گنجور

بخش ۲۳ - ۲۳ ابوحامد احمدبن خضرویه البلخی، رضی اللّه عنه

و منهم: سرهنگ جوانمردان، و آفتاب خراسان، ابوحامد احمد بن خضرویه البلخی، رضی اللّه عنه

به علو حال و شرف وقت مخصوص بود و اندر زمانهٔ خود مقتدای قوم و پسندیدهٔ خاص و عام بود و طریقش ملامت بودی و جامه به رسم لشکریان پوشیدی.

و فاطمه که عیال وی بود، اندر طریقت شأنی عظیم داشت. وی دختر امیربلخ بود. چون وی را ارادت توبه پدیدار آمد، به احمد کس فرستاد که: «مرا از پدر بخواه.» وی اجابت نکرد. کس فرستاد که: «یا احمد، من تو را مرد آن نپنداشتم که راه حق بزنی. راهبر باش نه راهبُر.»

احمد کس فرستاد و وی را از پدر بخواست. پدرش به حکم تبرک وی را به احمد خضرویه داد و فاطمه به ترک مشغولی دنیا بگفت و به حکم عزلت با احمد بیارامید. تا احمد را قصد زیارت خواجه بایزید افتاد. فاطمه با وی برفت. چون پیش بایزید آمد برقع از روی برداشت و با وی سخن گستاخ می‌گفت. احمد از آن متعجب شد و غیرت بر دلش مستولی گشت. گفت: «یا فاطمه، آن چه گستاخی بودت با بایزید؟» گفت: «از آن‌چه تو محرم طبیعت منی، و وی محرم طریقت من. از تو به هوی رسم، و ازوی به خدا و دلیل بر این آن که وی از صحبت من بی نیاز است و توبه من محتاج.»

و پیوسته وی با بایزید گستاخ می‌بودی، تا روزی بایزید را چشم بر دست فاطمه افتاد، حنابسته دید. گفت: «یا فاطمه، دست از برای چه حنا بسته‌ای؟‌» وی گفت: «یا بایزید، تا این غایت که تو دست و حنای من ندیدی، مرا با تو انبساط بود. اکنون که چشمت بر دست من افتاد، صحبت ما حرام شد.»

و از آن‌جا برگشتند و به نیسابور مقام کردند و اهل نیشابور و مشایخ آن را با احمد خوش بود و چون یحیی بن مُعاذ الرازی رحمة اللّه علیه از ری به نیسابور آمد و قصد بلخ کرد، احمد خواست تا وی را دعوتی کند. با فطامه مشورتی کرد که: «دعوت یحیی را چه باید؟» گفت:«چندین سر گاو و گوسفند و حوایج و توابل، و چندین شمع و عطر و با این همه نیز بیست سر خر بباید کشت.» احمد گفت: «کشتن خران چه معنی دارد؟» گفت: چون کریمی به خانهٔ کریمی میهمان باشد، نباید که سگان محلت را از آن خیر باشد؟»

و ابویزید گفت، رضی اللّه عنه: «مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی رَجُلٍ مِنَ الرِّجالِ مَخْبُوٍّ تَحْتَ لِباسِ النِّسوانِ، فَلْیَنْظُرْ إلی فاطمة. هرکه خواهد تا مردی بیند پنهان اندر لباس زنان، گو در فاطمه نگاه کن.»

ابوحفص حداد گوید، رحمة اللّه علیه: «لَوْلا احمدُ بن خِضرویَه ما ظَهَرَتِ الفُتُوَّةُ. اگر احمد خضرویه نبودی فتوت و مروت پیدا نگشتی.»

و وی را کلام عالی و انفاس مهذب است و تصانیف مشهور اندر هر فن معاملات و ادب و نکت لایح اندر حقایق.

