قال اللّه، تعالی: «ویُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةُ (۹/الحشر). ایثار کنند اگرچه بدان حاجتمند باشند.»
و نزول این آیت اندر فقرای صحابه بوده است بر خصوص و حقیقت ایثار آن بود که اندر صحبت، حق صاحب نگاه دارد و نصیب خود اندر نصیب وی فرو گذارد و رنج بر خود نهد از برای راحت صاحب خود؛ «لأنَّ الأیثارَ القیامُ بِمعاوَنَةِ الأغیارِ مَعَ الستِعمالِ ما أَمَرَ الجبّارُ لِرَسُولِهِ المُختارِ، حیثُ قال: خُذِ العَفْوَ و أمُرْ بالعُرفِ و أعْرِضْ عَنِ الجاهِلینَ (۱۹۹/الاعراف).»
و این مشرحتر اندر باب آداب الصحبة بیاید.
اما مراد اینجا ایثار است و آن بر دو گونه باشد: یکی در صحبت، چنین که ذکرش گذشت و دیگر اندر محبت و اندر ایثار حق صاحب نوعی از رنج و کلفت است؛ اما اندر ایثار حق دوست همه رَوْح و راحت است.
و اندر حکایات مشهور است که: چون غلام الخلیل با این طایفه عداوت خود ظاهر کرد و با هر یک دیگرگونه خصومتی پیش گرفت، نوری و رقام و بوحمزه را بگرفتند و به دارالخلافه بردند. غلام الخلیل گفت: «این قومیاند که از زنادقهاند. اگر امیرالمؤمنین به کشتن ایشان فرمان دهد اصل زنادقه متلاشی شود؛ که سر همه این گروهاند و اگر این خیر بر دست وی برآید، من او را ضامنم به مزدی بزرگ.» خلیفه در وقت بفرمود که گردنهای ایشان بزنند. سیاف بیامد و آن هر سه را دست بر بست. چون قصد قتل رقام کرد، نوری برخاست و به جایگاه رقام بر دستگاه سیاف بنشست، به طربی و طوعی تمام. مردمان عجب داشتند.
سیاف گفت: «ای جوانمرد، این شمشیر چنان چیزی مرغوب نیست که بدین رغبت پیش این آیند که تو آمدی، و هنوز نوبت به تو نرسیده است.»
گفت: «آری، طریقت من مبنی بر ایثار است، و عزیزترین چیزها زندگانی است. میخواهم تا این نفسی چند اندر کار این برادران کنم؛ که یک نفس دنیا بر من دوستتر از هزار سال آخرت است؛ از آنچه این سرای خدمت است و آن سرای قربت است، و قربت به خدمت یابند.»
این سخن، صاحب برید برگرفت و به خلیفه رفت و گفت. خلیفه از رقت طبع و دقت سخن وی اندر چنان حال متعجب شد و کس فرستاد که: «اندر امر ایشان توقف کنید.» و قاضی القضات عباس بن علی بود، حوالت حال ایشان بدو کرد. وی هر سه را به خانه برد و آنچه پرسید از احکام شریعت و حقیقت، ایشان را اندر آن تمام یافت و از غفلت خود اندر حق ایشان تشویر خورد. آنگاه نوری گفت: «ایها القاضی، این همه پرسیدی و هنوز هیچ نپرسیدی؛ که خداوند را مرداناند که قیامشان بدوست و قعودشان بدو و نطق و حرکت و سکون جمله بدو، زندهاند و پاینده به مشاهدت او. اگر یک لحظه مشاهدت حق از ایشان گسسته شود، خروش از ایشان برآید.» قاضی متعجب شد اندر دقت کلام و صحت حال ایشان. چیزی نبشت به خلیفه که: «اگر اینها ملحداند من گواهی دهم و حکم کنم که بر روی زمین موحد نیست.» خلیفه مر ایشان را بخواند و گفت: «حاجت خواهید.» گفتند: «ما را به تو حاجت آن است که ما را فراموش کنی. نه به قبول خود ما را مقرب دانی، و نه به هجر مطرود؛ که هجر تو ما را چون قبول توست و قبول تو چون هجر.» خلیفه بگریست و به کرامت ایشان را بازگردانید.
و از نافع روایت آرند که گتف: ابن عمر را ماهی آرزو کرد، و اندر همه شهر طلب کردند، نیافتند. من از پس چندین روی بیافتم، بفرمودم تا بریان کردند و بر گردهای پیش وی بردم. اثر شادی، اندر حال بیماری اندر روی وی، به آوردن آن ماهی دیدم. در حال سائلی بر در آمد، بفرمود که: «بدان سائل دهید.» غلام گفت: «ای سید، چندین روز این میخواستی، اکنون چرا میدهی؟ ما به جای این مر سائل را لطفی دیگر کنیم.» گفت: «ای غلام، خوردن این بر من حرام است؛که این را از دل بیرون کردهام بدان خبر که از رسول صلی اللّه علیه شنیدهام. قوله، علیه السّلام: «ایُّمَا امْرِیٍ یَشْتَهی شَهْوةً فَرَدَّ شَهْوَتَه و آثَرَ عَلی نَفْسِه، غُفِرَلَهُ. آن که آرزو کند وی را چیزی از شهوات، آنگاه بیابد، دست از آن باز دارد و دیگری را بدان از خود اولی تر بیند لامحاله خداوند او را بیامرزد.»
