اتفاق کردهاند مشایخ این طریقه و جملهٔ اهل سنت و جماعت بر آن که: «روا باشد فعلی ناقض عادت، مانند معجزه و کرامت پیدا آید بر دست کافری که اسباب شبهت از ظهور آن منقطع باشد و کس را اندر کذب وی شک نماند و ظهور آن فعل بر کذب وی ناطق باشد و این چنان بود که فرعون چهارصد سال عمر یافت که اندر آن میان وی را بیماری نبود و آب از پسِ وی به بالا برشدی و چون بایستادی آب باستادی و چون برفتی آب برفتی، و همچنین علامات. هیچ عاقل را شبهت نیفتاد؛ که وی در دعوی خدایی کاذب و کافر بود؛ از آن که مضطرند عقلا که خداوند تعالی مجسم و مرکب نیست و اگر از این افعال بسیار بر وی پدیدار آمدی عاقل را بر کذب دعوی وی شبهتی نماندی و آنچه از شداد صاحب ارم و از نمرود روایت آرند هم از این جنس، هم بر این قیاس میکن.
و مانند این مُخبر صادق ما را خبر داد که: اندر آخرالزّمان دجّال بیرون آید و دعوی خدایی کند و دو کوه، یکی بر راست و یکی بر چپ وی، میرود. این که بر راست بود جایگاه نعیم بود و آن که بر چپ بود جایگاه عذاب و عقوبت بود. خلق را به خود دعوت کند، آن که بدو نگرود وی را عقوبت کند. خداوند تعالی به سبب ضلالت وی مر خلق را میمیراند و زنده میگرداند و اندر عالم امر مطلق گسترانیده باشد. اگر به جای آن صد چندان از افعال ناقض عادت بر وی پدیدار آید، عاقل را اندر آن هیچ شبهت نیفتد؛ که عاقل را بهضرورت معلوم بود که خداوند تعالی بر خر ننشیند و متغیر و متلون نباشد و این را حکم استدراج باشد.
و نیز روا باشد که بر دست مدعی رسالتی که کاذب بود، فعلی پدیدار آید ناقض عادت؛ که آن دلیل کذب وی باشد، چنانکه بر دست صادق علامت صدق وی باشد. اما روا نباشد که فعلی پدیدار آید که اندر آن کسی را شبهتی افتد؛ که چون اثبات شبهت جایز باشد، صادق را از کاذب باز نتوان شناخت و آنگاه طالب نداند که را تصدیق میباید کرد و که را تکذیب. آنگاه حکم نبوت به کلیت باطل شود.
و روا باشد که بر دست مدعی ولایت چیزی از جنس کرامت پدیدار آید که وی اندر دین درست باشد، اگرچه معاملاتش خوب نباشد؛ از آن که بدان صدق رسول اثبات میکند و فضل حق می ظاهر کند، نه نسبت آن فعل به حول و قوهٔ خود میکند و آن که اندر اصل ایمان راستگوی بود بی برهان اندر همه احوال به اعتقاد اندر ولایت راستگوی بود به برهان؛ زانچه در وصف اعتقاد وی به اعتقاد ولی باشد اگرچه اعمال موافق اعتقاد نباشد دعوی ولایت از وی ترک معاملات، منافات نکند؛ چنانکه دعوی ایمان و بهحقیقت کرامت و ولایت از مواهب حق است نه از مکاسب بنده. پس کسب مر حقیقت هدایت را علت نگردد.
و پیش از این گفتهایم که اولیا معصوم نباشند؛ که عصمت مر ایشان را شرط نبوده است؛ اما محفوظ باشند از آفتی که وجود آن نفی ولایت اقتضا کند و نفی ولایت نعوذ باللّهاند رِدَّت بسته است نه اندر معصیت و این مذهب محمد ابن علی است و از آنِ جنید و ابوالحسن نوری و حارث محاسبی و جز ایشان از اهل حقایق، رحمة اللّه علیهم.
اما اهل معاملت چون سهل بن عبداللّه و ابوسلیمان دارانی و حمدون قصار و جز ایشان را رحمهم اللّه مذهب آن است که شرط ولایت بر مداومت طاعت است. چون کبیره بر دل ولی گذر کند، وی از ولایت معزول شود و پیش از این گفتیم که به اجماع امت بنده به کبیره از ایمان بیرون نیاید، و ولایتی از ولایتی اولیتر نیست. چون ولایت معرفت که اصل همهٔ کرامتهاست به معصیت زایل نشود، محال باشد که آنچه کمتر از آن است اندر شرف و کرامت، زایل شود.
و این اختلاف اندر میان مشایخ دراز شده است. اینجا مراد من اثبات آن جمله نیست؛ اما مهمترین چیزها اندر معرفت این باب آن است که بدانی به علم یقینی که این کرامت بر ولی اندر چه حال ظاهر شود، اندر حال صَحْو یا در حال سُکْر و اندر غلبه و یا تمکین؟ و شرح صَحْو و سُکْر اندر ذکر مذهب ابویزید رحمة اللّه علیه بهتمامی بیاوردهام.
