شمارهٔ ۳ - فی البدیهه و مدح خلد الله سلطانه
علی الصباح که سلطان طارم ازرق
فراز گنبد فیروزه گون بزد سنجق
ز بیم خنجر خورشید، لشکر انجم
ز روی چرخ گریزان شدند چون زیبق
ز خواب صبح چون ملاح روز سر برداشت
روانه کرد درین بحر نیلگون زورق
ز روی صدق، به صابون مهر، گازر روز
سحر ز دامن گردون بشست روی شفق
چو آفتاب برآمد، درآمد از در من
بتی که از رخ او ماه را بود رونق
شکسته سنبل او نرخ عنبر سارا
گرفته عارض او بر گل و ریاحین دق
فراز سرو قدش یاسمین و سنبل و گل
درون پیرهنش برگ لاله و زنبق
کشیده از سر زلف آفتاب در زنجیر
فکنده بر مه تابان ز مشک ناب وهق
ز عکس آتش رخسار چون بهار، گلش
گلاب گشته و افتاده در میان عرق
نشاط در دل و در دست جام لعل مذاب
شراب در دست و در پاکشان کشان یلمق
به عشوه ترک کمان دار ناوک اندازش
نشانده در دل من تیغ غمزه نا بر حق
به شکر شکر شیرین دوست، طوطی نطق
دهان به چرب زبانی گشاده چون فستق
بگفتم: ای بت ساقی، بیار جام شراب
کنون که مطربم انگشت می زند بر رق
نهاد بر کف من جام باده، گفتا: نوش!
چون نوش کردم از دست او می راوق
ز عشق نرگس سرمست و نوبهار رخش
بسان غنچه دریدم ز عاشقی قرطق
ز بهر آنکه شوم سرفراز همچو کلاه
به خاک پاش فتادم چون موزه و بشمق
چه گفت؟ گفت که حیدر برو به خدمت شاه
بخوان به حضرت أعلی قصیده ای مغلق
دراز همچو سعادت به پادشاهی رو
که پادشاهی و دولت بدو بود ملحق
هر آن کسی که سر از خط او بگرداند
به زخم تیغ زبان چون قلم کنندش شق
به گرد سور سرایش که به ز فردوس است
بود ز روی زمین تا به عرش یک خندق
گهی که شاه رخ آرد بر اسب در عرصه
هزار پیل چو فرزین برد به یک بیدق
به پایگاه جلالش همی کشند به دست
ز بهر پیشکش، این تند سرکش ابلق
مطهرست به عالم چو یحیی معصوم
از آنکه نام وی از نام او بود مشتق
یگانه نصرت دین یحیی ستوده خصال
دلیر و صفدر آفاق، پادشاه بحق
به پادشاهی و بخشندگی و شرم و ادب
تویی که برده ای از خسروان عهد سبق
شهان دور که مشهور عالمند امروز
به مجلس تو چو طفلان گرفته اند سبق
ترا به معرفت حق به حق شناخته ام
تو اهل معرفتی در جهان جان الحق
به معرفت دو جهان را گرفتی از مردی
چه حاجت است ترا در جهان به تیغ و درق
بدین دلیری و گردافکنی و شیردلی
هر آن کسی که ترا دید می زند صدق
حروف انجم و نه دفتر سپهر امروز
بود ز دفتر قدر تو کم ز نیم ورق
ز خدمتت نگریزد فلک به هیچ طریق
رخ از در تو نتابد ملک به هیچ نسق
به قاف قرب ز سیمرغ پیشتر باشد
اگر دمی به هوای تو پر زند عقعق
سپهر پیر که اقرار بندگی تو کرد
به پیش خلق جهان باز می دهد لاحق
به هیچ روی نباشد عزیز در بر خلق
کسی که با تو دورویی کند بسان هبق
هر آن کسی که علم شد به دوستداری تو
به پیش خلق بود سرافراز چون بیرق
عدوی ناکس بی آبرو- که بادا خاک!-
در آتش حسد و حرص می شود محرق
به خالقی که بگسترد هفت فرش زمین
به قادری که برافراخت نه فلک معلق
به صانعی که شب از بهر روشنایی خلق
فروخت مشعله ی ماه در میان غسق
به مصطفی که خدا در ازل به کن فیکون
بیافرید جهان را به عشق او مطلق
به یاوران و به اولاد پاک زاهر او
که جز به دوستی حق نمی زنند نطق
به ان یکاد که از بهر چشم زخم دمند
به قل أعوذ که باشد کلام رب فلق
به چار طبع و سه روح و سه نفس و سه مولد
به شش جهان و به هفت اختر به نه جوسق
به رهروان طریقت، به عاشقان خدای
که از ریاضت در چشمشان نماند رمق
به آفتاب که هر صبحدم ز غایت مهر
