شمارهٔ ۶۸ - جواب شیخ
ای ساقی سیمیندهن! در ده شراب ناب را
خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را
تا چشم خوابآلود تو در خواب مستی دیدهام
در دیدهٔ بیخواب خود دیگر ندیدم خواب را
از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو
تا آتشم را کم کند میخواهم آن عناب را
تا من خیال لعل تو در دیدهٔ خود دیدهام
میبینم از عکس لبت در دیده لعل ناب را
مهتاب کی خوانم ترا ای آفتاب خاوری!
کز اوج خوبی، میبرد روی تو از مه تاب را
از غمزه و چشم خوشش پرهیز کن گر عاشقی
کان غمزهٔ جادوی او دل برد شیخ و شاب را
در کعبهٔ کویت اگر روزی درآیم در نماز
گه قبله از رویت کنم، گه ز ابرویت محراب را
در حلقهٔ شوریدگان تا دست در زلفش زدم
پیچ سر زلف کژش برد از دل من تاب را
حیدر به ترک جان بگو دست از دل مسکین بشو
کآن مه به غارت میبرد جان و دل اصحاب را
شمارهٔ ۶۷ - و له ایضا: از پردهٔ صبح دوم خورشید تابان میرسدشمارهٔ ۶۹ - و له ایضا: تا کی من سرگردان در عشق تو درمانم؟
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ساقی سیمیندهن! در ده شراب ناب را
خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را
هوش مصنوعی: ای ساقی با لبهای نقرهای! درون جام شراب خالص را به من نده و غم را به جانم مشاری، بلکه بر آتش درونم آب بریز تا حالم بهتر شود.
تا چشم خوابآلود تو در خواب مستی دیدهام
در دیدهٔ بیخواب خود دیگر ندیدم خواب را
هوش مصنوعی: چشمان خمار و خوابآلود تو را در خواب دیدهام، اما در چشمان بیخوابی خود دیگر نتوانستم خواب را ببینم.
از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو
تا آتشم را کم کند میخواهم آن عناب را
هوش مصنوعی: من از آتش تب و حرارت درون خود به شدت رنج میبرم، میخواهم آن عناب زیبا را که خاصیت سرد کنندگی دارد، تا کمی از شدت این آتش درونم بکاهد.
تا من خیال لعل تو در دیدهٔ خود دیدهام
میبینم از عکس لبت در دیده لعل ناب را
هوش مصنوعی: من تا زمانی که خیال لبت را در چشم خود دارم، لعل ناب را از تصویر لب تو در چشمانم میبینم.
مهتاب کی خوانم ترا ای آفتاب خاوری!
کز اوج خوبی، میبرد روی تو از مه تاب را
هوش مصنوعی: ای آفتاب صبحگاهی، من چگونه میتوانم تو را مهتاب نامم؟ زیرا نور و زیبایی تو چنان فراگیر است که تابش ماه را از بین میبرد و به کمرنگی میکشاند.
از غمزه و چشم خوشش پرهیز کن گر عاشقی
کان غمزهٔ جادوی او دل برد شیخ و شاب را
هوش مصنوعی: اگر عاشقی، از چشمان و ناز او بپرهیز، چرا که آن نگاه جادویی میتواند دل هر کسی را، حتی شیخ و جوان، ببرد.
در کعبهٔ کویت اگر روزی درآیم در نماز
گه قبله از رویت کنم، گه ز ابرویت محراب را
هوش مصنوعی: اگر روزی به کعبهٔ تو وارد شوم، در نماز، گاهی قبله را به چهرهٔ تو مینوم و گاهی به ابروی تو محراب را.
در حلقهٔ شوریدگان تا دست در زلفش زدم
پیچ سر زلف کژش برد از دل من تاب را
هوش مصنوعی: در میان عاشقان، وقتی که دستم را به زلفش رساندم، پیچ و خم زلفش باعث شد که از دل من تاب و آرامش برود.
حیدر به ترک جان بگو دست از دل مسکین بشو
کآن مه به غارت میبرد جان و دل اصحاب را
هوش مصنوعی: به حیدر بگو که به دل عاطفی و نگرانش فکر نکند، زیرا آن ماه، دل و جان دوستان را میرباید.

حیدر شیرازی