و منهم: امام جهان و مقتدای خلقان، شرف فقها و عزّ علما، ابوحنیفه نعمان بن ثابت الخزّاز، -رَضِيَ اللّهُ عنه-
وی را اندر عبادت و مجاهدت قدمی درست بوده است و اندر اصول این طریقت شأنی عظیم داشت. و اندر ابتدای احوال قصد عزلت کرد و از جملهٔ خلق تبرا کرد و خواست که از میان خلق بیرون شود؛ که دل از ریاست و جاه خلق پاکیزه کرده بود و مهذب مر حق را استاده. تا شبی در خواب دید که استخوانهای پیغمبر علیه السّلام از لحد او گرد کرد و بعضی را از بعضی اختیار میکند. از نهیب آن از خواب درآمد. از یکی از اصحاب محمدبن سیرین بپرسید، او گفت: «تو اندر علم پیغمبر علیه السّلام و حفظ سنت وی به درجتی بزرگ رسی؛ چنانکه اندر آن متصرف شوی و صحیح از سقیم جدا کنی.» و دیگر بار پیغمبر را علیه السّلام به خواب دید که وی را گفت: «یا باحنیفه، تو را سبب زنده گردانیدن سنت من کردهاند. قصد عزلت مکن.»
و وی استاد بسیار کس بود از مشایخ، چون ابراهیم ادهم فُضَیل بن عیاض و داود طایی و بشر حافی و بهجز از ایشان، -رضوانُ اللّه علیهم اجمعین-.
و اندر میان علما -رَحِمَهم اللّهُ- مسطور است که به وقت ابوجعفر المنصور تدبیر کردند که از چهار کس یکی را قاضی گردانند: یکی امام اعظم، ابوحنیفه و دیگر سفیان و سدیگر مِسْعر بن کدام، و چهارم شُرَیک، -رحمة اللّه علیهم- و این هر چهار از فُحول علمای دهر بودند. کس فرستادند تا جمله را آنجا حاضر گردانند. اندر راه که میرفتند، ابوحنیفه -رَضِيَ اللّهُ عنه- گفت: «من اندر هر یک از ما فراستی بگویم، اندر این رفتن ما؟» گفتند: «صواب آید.» گفت: «من به حیلتی این قضا از خود دفع کنم، و سفیان بگریزد، و مِسْعَر دیوانه سازد خود را و شُریک قاضی شود.»
سفیان از راه بگریخت و به کشتی اندر شد و گفت: «مرا پنهان کنید که سرم بخواهند برید.» به تأویل این خبر که پیغمبر، علیه السّلام، فرمود: «مَنْ جُعِلَ قاضیاً فقد ذُبِحَ بغیرِ سِکّینٍ». ملّاح وی را پنهان کرد.
و این هر سه را به نزدیک منصور بردند. نخست ابوحنیفه را -رحمة اللّه علیه- گفت: «تو را قضا باید کرد.» گفت: «ای امیر، من مردیام نه از عرب، از موالی ایشان. و سادات عرب به حکم من راضی نباشند.» ابوجعفر گفت: «این کار به نسب تعلّق ندارد، این عمل را علم باید و تو مقدّم علمای زمانهای.» گفت: «من این کار را نشایم، و اندر این قول که گفتم که نشایم از دو بیرون نباشد: اگر راست گویم، خود گفتم که نشایم، و اگر دروغ گویم، تو روا مدار که دروغگویی را بیاری و خلیفت خود کنی و اعتماد دِماء و فُروج مسلمانان بر وی کنی و تو خلیفت خدای باشی.» این بگفت و نجات یافت.
آنگاه شُریک را گفتند: «تو را قضا بباید کرد.» گفت: «من مردی سوداییام و دماغم خفیف است.» منصور گفت: «معالجت کن خود را عصیدههای موافق و نبیدهای مثلث، تا عقلت کامل شود.» آنگاه قضا به شُریک دادند، و ابوحنیفه -رَضِيَ اللّهُ عنه- وی را مهجور کرد و نیز هرگز با وی سخن نگفت.
