شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا
جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
همچو شمع از هوس صبح رخ یار بسوخت
ای طبیب! از لب جان بخش خود از بهر شفا
شربتی ده که دل خستهٔ بیمار بسوخت
در چمن مشعلهٔ آتش گل بر کردند
بلبل بی خبر از آتش گلزار بسوخت
تا ز شرم رخ چون آتش تو آب شود
از چمن، گل شد و در کورهٔ عطار بسوخت
پرتو مهر تو یک شعله ی آتش برزد
ملک جان من دل خسته به یکبار بسوخت
نیست پیدا اثر حیدر دردی کش مست
مگر از آتش می بر در خمار بسوخت
حق بود در نظر پیر حقیقت رو عشق
هر که منصور صفت بر زبر دار بسوخت
شمارهٔ ۲۲ - فی البدیهه: بت شکرسخن پستهدهان میگذردشمارهٔ ۲۴ - و له ایضا: تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
هوش مصنوعی: جانم به خاطر زیبایی آن لعل شیرین سوزانده شد، و دلم مانند پروانهای که به شمع محبوب نزدیک میشود، سوخت.
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
هوش مصنوعی: در کنار چهرهات که مانند شکر شیرین است، بر روی آن لکه سیاه و زیبایی وجود دارد که مثل مگس میچرخد یا ما را به یاد اسپند میاندازد که بر روی آتش میچسبد و سوخته میشود.
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
همچو شمع از هوس صبح رخ یار بسوخت
هوش مصنوعی: در شب تاریک، من بیقرار و آشفتهام و مانند شمعی که از عشق بیداری به چهره محبوبش میسوزد، در آتش هوس سوختهام.
ای طبیب! از لب جان بخش خود از بهر شفا
شربتی ده که دل خستهٔ بیمار بسوخت
هوش مصنوعی: ای طبیب! از لبهای شیرین و شفابخش خود، برای درمان بیماری من، جرعهای بده که دل آزردهام را آرام کند.
در چمن مشعلهٔ آتش گل بر کردند
بلبل بی خبر از آتش گلزار بسوخت
هوش مصنوعی: در باغ، گلهایی مانند مشعل روشن بودند و بلبل بیخبر از آتش و خطر، بر سر گلها نشسته و در نهایت، گلستان را سوزاند.
تا ز شرم رخ چون آتش تو آب شود
از چمن، گل شد و در کورهٔ عطار بسوخت
هوش مصنوعی: از شدت شرم، چهرهاش مانند آتش داغ شده و اشکهایش همچون آب از چمن میریزد. در کنار آن، گل نیز به عطر دلانگیزش شهرت پیدا کرده و در دکان عطار به خاطر عشق و شوق سوخته است.
پرتو مهر تو یک شعله ی آتش برزد
ملک جان من دل خسته به یکبار بسوخت
هوش مصنوعی: نور محبت تو همچون شعلهای از آتش بر جان من تابید و دل خستهام را در یک لحظه به خاکستر تبدیل کرد.
نیست پیدا اثر حیدر دردی کش مست
مگر از آتش می بر در خمار بسوخت
هوش مصنوعی: وجود اثر حیدر در دل دردکش مست دیده نمیشود، مگر اینکه او از آتش مینوشد و در حالت مستی به شدت میسوزد.
حق بود در نظر پیر حقیقت رو عشق
هر که منصور صفت بر زبر دار بسوخت
هوش مصنوعی: در نظر پیر دانا، عشق به حقیقت حق است. هر کس که مانند منصور باشد، باید با فداکاری و از خود گذشتگی به عشق دست یازد و از همه چیز بگذرد.