و چون درست شد که بر دست کاذب معجزه و کرامات محال بود، لامحاله فرقی ظاهرتر بباید تا تو را معلوم و مبین شود. پس بدان که شرط معجزات اظهار است و از آنِ کرامات کتمان، و ثمرهٔ معجزه به غیر بازگردد و کرامت خاص مر صاحب کرامت را بود. و نیز صاحب معجزه قطع کند که این معجزه است و ولی قطع نتواند کرد که این کرامت است یا استدراج و نیز صاحب معجز اندر شرع تصرف کند و اندر ترتیب نفی و اثبات آن به فرمان خدای بگوید و بکند و صاحب کرامات را اندر این، بهجز تسلیم و قبول احکام روی نیست؛ از آنچه به هیچ وجه کرامت ولی مر حکم شرع نبی را منافات نکند.
و اگر کسی گوید که: چون گفتی معجزه ناقض عادت است و دلالت صدق نبی، چون جنس آن بر نبی روا داری این معتاد گردد و عین حجت تو را بر اثبات معجز اثبات کرامت باطل کند.
گوییم: این امر بر خلاف صورت توست که مر تو را اعتقاد گشته است؛ از آنچه اعجاز، عادات خلق را ناقض است و چون کرامت ولی عین معجز نبی بود و همان برهان نماید که معجز نبی نمود اعجاز مر اعجاز را نقض نکند.
ندیدی که چون خُبَیب را کافران به مکه بر دار کردند، رسول علیه السّلام به مدینه بود اندر مسجد نشسته، وی را همیدید و با صحابه میگفت آنچه با وی همیکردند و خدای تعالی حجاب از پیش چشم خَبَیب نیز برداشت تا وی نیز پیغمبر را علیه السّلام بدید و بر وی سلام گفت. سلام وی را خداوند تعالی به گوش رسول علیه السّلام رسانید و جواب رسول صلی اللّه علیه مر خُبیب را رضی الله عنه بشنوانید و دعا کرد تا روی وی به قبله گشت. پس آن که پیغمبر علیه السّلام وی را بدید از مدینه و وی به مکه، فعلی بود ناقض عادت و معجز بود و آنچه وی رضی اللّه عنه پیغمبر را علیه الصّلوة بدید از مکه هم فعلی بود ناقض عادت و کرامت وی.
و به اتفاق رؤیت غایب ناقض عادت است، پس هیچ فرق نبود میان غیبت زمان و غیبت مکان؛ چه کرامت خُبیب اندر حال غیبت مکان از پیغمبر صلی اللّه علیه و چه کرامت متأخران اندر حال غیبت زمان از وی. این فرق سخت مبین است و برهان ظاهر واضح مر استحالت مضادت کرامت و اعجاز را؛ از آنچه کرامت جز اندر حال تصدیق صاحب معجزه ثابت نشود و جز بر دست مؤمن مصدق مطیع پیدا نیاید؛ از آنچه کرامت امت معجز پیغمبر است علیه السّلام از آنچه شرع وی باقی است، باید تا حجت وی نیز باقی باشد.
پس اولیا گواهاناند بر صدق رسالت رسول روا نباشد که بر دست بیگانه کرامتی ظاهر شود و اندر این معنی حکایتی آرند از ابراهیم خواص رحمة اللّه علیه و آن سخت اندر خور بود اینجا.
ابراهیم گفت: من به بادیه فرو رفتم به تجرید بر حکم عادت خود. چون لختی برفتم یکی از گوشهای برخاست و از من صحبت درخواست. اندر وی نگاه کردم. از دیدن وی زجری مرا در دل آمد. گفتم: «این چه شاید بود؟» مرا گفت: «یا ابراهیم، رنجهدل مشو که من یکی از نصارای راهبانم. از اقصای روم آمدهام به امید صحبت تو.» گفتا: چون دانستم که بیگانه است دلم بر آسود، طریق صحبت و گزاردن حق بر من آسانتر گشت گفتم «یا راهب النّصاری» با من طعام و شراب نیست، ترسم که تو را اندر این بادیه رنج رسد.» گفت: «یا ابراهیم، چندین بانگ و نام تو در عالم و تو هنوز اندوه طعام و شراب میخوری؟!» گفتا: عجب داشتم از آن انبساط وی، صحبتش قبول کردم مر تجربت را تا در دعوی خود به چه جای است.
