفوظ گردانید، و عقل داد تا بدان نظر و استدلال کردیم و ایمان داد تا وی را به هدایت وی بشناختیم حمدی که آن به غایتی موصول نباشد؛ که حمد متناهی اندر برابر نعیم بی نهایت مقبول نباشد.

و چون ظاهریان این حکایت از اهل اصول بشنیدند، پنداشتند که جملهٔ متصوّفه را اعتقاد این است تا به غلطی بزرگ و خسرانی واضح از جمال این اخیار محجوب گشتند و لطیفهٔ ولایت حق و لوامع و لوایح ربانی بر ایشان پوشیده شد؛ از بعد آن که بزرگان و سادات را رد کردند فاما رد خلق چون قبول ایشان بود و قبول ایشان چون رد.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که اندر هستی روح علم ضروری است و اندر چگونگی آن عقل عاجز و هرکسی از علما و حکمای امت بر حسب قیاس خود اندر آن چیزی گفته‌اند و اصناف کفر را نیز اندر آن سخن است که چون کفار قریش به تعلیم جهودان مر نضر بن الحارث را بفرستادند تا از رسول صلّی اللّه علیه کیفیت روح بپرسیدند و ماهیت آن، خداوند تعالی نخست عین آن اثبات کرد؛ قوله، تعالی: «و یسألونک عَنِ الرّوحِ (۸۵/الإسراء)»، آنگاه قِدم را از وی نفی کرد؛ قوله، تعالی: «قُلِ الرّوحُ من أمر ربّی (۸۵/الإسراء).»
هوش مصنوعی: بدان که وجود روح در هستی لازم و ضروری است و در مورد ماهیت آن عقل انسان در نهایت محدود است. هر یک از دانشمندان و حکما بنا بر قضاوت خود نظرات متفاوتی درباره آن بیان کرده‌اند. همچنین، بی‌خبران نیز در این موضوع نظر دارند. وقتی که کفار قریش، نضر بن حارث را به میان یهودیان فرستادند تا از پیامبر درباره روح بپرسد، خداوند ابتدا وجود آن را تایید کرد و سپس از او خواست که بگوید روح از امور الهی است و ماهیت آن فراتر از درک بشر است.
و رسول صلّی اللّه علیه فرمود: «الأرواحُ جنودٌ مجنّدةً، فما تعارفَ منها ائتلفَ و ما تناکَر منها اخْتَلَفَ.»
هوش مصنوعی: حضرت رسول فرمودند: «روان مانند نیروهای نظامی هستند که هر کدام بر اساس شناختی که از یکدیگر دارند، به هم نزدیک یا دور می‌شوند.»
و مانند این دلایل بسیار است بر هستی آن، بی تصرف اندر چگونگی آن.
هوش مصنوعی: دلایل زیادی برای وجود آن وجود دارد، بدون اینکه بر نحوه آن تاثیر بگذاریم.
پس گروهی گفتند: «الرّوحُ هو الحیوةُ الّذی یَحیی به الجسدُ. روح آن زندگی است که تن بدان زنده بود.» و گروهی از متکلمان نیز هم بر این‌اند و بدین معنی روح عَرَضی بود که حیوان بدو زنده باشد به فرمان خدای عزّ و جلّ و آن از جنس تألیف و حرکت و اجتماع است و مانند این از اَعراض که بدان شخص از حال به حال می‌گردد.
هوش مصنوعی: گروهی معتقدند که روح، همان حیات است که بدن به وسیله آن زنده است. به عبارت دیگر، روح زندگی است که باعث زنده ماندن جسم می‌شود. همچنین، برخی از متکلمین نیز بر این نظر هستند که روح یک ویژگی اضافی است که باعث زنده بودن موجودات به اراده خداوند می‌شود. این ویژگی از نوع ترکیب، حرکت و تعامل است و مشابه دیگر ویژگی‌هاست که فرد از یک حالت به حالت دیگر تغییر می‌کند.