و در حکایات یافتم که: ده کس از درویشان به بادیه فرو رفتند. از راه منقطع شدند و تشنگی مر ایشان را دریافت، و با ایشان یک شربت آب بود. بر یکدیگر ایثار میکردند و کس نخورد تا همه از دنیا به تشنگی بشدند، بهجز یک کس وی گفت: «چون من دیدیم که همه رفتند،من آب بخوردم و به قوت آن باز به راه آمدم.» یکی وی را گفت: «اگر نخوردی بهتر بودی.» گفت: «یا هذا! شریعت چنین دانستهای؟ که اگر نخوردمی قاتل نفس خود بودمی، و مأخوذ بدان.» گفت: «پس ایشان قاتل نفوس خود بوده باشند؟» گفتا: «نه؛ از آن که از ایشان یکی مینخورد تا آن دیگر خورَد. چون جمله اندر موافقت فرو شدند من بماندم و آب لامحاله بر من واجب شد شرعی که آن آب بیاید خورد.»
و چون امیرالمؤمنین علی کرَّمَ اللّه وَجْهَه بر بستر پیغمبر علیه السّلام بخفت، و پیغمبر با ابوبکررضی اللّه عنه از مکه بیرون آمدن و به غار اندر آمدند و آن شب کفار قصد کشتن پیغمبر علیه السّلام داشتند، خداوند تعالی جبرئیل و میکائیل را گفت: «من میان شما برادری دادم و یکی را زندگانی درازتر از دیگری گردانیدم. کیست از شما دو که ایثار کند مر برادر خود را بر خود به زندگانی و مرگ را اختیار کند؟» هر دو مر خود را زندگانی اختیار کردند. خداوند تعالی با جبرئیل و میکائیل گفت: «شرف علی بدیدید و فضلش بر خود که میان وی و از آنِ رسول خود برادری دادم. وی قتل و مرگ خود اختیار کرد و بر جای وی بخفت و جان فدای پیغمبر علیه السّلام کرد و زندگانی بر وی ایثار کرد، هر دو اکنون به زمین روید و یکی بر پایان وی نشست. جبرئیل گفت: «بخٍّ بخٍّ، مَنْ مِثْلُکَ یَا ابنَ أبی طالبِ؟ لِأنَّ اللّه تعالی یُباهی بِکَ عَلی مَلائِکَته. کیست چون تو،ای پسر بوطالب که خداوند تعالی می به تو مباهات کند بر همه ملائکه، و تو اندر خواب خوش خفته؟» آنگه آیت آمد اندر شأن وی، قوله تعالی: «و مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ و اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ (۲۰۷/البقره).»
چون به محنت اُحُد خداوند تعالی مؤمنان را آزموده گردانید، زنی گوید از صالحات انصار که: من بیرون آمدم با شربتی آب تا به کسی از آنِ خود دهم. اندر حربگاه یکی را دیدم از کرام صحابه، مجروح افتاده و نفس میشمرد به من اشارت کرد که: «از آن آب به من ده.» من آب بدو دادم. مجروحی دیگر آواز داد که: «به من ده.» وی آب نخورد و مرا بدو اشارت کرد. چون بدو بردم، دیگری آواز داد. وی نخورد و مرا گفت: «بدو بر.» همچنین تا هفت کس. چون هفتم خواست که آب از من بستاند جان بداد. بازگشتم گفتم دیگری را دهم. هوشش رفته بود تا هر هفت درگذشتند. آنگاه آیت آمد، قوله تعالی: «و یُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ (۹/الحشر).»
اندر بنی اسرائیل عابدی بود که چهارصد سال عبادت کرده بود. روزی گفت: «بارخدایا، اگر این کوهها نبودی و نیافریدی، رفتن و سیاحت کردن بر بندگان تو آسانتر بودی.» به یکی از پیغمبران زمانه فرمان آمد که: «مر آن عابد را بگوی که: تو را بر تصرف کردن اندر ملک ما چه کار است؟ اکنون که تصرف کردی نامت از دیوان سعیدان پاک کردیم و اندر دیوان اشقیا ثبت کرد.» عابد را طربی اندر دل پدیدار آمد و سجدهٔ شکر کرد مر خداوند را، عزّ و جلّ. پیغمبر وقت گفت: «ای شیخ، بر شقاوت شکر واجب نشود.» وی گفت: «شکر من بر شقاوت از آن است که باری نام من اندر دیوان است. اما حاجتی دارم، ای پیغمبر به خدای.» گفتا: «بگوی،تا باز گویم.» گفتا: «بگوی مر خداوند را تعالی و تقدس که مرا به دوزخ فرست و تن من چندانی گردان که همه جای عاصیان موحد بگیرم تا ایشان جمله به بهشت روند.» پس فرمان آمد: «بگوی مر آن بنده را که این امتحان نه اهانت تو بود؛که این جلوه کردن تو بود بر سر خلایق، و به قیامت، تو و آن که تو شفاعت کنی اندر بهشت باشید.»
و من از احمد حمادی سرخسی پرسیدم که: «ابتدای توبهٔ تو چگونه بود؟» گفت: «وقتی من از سرخس برفتم و به بیابان فرو شدم بر سر اشتران خود و آنجا مدتی ببودم و پیوسته من دوست داشتمی که گرسنه بودمی و نصیب خود به دیگری دادمی، و قول خدای عزّ و جلّ «ویُؤثِرونَ علی أنفسهم (۹/الحشر)» در پیش خاطر من تازه بودی، و بدین طایفه اعتقادی داشتم. روزی شیری گرسنه از بیابان برآمد و اشتری از آنِ من بشکست و بر سر بالایی شد و بانگی بکرد تا هر چه اندر آن نزدیکی سباعی بود بانگ وی بشنیدند، بر وی جمع شدند. وی بیامد و اشتر را بر درید و هیچ نخورد و باز بر سر بالا شد. آن سباع، از گرگ و شگال و روباه و مثلهم، همه از آن خوردن گرفتند و وی میبود تا همه بازگشتند. آنگاه قصد کرد تا لختی بخورد روباهی لنگ از دور پدیدار شد. شیر بازگشت تا آن روباه لنگ چندان که بایست بخورد و بازگشت. آنگاه شیر بازآمد و لختی از آن بخورد، و من از دور نظاره میکردم. چون بازگشت به زبانی فصیح مرا گفت: «یا احمد، ایثار بر لقمه کار سگان است، مردان جان و زندگانی ایثار کنند.» چون این برهان بدیدم، دست از کل اشغال بداشتم. ابتدای توبهٔ من آن بود.»