و این نشان کمال حال وی است مر دو معنی را: یکی صدق فراستش اندر هر یک و دیگر سپردن راه سلامت و صحّت و ملامت و خلق را از خود دور کردن و به جاه ایشان مغرور ناگشتن و این حکایت دلیلی قوی است مر صحّت ملامت را که آن چنان سه پیر بزرگوار به حیلت خود را از خلق دور کردند. و امروز جملهٔ علما مر این جنس معاملت را منکرند؛ از آن که با هوی آرمیدهاند و از طریق حق رمیده، خانهٔ امرا را قبلهٔ خود ساخته و سرای ظالمان را بیت المعمور خود گردانیده و بساط جایران را با «قابَ قوسَیْنِ أوْ ادنی (۹/النّجم)» برابر کرده؛ و هر چه خلاف این معانی بود همه را منکر شوند.
وقتی در حضرت غزنین -حَرَسَها اللّه- یکی از مدّعیان امامت و علم گفته بود که: «مرقّعه پوشیدن بدعت است.» من گفتم: «جامهٔ خشیشی و دیبا و دَبیقی، جمله از ابریشم که عین آن مردان را حرام است، از ظالمان بستدن و به الحاح و لجاج از حرام گرد کردن حرامی مطلق، آن را بپوشند و نگویند که بدعت است، چرا جامهای حلال از جایی حلال، به وجهی حلال خریده بدعت بود؟ اگر نه رعونت طبع و ضلالت عقل بر شما سلطانستی، سخن از این سنجیدهتر گویدی. اما مر زنان را ابریشمینه حلال باشد و دیوانگان را مُباح. اگر بدین هر دو مقرّ آمدید، خود را معذور کردید و الّا، فنَعوذُ باللّه من عَدَمِ الإنصاف.»
و امام اعظم، ابوحنیفه -رَضِيَ اللّه عنه- گوید که: چون نوفل بن حیان -رَضِيَ اللّه عنه- را وفات آمد، من به خواب دیدم که قیامتستی و جملهٔ خلق اندر حسابگاه اندی. پیغمبر را دیدم -علیه السّلام- متشمّر اِستاده بر حوض خود، و بر راست و چپ وی مشایخ دیدم ایستاده. پیری را دیدم نیکوروی و بر سر موی سفید گذاشته و خد بر خدّ پیغمبر نهاده، و اندر برابر وی نوفل را دیدم ایستاده. چون مرا بدید به سوی من آمد و سلام گفت. وی را گفتم: «مرا آب ده.» گفت: «تا از پیغمبر -علیه السّلام- دستوری خواهم.» پیغمبر -علیه السّلام- به انگشت اشارت کرد تا مرا آب داد. من از آن آب بخوردم و مر اصحاب خود را بدادم که از آن جام هیچ کم نگشته بود. گفتم: «یا نوفل، بر راست پیغمبر، آن پیر کیست؟» گفت: «ابراهیم، خلیل الرّحمان و دیگر، ابوبکر الصّدّیق.» همچنین میپرسیدم و بر انگشت میگرفت تا از هفده کس بپرسیدم، -رضوان اللّه علیهم اجمعین-. چون بیدار شدم، هفده عدد بر انگشت گرفته داشتم.
و یحیی بن مُعاذ الرّازی -رَضِيَ اللّه عنه- گوید: پیغمبر را -علیه السّلام- به خواب دیدم، گفتمش: «أینَ اَطْلُبُکَ؟» قال: «عندَ علمِ أبي حنیفه. مرا به نزد علم ابی حنیفه جوی، -رَضِيَ اللّه عنه-.»
و وی را اندر ورع طُرَف بسیار است و مناقب مشهور، بیش از آن که این کتاب حمل آن کند.