و گروهی دیگر گفتند: «هُوَ غیرُ الحیوةِ ولا یوجَدُ الحیوةُ إلّا مَعَها کما لایوجَدُ الرّوحُ الّا مَعَ البِنْیَةِ ولن یجدَ أحدُهما دونَ الآخَرِ، کالأَلمِ و العِلْم بها؛ لأنّهما شیئانِ لایَفْتَرِقانِ. روح معنیی است به‌جز حیات که وجود آن بی حیات روا نباشد؛ چنان‌که بی شخص معتدل، و یکی زین دو بی دیگری نباشد؛ چنان‌که درد و علم.» و بدین معنی هم عرضی بود؛ چنان‌که حیات.
هوش مصنوعی: گروهی دیگر اظهار کردند که حیات جدا از روح وجود ندارد و روح نیز بدون وجود حیات قابل تصور نیست. این‌گونه است که هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توانند بدون دیگری وجود داشته باشند؛ مانند درد و آگاهی که دو مفهوم جدا از هم نیستند. روح به معنایی فراتر از حیات است، اما وجود آن بدون حیات ممکن نیست. به همین دلیل، می‌توان گفت که حیات و روح رابطه‌ای نزدیک و وابسته به هم دارند.
و باز جمهور مشایخ و بیشتری از اهل سنت و جماعت رحمهم اللّه بر آن‌اند که: روح عینی است نه وصفی که تا وی به قالب موصول است بر مجرای عادت، خداوند تعالی اندر آن قالب حیات می‌آفریند و حیات آدمی صفتی است وحی بدان است. اما روح مودَع است اندر جسد و روا باشد که وی از آدمی جدا شود و آدمی زنده ماند به حیات؛ چنان‌که در حالت خواب وی برود و حیات بماند، اما روا نباشد که اندر حال رفتن وی علم و عقل بماند؛ از آن‌چه پیغمبر صلّی اللّه علیه فرموده است که: «ارواح شهدا اندر حواصل طیور باشند»، ولامحاله باید تا این عینی باشد؛ و پیغمبر علیه السّلام گفت: «الأرواحُ جنودٌ مجنّدةٌ»، لامحاله جنود باقی باشند و بر عرض بقا روا نباشد و عرض به خود قایم نباشد. پس آن جسمی بود لطیف که بیاید به فرمان خدای عزّ و جلّ و برود به فرمان وی و پیغمبر صلّی اللّه علیه گفت: «من اندر شب معراج آدم و یوسف و هارون و موسی و عیسی و ابراهیم را علیهم السّلام اندر آسمان‌ها بدیدم.» لامحاله آن ارواح ایشان باشد و اگر روح عرضی بودی به خود قایم نبودی تا در حال هستی مر آن را بتوانستی دید؛ که وجود آن را محلی باید که وی عارض آن محل باشد و محل آن جوهر بود و جواهر مؤلَّف و لطیف جسم باشند و چون جایز الرّؤیه باشد روا بود که در حواصل طیور باشد و روا باشد که لشکری باشد و مر ایشان را آمد و شدی باشد؛ چنان‌که اخبار بدان ناطق است و آمد و شد ایشان به امر خداوند تعالی باشد؛ لقوله، تعالی: «قل الرّوحُ من امر ربّی (۸۵/ الإسراء).»
هوش مصنوعی: بسیاری از علمای اهل سنت بر این نظرند که روح یک واقعیت عینی است و نه فقط یک وصف. آنها معتقدند روح وقتی به بدن می‌پیوندد، خداوند در آن زندگی می‌بخشد و حیات انسانی به عنوان یک خاصیت ناشی از روح است. این روح به طور موقت در بدن قرار دارد و ممکن است از انسان جدا شود در حالی که زندگی او ادامه یابد، مشابه حالتی که در خواب اتفاق می‌افتد. با این حال، جدا شدن روح از بدن به معنای از دست رفتن علم و عقل نیست. پیامبر اکرم فرموده‌اند ارواح شهیدان مانند پرندگانی در آسمانند، پس روح باید موجودی عینی باشد. همچنین او اشاره کرده که ارواح به گونه‌ای سازماندهی شده‌اند و بنابراین نباید در عرض بقا از بین بروند. روح به فرمان خدا می‌آید و می‌رود و پیامبر در شب معراج با ارواح پیامبران دیگر دیدار کرده است. اگر روح تنها یک وصف بود، امکان دیدن آن وجود نداشت، زیرا برای وجود روح نیاز به مکانی است که در آن قرار بگیرد. بنابراین روح به عنوان یک موجود لطیف با قابلیت آمد و شد، به اراده خدا در حال حرکت است.