و جعفر خُلدی رضی اللّه عنه گوید: روزی ابوالحسن نوری رحمه اللّه و رَضِیَ عنه اندر خلوت مناجات میکرد. من برفتم تا مناجات وی را گوش دارم، چنانکه وی نداند؛ که سخت فصیح و لَبِق میبود. گفت: «بارخدایا، اهل دوزخ را عذاب کنی و جمله آفریدگان تواند و به علم و قدرت و ارادت قدیم تواند. اگر ناچار دوزخ را از مردم پر خواهی، قادری بر آن که به من دوزخ و طبقات آن پر گردانی، و مر ایشان را به بهشت فرستی.» جعفر گفت: «من در امر وی متحیر شدم. به خواب دیدم که آیندهای بیامدی و گفتی خداوند تعالی گفت: ابوالحسن را بگوی ما تو را بدان تعظیم و شفقت تو بخشیدیم که به ما و بندگان ماست.»
و وی را نوری بدان خواندندی که اندر خانهٔ تاریک چون سخن گفتی، به نور باطنش خانه روشن شدی، و به نور حق اسرار مریدان بدانستی؛ تا جنید گفت ورا: «ابوالحسن جاسوس القلوب است.»
این است تخصیص مذهب وی،و این اصلی قوی است و امر مُعظم به نزدیک اهل بصیرت. و بر آدمی هیچ چیز از بذل روح سختتر نیست و دست بداشتنِ محبوب خود و خداوند تعالی کلید همه نیکوییها مر بذل محبوب خود را گردانیده است؛ لقوله، تعالی: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ (۹۲/آل عمران).» و چون روح کسی مبذول باشد، مال و منال و خرقه و لقمه را چه خطر باشد؟
و اصل این طریقت این است؛ چنانکه یکی به نزدیک رُوَیم امد که: «مرا وصیتی کن.» بگفت: «یا بُنیَّ، لیسَ هذَا الأمرُ غَیْرَ بَذْلِ الرُّوحِ إنْ قَدرتَ عَلی ذلک و الّا فَلا تَشْتَغِلْ بِتُرَّهاتِ الصُّوفیّةِ. این امر بهجز بذل جان نیست اگر توانی و الا به ترهات صوفیان مشغول مشو.»
و هرچه جز این است همه ترهات است، و خداوند جل جلاله گفت، عزّ مِنْ قائلٍ: «وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أمْواتاً بَل أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ (۱۶۹/آل عمران)»، و قوله تعالی: «وَلاتَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلْ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَل أحیاءٌ (۱۵۴/البقره).»
پس حیات ابدی اندر قربت سرمدی به بذل روح یابند، و ترک نصیب خود اندر فرمان وی و متابعت دوستانش. اما ایثار و اختیار جمله اندر رؤیت تفرقه باشد و اندر عین جمع ایثار، که ترک نصیب است خود اصل نصیب بود و تا روش طالب متعلق به کسب وی بود، همه هلاک وی بود و چون جذب حق ولایتِ خود ظاهر کرد، احوال وی جمله بر هم بشولید، وی را عبارت نماند و روزگارش را اسم نه،تا کسی وی را نامی نهد و یا از وی عبارتی کند و یا چیزی را بدو حوالتی رود؛ چنانکه شبلی گوید، رحمة اللّه علیه:
غِبْتُ عَنّی فَما اُحِسُّ بِنَفْسی
وَتَلاشَتْ صِفَاتِیَ الموصوفة
فأنا الیومَ غائبٌ عَنْ جَمیعٍ
لیسَ الّا العِبارةُ الْمَلْهُوفة
برگردان به زبان ساده
قال اللّه، تعالی: «ویُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةُ (۹/الحشر). ایثار کنند اگرچه بدان حاجتمند باشند.»
هوش مصنوعی: خداوند در آیهای میفرماید: «آنها به یکدیگر کمک میکنند و نیازهای دیگران را به نیازهای خود ترجیح میدهند، حتی اگر خود به شدت به آن نیاز داشته باشند.»
و نزول این آیت اندر فقرای صحابه بوده است بر خصوص و حقیقت ایثار آن بود که اندر صحبت، حق صاحب نگاه دارد و نصیب خود اندر نصیب وی فرو گذارد و رنج بر خود نهد از برای راحت صاحب خود؛ «لأنَّ الأیثارَ القیامُ بِمعاوَنَةِ الأغیارِ مَعَ الستِعمالِ ما أَمَرَ الجبّارُ لِرَسُولِهِ المُختارِ، حیثُ قال: خُذِ العَفْوَ و أمُرْ بالعُرفِ و أعْرِضْ عَنِ الجاهِلینَ (۱۹۹/الاعراف).»
هوش مصنوعی: نازل شدن این آیه به خاطر فقیران صحابه بوده و به معنای ایثار واقعی آنهاست که در ارتباط با یکدیگر، حق صاحب را در نظر گرفته و سهم خود را برای او نادیده میگیرند و رنج را بر خود تحمل میکنند تا راحتی را به صاحب خود بدهند. ایثار به معنای کمک به دیگران است و در راستای انجام امور الهی طبق دستورات پیامبر منتخب، به طوری که در آیهای آمده: «بخشایش را بپذیر، به نیکی دستور بده و از نادانها دوری کن».
و این مشرحتر اندر باب آداب الصحبة بیاید.
هوش مصنوعی: و این موضوع بیشتر درباره آداب دوستی شرح داده خواهد شد.