ابویزید و ذی النون المصری و محمدبن خفیف و حسین بن منصور و یحیی ابن مُعاذ رضی اللّه عنهم و جماعتی بر آنند که اظهار کرامت بر ولی بهجز اندر حال سُکْر وی نباشد، و آنچه اندر حال صَحْو باشد آن معجز انبیا بود و این فرقی واضح است میان معجز و کرامات اندر مذهب ایشان؛ که اظهار کرامات بر ولی اندر سُکْر وی باشد؛ که وی مغلوب باشد و پروای دعوی ندارد و اظهار معجز بر نبی اندر حال صَحْو وی باشد؛ که وی تحدی کند و خلق را به معارضهٔ آن خواند و صاحب معجز مخیر بود میان دو طرف حکم: یکی اظهار وی آنجا که خواهد و دیگر کتمان آن. و باز اولیا را این نباشد؛ زیرا که گاهی بود که ایشان بخواهند و نباشد، و گاهی که نخواهند و بباشد؛ از آنچه ولی داعی نباشد تا حالش به بقای اوصاف منسوب بود؛ که وی مکتوم باشد و حالش به فنای صفت موصول بود. پس یکی صاحب شرع بود و دیگر صاحب ستر. پس باید تا کرامت جز در حال غیبت و دهشت ظاهر نگردد، و جملهٔ تصرف وی به تصرف حق باشد و آن که وقت وی این بود جملهٔ نطقش به تألیف حق باشد؛ از آنچه صحت صفت بشریت یا لاهی را بود و یا ساهی را و یا مطلق الهی را. پس انبیا لاهی و ساهی نباشند و بهجز انبیا مطلقا الهی نباشند. ماند اینجا ترددی و تلونی بدون تحقیقی و تمکینی، تا به اقامت حال بشریت با خود باشند محجوب باشند، و چون مکاشف شوند مدهوش و متحیر گردند اندر حقیقت الطاف حق.
و اظهار کرامت جز اندر حال کشف درست نیاید که آن درجهٔ قرب باشد وآن وقتی بود که حَجَر و ذهب به نزدیک دلش یکسان بود و به هیچ حال از آدمی بهجز انبیا را این حال صفت نگردد الا اندر وی عاریت باشد و آن بهجز حالت سُکْر نباشد؛ چنانکه حارثه یک روز از دنیا گسسته شد و اندر دنیا به عقبی مکاشف گشت گفت، رضی اللّه عنه: «عَزَفتُ نفسی عَنِ الدُّنیا فاسْتَوَتْ عِندی حَجَرُها و ذَهَبُها و فِضَّتُها و مَدَرُها.» روز دیگر وی را دیدند بر خرمابنی کاری میکرد. گفتند: «چه میکنی یا حارثه؟» گفتا: «طلب قوتی که از آن چاره نیست.» پس آن ساعت چنان بود و این ساعت چنین.
پس مقام صَحْو اولیا درجهٔ عوام بود و مقام سکرشان درجهٔ انبیا. هرگاه که به خود بازآیند خود را یکی از آحاد مردمان دانند و چون از خود غایب شوند و به حق راجع گردند سکرشان مذهب شود و مر حق را مهذب گردند. کل عالم اندر حق ایشان چون ذهب شود، چنانکه شبلی گوید، رحمه اللّه:
ذَهَبٌ أیْنَما ذَهَبْنا و دُرٌّ
حیثُ دُرْنا، وَفِضَّةٌ فی الفَضاءِ
و از استاد امام ابوالقاسم القشیری رضی اللّه عنه شنیدم که گفت: وقتی از طابرانی پرسیدم از ابتدای حالش. گفت: «وقتی مرا سنگی میبایست از رودخانهٔ سرخس هر سنگ که برمیگرفتم جوهری میشد باز میانداختم.» و این از آن بود که هر دو به نزدیک وی یکسان بود؛ لا، بلکه هنوز جوهر خوارتر؛ که ورا ارادت سنگی بود و ازآنِ جوهر نه.
و از خواجه امام حزامی شنیدم به سرخس که گفت: کودک بودم به محلهای رفته بودم از محلههای باغستان، به طلب برگ تود از برای مایهٔ قَزّ. و بر درختی شدم گرمگاه، و شاخ آن درخت میزدم. شیخ ابوالفضل حسن رضی اللّه عنه بدان کوی برگذشت و من بر درخت بودم مرا ندید. هیچ شک نکردم که او از خود غایب است و به دل با حق حاضر. بر حکم انبساط سر برآورد و گفت: «بار خدایا، یکسال بیشتر است تا مرا دَنگی ندادهای که موی سر حَلَق کنم، با دوستان چنین کنی؟» گفت: هم اندر حال همه اوراق و اصول درختان زر گشته بود. آنگاه گفت: «عجب کاری! همه تعریض ما اعراض است! مر گشایش دل را با تو سخنی نتوان گفت؟»
و از شبلی میآید که چهار هزار دینار به یک جمله به دجله انداخت. گفتند: «چه میکنی؟» گفت: «سنگ به آب اولیتر.» گفتند: «چرا به خلق ندهی؟» گفت: «ای سبحان اللّه! من به خدای چه حجت آرم که حجاب از دل خود برگیرم و بر دل برادر مسلمان بنهم؟ شرط نباشد در دین که برادر مسلمان را از خود بتر خواهی.»
و این جمله حالت سُکْر است و شرح این گفتهام، اما مراد اینجا اثبات کرامات است.
باز جنید و ابوالعباس سیاری و ابوبکر واسطی و محمدبن علی، صاحب مذهب –رضوان اللّه علیهم اجمعین بر آناند که: کرامت اندر حال صَحْو و تمکین ظاهر شود، بیرونِ سُکْر؛ از آن که اولیا را خداوند تعالی والیان عالم کرده است و حل و عقد بدیشان باز بسته و احکام عالم را موصول همّت ایشان گردانیده. پس باید تا صحیحترین همه رایها رای ایشان باشد و شفیقترین همه دلها دل ایشان اخص بر خلق خدای؛ از آنچه ایشان رسیدگاناند. تلوین و سُکْر اندر ابتدای حال باشد. چون بلوغ حاصل آمد، تلوین با تمکین بدل گردد. آنگاه وی ولی بر حقیقت باشد و کرامات وی صحیح بود.
و اندر میان اهل این قصه معروف است که: مر اوتاد را باید تا هر شب به گرد جملهٔ عالم برآیند و اگر هیچ جا باشد که چشم ایشان بر نیفتاده بود و خللی آنجا پدیدار آید، آنگاه به قطب باز گردند؛ تا وی همّت برگمارد، آن خلل از عالم به برکات وی، خداوند تعالی زایل گرداند.