ماند این‌جا خلاف مَلاحده که ایشان روح را قدیم گویند و مر آن را بپرستند و فاعل اشیا و مدبر آن به‌جز وی را ندانند و آن را «روح الاله» خوانند و «لم یزل» و او را مُدیر گویند از شخصی به شخصی دیگر و بر هیچ شبهت که خلق را افتاده است چندان اجتماع نیست که بر این؛ از آن‌چه جمله نصاری بر این‌اند هرچند که به عبارت خلاف آن کنند و جمله هندو تبت و چین و ماچین براین‌اند و اجتماع شیعیان و قرامطه و باطنیان بر این است، و آن دو گروه مُبطِل نیز بدین مقالت قائل‌اند و هر گروهی از این جمله که یاد کردیم مر این قول را مقدمات دارند و به براهین دعوی کنند.
هوش مصنوعی: در اینجا بحث در مورد عقیده‌ای است که برخی از گروه‌ها درباره روح دارند. آن‌ها معتقدند که روح ازلی و ابدی است و تنها آن را می‌پرستند، در حالی که خالق و تدبیرکننده سایر موجودات را نمی‌شناسند. این دیدگاه تحت عناوینی مانند «روح الاله» نامیده می‌شود و به آن «لم یزل» نیز گفته می‌شود. این باور در میان طائفه‌ها و مذاهب مختلف مانند نصاری، هندوها، و دیگر گروه‌ها وجود دارد، حتی اگر به شکل‌های متفاوتی بیان شود. همچنین گروه‌هایی مانند شیعیان، قرامطه و باطنیان نیز به این عقیده پایبندند. هر یک از این گروه‌ها از دلایل و استدلال‌های خاص خود برای اثبات این نظر استفاده می‌کنند.
گوییم با این جمله که: به این لفظ قِدَم چه می‌خواهید؟ محدَثی متقدم اندر وجود و یا قدیمی همیشه بود؟ اگر گویند: بدین قول مراد محدثی است متقدم اندر وجود، اندر اصل خلاف برخاست؛ که ما هم روح محدث می‌گوییم با تقدم وجودش بر وجود شخص؛ کما قال النبی، علیه السّلام: «إنَّ اللّهَتعالی خَلَقَ الْأرواحَ قبلَ الْأجْسادِ»، و چون حدث آن درست شد لامحاله مُحدَث به محدِث مُحدَث باشد و این یک جنس بود از خلق خدای که به دیگر جنس می‌پیوندد و از اندر پیوستن ایشان به یک‌دیگر، خداوند تعالی حیاتی پدید می‌آرد بر تقدیر خود؛ یعنی ارواح جنسی از خلق‌اند و اجساد جنسی دیگر. چون تقدیر حیات حیوانی کند فرمان دهد تا روح به جسد پیوندد، زندگانی اندر زنده حاصل آید اما گشتن وی از شخص به شخص، روا نباشد؛ از آن‌چه چون یک شخص را دو حیات روا نباشد، یک روح را دو شخص هم روا نباشد و اگر اخبار بدان ناطق نبود و رسول اندر اخبار خود صادق نبودی، معقول روح به‌جز حیات نبودی و آن صفتی بود نه عینی.