و من که علی بن عثمان الجلابیام -وَفَّقَني الله- به شام بودم بر سر خاک بلال، مؤذن رسول، -علیه السّلام- خفته. خود را به مکّه دیدم اندر خواب، که پیغمبر -صَلَّی اللّه علیه و سلَّم- از باب بنی شَیبه اندر آمدی و پیری را اندر کنار گرفته؛ چنانکه اطفال را گیرند بشفقت. من پیش دویدم و بر دست و پایش بوسه دادم و اندر تعجّب آن بودم تا آن کیست و آن حالت چیست. وی به حکم اعجاز بر باطن و اندیشهٔ من مُشرِف شد، مرا گفت: «این، امام تو و اهل دیار توست.» و مرا بدان خواب امیدی بزرگ است با اهل شهر خود.
و درست گشت از این خواب که وی یکی از آنها بوده است که از اوصاف طبع فانی بودند و به احکام شرع باقی و بدان قائم؛ چنانکه برندهٔ وی پیغمبر بود، -علیه السّلام-. اگر او خود رفتی، باقی الصّفه بودی و باقی الصّفه یا مُخطی بود یا مُصیب. چون برندهٔ وی پیغمبر بود -علیه السّلام- فانی الصّفه باشد به بقای صفت پیغمبر -علیه السّلام- و چون بر پیغمبر -علیه السّلام- خطا صورت نگیرد، بر آن که بدو قائم بود نیز صورت نگیرد . این رمزی لطیف است.
و گویند چون داود طایی -رحمة اللّه علیه- علم حاصل کرد و مُصدَّر و مقتدا شد، به نزدیک ابوحنیفه -رَضِيَ اللّه عنه- آمد و گفت: «اکنون چه کنم؟» گفت: «علیک بالعَملِ فَإنَّ العلمَ بِلا عملٍ کالجَسدِ بلاروحٍ. بر تو بادا به کار بستن علم، به جهت آن که هر علمی که آن را کاربند نباشند، چون تنی باشد که وی را جان نباشد.» اما فَدَیتَک؛ تا علم به عمل مقرون نگردد صافی نشود و روزگار مخلص نه و هر که به علم مجرّد قناعت کند، وی عالم نباشد؛ که عالم را به مجرّد علم قناعت نبود؛ از آنچه عین علم متقاضی عمل باشد، چنانکه عین هدایت، مجاهدت تقاضا کند و چنانکه مشاهدت بی مجاهدت نباشد، علم بی عمل نباشد؛ از آنچه علم مواریث عمل باشد و تخریج و گشایش علم با منفعت به برکات عمل بود و به هیچ معنی عمل از علم جدا نتوان کرد، چنانکه نور آفتاب از عین آن. و اندر ابتدای کتاب اندر علم بابی مختصر بیاوردهایم. و باللّه التّوفیق.
اطلاعات
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و منهم: امام جهان و مقتدای خلقان، شرف فقها و عزّ علما، ابوحنیفه نعمان بن ثابت الخزّاز، -رَضِيَ اللّهُ عنه-
هوش مصنوعی: و از جمله ایشان: امام جهانیان و پیشوای مردم، دارای مقام و شرافت در میان فقها و عزت علمای دین، ابوحنیفه نعمان بن ثابت خزّاز، خداوند از او راضی باشد.
وی را اندر عبادت و مجاهدت قدمی درست بوده است و اندر اصول این طریقت شأنی عظیم داشت. و اندر ابتدای احوال قصد عزلت کرد و از جملهٔ خلق تبرا کرد و خواست که از میان خلق بیرون شود؛ که دل از ریاست و جاه خلق پاکیزه کرده بود و مهذب مر حق را استاده. تا شبی در خواب دید که استخوانهای پیغمبر علیه السّلام از لحد او گرد کرد و بعضی را از بعضی اختیار میکند. از نهیب آن از خواب درآمد. از یکی از اصحاب محمدبن سیرین بپرسید، او گفت: «تو اندر علم پیغمبر علیه السّلام و حفظ سنت وی به درجتی بزرگ رسی؛ چنانکه اندر آن متصرف شوی و صحیح از سقیم جدا کنی.» و دیگر بار پیغمبر را علیه السّلام به خواب دید که وی را گفت: «یا باحنیفه، تو را سبب زنده گردانیدن سنت من کردهاند. قصد عزلت مکن.»
