گنجور

بخش ۳۳ - ۳۳ ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری، رضی اللّه عنه

و منهم: مقدم سلف، و از سلف خود خلف، ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری رضی اللّه عنه

از قدما و اجلّهٔ صوفیان بود و اندر زمانهٔ خود یگانه بود و قدرش اندر همه دل‌ها رفیع. ابتدا صحبت یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه کرده بود، آنگاه مدتی اندر صحبت شاه شجاع کرمانی بود و با وی به نسابور آمد به زیارت بوحفص به نزدیک وی بیستاد و عمر اندر صحبت وی گذاشت.

از وی حکایت کنند ثِقات که گفت: پیوسته دلم طلب حقیقتی می‌کردی اندر حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی می‌نمودی، و دانستمی لامحاله که جز این ظاهر که عامه برآن‌اند نیز سری هست مر شریعت را، تا به بلاغت رسیدم. روزی به مجلس یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه افتادم و آن سر را بیافتم و مقصود برآمد. تعلق به صحبت وی کردم تا جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایات وی بگفتند. دل را به زیارت وی مایل یافتم. از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب می‌کردم وی مرا بار نداد و گفت: «طبع تو رجاپرورده است و صحبت با یحیی کرده‌ای و وی را مقام رجاست. کسی که مشرب رجا یافت از وی سپردن طریق نیاید؛ از آن‌چه به رجا تقلید کردن کاهلی بار آرد.» گفت: بسیار تضرع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود.

تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد. من با وی بیامدم. آن روز که به نزدیک بوحفص اندر آمدیم، شاه قبایی داشت. بوحفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی بازآمد و گفت: «وَجَدْتُ فِی القَباءِ ماطَلَبْتُ فِی العَباءِ. در قبا یافتم آن را که در عبا می‌طلبیدم.»

مدتی آن‌جا ببودم و همه همت من صحبت بوحفص گرفت، و حشمت شاه مرا از مداومت خدمت وی بازداشت و بوحفص آن ارادت اندر من می‌دید، و از خداوند تعالی بتضرع می‌خواستم تا صحبت بوحفص بر من میسر گرداند بی از آن که شاه آزرده گردد. تا آن روز که شاه قصد بازگشتن کرد و من بر موافقت وی پای جامه در پای کردم و دل جمله به نزدیک بوحفص. تا وی رضی اللّه عنه به حکم انبساط، با شاه گفت: «صحبت این کودک را اینجای بگذار؛ که مرا با وی خوش است.» شاه روی سوی من کرد و گفت: «أجِبِ الشّیخَ.» وی برفت. من آن‌جا بماندم، تا دیدم آن‌چه دیدم از عجایب اندر صحبت وی، رضی اللّه عنهما و وی را مقام شفقت بود.

خدای عزّ و جلّ مر بوعثمان را به سه پیر از سه مقام بگذاشت، و این هر سه اشارت که بدیشان کرد خود در وی بود: مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه، و مقام شفقت به صحبت بوحفص.

و روا باشد که مرید به پنج یا به شش یا بیشتر از این صحبت به منزل رسد و هر صحبتی وی را سبب کشف مقامی گردد؛ اما نیکوتر آن بود که پیران را به مقام خود آلوده نگرداند و نهایت ایشان را اندر آن مقام نشانه نکند و گوید که: «نصیب من از صحبت ایشان این بود؛ اما ایشان فوق این بودند، مرا از ایشان بهره بیش از این نبود.» و این به ادب نزدیک‌تر بود؛ از آن‌چه بالغ راه حق را با مقام و احوال هیچ کار نباشد.

و سبب اظهار تصوّف در نشابور و خراسان وی بود. با جنید و رُوَیم و یوسف بن حسین و محمد بن الفضل رحمهم اللّه صحبت کرده بود و هیچ کس از مشایخ از دل پیران خود آن بهره نیافته بود که وی و اهل نشابور وی را منبر نهادند تا بر زبان تصوّف مر ایشان را سخن گفت. وی را کتب عالی است و روایات مُتقن اندر فنون علم این طریقت.