اما مراد اینجا ایثار است و آن بر دو گونه باشد: یکی در صحبت، چنین که ذکرش گذشت و دیگر اندر محبت و اندر ایثار حق صاحب نوعی از رنج و کلفت است؛ اما اندر ایثار حق دوست همه رَوْح و راحت است.
هوش مصنوعی: ایثار به دو شکل وجود دارد: یکی در کلام و سخن که قبلاً گفته شد و دیگری در محبت و ایثاری که نسبت به دیگران داریم که ممکن است همراه با زحمت و مشقت باشد. اما زمانی که در مورد ایثار نسبت به دوستان صحبت میکنیم، این عمل همراه با روحیه و آرامش بیشتری است.
و اندر حکایات مشهور است که: چون غلام الخلیل با این طایفه عداوت خود ظاهر کرد و با هر یک دیگرگونه خصومتی پیش گرفت، نوری و رقام و بوحمزه را بگرفتند و به دارالخلافه بردند. غلام الخلیل گفت: «این قومیاند که از زنادقهاند. اگر امیرالمؤمنین به کشتن ایشان فرمان دهد اصل زنادقه متلاشی شود؛ که سر همه این گروهاند و اگر این خیر بر دست وی برآید، من او را ضامنم به مزدی بزرگ.» خلیفه در وقت بفرمود که گردنهای ایشان بزنند. سیاف بیامد و آن هر سه را دست بر بست. چون قصد قتل رقام کرد، نوری برخاست و به جایگاه رقام بر دستگاه سیاف بنشست، به طربی و طوعی تمام. مردمان عجب داشتند.
هوش مصنوعی: در داستانهای مشهور آمده است که زمانی که غلام خلیلی با این گروه آغاز به دشمنی کرد و با هر یک به نوعی درگیری پرداخت، نوری، رقام و بوحمزه را دستگیر کردند و به پایتخت بردند. غلام خلیل گفت: «اینها افرادی از زنادقه هستند. اگر امیرالمؤمنین دستور به کشتن آنها بدهد، ریشه زنادقه از بین خواهد رفت؛ زیرا سر همه این افراد همینها هستند و اگر این کار به دست او انجام شود، من مسئولیت آن را به عهده میگیرم و پاداش بزرگی دریافت میکنم.» خلیفه دستور داد تا گردن آنها را بزنند. سیاف آمد و سه نفر را با دست بسته پیش برد. هنگامی که به قصد کشتن رقام رفت، نوری از جای خود برخاست و به جای رقام روی صندلی سیاف نشسته و با شادی و نشاط کامل خود را نشان داد. مردم متعجب شدند.
سیاف گفت: «ای جوانمرد، این شمشیر چنان چیزی مرغوب نیست که بدین رغبت پیش این آیند که تو آمدی، و هنوز نوبت به تو نرسیده است.»
هوش مصنوعی: سیاف گفت: «ای جوانمرد، این شمشیر آنقدر ارزشمند نیست که به خاطر آن اینجا بیایند. هنوز نوبت تو نرسیده است.»
گفت: «آری، طریقت من مبنی بر ایثار است، و عزیزترین چیزها زندگانی است. میخواهم تا این نفسی چند اندر کار این برادران کنم؛ که یک نفس دنیا بر من دوستتر از هزار سال آخرت است؛ از آنچه این سرای خدمت است و آن سرای قربت است، و قربت به خدمت یابند.»
هوش مصنوعی: او گفت: «بله، مسیر من بر اساس ایثار است و ارزشمندترین چیز زندگی است. میخواهم تا چندی در خدمت این برادران باشم؛ زیرا یک لحظه از زندگی دنیا برای من گرانبهاتر از هزار سال در آخرت است. اینجا مکانی است برای خدمت و آنجا جایی است برای نزدیکی به خدا، و در نزدیکی به خدا میتوان به خدمت پرداخت.»
این سخن، صاحب برید برگرفت و به خلیفه رفت و گفت. خلیفه از رقت طبع و دقت سخن وی اندر چنان حال متعجب شد و کس فرستاد که: «اندر امر ایشان توقف کنید.» و قاضی القضات عباس بن علی بود، حوالت حال ایشان بدو کرد. وی هر سه را به خانه برد و آنچه پرسید از احکام شریعت و حقیقت، ایشان را اندر آن تمام یافت و از غفلت خود اندر حق ایشان تشویر خورد. آنگاه نوری گفت: «ایها القاضی، این همه پرسیدی و هنوز هیچ نپرسیدی؛ که خداوند را مرداناند که قیامشان بدوست و قعودشان بدو و نطق و حرکت و سکون جمله بدو، زندهاند و پاینده به مشاهدت او. اگر یک لحظه مشاهدت حق از ایشان گسسته شود، خروش از ایشان برآید.» قاضی متعجب شد اندر دقت کلام و صحت حال ایشان. چیزی نبشت به خلیفه که: «اگر اینها ملحداند من گواهی دهم و حکم کنم که بر روی زمین موحد نیست.» خلیفه مر ایشان را بخواند و گفت: «حاجت خواهید.» گفتند: «ما را به تو حاجت آن است که ما را فراموش کنی. نه به قبول خود ما را مقرب دانی، و نه به هجر مطرود؛ که هجر تو ما را چون قبول توست و قبول تو چون هجر.» خلیفه بگریست و به کرامت ایشان را بازگردانید.