و از وی می‌آید که گفت: «الطّریقُ واضِحٌ و الحقُّ لائحٌ و الدّاعی قد أسْمَعَ، فَما التّحیّرُ بَعدَها الّا مِنَ الْعَمی.» راه پیداست و حق آشکارا و خواننده شنوانید، اندر این محل، تحیر به‌جز از نابینایی نباشد؛ یعنی راه جستن خطاست؛ که راه حق چون آفتاب تابان است. تو خود را جوی تا کجایی. چون یافتی بر سر راه آیی؛ که حق ظاهرتر از آن است که در تحت طلب طالب آید.

و از وی می‌آید که گفت: «أُسْتُرْ عزّ فَقْرِکَ.» عز درویشی خود را پنهان دار؛ یعنی با خلق مگوی که من درویشم تا سر تو آشکارا نشود؛ که آن از خدای تعالی کرامتی عظیم است.

و از وی می‌آید که گفت: درویشی در ماه رمضان یکی را از اغنیا دعوت کرد و اندر خانهٔ وی به‌جز نانی خشک گشته نبود. چون توانگر بازگشت، صُرّه‌ای زر بدو فرستاد. وی آن صره نپذیرفت و گفت: «این سزای کسی است که سر خود با تو آشکارا کند و یا اغنیا را اهل عزّ فقر دارد.» این از صحت صدق فقر وی بود و اللّه اعلم.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و منهم: سرهنگ جوانمردان، و آفتاب خراسان، ابوحامد احمد بن خضرویه البلخی، رضی اللّه عنه
هوش مصنوعی: از جمله شخصیت‌ها می‌توان به سرهنگ جوانمردان و آفتاب خراسان، ابوحامد احمد بن خضرویه البلخی اشاره کرد که مورد احترام و محبت همگان است.
به علو حال و شرف وقت مخصوص بود و اندر زمانهٔ خود مقتدای قوم و پسندیدهٔ خاص و عام بود و طریقش ملامت بودی و جامه به رسم لشکریان پوشیدی.
هوش مصنوعی: در آن زمان، او در اوج مقام و منزلت بود و مورد احترام همه، چه عامه مردم و چه خاصان قرار داشت. روش او باعث انتقاد برخی می‌شد و او لباس‌هایی به سبک نظامی می‌پوشید.
و فاطمه که عیال وی بود، اندر طریقت شأنی عظیم داشت. وی دختر امیربلخ بود. چون وی را ارادت توبه پدیدار آمد، به احمد کس فرستاد که: «مرا از پدر بخواه.» وی اجابت نکرد. کس فرستاد که: «یا احمد، من تو را مرد آن نپنداشتم که راه حق بزنی. راهبر باش نه راهبُر.»
هوش مصنوعی: فاطمه که همسر او بود، در مسیر معنوی جایگاه بلند و مهمی داشت. او دختر امیر بلخ بود. زمانی که او تصمیم به توبه و اراده نیکو گرفت، به احمد پیام فرستاد تا بخواهد که از پدرش خواسته شود. اما احمد درخواست او را اجابت نکرد. او دوباره پیامی فرستاد و گفت: «ای احمد، من تو را فردی نمی‌دانم که راه حق را ترک کند. باید راهنما باشی، نه پیرو.»
احمد کس فرستاد و وی را از پدر بخواست. پدرش به حکم تبرک وی را به احمد خضرویه داد و فاطمه به ترک مشغولی دنیا بگفت و به حکم عزلت با احمد بیارامید. تا احمد را قصد زیارت خواجه بایزید افتاد. فاطمه با وی برفت. چون پیش بایزید آمد برقع از روی برداشت و با وی سخن گستاخ می‌گفت. احمد از آن متعجب شد و غیرت بر دلش مستولی گشت. گفت: «یا فاطمه، آن چه گستاخی بودت با بایزید؟» گفت: «از آن‌چه تو محرم طبیعت منی، و وی محرم طریقت من. از تو به هوی رسم، و ازوی به خدا و دلیل بر این آن که وی از صحبت من بی نیاز است و توبه من محتاج.»