و آنان که گویند: زر و کلوخ به نزدیک وی یکسان شده است؛ این همه علامت سُکْر باشد و نادرستی دیدار و این را بس شرفی نباشد. شرف مر آن درستبین و راستدان را باشد که زر نزدیک وی، زر بود و کلوخ، کلوخ؛ اما به آفت آن بینا بود تا گوید: «یا صَفْراءُ یا بَیْضاءُ غُرّی غَیْری.» یا زر زردروی و یا سیم سفیدکار! بهجز مرا فریبید که من به شما مغرور نگردم؛ از آنچه من آفت شما دیدهام. پس آن که آفت وی بدید مر آن را محل حجاب داند به ترک آن بگوید ثواب یابد؛ و باز آن را که زر چون کلوخ بود به ترک کلوخ گفتن راست نیاید.
ندیدی که چون حارثه صاحب سُکْر بود گفت: «زر و کلوخ و سنگ و نقره به نزدیک من همه یکساناند»، و ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه صاحب صَحْو بود، آفت قبض دنیا بدید و ثواب ترک آن معلوم کرد، دست از آن بداشت؛ تا پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گفت: «عیال را چه ماندی؟» گفت: «خدای و رسول وی.» و ابوبکر وراق ترمذی روایت کند که: روزی محمدبن علی رضی اللّه عنهما مرا گفت: «یا بابکر امروز من تو را به جایی خواهم برد.» گفتم: «فرمان شیخ راست.» با وی برفتم. دیری برنیامد که بیابانی دیدم صعب بزرگ، و تختی زرین اندر میان آن بیابان در زیر درختی سبز بر کنار چشمهٔ آب نهاده و یکی بر آن تخت نشسته و لباسی خوب پوشیده چون محمدبن علی رضی اللّه عنهم به نزدیک وی رفت، سلام گفت. او برخاست، وی را بر تخت نشاند. چون زمانی برآمد از هر سوی گروهی میآمدند تا چهل کس آنجا جمع شدند. وی اشارتی کرد به آسمان، چیزی خوردنی پدیدار آمد، بخوردیم و محمدبن علی سؤالی کرد و آن مرد در آن باب سخن بسیار گفت؛ چنانکه من یک کلمه از آن فهم نکردم. چون زمانی بود، دستوری خواست و بازگشت. و مرا گفت: «یا بابکر، برو که سعید ابد گشتی.» چون زمانی بود به ترمذ بازآمدیم من وی را گفتم: «ایها الشیخ، آن چه جای بود؟ و آن مرد که بود؟» گفت: «آن تیه بنی اسرائیل و آن مرد قطب المدار علیه.» گفتم: «ایها الشیخ، اندر این ساعت از ترمذ چگونه به تیه رسیدیم؟» گفت: «یا ابابکر، تو را کار با رسیدن است نه با پرسیدن و با چگونگی.» و این علامت صحت صَحْو باشد نه از آنِ سُکْر.
اکنون این مختصر کردیم که اگر به تفصیل این مشغول شویم و اخوات این را شرح دهیم کتاب مطول شود و از مقصود بازمانیم. پس بعضی از دلایل که تعلق آن بدین کتاب است به ذکر کرامات و حکایات ایشان موصول گردانم تا به خواندن آن مریدان را تنبیه باشد و علما را ترویح و محققان را مذاکرت و عوام را زیادت یقین و دفع شبهت.
برگردان به زبان ساده
اتفاق کردهاند مشایخ این طریقه و جملهٔ اهل سنت و جماعت بر آن که: «روا باشد فعلی ناقض عادت، مانند معجزه و کرامت پیدا آید بر دست کافری که اسباب شبهت از ظهور آن منقطع باشد و کس را اندر کذب وی شک نماند و ظهور آن فعل بر کذب وی ناطق باشد و این چنان بود که فرعون چهارصد سال عمر یافت که اندر آن میان وی را بیماری نبود و آب از پسِ وی به بالا برشدی و چون بایستادی آب باستادی و چون برفتی آب برفتی، و همچنین علامات. هیچ عاقل را شبهت نیفتاد؛ که وی در دعوی خدایی کاذب و کافر بود؛ از آن که مضطرند عقلا که خداوند تعالی مجسم و مرکب نیست و اگر از این افعال بسیار بر وی پدیدار آمدی عاقل را بر کذب دعوی وی شبهتی نماندی و آنچه از شداد صاحب ارم و از نمرود روایت آرند هم از این جنس، هم بر این قیاس میکن.
هوش مصنوعی: مشایخ این طریقه و تمام اهل سنت و جماعت بر این عقیدهاند که ممکن است فعل یا کار غیرعادی، مانند معجزه و کرامت، از شخصی غیرمؤمن ظهور کند به شرطی که دلایل شبههای برای اعتبار آن وجود نداشته باشد و هیچکس در کذب او شک نکند. ظهور این فعل باید به گونهای باشد که بر کذب او دلالت کند. مثالی که آورده شده، مربوط به فرعون است که سالها عمر کرد بدون اینکه بیماری بگیرد و وقتی که ایستاد، آب در پشت او بالا میرفت و وقتی حرکت میکرد، آب نیز حرکت میکرد. هیچ فرد منطقی نمیتوانست به او شک کند زیرا او به دروغ ادعای خدایی کرده بود و طبق عقل، خداوند متعال نمیتواند مجسم و ترکیب شده باشد. اگرچه افعالی از این دست برای او ظهور کرد، اما عاقل دیگر نمیتواند به کذب ادعای او شک کند. همچنین روایاتی درباره شداد صاحب ارم و نمرود نیز در همین راستا وجود دارد.