هوش مصنوعی: شخصی از سخنان عمیق و تأثیرگذار خود نزد خلیفه رفت و او را تحت تأثیر قرار داد. خلیفه به دلیل لطافت روح و دقت نظر او شگفتزده شد و دستوری برای توقف در مورد وضعیت او صادر کرد. قاضی القضات، عباس بن علی، به بازرسی از وضعیت آن فرد پرداخت و او را به منزل خود برد. پس از پرسشهای متعدد درباره احکام شریعت، قاضی دریافت که او و همراهانش در کمال معرفت به سر میبرند و از غفلت خود در قبال آنها پشیمان شد. یکی از آنها به قاضی گفت که آنان مردانی هستند که همه اعمالشان به خاطر و به سوی خداوند است و اگر لحظهای از مشاهده حقیقت دور شوند، از غم و اندوه به فریاد در خواهند آمد. قاضی از دقت و صداقت کلام آنها متعجب شد و به خلیفه نامهای نوشت که اگر این افراد ملحد هستند، گواهی میدهد که بر روی زمین هیچ مؤمنی وجود ندارد. سپس خلیفه آنان را فراخواند و از آنها خواست که خواستهشان را بگویند. آنها در پاسخ گفتند که هیچ نیازی به او ندارند و تنها خواستهشان این است که او آنها را فراموش کند، زیرا نه حضور او برایشان خوشایند است و نه غیبتش. خلیفه به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و به بزرگواری آنان احترام گذاشت و آنها را به حال خود بازگرداند.
و از نافع روایت آرند که گتف: ابن عمر را ماهی آرزو کرد، و اندر همه شهر طلب کردند، نیافتند. من از پس چندین روی بیافتم، بفرمودم تا بریان کردند و بر گردهای پیش وی بردم. اثر شادی، اندر حال بیماری اندر روی وی، به آوردن آن ماهی دیدم. در حال سائلی بر در آمد، بفرمود که: «بدان سائل دهید.» غلام گفت: «ای سید، چندین روز این میخواستی، اکنون چرا میدهی؟ ما به جای این مر سائل را لطفی دیگر کنیم.» گفت: «ای غلام، خوردن این بر من حرام است؛که این را از دل بیرون کردهام بدان خبر که از رسول صلی اللّه علیه شنیدهام. قوله، علیه السّلام: «ایُّمَا امْرِیٍ یَشْتَهی شَهْوةً فَرَدَّ شَهْوَتَه و آثَرَ عَلی نَفْسِه، غُفِرَلَهُ. آن که آرزو کند وی را چیزی از شهوات، آنگاه بیابد، دست از آن باز دارد و دیگری را بدان از خود اولی تر بیند لامحاله خداوند او را بیامرزد.»
هوش مصنوعی: ابن عمر آرزو کرد که ماهی بخورد و در تمام شهر آن را جستجو کردند اما پیدا نکردند. پس از مدتی، ماهیای به دست آوردند و آن را برایش کباب کردند و به او بردند. در چهرهاش نشانه شادی را حتی در حال بیماری دیدم. ناگهان سؤالی پیش آمد و فرمان داد که، «به آن سائل بدهید.» غلام گفت: «ای آقا، تو چند روز است که این را میخواستی، حالا چرا میدهی؟ ما میتوانیم به سائل چیز دیگری بدهیم.» ابن عمر پاسخ داد: «غلام، خوردن این برای من حرام است؛ زیرا من این را از دل خود کنار گذاشتهام به خاطر سخنی که از پیامبر صلیاللهعليهوآله شنیدهام. ایشان فرمودند: هر کسی که آرزوی چیزی از شهوات را داشته باشد، اما وقتی به آن دست یابد، از آن دست بکشد و چیزی دیگر را برای خود ترجیح دهد، خداوند او را میبخشد.»
و در حکایات یافتم که: ده کس از درویشان به بادیه فرو رفتند. از راه منقطع شدند و تشنگی مر ایشان را دریافت، و با ایشان یک شربت آب بود. بر یکدیگر ایثار میکردند و کس نخورد تا همه از دنیا به تشنگی بشدند، بهجز یک کس وی گفت: «چون من دیدیم که همه رفتند،من آب بخوردم و به قوت آن باز به راه آمدم.» یکی وی را گفت: «اگر نخوردی بهتر بودی.» گفت: «یا هذا! شریعت چنین دانستهای؟ که اگر نخوردمی قاتل نفس خود بودمی، و مأخوذ بدان.» گفت: «پس ایشان قاتل نفوس خود بوده باشند؟» گفتا: «نه؛ از آن که از ایشان یکی مینخورد تا آن دیگر خورَد. چون جمله اندر موافقت فرو شدند من بماندم و آب لامحاله بر من واجب شد شرعی که آن آب بیاید خورد.»
هوش مصنوعی: در داستانی آمده است که ده نفر از درویشان به بیابان رفتند و در مسیر از هم جدا شدند. آنها تشنگی را احساس کردند و تنها یک شیشه آب با خود داشتند. همگی تصمیم گرفتند که به نوبت به یکدیگر ایثار کنند و هیچکدام از آب ننوشیدند تا اینکه به خاطر تشنگی همگی جان خود را از دست دادند جز یکی از آنها که بعد از مشاهده وضعیت دیگران، آب را نوشید و دوباره به راه ادامه داد. یکی از درویشان به او گفت: «بهتر بود که نمیخوردی.» او پاسخ داد: «آیا بر اساس شریعت چنین چیزی را میدانی؟ اگر نمینوشیدم، جان خود را به خطر میانداختم و مسئول بودند.» آن فرد سایر درویشان را مورد انتقاد قرار داد و پرسید: «پس آیا آنها جانهای خود را به خطر انداختند؟» او گفت: «نه؛ زیرا هیچکدام از آنها تا هنگامی که دیگری نمینوشید، آب ننوشیدند. وقتی که همه در توافق قرار گرفتند، من باقی ماندم و نوشیدن آب برای من بر اساس شرع واجب بود.»