هوش مصنوعی: احمد، فردی را فرستاد تا از پدرش درخواست کند. پدرش به خاطر برکت او، فرزندش را به احمد خضرویه داد و فاطمه نیز به خاطر دل کندن از مسائل دنیوی، به حکم تنهایی با احمد آرامش یافت. سپس احمد تصمیم به زیارت خواجه بایزید گرفت و فاطمه نیز همراه او رفت. هنگامی که به بایزید رسیدند، فاطمه برقع را از روی برداشت و با او به صورت بی‌پروا سخن گفت. احمد از این رفتار متعجب شد و احساس غیرت کرد. گفت: «ای فاطمه، این چه گستاخی نسبت به بایزید بود؟» فاطمه پاسخ داد: «چون تو محرم طبیعت من هستی و او محرم طریقت من است. من به تو به خاطر هوی خود توجه دارم و به او به خاطر خدا و دلیل این کلام این است که او به صحبت من نیاز ندارد و من به توبه از او نیازمندم.»
و پیوسته وی با بایزید گستاخ می‌بودی، تا روزی بایزید را چشم بر دست فاطمه افتاد، حنابسته دید. گفت: «یا فاطمه، دست از برای چه حنا بسته‌ای؟‌» وی گفت: «یا بایزید، تا این غایت که تو دست و حنای من ندیدی، مرا با تو انبساط بود. اکنون که چشمت بر دست من افتاد، صحبت ما حرام شد.»
هوش مصنوعی: بایزید همیشه با فاطمه شوخی می‌کرد و روزی که بایزید متوجه حنا بر دست فاطمه شد، از او پرسید چرا دستش را حنا کرده است. فاطمه پاسخ داد که تا وقتی که او دست و حنای او را نمی‌دید، می‌توانستند با هم صحبت کنند و احساس راحتی داشته باشند. اما حالا که بایزید به دست او نگاه کرده، دیگر نمی‌توانند صحبت کنند.
و از آن‌جا برگشتند و به نیسابور مقام کردند و اهل نیشابور و مشایخ آن را با احمد خوش بود و چون یحیی بن مُعاذ الرازی رحمة اللّه علیه از ری به نیسابور آمد و قصد بلخ کرد، احمد خواست تا وی را دعوتی کند. با فطامه مشورتی کرد که: «دعوت یحیی را چه باید؟» گفت:«چندین سر گاو و گوسفند و حوایج و توابل، و چندین شمع و عطر و با این همه نیز بیست سر خر بباید کشت.» احمد گفت: «کشتن خران چه معنی دارد؟» گفت: چون کریمی به خانهٔ کریمی میهمان باشد، نباید که سگان محلت را از آن خیر باشد؟»
هوش مصنوعی: آن‌ها به نیسابور برگشتند و در آن‌جا اقامت کردند. مردم و علماي نیشابور از وجود احمد خوشحال بودند. زمانی که یحیی بن معاذ الرازی از ری به نیسابور آمد و قصد سفر به بلخ را داشت، احمد تصمیم گرفت او را دعوت کند. در این مورد با فطامه مشورت کرد و از او پرسید: «برای دعوت یحیی چه کار باید کرد؟» فطامه پاسخ داد: «باید چندین رأس گاو و گوسفند و نیازمندی‌ها و ادویه تهیه کنیم و همچنین باید بیست رأس خر قربانی کنیم.» احمد با تعجب پرسید: «چرا باید خرها را قربانی کنیم؟» فطامه توضیح داد: «چون وقتی یک بزرگوار به خانه بزرگی می‌آید، نباید که حیوانات محلی از این لطف بهره‌مند شوند؟»
و ابویزید گفت، رضی اللّه عنه: «مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی رَجُلٍ مِنَ الرِّجالِ مَخْبُوٍّ تَحْتَ لِباسِ النِّسوانِ، فَلْیَنْظُرْ إلی فاطمة. هرکه خواهد تا مردی بیند پنهان اندر لباس زنان، گو در فاطمه نگاه کن.»