چون هفت شبانروز برآمد، تشنگی ما را دریافت. وی باستاد و گفت: «یا ابراهیم، چندین بانگ طبل تو اندر گرد جهان، بیار تا چه داری از گستاخیها بر این درگاه؛ که مرا طاقت نماند از تشنگی.» گفتا: من سر بر زمین نهادم و گفتم: «بار خدایا، مرا در پیش این کافر که در عین بیگانگی به من ظن نیکو میدارد رسوا مکن و ظن وی را در من وفا کن.» گفتا: سر برآوردم، طبقی دیدم دو قرص و دو شربت آب بر آن نهاده. آن بخوردیم و از آنجا برفتیم.
چون هفت روز دیگر برآمد، با خود گفتم که: این ترسا را تجربتی کنم تا ذل خود ببیند، پیش از آن که وی مرا به چیزی دیگر امتحان کند. گفتم: «یا راهبَ النّصاری، بیا که امروز نوبت توست، تا چه داری از ثمرهٔ مجاهدت؟» وی سر بر زمین نهاد و چیزی بگفت. طبقی پدید آمد و چهار قرص و چهار شربت آب. من از آن سخت عجب داشتم و رنجهدل شدم و از روزگار خود نومید شدم و با خود گفتم که: من از این نخورم که از برای کافری پدیدار آمده است و معونت وی باشد. من این را کی خورم؟ مرا گفت: «یا ابراهیم، بخور.» گفتم: «نخورم.» گفتا: «به چه علت نخوری؟» گفتم: «از آن که تو اهل نیستی، و این از جنس حال تو نیست و من در کار تو متعجبم، اگر این بر کرامت حمل کنم بر کافر کرامت روا نباشد و اگر گویم معونت است، تو مدعیی مرا شُبهت افتد.» گفت: «بخور، یا ابراهیم و دو بشارت مر تو را: یکی به اسلام من أشهدُ أنْ لا اله الّا اللّه، وَحْدَهُ لاشریک له، و أشهدُ أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه و دیگر آن که تو را نزدیک حق تعالی خطری بزرگ است.» گفتم: «چرا؟» گفت: «از آن که ما را از این جنس هیچ نباشد. من از شرم تو سر بر زمین نهادم و گفتم: بار خدایا، اگر دین محمد حق است و پسندیده، مرا دو قرص و دو شربت آب ده و اگر ابراهیم خواص ولی توست مرا دو قرص و دو شربت آب ده. چون سر برآوردم طبق حاضر کرده بودند.» ابراهیم از آن بخورد و آن جوانمرد راهب، یکی از بزرگان دین شد.
و این عین اعجاز نبی بود موصول به کرامت ولی؛ و سخت نادرست است که اندر غیبت نبی غیری را برهان نماید و اندر حضور ولی مر غیر وی را از کرامت وی نصیبی باشد و بهحقیقت منتهی ولایت را جز مبتدی آن نشناسد.
و آن راهب از مکتومان بود چون سَحَرهٔ فرعون. پس ابراهیم صدق معجز نبی می اثبات کرد و آن دیگر هم صدق نبوت میطلبید و هم عزّ ولایت. خداوند تعالی به حسن عنایت خود مقصود وی حاصل گردانید و این فرقی ظاهر است میان کرامت و اعجاز و اندر این سخن بسیار است، این کتاب بیش از این تحمل نکند.
و اظهار کرامت بر اولیا کرامتی دیگر بود و شرط آن کتمان است نه اظهار به تکلف. و شیخ من گفت، رحمة اللّه علیه که: «اگر ولی ولایت ظاهر کند و بدان دعوی کند مر صحت حالش را، زیان ندارد؛ اما تکلف وی به اظهار آن رعونت باشد.» واللّه اعلم.