از وی می‌آید که گفت: «حُقَّ لِمَنْ أعَزَّه اللّهُ بالمَعْرِفَةِ أنْ لایُذِلَّهُ بالمَعْصِیَةِ.» واجب است و سزا مر ان را که خداوند تعالی به معرفت عزیز کردش که خود را به معصیت ذلیل نکند و تعلق این به کسب بنده باشد و مجاهدت وی بر دوام رعایت امور وی و اگر بر آن معنی رانی که سزاوار است حق تعالی بدان که چون کسی را به معرفت عزیز کند به معصیت خوار نکند؛ از آن‌چه معرفت عطای وی است و معصیت فعل بنده، کسی را که عزّ به عطای حق باشد، محال بود که به فعل خود ذلیل گردد؛ چنان‌که آدم را علیه السّلام که به معرفت عزیز کرد به زَلّت ذلیل نکردش.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و منهم: مقدم سلف، و از سلف خود خلف، ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری رضی اللّه عنه
هوش مصنوعی: و از جمله آنان، مقدّم سلف و پس از او، خلفی است به نام ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری که خداوند رضایتش را رحمت کند.
از قدما و اجلّهٔ صوفیان بود و اندر زمانهٔ خود یگانه بود و قدرش اندر همه دل‌ها رفیع. ابتدا صحبت یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه کرده بود، آنگاه مدتی اندر صحبت شاه شجاع کرمانی بود و با وی به نسابور آمد به زیارت بوحفص به نزدیک وی بیستاد و عمر اندر صحبت وی گذاشت.
هوش مصنوعی: او از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین صوفیان قدیمی بود و در زمان خودش فردی بی‌نظیر به حساب می‌آمد و جایگاهش در دل‌ها بسیار بالا بود. ابتدا درباره یحیی بن معاذ صحبت کرده و سپس مدتی با شاه شجاع کرمانی گفتگو داشت. او به همراه شاه به نیشابور رفت تا به زیارت بوحفص برود و در نزد او مدتی را به گفت‌وگو گذراند.
از وی حکایت کنند ثِقات که گفت: پیوسته دلم طلب حقیقتی می‌کردی اندر حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی می‌نمودی، و دانستمی لامحاله که جز این ظاهر که عامه برآن‌اند نیز سری هست مر شریعت را، تا به بلاغت رسیدم. روزی به مجلس یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه افتادم و آن سر را بیافتم و مقصود برآمد. تعلق به صحبت وی کردم تا جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایات وی بگفتند. دل را به زیارت وی مایل یافتم. از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب می‌کردم وی مرا بار نداد و گفت: «طبع تو رجاپرورده است و صحبت با یحیی کرده‌ای و وی را مقام رجاست. کسی که مشرب رجا یافت از وی سپردن طریق نیاید؛ از آن‌چه به رجا تقلید کردن کاهلی بار آرد.» گفت: بسیار تضرع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود.
هوش مصنوعی: روزی یکی از افراد معتبر نقل می‌کرد که در دوران کودکی همیشه در جستجوی حقیقت بودم و از ظاهرگرایان نفرت داشتم. کم کم به این نتیجه رسیدم که در این ظاهر عوام، رازی وجود دارد و تا زمانی که به بلاغت رسیدم، این فکر در من بود. یک روز به محفل یحیی بن معاذ رسیدم و احساس کردم که به صدای او گوش می‌دهم و وقتی به جمع‌اش ملحق شدم، از حاضرین حکایت‌هایی را درباره او شنیدم که باعث شد علاقه‌ام به دیدار او بیشتر شود. بنابراین، از ری به کرمان سفر کردم و خواستم با شاه صحبت کنم، اما او مرا نپذیرفت و گفت که طبیعت تو مملو از امید است و چون با یحیی صحبت کرده‌ای، باید بدانی او دارای مقام بالایی است. کسی که به امید واگذار می‌شود نمی‌تواند راه را پیدا کند، زیرا تقلید از امید به تنبلی می‌انجامد. من بسیار دعا کردم و بیست روز در درگاه او انتظار کشیدم تا بالاخره پذیرفتم و مدتی در کنار او بودم، او مردی بسیار غیرت‌مند بود.
تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد. من با وی بیامدم. آن روز که به نزدیک بوحفص اندر آمدیم، شاه قبایی داشت. بوحفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی بازآمد و گفت: «وَجَدْتُ فِی القَباءِ ماطَلَبْتُ فِی العَباءِ. در قبا یافتم آن را که در عبا می‌طلبیدم.»
هوش مصنوعی: وقتی او تصمیم گرفت که به نیشابور برود و از بوحفص دیدن کند، من هم همراهش رفتم. روزی که به نزد بوحفص رسیدیم، او لباس مخصوصی به تن داشت. وقتی بوحفص او را دید، از جای خود بلند شد، جلو آمد و گفت: «در این قبا چیزی را یافتم که در عبا به دنبالش بودم.»