فراز طارم نیلوفری زند سنجق
به مطبخ شب و گاو سپهر و بره ی چرخ
به قرص ماه و به نه گرد خوان و هفت طبق
که در میانه ی شاهان به شرم و حلم و ادب
نظیر تو نبود زیر گنبد ازرق
شها! اگر چه که گنج سخن بپاشیدم
نخواستم ز کسی در زمانه یک دانق
خسیس را نخرم من به هیچ در عالم
اگر چه در بر او سندس است و استبرق
به شهر یزد شب و روز مبرز الشعرا
هنوز می زند از روی جاهلی بق بق
شده ست خوار و خلق در میان خلق جهان
مباد هیچ کسی در زمانه خوار و خلق
چو شاهباز حقیقت کجا پرد عصفور
به صوت و نغمه ی بلبل کجا رسد لق لق
کنیم شکر خدای جهان که هست امروز
کسی که بازشناسد همای را از بق
همان به است که کوته کنم حدیث دراز
ز بهر آنکه درازی به غایت است احمق
همیشه تا به گه شام زورق خورشید
شود درین بن دریای قار مستغرق
زبهر آنکه تو دایم به حق همی کوشی
نگاهدار وجود تو باد دایم حق!
شمارهٔ ۲ - فی مدحه خلد الله سلطانه: خسرو خاور چو پنهان شد ز شاه زنگبارشمارهٔ ۴ - و له ایضا: سرو آزاد که در باغ نشانند او را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
علی الصباح که سلطان طارم ازرق
فراز گنبد فیروزه گون بزد سنجق
هوش مصنوعی: در صبحی روشن و دلانگیز، وقتی که ماه در آسمان بالای گنبدی آبی رنگ قرار دارد، سلطانی از طارم اشتیاق خود را با به اهتزاز درآوردن پرچمی نشان میدهد.
ز بیم خنجر خورشید، لشکر انجم
ز روی چرخ گریزان شدند چون زیبق
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از تیغ تیز خورشید، ستارهها از آسمان فرار کردند، مانند مگسهای زخمی.
ز خواب صبح چون ملاح روز سر برداشت
روانه کرد درین بحر نیلگون زورق
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح از خواب بیدار شد، ناخدای کشتی روانه شد و قایق را به سمت دریای نیلگون راند.
ز روی صدق، به صابون مهر، گازر روز
سحر ز دامن گردون بشست روی شفق
هوش مصنوعی: از روی صدق و راستی، با صابون محبت، فرشتۀ روز را در سحر، از دامن آسمان پاک کرد و چهرۀ افق را شست.
چو آفتاب برآمد، درآمد از در من
بتی که از رخ او ماه را بود رونق
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید طلوع کرد، بت زیبایی از در ورودی من بیرون آمد که چهرهاش به قدری روشن و زیبا بود که ماه را تحت تاثیر قرار داد و به آن جلوهای خاص بخشید.
شکسته سنبل او نرخ عنبر سارا
گرفته عارض او بر گل و ریاحین دق
هوش مصنوعی: سنبل شکسته او بوی خوشی مثل عنبر گرفته و چهرهاش بر گل و گیاهان جلوهگری میکند.
فراز سرو قدش یاسمین و سنبل و گل
درون پیرهنش برگ لاله و زنبق
هوش مصنوعی: قد بلند و زیبای او مانند گل یاسمین و سنبل است، و درون لباسش، برگهای لاله و زنبق وجود دارد.
کشیده از سر زلف آفتاب در زنجیر
فکنده بر مه تابان ز مشک ناب وهق
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت کسی اشاره دارد که مانند شعلهای از آفتاب است و با زلفهای خود، زیبایی خویش را به دنیا نشان میدهد. آن شخص مانند ماهی درخشان و جذاب به نظر میرسد که زنجیر شده است و این زنجیر نماد وابستگی یا دوستی عمیق اوست. به طور کلی، این تصویر از زیبایی و جذابیت به خوبی بیان شده است.
ز عکس آتش رخسار چون بهار، گلش
گلاب گشته و افتاده در میان عرق
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند بهار درخشان و گرم است، و از زیباییاش گلها عطرآگین شدهاند و در میان قطرات عرق قرار گرفتهاند.