و چون امیرالمؤمنین علی کرَّمَ اللّه وَجْهَه بر بستر پیغمبر علیه السّلام بخفت، و پیغمبر با ابوبکررضی اللّه عنه از مکه بیرون آمدن و به غار اندر آمدند و آن شب کفار قصد کشتن پیغمبر علیه السّلام داشتند، خداوند تعالی جبرئیل و میکائیل را گفت: «من میان شما برادری دادم و یکی را زندگانی درازتر از دیگری گردانیدم. کیست از شما دو که ایثار کند مر برادر خود را بر خود به زندگانی و مرگ را اختیار کند؟» هر دو مر خود را زندگانی اختیار کردند. خداوند تعالی با جبرئیل و میکائیل گفت: «شرف علی بدیدید و فضلش بر خود که میان وی و از آنِ رسول خود برادری دادم. وی قتل و مرگ خود اختیار کرد و بر جای وی بخفت و جان فدای پیغمبر علیه السّلام کرد و زندگانی بر وی ایثار کرد، هر دو اکنون به زمین روید و یکی بر پایان وی نشست. جبرئیل گفت: «بخٍّ بخٍّ، مَنْ مِثْلُکَ یَا ابنَ أبی طالبِ؟ لِأنَّ اللّه تعالی یُباهی بِکَ عَلی مَلائِکَته. کیست چون تو،ای پسر بوطالب که خداوند تعالی می به تو مباهات کند بر همه ملائکه، و تو اندر خواب خوش خفته؟» آنگه آیت آمد اندر شأن وی، قوله تعالی: «و مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ و اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ (۲۰۷/البقره).»
هوش مصنوعی: امیرالمؤمنین علی (ع) شب پیامبر (ص) در بستر ایشان خوابیده بود، در حالی که پیامبر همراه ابوبکر از مکه خارج شده و به غار رفته بودند. کافران نقشهای برای کشتن پیامبر داشتند. خداوند به جبرئیل و میکائیل فرمان داد که یکی از آنها باید برادر خود را به زندگی ترجیح دهد و مرگ را انتخاب کند. هر دو آنها زندگی خود را انتخاب کردند. آنگاه خداوند به آنها گفت که علی (ع) با شرف و مقامش برگزیده شده و جان خود را فدای پیامبر کرده و جای او خوابیده است. جبرئیل با تحسین به علی (ع) گفت که او بینظیر است و خداوند به او بر سایر ملائکه مباهات میکند. سپس آیهای در وصف این فداکاری نازل شد.
چون به محنت اُحُد خداوند تعالی مؤمنان را آزموده گردانید، زنی گوید از صالحات انصار که: من بیرون آمدم با شربتی آب تا به کسی از آنِ خود دهم. اندر حربگاه یکی را دیدم از کرام صحابه، مجروح افتاده و نفس میشمرد به من اشارت کرد که: «از آن آب به من ده.» من آب بدو دادم. مجروحی دیگر آواز داد که: «به من ده.» وی آب نخورد و مرا بدو اشارت کرد. چون بدو بردم، دیگری آواز داد. وی نخورد و مرا گفت: «بدو بر.» همچنین تا هفت کس. چون هفتم خواست که آب از من بستاند جان بداد. بازگشتم گفتم دیگری را دهم. هوشش رفته بود تا هر هفت درگذشتند. آنگاه آیت آمد، قوله تعالی: «و یُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ (۹/الحشر).»
هوش مصنوعی: خداوند مؤمنان را در حادثه اُحُد آزمایش کرد. زنی از زنان صالح انصار گفت: من با یک ظرف آب بیرون آمدم تا به کسی از جنگجویان دهم. در میدان جنگ، یکی از صحابه را دیدم که مجروح شده و به سختی نفس میکشید. او به من علامت داد که آب به او بدهم. من آب را به او دادم. مجروح دیگری صدا زد که آب را به من بده. او آب را قبول نکرد و به من اشاره کرد که به فرد دیگری بدهم. این روند ادامه داشت تا این که هفت نفر درخواست آب کردند. اما وقتی نفر هفتم خواست آب را بگیرد، جانش را از دست داد. وقتی به عقب برگشتم تا به دیگری آب بدهم، متوجه شدم که همه هفت نفر جان سپردهاند. سپس آیهای نازل شد که میگوید: آنها دیگران را بر خود ترجیح میدهند، حتی اگر خودشان نیازمند باشند.
اندر بنی اسرائیل عابدی بود که چهارصد سال عبادت کرده بود. روزی گفت: «بارخدایا، اگر این کوهها نبودی و نیافریدی، رفتن و سیاحت کردن بر بندگان تو آسانتر بودی.» به یکی از پیغمبران زمانه فرمان آمد که: «مر آن عابد را بگوی که: تو را بر تصرف کردن اندر ملک ما چه کار است؟ اکنون که تصرف کردی نامت از دیوان سعیدان پاک کردیم و اندر دیوان اشقیا ثبت کرد.» عابد را طربی اندر دل پدیدار آمد و سجدهٔ شکر کرد مر خداوند را، عزّ و جلّ. پیغمبر وقت گفت: «ای شیخ، بر شقاوت شکر واجب نشود.» وی گفت: «شکر من بر شقاوت از آن است که باری نام من اندر دیوان است. اما حاجتی دارم، ای پیغمبر به خدای.» گفتا: «بگوی،تا باز گویم.» گفتا: «بگوی مر خداوند را تعالی و تقدس که مرا به دوزخ فرست و تن من چندانی گردان که همه جای عاصیان موحد بگیرم تا ایشان جمله به بهشت روند.» پس فرمان آمد: «بگوی مر آن بنده را که این امتحان نه اهانت تو بود؛که این جلوه کردن تو بود بر سر خلایق، و به قیامت، تو و آن که تو شفاعت کنی اندر بهشت باشید.»