و مانند این مُخبر صادق ما را خبر داد که: اندر آخرالزّمان دجّال بیرون آید و دعوی خدایی کند و دو کوه، یکی بر راست و یکی بر چپ وی، میرود. این که بر راست بود جایگاه نعیم بود و آن که بر چپ بود جایگاه عذاب و عقوبت بود. خلق را به خود دعوت کند، آن که بدو نگرود وی را عقوبت کند. خداوند تعالی به سبب ضلالت وی مر خلق را میمیراند و زنده میگرداند و اندر عالم امر مطلق گسترانیده باشد. اگر به جای آن صد چندان از افعال ناقض عادت بر وی پدیدار آید، عاقل را اندر آن هیچ شبهت نیفتد؛ که عاقل را بهضرورت معلوم بود که خداوند تعالی بر خر ننشیند و متغیر و متلون نباشد و این را حکم استدراج باشد.
هوش مصنوعی: در پایان زمان، یک فرد فریبنده ظهور خواهد کرد که خود را خدا معرفی میکند و در حالی که دو کوه در دو طرفش قرار دارند، به سوی مردم میرود. کوه سمت راست نماد نعمت و خوشی است و کوه سمت چپ نماد عذاب و کیفر. او مردم را به سوی خود میخواند و اگر کسی به او نگاه کند، مجازات خواهد دید. خداوند به خاطر گمراهی او، افراد را میمیراند و دوباره زنده میکند و قدرتش در دنیا همواره برقرار است. اگر او کارهایی کند که خلاف عادات معمول باشد، افراد با عقل و درک خود هیچ شبههای در این مورد نخواهند داشت، زیرا به طور ضروری میدانند که خداوند در کار خود تغییر ناپذیر و ثابت است و این رفتار او نشانهای از فریب و آزمون الهی است.
و نیز روا باشد که بر دست مدعی رسالتی که کاذب بود، فعلی پدیدار آید ناقض عادت؛ که آن دلیل کذب وی باشد، چنانکه بر دست صادق علامت صدق وی باشد. اما روا نباشد که فعلی پدیدار آید که اندر آن کسی را شبهتی افتد؛ که چون اثبات شبهت جایز باشد، صادق را از کاذب باز نتوان شناخت و آنگاه طالب نداند که را تصدیق میباید کرد و که را تکذیب. آنگاه حکم نبوت به کلیت باطل شود.
هوش مصنوعی: این امکان وجود دارد که یک مدعی دروغین نبوت، کارهایی انجام دهد که خلاف روال معمول به نظر برسد و این خود میتواند نشانهای بر دروغ بودن او باشد. به همین ترتیب، ممکن است یک مدعی راستگو نیز نشانهایی داشته باشد که صداقت او را اثبات کند. اما اگر عملی انجام شود که باعث ایجاد شبهه شود، این امر پذیرفته نیست. زیرا در این صورت، تشخیص بین راستگو و دروغگو دشوار خواهد بود و افراد نمیدانند که باید به چه کسی ایمان بیاورند و چه کسی را مردود بدانند. در این حالت، اعتبار نبوت به طور کلی از بین میرود.
و روا باشد که بر دست مدعی ولایت چیزی از جنس کرامت پدیدار آید که وی اندر دین درست باشد، اگرچه معاملاتش خوب نباشد؛ از آن که بدان صدق رسول اثبات میکند و فضل حق می ظاهر کند، نه نسبت آن فعل به حول و قوهٔ خود میکند و آن که اندر اصل ایمان راستگوی بود بی برهان اندر همه احوال به اعتقاد اندر ولایت راستگوی بود به برهان؛ زانچه در وصف اعتقاد وی به اعتقاد ولی باشد اگرچه اعمال موافق اعتقاد نباشد دعوی ولایت از وی ترک معاملات، منافات نکند؛ چنانکه دعوی ایمان و بهحقیقت کرامت و ولایت از مواهب حق است نه از مکاسب بنده. پس کسب مر حقیقت هدایت را علت نگردد.
هوش مصنوعی: این امکان وجود دارد که شخصی که ادعای ولایت دارد، در دین درست عمل کند، حتی اگر رفتارهایش خوب نباشد. این موضوع به این دلیل است که او میتواند صداقت پیامبر را اثبات کند و نشاندهندهی بزرگی حق باشد، نه اینکه این قدرت و توانایی را به خود نسبت بدهد. اگر کسی در اصل ایمان خود راستگو باشد، باید به اصل ولایت نیز معتبر باشد، هرچند که اعمالش با اعتقادش همخوانی نداشته باشد. این بدان معناست که ادعای ولایت او نباید به خاطر رفتارهایش زیر سؤال برود؛ چرا که ادعای ایمان و کرامت واقعی از نعمتهای الهی است و نه نتیجهی کارهای شخص. بنابراین، تلاش برای دستیابی به حقیقت هدایت نباید به عنوان دلیلی برای این ادعا در نظر گرفته شود.
و پیش از این گفتهایم که اولیا معصوم نباشند؛ که عصمت مر ایشان را شرط نبوده است؛ اما محفوظ باشند از آفتی که وجود آن نفی ولایت اقتضا کند و نفی ولایت نعوذ باللّهاند رِدَّت بسته است نه اندر معصیت و این مذهب محمد ابن علی است و از آنِ جنید و ابوالحسن نوری و حارث محاسبی و جز ایشان از اهل حقایق، رحمة اللّه علیهم.
هوش مصنوعی: ما قبلاً بیان کردهایم که اولیا (اولیای الهی) لزوماً معصوم نیستند؛ چون عصمت برای آنها الزامی نیست. اما باید از آسیبها و عواملی که موجب نفی ولایت آنها میشود، مصون باشند. نفی ولایت به معنای رد و انکار است و این موضوع تنها در موارد معصیت رخ نمیدهد. این نگرش به محمد ابن علی نسبت داده شده و همچنین از جنید، ابوالحسن نوری، حارث محاسبی و دیگران از اهل حقایق نیز به همین صورت است. خداوند رحمت کند آنها را.
