گنجور

شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا

جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
همچو شمع از هوس صبح رخ یار بسوخت
ای طبیب! از لب جان بخش خود از بهر شفا
شربتی ده که دل خستهٔ بیمار بسوخت
در چمن مشعلهٔ آتش گل بر کردند
بلبل بی خبر از آتش گلزار بسوخت
تا ز شرم رخ چون آتش تو آب شود
از چمن، گل شد و در کورهٔ عطار بسوخت
پرتو مهر تو یک شعله ی آتش برزد
ملک جان من دل خسته به یکبار بسوخت
نیست پیدا اثر حیدر دردی کش مست
مگر از آتش می بر در خمار بسوخت
حق بود در نظر پیر حقیقت رو عشق
هر که منصور صفت بر زبر دار بسوخت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.