هوش مصنوعی: او در عبادت و مجاهدت قدمهای محکمی برداشته و در اصول این راه جایگاهی بزرگ داشته است. در آغاز زندگی تصمیم به گوشهنشینی گرفت و از دیگران فاصله گرفت و میخواست که از جمعیت جدا شود؛ زیرا دلش از حب ریاست و مقام پاک شده و به حق نزدیك شده بود. تا اینکه شبی در خواب دید که استخوانهای پیامبر (ص) دور او جمع شده و برخی از آنها را از میان هم دیگر انتخاب میکنند. به خاطر این خواب، از خواب بیدار شد و از یکی از شاگردان محمد بن سیرین پرسید. او گفت: «تو در علم پیامبر (ص) و حفظ سنت او به مرتبهای بزرگ خواهی رسید؛ به گونهای که قدرت تفکیک صحیح از نادرست را خواهی داشت.» بار دیگر هم پیامبر (ص) را در خواب دید که به او گفت: «ای ابوحنیفه، تو به سبب زنده نگه داشتن سنت من برگزیده شدهای. از قصد عزلت و تنهایی پرهیز کن.»
و وی استاد بسیار کس بود از مشایخ، چون ابراهیم ادهم فُضَیل بن عیاض و داود طایی و بشر حافی و بهجز از ایشان، -رضوانُ اللّه علیهم اجمعین-.
هوش مصنوعی: او از اساتید بزرگ و مشهور بوده و به جمعی از مشایخ بزرگ چون ابراهیم ادهم، فضیل بن عیاض، داود طایی و بشر حافی وابسته است و به جز این افراد، نیز با دیگر بزرگان در ارتباط بوده است.
و اندر میان علما -رَحِمَهم اللّهُ- مسطور است که به وقت ابوجعفر المنصور تدبیر کردند که از چهار کس یکی را قاضی گردانند: یکی امام اعظم، ابوحنیفه و دیگر سفیان و سدیگر مِسْعر بن کدام، و چهارم شُرَیک، -رحمة اللّه علیهم- و این هر چهار از فُحول علمای دهر بودند. کس فرستادند تا جمله را آنجا حاضر گردانند. اندر راه که میرفتند، ابوحنیفه -رَضِيَ اللّهُ عنه- گفت: «من اندر هر یک از ما فراستی بگویم، اندر این رفتن ما؟» گفتند: «صواب آید.» گفت: «من به حیلتی این قضا از خود دفع کنم، و سفیان بگریزد، و مِسْعَر دیوانه سازد خود را و شُریک قاضی شود.»
هوش مصنوعی: در میان دانشمندان، گفته شده که در زمان ابوجعفر المنصور تصمیمی گرفته شد تا یکی از چهار نفر به عنوان قاضی انتخاب شود: ابوحنیفه، سفیان، مسعر بن کدام و شُرَیک که هر چهار نفر از بزرگترین علمای زمان خود بودند. دستوری صادر شد تا همه آنها در یک مکان جمع شوند. در حین سفر، ابوحنیفه با خود گفت: «آیا میتوانم درباره هر یک از ما حرفی بزنم؟» دیگران پاسخ دادند: «سخن خوبی است.» او گفت: «من با تدبیری، از به عهده گرفتن این قضا خود را دور میکنم، سفیان فرار خواهد کرد، مسعر خود را به دیوانگی خواهد زد و شُرَیک به عنوان قاضی باقی میماند.»
سفیان از راه بگریخت و به کشتی اندر شد و گفت: «مرا پنهان کنید که سرم بخواهند برید.» به تأویل این خبر که پیغمبر، علیه السّلام، فرمود: «مَنْ جُعِلَ قاضیاً فقد ذُبِحَ بغیرِ سِکّینٍ». ملّاح وی را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: سفیان به سرعت فرار کرد و به کشتی رفت و گفت: «مرا قایم کنید چون قصد جانم را دارند.» این جمله اشاره به حدیث پیامبر(ص) دارد که فرمود: «کسی که قاضی شود، مانند این است که بدون چاقو ذبح شده است.» ناخدای کشتی او را قایم کرد.