اما اهل معاملت چون سهل بن عبداللّه و ابوسلیمان دارانی و حمدون قصار و جز ایشان را رحمهم اللّه مذهب آن است که شرط ولایت بر مداومت طاعت است. چون کبیره بر دل ولی گذر کند، وی از ولایت معزول شود و پیش از این گفتیم که به اجماع امت بنده به کبیره از ایمان بیرون نیاید، و ولایتی از ولایتی اولیتر نیست. چون ولایت معرفت که اصل همهٔ کرامتهاست به معصیت زایل نشود، محال باشد که آنچه کمتر از آن است اندر شرف و کرامت، زایل شود.
هوش مصنوعی: اهل معاملات مانند سهل بن عبداللّه و ابوسلیمان دارانی و حمدون قصار اعتقاد دارند که برای حفظ مقام ولایت، باید به اطاعت و بندگی ادامه داد. اگر گناه بزرگ (کبیره) بر دل ولی اثر بگذارد، او از مقام ولایت خود برکنار میشود. قبلتر ذکر شد که بر اساس اجماع مسلمانان، ارتکاب یک گناه بزرگ باعث خروج بنده از ایمان نمیشود و هیچ ولایتی نمیتواند از ولایتی دیگر برتر باشد. چون ولایت معرفت که اساس همه کرامتهاست، با معصیت از بین نمیرود، بنابراین منطقی نیست که چیزی که از آن کمتر است نیز از شرافت و کرامت خود محروم شود.
و این اختلاف اندر میان مشایخ دراز شده است. اینجا مراد من اثبات آن جمله نیست؛ اما مهمترین چیزها اندر معرفت این باب آن است که بدانی به علم یقینی که این کرامت بر ولی اندر چه حال ظاهر شود، اندر حال صَحْو یا در حال سُکْر و اندر غلبه و یا تمکین؟ و شرح صَحْو و سُکْر اندر ذکر مذهب ابویزید رحمة اللّه علیه بهتمامی بیاوردهام.
هوش مصنوعی: اختلاف بین مشایخ در این موضوع ادامه دارد. هدف من اثبات یک جنبه خاص نیست؛ اما مهمترین نکته در شناخت این مسأله این است که بدانیم این کرامت چگونه و در چه وضعیتی بر ولی ظاهر میشود، آیا در حالت هوشیاری (صحو) یا در حالت مستی (سکر) و همچنین در شرایط غلبه یا تسلط؟ توضیحات مربوط به حالتهای صحو و سکر را به طور کامل در مذهب ابویزید رحمتالله علیه ارائه کردهام.
ابویزید و ذی النون المصری و محمدبن خفیف و حسین بن منصور و یحیی ابن مُعاذ رضی اللّه عنهم و جماعتی بر آنند که اظهار کرامت بر ولی بهجز اندر حال سُکْر وی نباشد، و آنچه اندر حال صَحْو باشد آن معجز انبیا بود و این فرقی واضح است میان معجز و کرامات اندر مذهب ایشان؛ که اظهار کرامات بر ولی اندر سُکْر وی باشد؛ که وی مغلوب باشد و پروای دعوی ندارد و اظهار معجز بر نبی اندر حال صَحْو وی باشد؛ که وی تحدی کند و خلق را به معارضهٔ آن خواند و صاحب معجز مخیر بود میان دو طرف حکم: یکی اظهار وی آنجا که خواهد و دیگر کتمان آن. و باز اولیا را این نباشد؛ زیرا که گاهی بود که ایشان بخواهند و نباشد، و گاهی که نخواهند و بباشد؛ از آنچه ولی داعی نباشد تا حالش به بقای اوصاف منسوب بود؛ که وی مکتوم باشد و حالش به فنای صفت موصول بود. پس یکی صاحب شرع بود و دیگر صاحب ستر. پس باید تا کرامت جز در حال غیبت و دهشت ظاهر نگردد، و جملهٔ تصرف وی به تصرف حق باشد و آن که وقت وی این بود جملهٔ نطقش به تألیف حق باشد؛ از آنچه صحت صفت بشریت یا لاهی را بود و یا ساهی را و یا مطلق الهی را. پس انبیا لاهی و ساهی نباشند و بهجز انبیا مطلقا الهی نباشند. ماند اینجا ترددی و تلونی بدون تحقیقی و تمکینی، تا به اقامت حال بشریت با خود باشند محجوب باشند، و چون مکاشف شوند مدهوش و متحیر گردند اندر حقیقت الطاف حق.
هوش مصنوعی: برخی از عارفان بر این باورند که کرامتهای اولیا تنها در حالت سکر (مستکردگی) آنان نمایان میشود، در حالی که معجزات انبیا در حالت هوشیاری و در آشکار کردن قدرت خود دیده میشود. این دو حالت از نظر آنها تفاوت واضحی دارند؛ به این معنا که اولیا در حالت سکر، تحت تاثیر واقعیات معنوی قرار دارند و از خود رهایی مییابند، در حالی که انبیا در حالت هوشیاری میتوانند قدرت خود را به چالش بکشند و دیگران را به رقابت دعوت کنند. همچنین، انبیا دارای آزادی عمل در نمایش معجزات خود هستند، در حالی که اولیا گاهی اوقات نمیتوانند اراده کنند که کرامتی را نشان دهند. در نهایت، کرامات باید تنها در حالات غیبت و ترس آشکار شوند و همه تصرفات آنان تحت قدرت حق باشد. در این وضعیت، آنها به عمق لطفهای حق پی میبرند و از حقیقت وجودی خود غافل خواهند بود.