مدتی آن‌جا ببودم و همه همت من صحبت بوحفص گرفت، و حشمت شاه مرا از مداومت خدمت وی بازداشت و بوحفص آن ارادت اندر من می‌دید، و از خداوند تعالی بتضرع می‌خواستم تا صحبت بوحفص بر من میسر گرداند بی از آن که شاه آزرده گردد. تا آن روز که شاه قصد بازگشتن کرد و من بر موافقت وی پای جامه در پای کردم و دل جمله به نزدیک بوحفص. تا وی رضی اللّه عنه به حکم انبساط، با شاه گفت: «صحبت این کودک را اینجای بگذار؛ که مرا با وی خوش است.» شاه روی سوی من کرد و گفت: «أجِبِ الشّیخَ.» وی برفت. من آن‌جا بماندم، تا دیدم آن‌چه دیدم از عجایب اندر صحبت وی، رضی اللّه عنهما و وی را مقام شفقت بود.
هوش مصنوعی: مدتی در آن‌جا ماندم و تمام تلاش من برای صحبت با بوحفص بود. توجه شاه باعث شد نتوانم به طور مداوم در خدمت او باشم و بوحفص این محبت و علاقه را در من می‌دید. من با دل شاد از خداوند می‌خواستم که صحبت با بوحفص برایم میسر باشد، بدون اینکه شاه ناراحت شود. تا روزی که شاه تصمیم به بازگشت گرفت و من طبق خواسته او لباس‌هایم را مرتب کردم و تمام دلم پیش بوحفص بود. در آن لحظه، بوحفص به شاه گفت: «صحبت این جوان را اینجا بگذارید؛ چون من با او خوشحال هستم.» شاه به من نگاه کرد و گفت: «به شیخ پاسخ بده.» و او رفت. من همان‌جا ماندم و چیزهایی را دیدم که از عجایب صحبت با او بود و او مقام شفقت و محبت داشت.
خدای عزّ و جلّ مر بوعثمان را به سه پیر از سه مقام بگذاشت، و این هر سه اشارت که بدیشان کرد خود در وی بود: مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه، و مقام شفقت به صحبت بوحفص.
هوش مصنوعی: خداوند بلندمرتبه بوعثمان را به سه مقام مختلف هدایت کرد و هر یک از این مقام‌ها به معنای خاصی اشاره دارد که خود او نیز در آن ویژگی‌ها حضور دارد: مقام امید و آرزو در کنار یحیی، مقام غیرت و غیرت‌مندی در کنار شاه، و مقام محبت و مهربانی در کنار بوحفص.
و روا باشد که مرید به پنج یا به شش یا بیشتر از این صحبت به منزل رسد و هر صحبتی وی را سبب کشف مقامی گردد؛ اما نیکوتر آن بود که پیران را به مقام خود آلوده نگرداند و نهایت ایشان را اندر آن مقام نشانه نکند و گوید که: «نصیب من از صحبت ایشان این بود؛ اما ایشان فوق این بودند، مرا از ایشان بهره بیش از این نبود.» و این به ادب نزدیک‌تر بود؛ از آن‌چه بالغ راه حق را با مقام و احوال هیچ کار نباشد.
هوش مصنوعی: مرید می‌تواند با چند جلسه صحبت به منزل برسد و هر کدام از این گفت‌وگوها می‌تواند منجر به کشف مقامی جدید برای او شود. اما بهتر است که نباید خود را به مقام دیگران آلوده کند و به آنها به دیده‌ی قیمتی ننگرد. باید بگوید: «نصیب من از صحبت آنها همین بود و آنها بالاتر از این هستند و من از آنها بهره‌ بیشتری نداشتم.» این رفتار مؤدبانه‌تر است، زیرا شخصی که در راه حق قرار دارد باید به مقام و احوال دیگران بی‌تفاوت باشد.
و سبب اظهار تصوّف در نشابور و خراسان وی بود. با جنید و رُوَیم و یوسف بن حسین و محمد بن الفضل رحمهم اللّه صحبت کرده بود و هیچ کس از مشایخ از دل پیران خود آن بهره نیافته بود که وی و اهل نشابور وی را منبر نهادند تا بر زبان تصوّف مر ایشان را سخن گفت. وی را کتب عالی است و روایات مُتقن اندر فنون علم این طریقت.
هوش مصنوعی: ایشان باعث رونق تصوف در نشابور و خراسان شدند. با بزرگانی چون جنید، رویم، یوسف بن حسین و محمد بن فضل صحبت کرده بودند و هیچ‌یک از مشایخ دیگر نتوانسته بودند به اندازه او از آموزه‌های پیران خود بهره‌مند شوند. به همین دلیل، او و اهل نشابور، منبری برای او فراهم کردند تا درباره تصوف سخن بگوید. آثار او بسیار با ارزش و روایاتش در زمینه‌های علمی این طریقت معتبر و موثق است.
از وی می‌آید که گفت: «حُقَّ لِمَنْ أعَزَّه اللّهُ بالمَعْرِفَةِ أنْ لایُذِلَّهُ بالمَعْصِیَةِ.» واجب است و سزا مر ان را که خداوند تعالی به معرفت عزیز کردش که خود را به معصیت ذلیل نکند و تعلق این به کسب بنده باشد و مجاهدت وی بر دوام رعایت امور وی و اگر بر آن معنی رانی که سزاوار است حق تعالی بدان که چون کسی را به معرفت عزیز کند به معصیت خوار نکند؛ از آن‌چه معرفت عطای وی است و معصیت فعل بنده، کسی را که عزّ به عطای حق باشد، محال بود که به فعل خود ذلیل گردد؛ چنان‌که آدم را علیه السّلام که به معرفت عزیز کرد به زَلّت ذلیل نکردش.
هوش مصنوعی: هر کسی که خداوند به وسیله شناخت و معرفت به او عزت بخشیده، سزاوار است که با معصیت خود را ذلیل نکند. این موضوع به تلاش و مجاهدت شخص بستگی دارد که باید در حفظ امور خود کوشا باشد. چنانچه کسی که از طرف خدا به معرفت عزت یافته، به هیچ وجه نباید با اعمال ناشایست خود را خوار کند. این بدان معناست که کسی که عزت دارد به خاطر عطای خدا، نمی‌تواند با کارهای خود به ذلت بیفتد، مانند حضرت آدم که به معرفت عزیز گردید و با گناه نمی‌توانست ذلیل شود.