و این هر سه را به نزدیک منصور بردند. نخست ابوحنیفه را -رحمة اللّه علیه- گفت: «تو را قضا باید کرد.» گفت: «ای امیر، من مردیام نه از عرب، از موالی ایشان. و سادات عرب به حکم من راضی نباشند.» ابوجعفر گفت: «این کار به نسب تعلّق ندارد، این عمل را علم باید و تو مقدّم علمای زمانهای.» گفت: «من این کار را نشایم، و اندر این قول که گفتم که نشایم از دو بیرون نباشد: اگر راست گویم، خود گفتم که نشایم، و اگر دروغ گویم، تو روا مدار که دروغگویی را بیاری و خلیفت خود کنی و اعتماد دِماء و فُروج مسلمانان بر وی کنی و تو خلیفت خدای باشی.» این بگفت و نجات یافت.
هوش مصنوعی: این سه نفر را به نزد منصور بردند. ابتدا ابوحنیفه به او گفت: «ت باید به عنوان قاضی نصب شوی.» ابوحنیفه پاسخ داد: «ای امیر، من عرب نیستم و از جمله موالی آنها هستم. سادات عرب هرگز رضایت نخواهند داد که من قاضی شوم.» ابوجعفر در پاسخ گفت: «این مسئله به نسب مربوط نیست، بلکه به علم و دانش وابسته است و تو از علمای برجسته زمان خود هستی.» ابوحنیفه گفت: «من شایستگی این کار را ندارم و دلایلی که برای این ادعا دارم از دو حالت خارج نمیشود: اگر راست میگویم، خودم اعتراف میکنم که شایسته نیستم و اگر دروغ میگویم، تو نباید کسی را که به او اعتماد نمیکنی، به مقام قضاوت برگزینی و اعتبار خون و ناموس مسلمانان را به او بسپاری، در حالی که تو خلیفه خدا هستی.» این را گفت و نجات یافت.
آنگاه شُریک را گفتند: «تو را قضا بباید کرد.» گفت: «من مردی سوداییام و دماغم خفیف است.» منصور گفت: «معالجت کن خود را عصیدههای موافق و نبیدهای مثلث، تا عقلت کامل شود.» آنگاه قضا به شُریک دادند، و ابوحنیفه -رَضِيَ اللّهُ عنه- وی را مهجور کرد و نیز هرگز با وی سخن نگفت.
هوش مصنوعی: سپس به شریک گفتند: «باید قضاوت کنی.» او پاسخ داد: «من آدمی سرشار از احساسات هستم و ذهنم خیلی آرام نیست.» منصور گفت: «باید خودت را با داروهای مناسب و نوشیدنیهای خاص درمان کنی تا ذهنت به حالت نرمال برگردد.» سپس قضا را به شریک سپردند و ابوحنیفه -رضی الله عنه- او را ترک کرد و هرگز با او صحبت نکرد.
و این نشان کمال حال وی است مر دو معنی را: یکی صدق فراستش اندر هر یک و دیگر سپردن راه سلامت و صحّت و ملامت و خلق را از خود دور کردن و به جاه ایشان مغرور ناگشتن و این حکایت دلیلی قوی است مر صحّت ملامت را که آن چنان سه پیر بزرگوار به حیلت خود را از خلق دور کردند. و امروز جملهٔ علما مر این جنس معاملت را منکرند؛ از آن که با هوی آرمیدهاند و از طریق حق رمیده، خانهٔ امرا را قبلهٔ خود ساخته و سرای ظالمان را بیت المعمور خود گردانیده و بساط جایران را با «قابَ قوسَیْنِ أوْ ادنی (۹/النّجم)» برابر کرده؛ و هر چه خلاف این معانی بود همه را منکر شوند.