نشاط در دل و در دست جام لعل مذاب
شراب در دست و در پاکشان کشان یلمق
هوش مصنوعی: خوشی و شادابی در دل و در دست، جامی پر از شراب قرمز و داغ قرار دارد. در حال نوشیدن این شراب، آرام و بیسروصدا میچرخم و لذت میبرم.
به عشوه ترک کمان دار ناوک اندازش
نشانده در دل من تیغ غمزه نا بر حق
هوش مصنوعی: با شیرینی و ناز خود، تیرش را به قلب من نشانده و زخم نگاهش، به ناحق، مرا رنجانده است.
به شکر شکر شیرین دوست، طوطی نطق
دهان به چرب زبانی گشاده چون فستق
هوش مصنوعی: به خاطر نعمتهای شیرین دوست، طوطی با زبان خوش و گویای خود مانند فندق دهانش را باز کرده است.
بگفتم: ای بت ساقی، بیار جام شراب
کنون که مطربم انگشت می زند بر رق
هوش مصنوعی: گفتم: ای معشوق و نوشنده، حالا لیوان شراب را بیاور؛ چرا که نوازندهام بر سازش نواخته و میرقصد.
نهاد بر کف من جام باده، گفتا: نوش!
چون نوش کردم از دست او می راوق
هوش مصنوعی: یک جام شراب به دست من داد و گفت: بنوش! وقتی از دست او نوشیدم، شراب را از دستش گرفتم.
ز عشق نرگس سرمست و نوبهار رخش
بسان غنچه دریدم ز عاشقی قرطق
هوش مصنوعی: از عشق چشمهای زیبای نرگس، سرمست و شاداب شدم و مانند غنچهای در حال شکفتن، سرم را به خاطر عاشقی به درد آوردم.
ز بهر آنکه شوم سرفراز همچو کلاه
به خاک پاش فتادم چون موزه و بشمق
هوش مصنوعی: برای اینکه به مقام بلند و افتخاری دست پیدا کنم، مانند کلاهی که بر خاک میافتد، خود را به زحمت انداختم و در تلاش و کوشش مانند موزه و بشمق (نوعی کلاه) قرار گرفتم.
چه گفت؟ گفت که حیدر برو به خدمت شاه
بخوان به حضرت أعلی قصیده ای مغلق
هوش مصنوعی: حیدر، به خدمت شاه برو و قصیدهای پیچیده و زیبایی برای او بخوان.
دراز همچو سعادت به پادشاهی رو
که پادشاهی و دولت بدو بود ملحق
هوش مصنوعی: به مانند سعادت که دراز و پیوسته است، به پادشاهی برو که سرنوشت و خوشبختی به او تعلق دارد.
هر آن کسی که سر از خط او بگرداند
به زخم تیغ زبان چون قلم کنندش شق
هوش مصنوعی: هر فردی که از مسیر و اصول درست منحرف شود، با زخم و آسیب کلام دیگران مانند کاغذی که با قلم خط میخورد، مورد انتقاد و آزار قرار میگیرد.
به گرد سور سرایش که به ز فردوس است
بود ز روی زمین تا به عرش یک خندق
هوش مصنوعی: در اطراف این باغ، که بهشت را میماند، خندقی وجود دارد که از سطح زمین تا عرش آسمان کشیده شده است.
گهی که شاه رخ آرد بر اسب در عرصه
هزار پیل چو فرزین برد به یک بیدق
هوش مصنوعی: هر گاه که شاه سوار بر اسب میشود و در میدان ظاهر میشود، مانند هزار فیل، با قدرت و عظمت به پیش میآید.
به پایگاه جلالش همی کشند به دست
ز بهر پیشکش، این تند سرکش ابلق
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و شکوه او، این اسب سرکش و نازنین را به طرف او میآورند تا به عنوان هدیهای تقدیم شود.
مطهرست به عالم چو یحیی معصوم
از آنکه نام وی از نام او بود مشتق
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به پاکی و طهارت شخصی مانند یحیی شده است که معصوم و بیگناه است و نام او به شکلی از نام خدا نشأت گرفته است. به این ترتیب، فردی که مورد اشاره قرار گرفته، از گناهان و ناپاکیها دور است و ویژگیهای مثبتی دارد که آن را از دیگران متمایز میکند.
یگانه نصرت دین یحیی ستوده خصال
دلیر و صفدر آفاق، پادشاه بحق
هوش مصنوعی: نصرت دین یحیی، که دارای ویژگیهای نیک و دلیرانه است، پادشاهی راستین و برازنده در چهره آفاق به شمار میرود.