اطلاعات
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و چون درست شد که بر دست کاذب معجزه و کرامات محال بود، لامحاله فرقی ظاهرتر بباید تا تو را معلوم و مبین شود. پس بدان که شرط معجزات اظهار است و از آنِ کرامات کتمان، و ثمرهٔ معجزه به غیر بازگردد و کرامت خاص مر صاحب کرامت را بود. و نیز صاحب معجزه قطع کند که این معجزه است و ولی قطع نتواند کرد که این کرامت است یا استدراج و نیز صاحب معجز اندر شرع تصرف کند و اندر ترتیب نفی و اثبات آن به فرمان خدای بگوید و بکند و صاحب کرامات را اندر این، بهجز تسلیم و قبول احکام روی نیست؛ از آنچه به هیچ وجه کرامت ولی مر حکم شرع نبی را منافات نکند.
هوش مصنوعی: زمانی که به وضوح ثابت شد که معجزات و کرامات از دستهای جعل و فریب به وجود نمیآیند، باید تفاوتی آشکارتر وجود داشته باشد تا معانی مشخص شوند. پس باید بدانیم که ویژگی معجزات نمایان شدن آنهاست، در حالی که کرامات باید پنهان بمانند. نتیجه معجزه به دیگران برمیگردد، اما کرامت به صاحب آن اختصاص دارد. همچنین، صاحب معجزه میتواند به وضوح بگوید که این یک معجزه است، اما صاحب کرامت نمیتواند به طور قطعی بگوید که این کرامت است یا مثلا از روی امتحان. علاوه بر این، صاحب معجزه در امور شرعی اختیار دارد و میتواند در تأیید و نفی آنها طبق فرمان خدا عمل کند، در حالی که صاحب کرامت تنها باید تسلیم و پذیرای احکام شرع باشد، چون هیچگاه کرامت ولی نباید با حکم شرع منافات داشته باشد.
و اگر کسی گوید که: چون گفتی معجزه ناقض عادت است و دلالت صدق نبی، چون جنس آن بر نبی روا داری این معتاد گردد و عین حجت تو را بر اثبات معجز اثبات کرامت باطل کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که وقتی تو میگویی معجزه خلاف عادت است و نشانه صداقت نبی است، چون نوع آن بر نبی قابل قبول است، این امر به عادت تبدیل میشود و در نتیجه، دلیل و حجت تو برای اثبات معجزه و کرامت نبی نادرست خواهد شد.
گوییم: این امر بر خلاف صورت توست که مر تو را اعتقاد گشته است؛ از آنچه اعجاز، عادات خلق را ناقض است و چون کرامت ولی عین معجز نبی بود و همان برهان نماید که معجز نبی نمود اعجاز مر اعجاز را نقض نکند.
هوش مصنوعی: میگوییم: این مسئله با آنچه که تو به آن ایمان آوردهای مغایرت دارد؛ زیرا معجزه، عادات مردم را زیر سوال میبرد و کرامت ولی، خود معجزه نبی است و همانطور که معجزه نبی، برهان و نشانهای است، معجزه نمیتواند معجزه را تضعیف کند.
ندیدی که چون خُبَیب را کافران به مکه بر دار کردند، رسول علیه السّلام به مدینه بود اندر مسجد نشسته، وی را همیدید و با صحابه میگفت آنچه با وی همیکردند و خدای تعالی حجاب از پیش چشم خَبَیب نیز برداشت تا وی نیز پیغمبر را علیه السّلام بدید و بر وی سلام گفت. سلام وی را خداوند تعالی به گوش رسول علیه السّلام رسانید و جواب رسول صلی اللّه علیه مر خُبیب را رضی الله عنه بشنوانید و دعا کرد تا روی وی به قبله گشت. پس آن که پیغمبر علیه السّلام وی را بدید از مدینه و وی به مکه، فعلی بود ناقض عادت و معجز بود و آنچه وی رضی اللّه عنه پیغمبر را علیه الصّلوة بدید از مکه هم فعلی بود ناقض عادت و کرامت وی.
هوش مصنوعی: وقتی که کافران خُبَیب را به دار آویختند، رسول الله (ص) در مدینه نشسته بود و همزمان با صحابهاش، آنچه بر خُبَیب میگذشت را مشاهده میکرد و به آنان میگفت. خداوند، پردهای که بر چشمان خُبَیب بود را کنار زد تا او نیز پیامبر (ص) را ببیند و به او سلام کند. سلام خُبَیب به گوش رسول خدا رسید و او نیز پاسخ او را داد و دعا کرد تا خُبَیب در حین اعدام، رو به قبله شود. اینکه رسول الله (ص) خُبَیب را در مدینه ببیند در حالی که او در مکه بود، و همچنین دیدن پیامبر توسط خُبَیب، واقعهای طبیعتشکن و معجزه بود و نشان از کرامت خُبَیب داشت.