هوش مصنوعی: این بخش به بیان وضعیت کمال فردی اشاره دارد که به دو معنا تعبیر میشود: نخست، صداقت و درک درست او در هر مورد و دوم، توانایی او در انتخاب راه درست و سالم و دوری از ملامت و ضعف. او از درگیر شدن با مردم پرهیز کرده و به مقام و موقعیت دیگران فریب نمیخورد. این موضوع به عنوان دلیلی قوی برای صحت نداشتن ملامت محسوب میشود، زیرا سه شخص بزرگ به طرز هوشمندانهای از ارتباط با مردم دوری گزیدهاند. امروزه، تمام علمای دین این نوع رفتار را رد میکنند، زیرا به تمایلات خود اسیر شده و از مسیر حق فاصله گرفتهاند. آنها خانههای ثروتمندان را به عنوان هدف خود انتخاب کرده و به خانههای ظالمان توجه دارند، در حالی که هر چیزی که با این معانی در تضاد است را تکذیب میکنند.
وقتی در حضرت غزنین -حَرَسَها اللّه- یکی از مدّعیان امامت و علم گفته بود که: «مرقّعه پوشیدن بدعت است.» من گفتم: «جامهٔ خشیشی و دیبا و دَبیقی، جمله از ابریشم که عین آن مردان را حرام است، از ظالمان بستدن و به الحاح و لجاج از حرام گرد کردن حرامی مطلق، آن را بپوشند و نگویند که بدعت است، چرا جامهای حلال از جایی حلال، به وجهی حلال خریده بدعت بود؟ اگر نه رعونت طبع و ضلالت عقل بر شما سلطانستی، سخن از این سنجیدهتر گویدی. اما مر زنان را ابریشمینه حلال باشد و دیوانگان را مُباح. اگر بدین هر دو مقرّ آمدید، خود را معذور کردید و الّا، فنَعوذُ باللّه من عَدَمِ الإنصاف.»
هوش مصنوعی: در حضرت غزنین، یکی از افرادی که خود را عالم و امام میدانست، گفته بود که پوشیدن البسه مرقّعه یک بدعت است. من در پاسخ گفتم که لباسهایی از جنس ابریشم که مردان نمیتوانند بپوشند، توسط ظالمان بهطرز افراطی و با پافشاری به حرام بودن حرام شدهاند. با این حال، پوشیدن آنها به هیچ وجه بدعت نیست، در حالی که پوشیدن یک لباس حلال که به طور حلال خریداری شده، بدعت به شمار میآید؟ اگر این سخن را نمیپذیرید، نشاندهنده کبر نفس و گمراهی عقل شماست. همچنین، پوشیدن ابریشم برای زنان حلال است و برای دیوانگان مجاز. اگر به این دو نکته توجه داشته باشید، میتوانید خود را معذور بدانید، وگرنه ما از خداوند به خاطر بیعدالتی شما پناه میبریم.
و امام اعظم، ابوحنیفه -رَضِيَ اللّه عنه- گوید که: چون نوفل بن حیان -رَضِيَ اللّه عنه- را وفات آمد، من به خواب دیدم که قیامتستی و جملهٔ خلق اندر حسابگاه اندی. پیغمبر را دیدم -علیه السّلام- متشمّر اِستاده بر حوض خود، و بر راست و چپ وی مشایخ دیدم ایستاده. پیری را دیدم نیکوروی و بر سر موی سفید گذاشته و خد بر خدّ پیغمبر نهاده، و اندر برابر وی نوفل را دیدم ایستاده. چون مرا بدید به سوی من آمد و سلام گفت. وی را گفتم: «مرا آب ده.» گفت: «تا از پیغمبر -علیه السّلام- دستوری خواهم.» پیغمبر -علیه السّلام- به انگشت اشارت کرد تا مرا آب داد. من از آن آب بخوردم و مر اصحاب خود را بدادم که از آن جام هیچ کم نگشته بود. گفتم: «یا نوفل، بر راست پیغمبر، آن پیر کیست؟» گفت: «ابراهیم، خلیل الرّحمان و دیگر، ابوبکر الصّدّیق.» همچنین میپرسیدم و بر انگشت میگرفت تا از هفده کس بپرسیدم، -رضوان اللّه علیهم اجمعین-. چون بیدار شدم، هفده عدد بر انگشت گرفته داشتم.