و اظهار کرامت جز اندر حال کشف درست نیاید که آن درجهٔ قرب باشد وآن وقتی بود که حَجَر و ذهب به نزدیک دلش یکسان بود و به هیچ حال از آدمی بهجز انبیا را این حال صفت نگردد الا اندر وی عاریت باشد و آن بهجز حالت سُکْر نباشد؛ چنانکه حارثه یک روز از دنیا گسسته شد و اندر دنیا به عقبی مکاشف گشت گفت، رضی اللّه عنه: «عَزَفتُ نفسی عَنِ الدُّنیا فاسْتَوَتْ عِندی حَجَرُها و ذَهَبُها و فِضَّتُها و مَدَرُها.» روز دیگر وی را دیدند بر خرمابنی کاری میکرد. گفتند: «چه میکنی یا حارثه؟» گفتا: «طلب قوتی که از آن چاره نیست.» پس آن ساعت چنان بود و این ساعت چنین.
هوش مصنوعی: و بیان کرامت تنها در حالتی حاصل میشود که شخص به درک و بصیرت واقعی برسد، که در آن درجه از نزدیکی به خداوند، ارزشهای دنیوی مانند سنگ و طلا برایش یکسان میشوند. این حالت تنها مختص انبیا است و برای دیگران نمیتواند به جز به صورت عاریتی باشد و این حالت چیزی جز نشئه و شیدایی نیست. به عنوان مثال، حارثه روزی از دنیا جدا شد و در عالم دیگر به مکاشفهای نائل آمد و گفت: «من از دنیا دل کندم و برایم سنگ، طلا، نقره و چیزهای دیگر یکسان شدند.» اما در روز دیگری او را دیدند که در حال کار بر روی درخت خرما بود. از او پرسیدند: «چه میکنی، ای حارثه؟» و او پاسخ داد: «در جستجوی غذایی هستم که چارهای از آن نیست.» این نشان میدهد که حالت او در آن لحظه یکی بود و در حال حاضر متفاوت از آن است.
پس مقام صَحْو اولیا درجهٔ عوام بود و مقام سکرشان درجهٔ انبیا. هرگاه که به خود بازآیند خود را یکی از آحاد مردمان دانند و چون از خود غایب شوند و به حق راجع گردند سکرشان مذهب شود و مر حق را مهذب گردند. کل عالم اندر حق ایشان چون ذهب شود، چنانکه شبلی گوید، رحمه اللّه:
هوش مصنوعی: مقام بیداری اولیا به مرتبهی عمومی مردم شباهت دارد و حالت مستی آنها به جایگاه پیامبران نزدیک است. زمانی که به خودشان برمیگردند، خود را یکی از افراد عادی میشناسند و هنگامی که از خود غایب میشوند و به حقیقت بازمیگردند، مستی آنها به نوعی مذهب تبدیل میشود و حق را به گونهای پالایش میکنند. همهی عالم در نظر آنها مانند طلا میشود، همانطور که شبلی گفته است.
ذَهَبٌ أیْنَما ذَهَبْنا و دُرٌّ
حیثُ دُرْنا، وَفِضَّةٌ فی الفَضاءِ
هوش مصنوعی: هر جا که برویم، طلا همراه ماست و هر کجا که بگردیم، مروارید پیدا میشود. در فضای آزاد، نقره نیز موجود است.
و از استاد امام ابوالقاسم القشیری رضی اللّه عنه شنیدم که گفت: وقتی از طابرانی پرسیدم از ابتدای حالش. گفت: «وقتی مرا سنگی میبایست از رودخانهٔ سرخس هر سنگ که برمیگرفتم جوهری میشد باز میانداختم.» و این از آن بود که هر دو به نزدیک وی یکسان بود؛ لا، بلکه هنوز جوهر خوارتر؛ که ورا ارادت سنگی بود و ازآنِ جوهر نه.
هوش مصنوعی: استاد امام ابوالقاسم القشیری ماجرایی را روایت میکند که هنگامی که از طابرانی درباره وضعیت او پرسید، او پاسخ داد که در زمانی که باید سنگی را از رودخانه سرخس برمیداشت، هر سنگی که برمیداشت به مانند جواهر میشد، اما او آن را دوباره میانداخت. این به خاطر این بود که هر دو وضعیت در نزد او یکسان بود؛ بلکه جوهر برای او حتی ارزشمندتر از سنگ بود، زیرا او به سنگ ارادت داشت در حالی که جوهر برایش هیچ ارزشی نداشت.
و از خواجه امام حزامی شنیدم به سرخس که گفت: کودک بودم به محلهای رفته بودم از محلههای باغستان، به طلب برگ تود از برای مایهٔ قَزّ. و بر درختی شدم گرمگاه، و شاخ آن درخت میزدم. شیخ ابوالفضل حسن رضی اللّه عنه بدان کوی برگذشت و من بر درخت بودم مرا ندید. هیچ شک نکردم که او از خود غایب است و به دل با حق حاضر. بر حکم انبساط سر برآورد و گفت: «بار خدایا، یکسال بیشتر است تا مرا دَنگی ندادهای که موی سر حَلَق کنم، با دوستان چنین کنی؟» گفت: هم اندر حال همه اوراق و اصول درختان زر گشته بود. آنگاه گفت: «عجب کاری! همه تعریض ما اعراض است! مر گشایش دل را با تو سخنی نتوان گفت؟»
هوش مصنوعی: من از خواجه امام حزامی در سرخس شنیدم که گفت: زمانی که کودک بودم، به محلهای از باغستان رفتم تا برگ تود برای تهیه قز (رنگ قرمز) پیدا کنم. به درختی بالا رفتم و مشغول جمعآوری شاخ و برگ آن شدم. در آن زمان، شیخ ابوالفضل حسن به آنجا گذر کرد و من او را از بالای درخت نمیدیدم. هیچ شکی نداشتم که او از خود غایب است و با حق ارتباط دارد. او به آسمان نگاهی کرد و گفت: «بار خدایا، یک سال است که نظر خاصی بر من نکردهای که موی سرم را بتراشم، آیا اینگونه با دوستانت رفتار میکنی؟» در آن لحظه، همه شاخههای درختان مانند طلا درخشان بود. سپس گفت: «چقدر عجیب است! همه اعتراضات ما در واقع نشانهی اعراض ماست! آیا توان دلی در این زمینه با تو صحبت کنیم؟»
و از شبلی میآید که چهار هزار دینار به یک جمله به دجله انداخت. گفتند: «چه میکنی؟» گفت: «سنگ به آب اولیتر.» گفتند: «چرا به خلق ندهی؟» گفت: «ای سبحان اللّه! من به خدای چه حجت آرم که حجاب از دل خود برگیرم و بر دل برادر مسلمان بنهم؟ شرط نباشد در دین که برادر مسلمان را از خود بتر خواهی.»
