گنجور

بخش ۳۷ - ۳۷ ابوالحسین سَمنون بن عبداللّه الخواص، رضی اللّه عنه

و منهم: آفتاب آسمان محبت و قدوهٔ اهل معاملت ابوالحسین سُمنون ابن عبداللّه الخواص، رضی اللّه عنه

اندر زمانه بی نظیر بود و اندر محبت شأنی عظیم داشت. جملهٔ مشایخ وی را بزرگ داشتند. وی را «سَمنون المحب» خواندندی، و وی خود را «سَمنون الکذّاب» نام کرده بود.

و از غلام الخلیل رنج‌های بسیار کشید و در پیش خلیفه بر وی گواهیهای محال داد و همه مشایخ بدان رنجه دل گشتند.

و این غلام الخلیل مردی مُرائی بود و دعوی پارسائی و صوفیگری کردی. خود را در پیش خلیفه و سلطانیان معروف گردانیده بود به مکر و شعبده و دین را به دنیا بفروخته چنان‌که اندر زمانهٔ ما بسیارند و مَساوی مشایخ و درویشان بر دست گرفته بود در پیش خلیفه. و مرادش آن بود تا مشایخ مهجور گردند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند.

خنک سمنون و مشایخ که مر ایشان را یک کس بود بدین صفت. امروز در این زمانه هر محققی را صد هزار غلام الخلیل هست. اما باک نیست؛ که به مردار، کرکسان اولی‌تر باشند.

و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد، هر کسی بدو تقرب کردند. غلام الخلیل را از آن رنج کرد و وضع‌ها برساختن گرفت. تا زنی را چشم بر جمال سمنون افتاد، خود را بر وی عرضه کرد. وی ابا کرد. تا آن زن نزدیک جنید شد که: «سمنون را بگوی تا مرا به زنی کند.» جنید را از آن ناخوش آمد. وی را زجر کرد. زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنان‌که زنان نهند بر وی نهاد و غلام الخلیل چنان‌که اعدا شنوند بشنود و سعایت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کردتا بفرمود که وی را بکشند. چون سیاف را بیاوردند و از خلیفه فرمان خواستند، چون خلیفه فرمان خواست داد زبانش بگرفت. چون شب درآمد بخفت، به خواب دید که: «زوال جان سمنون در زوال ملک تو بسته است.» دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانید.

و وی را کلام عالی است و اشارت دقیق اندر حقیقت محبت و وی آن بود که از حجاز می‌آمد، اهل فید گفتند: «ما راسخون گوی.» بر منبر شد و سخن می‌گفت، مستمع نداشت. روی به قنادیل کرد و گفت: «با شما می‌گویم.» آن همه قندیل‌ها درهم افتاد و خرد بشکست.

از وی رضی اللّه عنه می‌آید که گفت: «لایُعَبَّرُ عَنْ شیءٍ الّا بما هو أَرَقُّ مِنه، ولاشیءٌ أرَقُّ مِنَ المَحبَّةِ، فَبِمَ یَعَبَّرُ عَنها؟»