و به اتفاق رؤیت غایب ناقض عادت است، پس هیچ فرق نبود میان غیبت زمان و غیبت مکان؛ چه کرامت خُبیب اندر حال غیبت مکان از پیغمبر صلی اللّه علیه و چه کرامت متأخران اندر حال غیبت زمان از وی. این فرق سخت مبین است و برهان ظاهر واضح مر استحالت مضادت کرامت و اعجاز را؛ از آنچه کرامت جز اندر حال تصدیق صاحب معجزه ثابت نشود و جز بر دست مؤمن مصدق مطیع پیدا نیاید؛ از آنچه کرامت امت معجز پیغمبر است علیه السّلام از آنچه شرع وی باقی است، باید تا حجت وی نیز باقی باشد.
هوش مصنوعی: مشاهده غیبت به عنوان یک امر غیرعادی تلقی میشود، بنابراین تفاوتی بین غیبت از نظر زمانی و مکانی وجود ندارد. مثالی از کرامت "خُبیب" در زمان غیبت مکانی پیامبر صلی الله علیه و آله و همچنین کرامتهای افرادی که در زمان غیبت او قرار دارند، بیان شده است. این تفاوت به روشنی نمایان است و دلیل واضحی بر ناسازگاری کرامت و معجزه میباشد. زیرا کرامت زمانی اثبات میشود که صاحب معجزه شناخته شده باشد و تنها به دست مؤمنانی که او را تصدیق میکنند، قابل مشاهده است. از آنجا که کرامت امت پیامبر معجزهدار همچنان تا زمانی که شریعت او برقرار باشد، باید همچنان حجت و دلیل او نیز باقی بماند.
پس اولیا گواهاناند بر صدق رسالت رسول روا نباشد که بر دست بیگانه کرامتی ظاهر شود و اندر این معنی حکایتی آرند از ابراهیم خواص رحمة اللّه علیه و آن سخت اندر خور بود اینجا.
هوش مصنوعی: پس والدین و بزرگترها گواهانی هستند بر راستین بودن رسالت پیامبر. نادرست است که کرامتی (نعمت یا معجزهای) از دست فردی غریبه ظهور کند. در این مورد حکایتی از ابراهیم خواص رحمتاللهعلیه وجود دارد که در اینجا مناسب نیست.
ابراهیم گفت: من به بادیه فرو رفتم به تجرید بر حکم عادت خود. چون لختی برفتم یکی از گوشهای برخاست و از من صحبت درخواست. اندر وی نگاه کردم. از دیدن وی زجری مرا در دل آمد. گفتم: «این چه شاید بود؟» مرا گفت: «یا ابراهیم، رنجهدل مشو که من یکی از نصارای راهبانم. از اقصای روم آمدهام به امید صحبت تو.» گفتا: چون دانستم که بیگانه است دلم بر آسود، طریق صحبت و گزاردن حق بر من آسانتر گشت گفتم «یا راهب النّصاری» با من طعام و شراب نیست، ترسم که تو را اندر این بادیه رنج رسد.» گفت: «یا ابراهیم، چندین بانگ و نام تو در عالم و تو هنوز اندوه طعام و شراب میخوری؟!» گفتا: عجب داشتم از آن انبساط وی، صحبتش قبول کردم مر تجربت را تا در دعوی خود به چه جای است.
هوش مصنوعی: ابراهیم به بادیه رفت تا به دور شدن از دنیا بپردازد. پس از مدتی که در آنجا بود، ناگهان شخصی از دور به او نزدیک شد و خواست که با او صحبت کند. ابراهیم وقتی او را دید، احساس ناراحتی کرد و پرسید: «این چه شخصی است؟» آن فرد گفت: «ای ابراهیم، نگران نشو، من یکی از راهبان نصارا هستم و از دوردستهای روم آمدهام تا با تو گفتگو کنم.» ابراهیم که فهمید او بیگانه است، احساس راحتی کرد و فکر کرد که صحبت و پذیرایی از او آسانتر خواهد بود. او گفت: «ای راهب نصارا، من چیزی برای خوردن و نوشیدن ندارم و نگرانم که تو در این بیابان زحمت کشی.» راهب پاسخ داد: «ای ابراهیم، نام و شهرت تو در دنیا پیچیده است و تو هنوز به فکر غذا و نوشیدنی هستی؟!» ابراهیم از خوشرو بودن او شگفتزده شد و به گفتگو با او ادامه داد تا بداند در ادعای خود در کجا ایستاده است.