هوش مصنوعی: امام اعظم ابوحنیفه -رضی الله عنه- میگوید: وقتی نوفل بن حیان -رضی الله عنه- فوت کرد، خواب دیدم که روز قیامت است و همه مردم در حال حسابرسی هستند. در آن خواب، پیامبر -علیه السلام- را دیدم که بر حوضش ایستاده و در سمت راست و چپ او، مشایخی ایستاده بودند. یک پیرمرد زیبا با موهای سفید بر سرش را دیدم که دستانش را بر دوش پیامبر گذاشته و در مقابل او، نوفل ایستاده بود. وقتی نوفل مرا دید، به سمت من آمد و سلام کرد. من از او خواستم که به من آب بدهد. او گفت که ابتدا از پیامبر -علیه السلام- اجازه میگیرم. پیامبر با اشاره به او، اجازه دادند تا به من آب بدهد. من از آن آب نوشیدم و به یارانم نیز دادم و متوجه شدم که از آن جام هیچ کم نشده است. از نوفل پرسیدم که آن پیر کنار پیامبر کیست؟ او پاسخ داد: «ابراهیم، خلیل الرحمن و همچنین ابوبکر الصدیق.» همینطور سؤالات دیگری کردم و نام هفده نفر را از او پرسیدم -رضوان الله علیهم اجمعین-. وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که نام هفده نفر را به خاطر سپردهام.
و یحیی بن مُعاذ الرّازی -رَضِيَ اللّه عنه- گوید: پیغمبر را -علیه السّلام- به خواب دیدم، گفتمش: «أینَ اَطْلُبُکَ؟» قال: «عندَ علمِ أبي حنیفه. مرا به نزد علم ابی حنیفه جوی، -رَضِيَ اللّه عنه-.»
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ رازی میگوید: پیغمبر را در خواب دیدم و از او پرسیدم: «کجا تو را بیابم؟» او در پاسخ گفت: «در علم ابی حنیفه. مرا در کنار علم ابی حنیفه جستجو کن.»
و وی را اندر ورع طُرَف بسیار است و مناقب مشهور، بیش از آن که این کتاب حمل آن کند.
هوش مصنوعی: او در مورد پرهیزگاری و زهد، ویژگیها و فضایل زیادی دارد که بیشتر از آن چیزی است که این کتاب بتواند بیان کند.
و من که علی بن عثمان الجلابیام -وَفَّقَني الله- به شام بودم بر سر خاک بلال، مؤذن رسول، -علیه السّلام- خفته. خود را به مکّه دیدم اندر خواب، که پیغمبر -صَلَّی اللّه علیه و سلَّم- از باب بنی شَیبه اندر آمدی و پیری را اندر کنار گرفته؛ چنانکه اطفال را گیرند بشفقت. من پیش دویدم و بر دست و پایش بوسه دادم و اندر تعجّب آن بودم تا آن کیست و آن حالت چیست. وی به حکم اعجاز بر باطن و اندیشهٔ من مُشرِف شد، مرا گفت: «این، امام تو و اهل دیار توست.» و مرا بدان خواب امیدی بزرگ است با اهل شهر خود.
هوش مصنوعی: من، علی بن عثمان الجلابی، در شام بودم و بر سر خاک بلال، مؤذن پیامبر، خواب دیدم که در مکه هستم. در خواب، پیامبر (صلىاللّهعليهوآله) از در بنی شیبه وارد شدند و یک پیرمرد را به مهربانی در کنار خود گرفته بودند، مانند اینکه کودکان را در آغوش میگیرند. من پیش رفتم و بر دستان و پاهای پیامبر بوسه زدم و در حیرت بودم که آن شخص کیست و این وضعیت چه معنا میدهد. او با حکمت خاصی بر درک و اندیشه من تاثیر گذاشت و گفت: «این، امام تو و اهل دیارت است.» و این خواب برای من امیدی بزرگ به همراه داشت نسبت به اهل شهر خود.