یعنی عبارت از چیزی نازک‌تر از آن چیز باشد، و چون ارق محبت هیچ چیز نباشد، به چه چیز عبارت از آن کنند؟ و مراد این، آن است که عبارت از محبت منقطع است؛ از آن‌چه عبارت صفت معبر بود و محبت صفت محبوب است. پس عبارت این مر حقیقت آن را ادراک نتواند کرد و اللّه اعلم بالصواب.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و منهم: آفتاب آسمان محبت و قدوهٔ اهل معاملت ابوالحسین سُمنون ابن عبداللّه الخواص، رضی اللّه عنه
هوش مصنوعی: و از جمله آن‌ها: آفتاب آسمان محبت و نمونهٔ اهل معاملات، ابوالحسین سُمنون ابن عبداللّه الخواص، که خداوند او را خوشنود سازد.
اندر زمانه بی نظیر بود و اندر محبت شأنی عظیم داشت. جملهٔ مشایخ وی را بزرگ داشتند. وی را «سَمنون المحب» خواندندی، و وی خود را «سَمنون الکذّاب» نام کرده بود.
هوش مصنوعی: در آن زمان، او در نوع خود بی‌نظیر بود و در عشق و محبت مقام بالایی داشت. همه مشایخ او را مورد احترام قرار دادند و او را «سمنون عاشق» نامیدند، در حالی که خودش را «سمنون دروغ‌گو» می‌خواند.
و از غلام الخلیل رنج‌های بسیار کشید و در پیش خلیفه بر وی گواهیهای محال داد و همه مشایخ بدان رنجه دل گشتند.
هوش مصنوعی: غلام الخلیل دچار رنج‌ها و مشکلات فراوانی شد و در برابر خلیفه به او اتهاماتی زدند که واقعیت نداشت. این موضوع باعث ناراحتی و آزار مشایخ دیگر نیز شد.
و این غلام الخلیل مردی مُرائی بود و دعوی پارسائی و صوفیگری کردی. خود را در پیش خلیفه و سلطانیان معروف گردانیده بود به مکر و شعبده و دین را به دنیا بفروخته چنان‌که اندر زمانهٔ ما بسیارند و مَساوی مشایخ و درویشان بر دست گرفته بود در پیش خلیفه. و مرادش آن بود تا مشایخ مهجور گردند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند.
هوش مصنوعی: این فرد، غلام الخلیل، مردی ظاهرالصلاح بود و ادعای پارسایی و تصوف می‌کرد. او به وسیله فریب و نیرنگ خود را در میان خلیفه و پادشاهان معروف کرده بود و دین را به دنیادوستی فروخته بود، درست مانند بسیاری دیگر در دوران ما. او به نام مشایخ و درویشان ابراز وجود می‌کرد تا مشایخ واقعی تحت‌الشعاع قرار بگیرند و کسی به آن‌ها توجه نکند، تا جایگاه و اعتبار خودش محفوظ بماند.
خنک سمنون و مشایخ که مر ایشان را یک کس بود بدین صفت. امروز در این زمانه هر محققی را صد هزار غلام الخلیل هست. اما باک نیست؛ که به مردار، کرکسان اولی‌تر باشند.
هوش مصنوعی: سمنون و مشایخ از کسانی بودند که به شکلی خاص شناخته می‌شدند. امروزه در هر زمانی محققان زیادی وجود دارند، اما این موضوع مهم نیست؛ زیرا در زندگی، پرندگان گوشت‌خوار همیشه به شکار مردارها تمایل بیشتری دارند.
و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد، هر کسی بدو تقرب کردند. غلام الخلیل را از آن رنج کرد و وضع‌ها برساختن گرفت. تا زنی را چشم بر جمال سمنون افتاد، خود را بر وی عرضه کرد. وی ابا کرد. تا آن زن نزدیک جنید شد که: «سمنون را بگوی تا مرا به زنی کند.» جنید را از آن ناخوش آمد. وی را زجر کرد. زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنان‌که زنان نهند بر وی نهاد و غلام الخلیل چنان‌که اعدا شنوند بشنود و سعایت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کردتا بفرمود که وی را بکشند. چون سیاف را بیاوردند و از خلیفه فرمان خواستند، چون خلیفه فرمان خواست داد زبانش بگرفت. چون شب درآمد بخفت، به خواب دید که: «زوال جان سمنون در زوال ملک تو بسته است.» دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانید.
هوش مصنوعی: وقتی که مقام سمنون در بغداد افزایش یافت، مردم به او نزدیک شدند. غلام الخلیل از این وضعیت نگران شد و تصمیم گرفت تدبیرهایی بیندیشد. در این میان، زنی به زیبایی سمنون علاقه‌مند شده و خود را به او عرضه کرد، اما سمنون از او روی برگرداند. زن به جنید، یکی از نزدیکان سمنون، گفت که از او بخواهد تا او را به زنی بگیرد. جنید از این درخواست ناخشنود شد و زن را برهانی دلسرد کرد. سپس آن زن به غلام الخلیل نزدیک شد و به او تهمتی زد که زنان به یکدیگر می‌زنند. غلام الخلیل، همچون دشمنان، این ماجرا را شنید و به دنبال سعایت برآمد و خلیفه را علیه سمنون برانگیخت تا فرمان قتل او را صادر کند. وقتی که جلاد به حضور خلیفه آمد و از او فرمان گرفت، خلیفه در کمال ناباوری نتوانست حرف بزند. در شب، خلیفه خواب دید که سرنوشت جان سمنون به سرنوشت ملک او گره خورده است. صبح روز بعد، خلیفه از اقدام خود عذرخواهی کرد و سمنون را با احترام بازگرداند.
و وی را کلام عالی است و اشارت دقیق اندر حقیقت محبت و وی آن بود که از حجاز می‌آمد، اهل فید گفتند: «ما راسخون گوی.» بر منبر شد و سخن می‌گفت، مستمع نداشت. روی به قنادیل کرد و گفت: «با شما می‌گویم.» آن همه قندیل‌ها درهم افتاد و خرد بشکست.
هوش مصنوعی: او دارای سخنان عمیق و بسیار دقیق در مورد حقیقت عشق بود. او از حجاز می‌آمد و مردمی از فید گفتند: «شما سخنران بزرگی هستید.» وقتی بر منبر رفت و شروع به سخن گفتن کرد، هیچ شنونده‌ای نداشت. سپس به سوی چراغ‌ها نگاهی انداخت و گفت: «با شما صحبت می‌کنم.» در نتیجه، همه چراغ‌ها بر روی هم افتادند و شکستند.
از وی رضی اللّه عنه می‌آید که گفت: «لایُعَبَّرُ عَنْ شیءٍ الّا بما هو أَرَقُّ مِنه، ولاشیءٌ أرَقُّ مِنَ المَحبَّةِ، فَبِمَ یَعَبَّرُ عَنها؟»
هوش مصنوعی: از وی روایت شده که گفت: «برای توصیف چیزی، تنها می‌توان از واژه‌ای استفاده کرد که لطیف‌تر از آن باشد و هیچ چیزی لطیف‌تر از محبت نیست. پس چگونه می‌توان محبت را توصیف کرد؟»
یعنی عبارت از چیزی نازک‌تر از آن چیز باشد، و چون ارق محبت هیچ چیز نباشد، به چه چیز عبارت از آن کنند؟ و مراد این، آن است که عبارت از محبت منقطع است؛ از آن‌چه عبارت صفت معبر بود و محبت صفت محبوب است. پس عبارت این مر حقیقت آن را ادراک نتواند کرد و اللّه اعلم بالصواب.
هوش مصنوعی: این متن می‌گوید که اگر چیزی نسبت به چیزی دیگر نازک‌تر باشد، نشان‌دهنده این است که محبت به هیچ چیز تعلق ندارد. بنابراین، نمی‌توان از چیزی به عنوان نماینده محبت صحبت کرد. در واقع این بیان می‌کند که محبت خود به تنهایی وجودی ندارد و چیزی که به عنوان محبت شناخته می‌شود، در واقع جدایی از آن است. همچنین، محبت صفت محبوب است و دلالتی بر حقیقت ندارد و در نهایت فقط خداوند به درستی می‌داند.