هوش مصنوعی: با این جمله می‌خواهیم بپرسیم که منظور شما از لفظ «قدیم» چیست؟ آیا مقصود شما محدثی است که در وجودش پیش‌تاز است یا آنکه همیشه وجود داشته است؟ اگر پاسخ دهید که منظور محدثی است که در وجودش پیشتاز است، در این صورت ما درباره روح محدث که وجودش بر وجود شخص مقدم است، اختلاف نظر داریم. همان‌طور که پیامبر (ص) فرمود: «خداوند تعالی ارواح را قبل از اجساد خلق کرده است». وقتی که حادثه‌ای به وقوع پیوست، به ناچار محدث باید وابسته به محدِث باشد و این یک نوعی از آفرینش خداوند است که با دیگر انواع پیوند می‌خورد و از این پیوندها، خداوند تعالی زندگی‌ای بر طبق تقدیر خود ایجاد می‌کند. بدین معنا که ارواح از نوعی آفرینش و اجساد از نوعی دیگر هستند. زمانی که خداوند تقدیر زندگی حیوانی را صادر می‌کند، به روح فرمان می‌دهد که به جسد پیوندد و این پیوستن، زندگی را در موجود زنده پدید می‌آورد. اما جا به‌جایی روح از یک شخص به شخص دیگر مجاز نیست، زیرا همان‌گونه که هیچ شخصی نمی‌تواند دو حیات داشته باشد، یک روح نیز نمی‌تواند در دو شخص وجود داشته باشد. اگر اخبار این موضوع را تأیید نمی‌کرد و پیامبران در خبرهای خود راستگو نبودند، مفهوم روح به جز حیات معنا نمی‌یافت و آن تنها یک صفت بود، نه یک موجود عینی.
و اگر گویند که: «مراد ما بدین قول، قدیمی همیشه بود است.» گوییم: «به خود قایم است یا به غیر؟» اگر گویند: «قدیم قایم به نفس است.» گوییم: «خداوند عالم است یا نه خداوند عالم است؟» اگر گویند: «نه وی است»، اثبات قدیمین باشد و این معقول نیست؛ که قدیم محدود نباشد؛ که وجود ذات یکی حد دیگری باشد و این محال بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که منظور ما از این سخن این است که چیزی همیشه قدیمی بوده، باید بپرسیم: «این موضوع به خود آن چیز بستگی دارد یا به چیز دیگری؟» اگر پاسخ دهند که «قدیم به خودی خود وجود دارد»، در آن صورت باید سوال کنیم: «آیا خداوند داناست یا نیست؟» اگر بگویند که «او نه، دانا نیست»، این منجر به اثبات قدیمی بودن می‌شود که منطقی نیست؛ زیرا قدیم نمی‌تواند محدود باشد، چرا که وجود ذات یک چیز نمی‌تواند محدود به چیز دیگری باشد و این غیرممکن است.
و اگر گویند: «خداوندِ عالَم است.» گوییم: «پس وی قدیم است و خلق محدَث. محال باشد که محدَث را با قدیم امتزاج باشد و یا اتحاد و حلول و یا محدث مکان قدیم آید و یا قدیم حامل او باشد؛ که هرچه به چیزی پیوندد همچون وی بود و وصل و فصل جز بر محدثات روا نبود که اجناس یکدیگرند.» تعالی اللّه عن ذلک.
هوش مصنوعی: اگر بگویند: «خداوند آفریننده جهان است»، ما پاسخ می‌دهیم: «پس او قدیم است و خلق جدید. ناممکن است که چیز جدید با چیز قدیم ترکیب شود یا یکی شوند یا یکی در دیگری حلول کند، و یا اینکه چیز قدیم بتواند چیزی جدید را تحمل کند؛ زیرا هر چیزی که به چیزی دیگر پیوند بخورد، همانند آن می‌شود و پیوند و جدایی فقط میان چیزهای جدید امکان‌پذیر است، زیرا اجناس متفاوت هستند.» خداوند از این امر برتر است.
و اگر گویند که: «به خود قایم نیست و قیام آن به غیر است.» از دو بیرون نبود: یا صفتی باشد یا عرضی.
هوش مصنوعی: اگر بگویند که: «خود به خود وجود ندارد و وجودش به واسطه‌ی دیگری است.» این دو حالت بیشتر ندارند: یا این وجود به ویژگی‌ای مربوط می‌شود یا به عارضی.
