گنجور

شمارهٔ ۴۱ - وصف دل

بُتِ سَمَن‌بَرِ سیمین‌عَذارِ سنگین‌دل
چگونه صبر کند در غمِ تو چندین دل
ز عشقِ حُقِهٔ لَعلِ تو می‌دهد جان، جان
به کُفرِ طرهٔ زلف تو می‌دهد دین، دل
دلِ تو بر منِ بی‌دین و دل نمی‌بخشد
بگو که تا چه کنم در زمانه با این دل؟
به خونِ خویش چو فرهاد می‌کند بازی
ز عشقِ آن لبِ شکّرفِشان شیرین، دل
در آرزوی خیالِ تو ساخت چندین جان
در انتظارِ جمالِ تو سوخت مسکین دل
از آن زمان که نظر کرد و عارِضِ تو بدید
نمی‌کند نظری سوی ماه و پروین، دل
ز عشقِ روی تو چون حیدرِ پریشان‌حال
به خونِ خویش کند روی خویش رنگین دل

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بُتِ سَمَن‌بَرِ سیمین‌عَذارِ سنگین‌دل
چگونه صبر کند در غمِ تو چندین دل
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی کسی که چهره‌ای زیبا و دلربا دارد، چطور می‌تواند در غم تو، به مدت طولانی، تحمل کند؟
ز عشقِ حُقِهٔ لَعلِ تو می‌دهد جان، جان
به کُفرِ طرهٔ زلف تو می‌دهد دین، دل
هوش مصنوعی: به خاطر عشق زیبایی‌های تو، جانم را فدای تو می‌کند و به خاطر جذابیت و زیبایی موهای تو، دین و ایمانش را رها می‌کند.
دلِ تو بر منِ بی‌دین و دل نمی‌بخشد
بگو که تا چه کنم در زمانه با این دل؟
هوش مصنوعی: دل تو به من که اعتقادی ندارم، محبت نمی‌کند. بگو چه کاری می‌توانم در این دنیا با چنین دلی انجام دهم؟
به خونِ خویش چو فرهاد می‌کند بازی
ز عشقِ آن لبِ شکّرفِشان شیرین، دل
هوش مصنوعی: فرهاد در عشق شیرین، تمام وجودش را فدای او می‌کند و با خون خود بازی می‌کند.
در آرزوی خیالِ تو ساخت چندین جان
در انتظارِ جمالِ تو سوخت مسکین دل
هوش مصنوعی: در دل های خود به یاد تو آرزوها را بنا کردم و چندین جان گم شده و بی‌تاب برای دیدن زیبایی‌ات سوختند. دل بی‌چاره من.
از آن زمان که نظر کرد و عارِضِ تو بدید
نمی‌کند نظری سوی ماه و پروین، دل
هوش مصنوعی: از زمانی که او به تو نگاه کرد و زیبایی‌ات را دید، دیگر دلش نمی‌خواهد به ماه و ستاره‌ها توجه کند.
ز عشقِ روی تو چون حیدرِ پریشان‌حال
به خونِ خویش کند روی خویش رنگین دل
هوش مصنوعی: از عشق چهره تو، مانند حیدر در حال ناآرامی، با خون خود چهره‌اش را رنگین می‌کند و دلش را پر از احساس می‌سازد.