به پادشاهی و بخشندگی و شرم و ادب
تویی که برده ای از خسروان عهد سبق
هوش مصنوعی: تو به خاطر بزرگی، سادگی و ادب خود برتر از همه پادشاهان گذشتهای.
شهان دور که مشهور عالمند امروز
به مجلس تو چو طفلان گرفته اند سبق
هوش مصنوعی: شاهان معروف و بزرگوار عالم امروز در مجلس تو همچون کودکانی که در دنیای بازی و یادگیری هستند، با شوق و سرزندگی حضور دارند.
ترا به معرفت حق به حق شناخته ام
تو اهل معرفتی در جهان جان الحق
هوش مصنوعی: من تو را به شناخت حقی که داری، شناختهام. تو در این دنیا آگاه و صاحب بصیرت هستی.
به معرفت دو جهان را گرفتی از مردی
چه حاجت است ترا در جهان به تیغ و درق
هوش مصنوعی: اگر به درک و شناخت عمیقی از دو جهان دست یافتهای، دیگر نیازی به جنگ و جدال در این دنیا برای تو وجود ندارد.
بدین دلیری و گردافکنی و شیردلی
هر آن کسی که ترا دید می زند صدق
هوش مصنوعی: هر فردی که تو را ببیند، به خاطر شجاعت و دلیری و قوت قلبی که داری، احترام و صداقت را نسبت به تو نشان میدهد.
حروف انجم و نه دفتر سپهر امروز
بود ز دفتر قدر تو کم ز نیم ورق
هوش مصنوعی: حروف ستارهها و صفحه آسمان امروز به خاطر تو کم شدهاند، حتی کمتر از نیمی از یک ورق.
ز خدمتت نگریزد فلک به هیچ طریق
رخ از در تو نتابد ملک به هیچ نسق
هوش مصنوعی: هیچ چیز در دنیا نمیتواند از خدمت و محبت تو دوری کند و هیچ سلطانی هرگز از درگاه تو روی برنگرداند.
به قاف قرب ز سیمرغ پیشتر باشد
اگر دمی به هوای تو پر زند عقعق
هوش مصنوعی: اگر چه جوجهای از قاف سیمرغ بالاتر پرواز کند، اما اگر فقط به یاد تو لحظهای پرواز کند، ارزش بیشتری دارد.
سپهر پیر که اقرار بندگی تو کرد
به پیش خلق جهان باز می دهد لاحق
هوش مصنوعی: آسمان قدیمی که به بندگی تو اعتراف کرد، حالا پیش همهی جهانیان خود را نمایان میکند.
به هیچ روی نباشد عزیز در بر خلق
کسی که با تو دورویی کند بسان هبق
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نباید کسی که به تو دو رو است و در ظاهر حرف دیگری میزند، برای دیگران ارزشمند و عزیز باشد.
هر آن کسی که علم شد به دوستداری تو
به پیش خلق بود سرافراز چون بیرق
هوش مصنوعی: هر فردی که به عشق تو آگاه شود، در میان مردم مانند پرچم سرافراز و با افتخار است.
عدوی ناکس بی آبرو- که بادا خاک!-
در آتش حسد و حرص می شود محرق
هوش مصنوعی: شخص بیارزشی که هیچ آبرویی ندارد، به زودی مانند خاکی که در آتش حسد و حرص میسوزد، محو و نابود خواهد شد.
به خالقی که بگسترد هفت فرش زمین
به قادری که برافراخت نه فلک معلق
هوش مصنوعی: به خداوندی که زمین را با هفت رنگ و طرح مختلف پوشانده و به توانایی که آسمان را مانند گنبدی معلق بالا برده است.
به صانعی که شب از بهر روشنایی خلق
فروخت مشعله ی ماه در میان غسق
هوش مصنوعی: به کسی که برای روشنی شب، چراغ ماه را در تاریکی فروخت.
به مصطفی که خدا در ازل به کن فیکون
بیافرید جهان را به عشق او مطلق
هوش مصنوعی: خداوند دنیا را از ابتدا به خاطر عشق به مصطفی خلق کرده است.
به یاوران و به اولاد پاک زاهر او
که جز به دوستی حق نمی زنند نطق
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که او به یاران و نسل شریف خود اشاره میکند، افرادی که تنها به خاطر محبت و دوستی به حق سخن میگویند و در معاشرتها و برخوردهایشان از این اصل پیروی میکنند.
به ان یکاد که از بهر چشم زخم دمند
به قل أعوذ که باشد کلام رب فلق
هوش مصنوعی: برای دور کردن چشم زخم، باید به کلام پروردگار پناه ببری.