هوش مصنوعی: در میان بنی اسرائیل، عابدی بود که چهارصد سال عبادت کرده بود. روزی گفت: «خدای من، اگر این کوهها نبودند و تو آنها را نیافریده بودی، رفتن و سیاحت کردن برای بندگان تو آسانتر بود.» به یکی از پیامبران آن زمان وحی شد که بگوید: «به عابد بگو که تو را چه کاری به تصرف در ملک ماست؟ حالا که تصرف کردی، نامت را از دیوان خوشبختان پاک کردهایم و در دیوان بدبختان ثبت کردهایم.» عابد از این خبر خوشحال شد و سجده شکر به جای آورد. پیامبر گفت: «ای شیخ، شکر بر بدبختی واجب نیست.» عابد پاسخ داد: «شکری که من بر بدبختی میکنم به خاطر این است که نامم در دیوان وجود دارد. اما من حاجتی دارم، ای پیامبر، از خدا بپرس.» پیامبر پرسید: «چه چیزی میخواهی؟ بگو تا به او بگویم.» عابد گفت: «به خداوند بگو که مرا به دوزخ بفرستد و جسمم را آنقدر بزرگ کند که در کنار تمام معصیتکاران مؤمن باشم تا آنها همه به بهشت بروند.» آنگاه وحی آمد: «به آن بنده بگو که این امتحان نشانهی خفت تو نیست؛ بلکه این جلوهای است بر سر مردمان، و در قیامت تو و آن کسی که برای او شفاعت کنی، در بهشت خواهید بود.»
و من از احمد حمادی سرخسی پرسیدم که: «ابتدای توبهٔ تو چگونه بود؟» گفت: «وقتی من از سرخس برفتم و به بیابان فرو شدم بر سر اشتران خود و آنجا مدتی ببودم و پیوسته من دوست داشتمی که گرسنه بودمی و نصیب خود به دیگری دادمی، و قول خدای عزّ و جلّ «ویُؤثِرونَ علی أنفسهم (۹/الحشر)» در پیش خاطر من تازه بودی، و بدین طایفه اعتقادی داشتم. روزی شیری گرسنه از بیابان برآمد و اشتری از آنِ من بشکست و بر سر بالایی شد و بانگی بکرد تا هر چه اندر آن نزدیکی سباعی بود بانگ وی بشنیدند، بر وی جمع شدند. وی بیامد و اشتر را بر درید و هیچ نخورد و باز بر سر بالا شد. آن سباع، از گرگ و شگال و روباه و مثلهم، همه از آن خوردن گرفتند و وی میبود تا همه بازگشتند. آنگاه قصد کرد تا لختی بخورد روباهی لنگ از دور پدیدار شد. شیر بازگشت تا آن روباه لنگ چندان که بایست بخورد و بازگشت. آنگاه شیر بازآمد و لختی از آن بخورد، و من از دور نظاره میکردم. چون بازگشت به زبانی فصیح مرا گفت: «یا احمد، ایثار بر لقمه کار سگان است، مردان جان و زندگانی ایثار کنند.» چون این برهان بدیدم، دست از کل اشغال بداشتم. ابتدای توبهٔ من آن بود.»
هوش مصنوعی: احمد حمادی سرخسی به من گفت: وقتی که از سرخس رفت و به بیابان افتاد، بر روی شترهایش نشسته بود و مدتی در آنجا ماند. او همیشه دوست داشت گرسنه باشد و سهم خود را به دیگران بدهد و آیات خداوند را در ذهن داشت. روزی، شیری گرسنه از بیابان بیرون آمد و یکی از شترهای او را گرفت و بر روی تپهای رفت و صدا زد. سایر حیوانات وحشی که در نزدیکی بودند صدای او را شنیدند و به دور او جمع شدند. شیر به شتر حمله نکرد و هیچ از آن نخورده، به بالای تپه بازگشت. حیوانات دیگری مانند گرگ و روباه نیز برای خوردن آماده شدند، اما شیر مانع آنها شد و منتظر ماند تا همه برگردند. سپس، یکی از روباههای لنگ از دور آمد. شیر اجازه داد تا روباه چند لقمه بخورد و بعد به سراغ طعمهاش رفت. من از دور همه اینها را تماشا میکردم. وقتی شیر برگشت، با زبانی فصیح به من گفت: «ای احمد، ایثار بر لقمه کار سگان است، اما مردان در زندگی و جان خود ایثار میکنند.» وقتی این را شنیدم، تصمیم به تغییر و ترک ناپاکیها گرفتم و این آغاز توبه من بود.
و جعفر خُلدی رضی اللّه عنه گوید: روزی ابوالحسن نوری رحمه اللّه و رَضِیَ عنه اندر خلوت مناجات میکرد. من برفتم تا مناجات وی را گوش دارم، چنانکه وی نداند؛ که سخت فصیح و لَبِق میبود. گفت: «بارخدایا، اهل دوزخ را عذاب کنی و جمله آفریدگان تواند و به علم و قدرت و ارادت قدیم تواند. اگر ناچار دوزخ را از مردم پر خواهی، قادری بر آن که به من دوزخ و طبقات آن پر گردانی، و مر ایشان را به بهشت فرستی.» جعفر گفت: «من در امر وی متحیر شدم. به خواب دیدم که آیندهای بیامدی و گفتی خداوند تعالی گفت: ابوالحسن را بگوی ما تو را بدان تعظیم و شفقت تو بخشیدیم که به ما و بندگان ماست.»
هوش مصنوعی: جعفر خُلدی رضی الله عنه روایت میکند که یک روز ابوالحسن نوری رحمه الله و رَضِیَ عنه در تنهایی مشغول مناجات بود. من نزدیک شدم تا صدای مناجات او را بشنوم بدون اینکه او متوجه شود، زیرا او بسیار فصیح و باهوش بود. او گفت: «بارخدایا، تو میتوانی اهل جهنم را عذاب کنی و تمامی مخلوقات را تحت اختیار و ارادهات قرار دهی. اگر ناچار هستی که جهنم را از مردم پر کنی، تو قادر هستی که من را بر این کار بگماری و آنها را به بهشت بفرستی.» جعفر گفت: «من از این موضوع حیرتزده شدم. سپس در خواب دیدم که فردی به من گفت: خداوند تعالی فرمود: ابوالحسن را بگویید ما به خاطر تعظیم و محبت او به ما و بندگانمان، او را مورد رحمت قرار دادیم.»