چون هفت شبانروز برآمد، تشنگی ما را دریافت. وی باستاد و گفت: «یا ابراهیم، چندین بانگ طبل تو اندر گرد جهان، بیار تا چه داری از گستاخیها بر این درگاه؛ که مرا طاقت نماند از تشنگی.» گفتا: من سر بر زمین نهادم و گفتم: «بار خدایا، مرا در پیش این کافر که در عین بیگانگی به من ظن نیکو میدارد رسوا مکن و ظن وی را در من وفا کن.» گفتا: سر برآوردم، طبقی دیدم دو قرص و دو شربت آب بر آن نهاده. آن بخوردیم و از آنجا برفتیم.
هوش مصنوعی: پس از گذشت هفت شبانهروز، تشنگی ما به شدت احساس شد. او ایستاد و گفت: «ای ابراهیم، چقدر صدای طبل در سراسر دنیا به گوش میرسد، بگو ببینم چه جسارتی در این درگاه داری؟ زیرا من دیگر توان تحمل تشنگی را ندارم.» من به زمین سر nechیدم و گفتم: «خدایا، مرا در مقابل این کافر که در حالی که با من بیگانه است، به من حسن ظن دارد، رسوا مکن و حسن نظر او را درباره من ثابت کن.» سپس سرم را بالا بردم و ظرفی دیدم که دو نان و دو لیوان آب بر روی آن گذاشته شده بود. ما آن را خوردیم و از آنجا رفتیم.
چون هفت روز دیگر برآمد، با خود گفتم که: این ترسا را تجربتی کنم تا ذل خود ببیند، پیش از آن که وی مرا به چیزی دیگر امتحان کند. گفتم: «یا راهبَ النّصاری، بیا که امروز نوبت توست، تا چه داری از ثمرهٔ مجاهدت؟» وی سر بر زمین نهاد و چیزی بگفت. طبقی پدید آمد و چهار قرص و چهار شربت آب. من از آن سخت عجب داشتم و رنجهدل شدم و از روزگار خود نومید شدم و با خود گفتم که: من از این نخورم که از برای کافری پدیدار آمده است و معونت وی باشد. من این را کی خورم؟ مرا گفت: «یا ابراهیم، بخور.» گفتم: «نخورم.» گفتا: «به چه علت نخوری؟» گفتم: «از آن که تو اهل نیستی، و این از جنس حال تو نیست و من در کار تو متعجبم، اگر این بر کرامت حمل کنم بر کافر کرامت روا نباشد و اگر گویم معونت است، تو مدعیی مرا شُبهت افتد.» گفت: «بخور، یا ابراهیم و دو بشارت مر تو را: یکی به اسلام من أشهدُ أنْ لا اله الّا اللّه، وَحْدَهُ لاشریک له، و أشهدُ أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه و دیگر آن که تو را نزدیک حق تعالی خطری بزرگ است.» گفتم: «چرا؟» گفت: «از آن که ما را از این جنس هیچ نباشد. من از شرم تو سر بر زمین نهادم و گفتم: بار خدایا، اگر دین محمد حق است و پسندیده، مرا دو قرص و دو شربت آب ده و اگر ابراهیم خواص ولی توست مرا دو قرص و دو شربت آب ده. چون سر برآوردم طبق حاضر کرده بودند.» ابراهیم از آن بخورد و آن جوانمرد راهب، یکی از بزرگان دین شد.