هوش مصنوعی: شبلی چهار هزار دینار را به یک باره به دجله انداخت. وقتی از او پرسیدند که چه کار میکند، گفت: «سنگ به آب زدن بهتر است.» وقتی گفتند که چرا این پول را به مردم نمیدهی، جواب داد: «ای خدا! من برای خدا چه توجیهی پیدا کنم که بتوانم حجاب از دل خود بردارم و این پول را به دل برادر مسلمانم بدهم؟ در دین شرط نیست که باید از برادر مسلمان خود دوری جستی.»
و این جمله حالت سُکْر است و شرح این گفتهام، اما مراد اینجا اثبات کرامات است.
هوش مصنوعی: این جمله به حالت سرخوشی و نشاط اشاره دارد و من توضیحاتی در این باره دارم، اما هدف من در این صحبت، اثبات ویژگیهای شگفتانگیز است.
باز جنید و ابوالعباس سیاری و ابوبکر واسطی و محمدبن علی، صاحب مذهب –رضوان اللّه علیهم اجمعین بر آناند که: کرامت اندر حال صَحْو و تمکین ظاهر شود، بیرونِ سُکْر؛ از آن که اولیا را خداوند تعالی والیان عالم کرده است و حل و عقد بدیشان باز بسته و احکام عالم را موصول همّت ایشان گردانیده. پس باید تا صحیحترین همه رایها رای ایشان باشد و شفیقترین همه دلها دل ایشان اخص بر خلق خدای؛ از آنچه ایشان رسیدگاناند. تلوین و سُکْر اندر ابتدای حال باشد. چون بلوغ حاصل آمد، تلوین با تمکین بدل گردد. آنگاه وی ولی بر حقیقت باشد و کرامات وی صحیح بود.
هوش مصنوعی: جنید، ابوالعباس سیاری، ابوبکر واسطی و محمدبن علی بر این عقیدهاند که کرامت در حالت هوشیاری و تسلط بر خود ظاهر میشود و نه در حالت مستی. زیرا خداوند، اولیا را به عنوان والیان جهان قرار داده و آنها را در حل و عقد امور جهان تعیین کرده است. بنابراین، باید که بهترین و صحیحترین افکار، نظر آنها باشد و دلهای مردم نیز باید به آنان نزدیکتر باشد، چرا که آنها به حقیقت رسیدهاند. آغازی بر تلوین و مستی وجود دارد، اما وقتی فرد به بلوغ روحی میرسد، تلوین به تسلط و قدرت واقعی تبدیل میشود و در این حالت، ولی به حقیقت تبدیل میشود و کرامات او صحیح و معتبر خواهند بود.
و اندر میان اهل این قصه معروف است که: مر اوتاد را باید تا هر شب به گرد جملهٔ عالم برآیند و اگر هیچ جا باشد که چشم ایشان بر نیفتاده بود و خللی آنجا پدیدار آید، آنگاه به قطب باز گردند؛ تا وی همّت برگمارد، آن خلل از عالم به برکات وی، خداوند تعالی زایل گرداند.
هوش مصنوعی: این داستان میگوید که اوتاد (افرادی که در این قصه به آنها اشاره شده) هر شب باید به دور دنیا بیایند. اگر به جایی بروند که ناامنی یا مشکلی ایجاد شود و آنجا را نبینند، به قطب خود بازمیگردند تا او به تلاشش ادامه دهد و با برکاتش، آن مشکل را از بین ببرد.
و آنان که گویند: زر و کلوخ به نزدیک وی یکسان شده است؛ این همه علامت سُکْر باشد و نادرستی دیدار و این را بس شرفی نباشد. شرف مر آن درستبین و راستدان را باشد که زر نزدیک وی، زر بود و کلوخ، کلوخ؛ اما به آفت آن بینا بود تا گوید: «یا صَفْراءُ یا بَیْضاءُ غُرّی غَیْری.» یا زر زردروی و یا سیم سفیدکار! بهجز مرا فریبید که من به شما مغرور نگردم؛ از آنچه من آفت شما دیدهام. پس آن که آفت وی بدید مر آن را محل حجاب داند به ترک آن بگوید ثواب یابد؛ و باز آن را که زر چون کلوخ بود به ترک کلوخ گفتن راست نیاید.
هوش مصنوعی: کسانی که میگویند برای آن شخص طلا و سنگریزه هیچ تفاوتی ندارد، در واقع به نشانهای از ناآگاهی و عدم درک دقیق اشاره دارند. واقعاً ارزش و شرافت در این است که انسان به درستی ببیند و بداند که طلا همان طلاست و سنگریزه همان سنگریزه. اما او باید هوشیار باشد و به حقیقت دقت کند تا بیجهت فریب نخورده و بر سر دوراهی قرار نگیرد. برای کسی که آسیبها را دیده، فرار از آن چیزی که او را فریب داده، موجب نیکی و پاداش خواهد بود. بنابراین، کسی که طلا را با سنگریزه یکی میداند، نمیتواند به درستی دربارهٔ سنگریزه صحبت کند.