و وی را نوری بدان خواندندی که اندر خانهٔ تاریک چون سخن گفتی، به نور باطنش خانه روشن شدی، و به نور حق اسرار مریدان بدانستی؛ تا جنید گفت ورا: «ابوالحسن جاسوس القلوب است.»
هوش مصنوعی: او را به نوری تشبیه میکردند که در فضای تاریک خانه، با صحبت کردنش، نور داخلیاش آنجا را روشن کرده و به نور حقیقت، اسرار پیروانش را میشناخت. به طوری که جنید به او گفت: «ابوالحسن جاسوس دلها است.»
این است تخصیص مذهب وی،و این اصلی قوی است و امر مُعظم به نزدیک اهل بصیرت. و بر آدمی هیچ چیز از بذل روح سختتر نیست و دست بداشتنِ محبوب خود و خداوند تعالی کلید همه نیکوییها مر بذل محبوب خود را گردانیده است؛ لقوله، تعالی: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ (۹۲/آل عمران).» و چون روح کسی مبذول باشد، مال و منال و خرقه و لقمه را چه خطر باشد؟
هوش مصنوعی: این مذهب او به طور مشخص بیانگر اعتقاداتش است و این یک اصل محکم و امر بزرگی است که نزد اهل بصیرت مورد توجه قرار میگیرد. برای انسان هیچ چیز دشوارتر از فدای روح خود نیست و نگهداشتن محبوب خود و خداوند به عنوان کلید تمامی خوبیها مطرح شده است؛ زیرا در قرآن آمده است که «هرگز به نیکی نخواهید رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید». وقتی که روح فرد فدای چیزی شود، دیگر مال و ثروت و حتی لقمه نان چه اهمیتی دارد؟
و اصل این طریقت این است؛ چنانکه یکی به نزدیک رُوَیم امد که: «مرا وصیتی کن.» بگفت: «یا بُنیَّ، لیسَ هذَا الأمرُ غَیْرَ بَذْلِ الرُّوحِ إنْ قَدرتَ عَلی ذلک و الّا فَلا تَشْتَغِلْ بِتُرَّهاتِ الصُّوفیّةِ. این امر بهجز بذل جان نیست اگر توانی و الا به ترهات صوفیان مشغول مشو.»
هوش مصنوعی: اصلیترین نکته این روش این است: فردی به نزد یکی از عارفان آمد و خواست که نصیحتی به او کند. عارف به او گفت: «ای پسر، این مسیر جز فدای جان نیست، اگر تو توانش را داری وگرنه به حرفهای پوچ و بیمحتوای صوفیان مشغول نشو.»
و هرچه جز این است همه ترهات است، و خداوند جل جلاله گفت، عزّ مِنْ قائلٍ: «وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أمْواتاً بَل أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ (۱۶۹/آل عمران)»، و قوله تعالی: «وَلاتَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلْ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَل أحیاءٌ (۱۵۴/البقره).»
هوش مصنوعی: هر چیز دیگری جز این، بیمفهوم است. خداوند متعال فرموده است: «نباید خیال کنید آنهایی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند؛ بلکه آنها عند ربّشان زندهاند.» و همچنین فرموده است: «نباید به کسانی که در راه خدا کشته میشوند بگویید که مردهاند؛ بلکه آنها زندهاند.»
پس حیات ابدی اندر قربت سرمدی به بذل روح یابند، و ترک نصیب خود اندر فرمان وی و متابعت دوستانش. اما ایثار و اختیار جمله اندر رؤیت تفرقه باشد و اندر عین جمع ایثار، که ترک نصیب است خود اصل نصیب بود و تا روش طالب متعلق به کسب وی بود، همه هلاک وی بود و چون جذب حق ولایتِ خود ظاهر کرد، احوال وی جمله بر هم بشولید، وی را عبارت نماند و روزگارش را اسم نه،تا کسی وی را نامی نهد و یا از وی عبارتی کند و یا چیزی را بدو حوالتی رود؛ چنانکه شبلی گوید، رحمة اللّه علیه:
هوش مصنوعی: حیات جاودانی در نزد خداوند با فدا کردن روح به دست میآید، و ترک سهم خود در پیروی از او و دوستانش. اما ایثار و انتخاب، همه در دیدگاه تفرقه قرار دارد و در نظر جمع، ایثار به معنای ترک سهم است که خود اساس سهم به شمار میآید. تا زمانی که راه طلبکننده به کسب او وابسته است، تمام نابودی او محسوب میشود. و هنگامی که حقیقت و ولایت خود را آشکار ساخت، تمامی وضعیتهای او دگرگون میشود و دیگر نامی از او باقی نمیماند تا کسی او را نام ببرد یا عبارتی در موردش بگوید یا چیزی به اوارجاع دهد؛ مانند گفته شبلی، رحمت خدا بر او.
غِبْتُ عَنّی فَما اُحِسُّ بِنَفْسی
وَتَلاشَتْ صِفَاتِیَ الموصوفة
هوش مصنوعی: من از خودم غافل شدهام و نمیتوانم حال خود را احساس کنم، ویژگیهای من هم در حال محو شدن است.
فأنا الیومَ غائبٌ عَنْ جَمیعٍ
لیسَ الّا العِبارةُ الْمَلْهُوفة
هوش مصنوعی: من امروز از همه جا غایب هستم، تنها چیزی که باقی مانده، کلمات پر از احساس و دلتنگی است.