اگر عرض گوید، لامحاله اندر محلی باید گفت یا اندر لامحل. اگر اندر محلی گوید، محل آن چون وی بود و اسم قِدم از هر دو باطل شود و اگر اندر لامحل گوید، محال باشد؛ که چون عرض که به خود قایم نبود اندر لامحل معقول نباشد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم درباره عرض صحبت کنیم، باید حتماً در مورد مکان معین یا مکان غیرمعین صحبت کنیم. اگر در مورد مکان معین صحبت کند، آن مکان باید به گونه‌ای باشد که مطابق با ویژگی‌های آن عرض باشد و در این صورت، نام قدیم آن لحاظ نمی‌شود. اما اگر درباره مکان غیرمعین صحبت کند، این موضوع غیرممکن خواهد بود؛ چون عرض به خودی خود ثابت نیست و نمی‌تواند در یک مکان غیرمعین منطقی باشد.
و اگر گوید: «صفتی است قدیم»، چنان‌که حلولیان و تناسخیه گویند و آن صفت را صفت حق خوانند، محال باشد که صفت قدیم حق مر خلق را صفت گردد و اگر روا بود که حیات وی صفت خلق گردد، روا باشد که قدرتش قدرت خلق گردد. آنگاه صفت به موصوف قایم بود، چگونه باشد مر صفت قدیم را موصوف محدث؟ پس لامحاله قدیم را با محدَث هیچ تعلق نباشد و قول مَلاحده اندر این باطل است و روح مخلوق است و به فرمان حق. آن که جز این گوید مکابرهٔ عیان بود و محدث را از قدیم فرق نتواند کرد. و روا نباشد که ولی اندر صحت ولایت خود به اوصاف حق جاهل بود و نحمداللّه تعالی که خداوند ما را از بدعت و خطر محفوظ گردانید، و عقل داد تا بدان نظر و استدلال کردیم و ایمان داد تا وی را به هدایت وی بشناختیم حمدی که آن به غایتی موصول نباشد؛ که حمد متناهی اندر برابر نعیم بی نهایت مقبول نباشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که "صفتی قدیم وجود دارد"، مانند آنچه که گروهی از حلولیان و تناسخ‌گرایان می‌گویند و آن صفت را صفت حق می‌نامند، این ادعا نادرست است. زیرا چگونه ممکن است که صفت قدیم حق، صفت مخلوق باشد؟ اگر این امر ممکن بود، پس ممکن بود که حیات او نیز صفت مخلوق شود. در چنین حالتی، صفت باید به موصوف مرتبط باشد. بنابراین، چگونه می‌توان صفت قدیم را به مخلوقی که جدید است، نسبت داد؟ در نتیجه، هیچ ارتباطی بین قدیم و محدث وجود ندارد و این نظر ملحدان نادرست است. روح مخلوق است و به فرمان حق وجود دارد. اگر کسی غیر از این بگوید، در واقع دچار اشتباه شده است و نمی‌تواند محدث را از قدیم تمیز دهد. همچنین، نمی‌تواند ولی در صحت مقام خود نسبت به اوصاف حق ناآگاه باشد. ما شکرگذاریم که خداوند ما را از بدعت و خطرات حفظ کرده و عقل و ایمان داده تا به درستی فکر و استدلال کرده و او را بشناسیم. این سپاسگزاری به حدی است که پایانی ندارد، زیرا حمد در برابر نعمت‌های بی‌پایان قابل قبول نیست.
و چون ظاهریان این حکایت از اهل اصول بشنیدند، پنداشتند که جملهٔ متصوّفه را اعتقاد این است تا به غلطی بزرگ و خسرانی واضح از جمال این اخیار محجوب گشتند و لطیفهٔ ولایت حق و لوامع و لوایح ربانی بر ایشان پوشیده شد؛ از بعد آن که بزرگان و سادات را رد کردند فاما رد خلق چون قبول ایشان بود و قبول ایشان چون رد.
هوش مصنوعی: وقتی ظاهریون این داستان را از اهل اصول شنیدند، تصور کردند که تمام صوفیان چنین اعتقادی دارند و به اشتباه بزرگ و زیان روشنی دچار شدند که باعث شد از زیبایی کسانی که شایسته هستند، محروم شوند. لطافت ولایت حق و نشانه‌های الهی نیز بر آن‌ها پوشیده ماند. پس از آنکه بزرگان و سادات را نادیده گرفتند، در حالی که ردّ آنان باعث می‌شد که پذیرش عامه بیشتر شود و پذیرش عامه نیز به نوعی موجب ردّ آنان گشت.