ندیدی که چون حارثه صاحب سُکْر بود گفت: «زر و کلوخ و سنگ و نقره به نزدیک من همه یکساناند»، و ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه صاحب صَحْو بود، آفت قبض دنیا بدید و ثواب ترک آن معلوم کرد، دست از آن بداشت؛ تا پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گفت: «عیال را چه ماندی؟» گفت: «خدای و رسول وی.» و ابوبکر وراق ترمذی روایت کند که: روزی محمدبن علی رضی اللّه عنهما مرا گفت: «یا بابکر امروز من تو را به جایی خواهم برد.» گفتم: «فرمان شیخ راست.» با وی برفتم. دیری برنیامد که بیابانی دیدم صعب بزرگ، و تختی زرین اندر میان آن بیابان در زیر درختی سبز بر کنار چشمهٔ آب نهاده و یکی بر آن تخت نشسته و لباسی خوب پوشیده چون محمدبن علی رضی اللّه عنهم به نزدیک وی رفت، سلام گفت. او برخاست، وی را بر تخت نشاند. چون زمانی برآمد از هر سوی گروهی میآمدند تا چهل کس آنجا جمع شدند. وی اشارتی کرد به آسمان، چیزی خوردنی پدیدار آمد، بخوردیم و محمدبن علی سؤالی کرد و آن مرد در آن باب سخن بسیار گفت؛ چنانکه من یک کلمه از آن فهم نکردم. چون زمانی بود، دستوری خواست و بازگشت. و مرا گفت: «یا بابکر، برو که سعید ابد گشتی.» چون زمانی بود به ترمذ بازآمدیم من وی را گفتم: «ایها الشیخ، آن چه جای بود؟ و آن مرد که بود؟» گفت: «آن تیه بنی اسرائیل و آن مرد قطب المدار علیه.» گفتم: «ایها الشیخ، اندر این ساعت از ترمذ چگونه به تیه رسیدیم؟» گفت: «یا ابابکر، تو را کار با رسیدن است نه با پرسیدن و با چگونگی.» و این علامت صحت صَحْو باشد نه از آنِ سُکْر.
هوش مصنوعی: حارثه، که در حالت سرمستی بود، گفت: «براساس موضوع برایم فرقی بین طلا، کلوخ، سنگ و نقره نیست.» اما ابوبکر صدیق، که در حالت هوشیاری بود، آثار زودگذر دنیا را مشاهده کرده و پاداش ترک آن را فهمیده و از آن دست کشید. وقتی پیامبر (ص) پرسید: «چه چیزی برای خانوادهات مانده است؟» ابوبکر پاسخ داد: «خدا و رسول او.» ابوبکر وراق ترمذی نقل میکند که یک روز محمد بن علی به او گفت: «ابابکر، امروز تو را به جایی میبرم.» ابابکر گفت: «فرمان شیخ درست است.» او با محمد بن علی همراه شد. به زودی بیابانی وسیع و دشوار را دیدند که در وسط آن تختی طلایی زیر درخت سبز و نزدیک چشمهای قرار داشت و فردی بر آن تخت نشسته بود. وقتی محمد بن علی به او نزدیک شد و سلام کرد، آن مرد به احترام او بلند شد و او را روی تخت نشاند. پس از مدتی گروهی از هر سو آمدند و در نهایت چهل نفر گرد هم آمدند. او با نگاهی به آسمان چیزی خوردنی حاضر کرد و همه خوردند. محمد بن علی سوالاتی پرسید و آن مرد بهطور مفصل سخن گفت، اما ابابکر هیچ کلمهای از آن را نفهمید. بعد از مدتی آن مرد درخواست رفتن کرد و به ابابکر گفت: «برو که همیشه خوشبخت خواهی بود.» وقتی به ترمذ برمیگردند ابابکر از محمد بن علی میپرسد: «ای شیخ، آن مکان چه بود و آن مرد کی بود؟» محمد بن علی پاسخ داد: «آن مکان بیابان بنیاسرائیل و آن مرد قطب عالم است.» ابابکر پرسید: «چگونه ما در این لحظه از ترمذ به آن بیابان رسیدیم؟» گفت: «ابابکر، تو باید به رسیدن توجه کنی، نه اینکه بپرسی چگونه.» و این نشاندهنده صحت هوشیاری است، نه مرتبط با سرمستی.
اکنون این مختصر کردیم که اگر به تفصیل این مشغول شویم و اخوات این را شرح دهیم کتاب مطول شود و از مقصود بازمانیم. پس بعضی از دلایل که تعلق آن بدین کتاب است به ذکر کرامات و حکایات ایشان موصول گردانم تا به خواندن آن مریدان را تنبیه باشد و علما را ترویح و محققان را مذاکرت و عوام را زیادت یقین و دفع شبهت.
هوش مصنوعی: ما اکنون این موضوع را خلاصه کردهایم تا اگر بخواهیم به جزئیات بیشتری بپردازیم و توضیحات بیشتری ارائه دهیم، کتاب بیش از حد طولانی نشود و از هدف اصلی دور نمانیم. بنابراین، برخی از دلایلی که به این کتاب مربوط میشود را در قالب ذکر کرامات و داستانهای مربوطه ارائه میکنم تا برای مریدان عبرتآموز باشد، برای علمای دینی تسلی خاطر، و برای محققان فرصتی برای گفتگو، و نیز برای عوام فرصتی باشد برای افزایش یقین و رفع شبهات.