هوش مصنوعی: ابویزید گفت: «هر کس بخواهد مردی را ببیند که زیر لباس زنان پنهان شده است، بهتر است به فاطمه نگاه کند.»
ابوحفص حداد گوید، رحمة اللّه علیه: «لَوْلا احمدُ بن خِضرویَه ما ظَهَرَتِ الفُتُوَّةُ. اگر احمد خضرویه نبودی فتوت و مروت پیدا نگشتی.»
هوش مصنوعی: ابوحفص حداد می‌گوید: «اگر احمد بن خضرویه نبود، ویژگی‌های جوانمردی و شجاعت ظاهر نمی‌شدند.»
و وی را کلام عالی و انفاس مهذب است و تصانیف مشهور اندر هر فن معاملات و ادب و نکت لایح اندر حقایق.
هوش مصنوعی: او دارای سخنان بلندمرتبه و نفس‌هایی پاک است و آثار معروفی در هر زمینه‌ای از معاملات و ادب دارد و نکته‌های قابل توجهی درباره حقایق ارائه می‌دهد.
و از وی می‌آید که گفت: «الطّریقُ واضِحٌ و الحقُّ لائحٌ و الدّاعی قد أسْمَعَ، فَما التّحیّرُ بَعدَها الّا مِنَ الْعَمی.» راه پیداست و حق آشکارا و خواننده شنوانید، اندر این محل، تحیر به‌جز از نابینایی نباشد؛ یعنی راه جستن خطاست؛ که راه حق چون آفتاب تابان است. تو خود را جوی تا کجایی. چون یافتی بر سر راه آیی؛ که حق ظاهرتر از آن است که در تحت طلب طالب آید.
هوش مصنوعی: راه روشن است و حقیقت واضح است و دعوت کننده شنیده می‌شود؛ بنابراین، تنها فریب و سردرگمی ناشی از نابینایی است. جستجوی راه اشتباه است، زیرا حق مانند آفتاب درخشان و واضح است. باید خود را پیدا کنی و وقتی خود را یافتی، بر سر راه خواهی آمد؛ زیرا حقیقت از آن‌چه در جستجوی آن هستی، واضح‌تر است.
و از وی می‌آید که گفت: «أُسْتُرْ عزّ فَقْرِکَ.» عز درویشی خود را پنهان دار؛ یعنی با خلق مگوی که من درویشم تا سر تو آشکارا نشود؛ که آن از خدای تعالی کرامتی عظیم است.
هوش مصنوعی: کسی به شما می‌گوید: «فقر خود را بپوشان.» به عبارت دیگر، هویت درویشی‌ات را مخفی نگه‌دار؛ یعنی به دیگران نگو که من درویش هستم، تا مقام و منزلت تو برای دیگران نمایان نشود؛ زیرا این خود یک فضیلت بزرگ از سوی خداوند است.
و از وی می‌آید که گفت: درویشی در ماه رمضان یکی را از اغنیا دعوت کرد و اندر خانهٔ وی به‌جز نانی خشک گشته نبود. چون توانگر بازگشت، صُرّه‌ای زر بدو فرستاد. وی آن صره نپذیرفت و گفت: «این سزای کسی است که سر خود با تو آشکارا کند و یا اغنیا را اهل عزّ فقر دارد.» این از صحت صدق فقر وی بود و اللّه اعلم.
هوش مصنوعی: در روزهای ماه رمضان، یک درویش از یکی از ثروتمندان دعوت کرد و وقتی به خانه‌اش رفت، تنها نان خشک بود. وقتی ثروتمند به خانه برگشت، مقداری طلا برای او فرستاد. اما درویش آن طلا را نپذیرفت و گفت: «این پاداش کسی است که به‌طور آشکارا بر سر خود با تو صحبت کند یا به فقرا احترام بگذارد.» این نشان‌دهنده صداقت او در فقرش بود و خداوند بهتر می‌داند.

حاشیه ها

1397/03/19 18:06
احمد

با سلام پاراگراف 5 نیشابور و نیسابور تایپ کرده است اصلاح بفرمایید