هوش مصنوعی: هفت روز بعد، به خودم گفتم که باید آن راهب را آزمایش کنم تا او هم ذلت خود را ببیند، قبل از آنکه او مرا به گونهای دیگر امتحان کند. به او گفتم: «ای راهب مسیحی، بیا که امروز نوبت توست و ببینم چه نتیجهای از تلاشهای خود به دست آوردهای؟» او سرش را به زمین گذاشت و چیزهایی گفت. ناگهان ظرفی حاضر شد که چهار نان و چهار شربت آب در آن بود. من از این موضوع بسیار تعجب کردم و دلم نیز به درد آمد و نسبت به اوضاع خود ناامید شدم. با خود فکر کردم که از این نان و آب نخواهم خورد، زیرا برای کافری فراهم شده و به او کمک میکند. گفتم: «نمیخورم.» او گفت: «چرا نمیخوری؟» گفتم: «چون تو اهل این نیستی و این چیزها از شأن تو نیست. من در کار تو متحیر هستم، اگر این را به کرامت تعبیر کنم، برای یک کافر نمیتواند کرامت باشد و اگر بگویم کمک است، تو مدعی هستی و این باعث شبهه خواهد شد.» او گفت: «بخور، ای ابراهیم، و دو بشارت برای تو دارم: یکی اینکه به اسلام من شهادت بده که تنها خدایی جز الله نیست و محمد پیامبر اوست، و دیگری اینکه تو را خطری بزرگ از جانب حق تعالی تهدید میکند.» پرسیدم: «چرا؟» او پاسخ داد: «زیرا ما از این جنس نیستیم.» به خاطر شرم از او، سرم را به زمین گذاشتم و گفتم: «بار خدايا، اگر دین محمد حق و پسندیده است، پس دو نان و دو شربت آب به من بده؛ و اگر ابراهیم از خوبان توست، باز هم دو نان و دو شربت آب به من بده.» وقتی سرم را بالا آوردم، دیدم که طبق حاضر شده است. ابراهیم از آن خورد و آن جوانمرد راهب یکی از بزرگان دین شد.
و این عین اعجاز نبی بود موصول به کرامت ولی؛ و سخت نادرست است که اندر غیبت نبی غیری را برهان نماید و اندر حضور ولی مر غیر وی را از کرامت وی نصیبی باشد و بهحقیقت منتهی ولایت را جز مبتدی آن نشناسد.
هوش مصنوعی: این موضوع نشاندهندهی ویژگیهای ویژهی پیامبر و ارتباط آن با کرامت ولی است. همچنین نادرست است که در زمان غیبت پیامبر، شخص دیگری را مبرا از خطا بدانیم، در حالی که در حضور ولی، شخص غیر او از کرامت او بهرهمند شود. در واقع، شناخت کامل از مقام ولایت تنها از سوی ابتداییترین افراد ممکن است.
و آن راهب از مکتومان بود چون سَحَرهٔ فرعون. پس ابراهیم صدق معجز نبی می اثبات کرد و آن دیگر هم صدق نبوت میطلبید و هم عزّ ولایت. خداوند تعالی به حسن عنایت خود مقصود وی حاصل گردانید و این فرقی ظاهر است میان کرامت و اعجاز و اندر این سخن بسیار است، این کتاب بیش از این تحمل نکند.
هوش مصنوعی: این راهب از مکتومان بود، مانند سحری که فرعون داشت. بنابراین، ابراهیم صدق معجزه نبی را ثابت کرد و او نیز علاوه بر اثبات نبوت، به عزت ولایت نیاز داشت. خداوند با لطف خود، خواستهاش را برآورده کرد. در اینجا تفاوت روشنی بین کرامت و اعجاز وجود دارد و در این باره مطالب زیادی وجود دارد که این کتاب قادر به بیان همه آنها نیست.
و اظهار کرامت بر اولیا کرامتی دیگر بود و شرط آن کتمان است نه اظهار به تکلف. و شیخ من گفت، رحمة اللّه علیه که: «اگر ولی ولایت ظاهر کند و بدان دعوی کند مر صحت حالش را، زیان ندارد؛ اما تکلف وی به اظهار آن رعونت باشد.» واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: اظهار کرامتهای الهی برای اولیا به نوعی دیگر از کرامت وابسته است و شرط این امر پنهانداشتن آن است، نه اینکه به زور و تظاهر نشان داده شود. شیخ من، که خداوند بر او رحمت فرستد، گفت که اگر ولی خدا بخواهد ولایت خود را آشکار کند و به آن استدلال کند، اشکالی ندارد؛ اما اگر این کار را به تعبیری تظاهر کند، نشاندهنده خودبزرگبینی او خواهد بود. خداوند داناتر است.