و درست گشت از این خواب که وی یکی از آنها بوده است که از اوصاف طبع فانی بودند و به احکام شرع باقی و بدان قائم؛ چنانکه برندهٔ وی پیغمبر بود، -علیه السّلام-. اگر او خود رفتی، باقی الصّفه بودی و باقی الصّفه یا مُخطی بود یا مُصیب. چون برندهٔ وی پیغمبر بود -علیه السّلام- فانی الصّفه باشد به بقای صفت پیغمبر -علیه السّلام- و چون بر پیغمبر -علیه السّلام- خطا صورت نگیرد، بر آن که بدو قائم بود نیز صورت نگیرد . این رمزی لطیف است.
هوش مصنوعی: او از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که یکی از افرادی بوده که به صفات دنیوی وابسته بوده و به قوانین شرع پایبند است. چنانکه او نمایندهای چون پیامبر -علیهالسلام- داشته است. اگر او خود را از این دنیای فانی جدا کند، صفاتش باقی خواهد ماند و این باقیمانده یا اشتباه است یا درست. چون نماینده او پیامبر -علیهالسلام- بوده و او اشتباه نمیکند، پس خطا به کسی که به او وابسته است نیز رخ نخواهد داد. این موضوع یک نکته عمیق و زیبا است.
و گویند چون داود طایی -رحمة اللّه علیه- علم حاصل کرد و مُصدَّر و مقتدا شد، به نزدیک ابوحنیفه -رَضِيَ اللّه عنه- آمد و گفت: «اکنون چه کنم؟» گفت: «علیک بالعَملِ فَإنَّ العلمَ بِلا عملٍ کالجَسدِ بلاروحٍ. بر تو بادا به کار بستن علم، به جهت آن که هر علمی که آن را کاربند نباشند، چون تنی باشد که وی را جان نباشد.» اما فَدَیتَک؛ تا علم به عمل مقرون نگردد صافی نشود و روزگار مخلص نه و هر که به علم مجرّد قناعت کند، وی عالم نباشد؛ که عالم را به مجرّد علم قناعت نبود؛ از آنچه عین علم متقاضی عمل باشد، چنانکه عین هدایت، مجاهدت تقاضا کند و چنانکه مشاهدت بی مجاهدت نباشد، علم بی عمل نباشد؛ از آنچه علم مواریث عمل باشد و تخریج و گشایش علم با منفعت به برکات عمل بود و به هیچ معنی عمل از علم جدا نتوان کرد، چنانکه نور آفتاب از عین آن. و اندر ابتدای کتاب اندر علم بابی مختصر بیاوردهایم. و باللّه التّوفیق.
هوش مصنوعی: وقتی داود طایی، عالم و پیشوای مشهور، به نزد ابوحنیفه رفت و از او پرسید چه کاری باید انجام دهد، ابوحنیفه به او گفت که باید به عمل بپردازد، زیرا علم بدون عمل مانند جسمی است که بدون روح باشد. او تأکید کرد که علم فقط زمانی خالص و مفید خواهد بود که با عمل همراه شود. اگر کسی به صرف علم اکتفا کند، او را نمیتوان عالم واقعی نامید؛ زیرا علم همیشه به عمل نیاز دارد، همانطور که راهنمایی نیاز به تلاش و جهاد دارد. همچنین، علم در حقیقت مستلزم عمل است و به هیچ نحو نمیتوان عمل را از علم جدا دانست، مانند اینکه نور آفتاب نمیتواند از خود آفتاب جدا باشد. در این متن همچنین اشارهای به فصلی مختصر در ابتدا در مورد علم شده است.