به چار طبع و سه روح و سه نفس و سه مولد
به شش جهان و به هفت اختر به نه جوسق
هوش مصنوعی: در اینجا به اجزای مختلف وجود انسان و جهان اشاره شده است. گفته شده که انسان از چهار خصلت اصلی تشکیل شده و سه نوع داشتن روح و نفس و عوامل تولید نیز در او وجود دارد. سپس به شش جهان و هفت ستاره و نه قصر نیز اشاره میشود که نمایانگر ابعاد وسیع زندگی و کائنات است. به نوعی، این توضیحات به تنوع و پیچیدگی وجود و جهان اشاره دارند.
به رهروان طریقت، به عاشقان خدای
که از ریاضت در چشمشان نماند رمق
هوش مصنوعی: برای کسانی که در مسیر عرفان قدم میزنند و عاشق خداوند هستند، آنچنان در تلاش و مجاهدت بودهاند که دیگر در چشمانشان نشانی از خستگی و ناتوانی باقی نمانده است.
به آفتاب که هر صبحدم ز غایت مهر
فراز طارم نیلوفری زند سنجق
هوش مصنوعی: در هر صبح، خورشید با عشق و محبت به آسمان میآید و مانند پرچم زیبایی بر فراز گلهای نیلوفری میدرخشد.
به مطبخ شب و گاو سپهر و بره ی چرخ
به قرص ماه و به نه گرد خوان و هفت طبق
هوش مصنوعی: در شب، در کنار گاو آسمان و برهای که نمایانگر چرخ زمان است، به قرص ماه و سفرهای که شامل هفت طبقه غذاست، اشاره دارد. این تصویر به فضایی رویایی و معنوی اشاره میکند که پر از زیبایی و تنوع است.
که در میانه ی شاهان به شرم و حلم و ادب
نظیر تو نبود زیر گنبد ازرق
هوش مصنوعی: در میان پادشاهان، کسی به شجاعت، صبر و ادب تو مشابهتی ندارد و کسی نمیتواند به پای تو برسد.
شها! اگر چه که گنج سخن بپاشیدم
نخواستم ز کسی در زمانه یک دانق
هوش مصنوعی: ای روشنایی! هرچند که از سخنان خود گنجینهای ایجاد کردهام، اما از کسی در این دنیا هیچ خواستهای ندارم، حتی به اندازه یک دانق.
خسیس را نخرم من به هیچ در عالم
اگر چه در بر او سندس است و استبرق
هوش مصنوعی: من هرگز یک آدم بخیل را به هیچ قیمتی نمیخرم، حتی اگر لباسهای زیبا و گرانبهایی به تن داشته باشد.
به شهر یزد شب و روز مبرز الشعرا
هنوز می زند از روی جاهلی بق بق
هوش مصنوعی: در شهر یزد، شاعری معروف و برجسته وجود دارد که هنوز هم با شیوهای ابتدایی و ناآگاهانه شاعری میکند و هر روز و شب به این کار مشغول است.
شده ست خوار و خلق در میان خلق جهان
مباد هیچ کسی در زمانه خوار و خلق
هوش مصنوعی: در جهان هیچکس نباید در نظر مردم بیارزش و خوار شود.
چو شاهباز حقیقت کجا پرد عصفور
به صوت و نغمه ی بلبل کجا رسد لق لق
هوش مصنوعی: پرندهای همانند شاهباز، که نماد حقیقت و عظمت است، هرگز به نغمه و آواز یک بلبل یا جیکجیک کردن یک گنجشک نمیرسد. در واقع، جا و مقام این پرنده با دیگران قابل مقایسه نیست و او در دنیای خود به طور متفاوتی میداند و حس میکند.
کنیم شکر خدای جهان که هست امروز
کسی که بازشناسد همای را از بق
هوش مصنوعی: باید از خدای جهان سپاسگزار باشیم که امروز کسی وجود دارد که بتواند همای را از دیگران تشخیص بدهد.
همان به است که کوته کنم حدیث دراز
ز بهر آنکه درازی به غایت است احمق
هوش مصنوعی: بهتر است که صحبت طولانی را کوتاه کنم، زیرا درازگویی به شدت احمقانه است.
همیشه تا به گه شام زورق خورشید
شود درین بن دریای قار مستغرق
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که شب فرا میرسد، قایق خورشید در این دریای تاریک غرق میشود.
زبهر آنکه تو دایم به حق همی کوشی
نگاهدار وجود تو باد دایم حق!
هوش مصنوعی: برای آنکه تو همیشه در تلاش برای حق هستی، امیدوارم که وجود تو همیشه مورد حمایت حق باشد!