بخش ۸ - سبب تصنیف کتاب
روزی از روزهای فصل بهار
که تفاوت نداشت لیل و نهار
چندی از اهل طبع در چمنی
مجمعی ساختند و انجمنی
گفتگوی سخنوری کردند
دعوی نکتهپروری کردند
نکتهدانی که داشت معرفتی
خواست تا غنجه را کند صفتی
در غنچه گل ورق ورقست
گنبد سبز چرخ پرشفقست
دیگری گفت هر که او بیناست
می گلرنگ و شیشه میناست
دیگری گفت بهر قوت قوت
گشت فیروزه حقهٔ یاقوت
من هم از روی طبع بشکفتم
جانب غنچه دیدم و گفتم:
هست بی گل عذار غنچه دهن
دل پر از خون رنگ بستهٔ من
همه گفتند آفرین بادا
کوکب طالعت قرین بادا
در فن شعر چون سخن کردند
همه تحسین شعر من کردند
بود شخصی به مثنوی مشهور
در فنون سخن به خود مغرور
لیک فن غزل نورزیده
همه گرد فسانه گردیده
گفت آری اگرچه بیبدلست
شیوهٔ شعر او همین غزلست
نیست او را ز مثنوی خبری
در ره ما ز پیروی اثری
در سخن پنج گنج نیباید
نه ز ابیات پنج میباید
مدعی چون مذاق شعر نداشت
مثنوی را به از غزل پنداشت
نقد گنجینهٔ سخن غزلست
شکر باری که شعر من غزلست
آنکه نظم غزل تواند گفت
مثنوی را چو در تواند سفت
آن که جان بخشد از سخن چو مسیح
کی شود عاجز از کلام فصیح؟
آن که از بحر بگذرد چون برق
کی ز سیل بهار گردد غرق؟
آن که آتش وطن کند چو شرر
شرری گر به وی رسد چه ضرر؟
بی تامل از ان میان جستم
به تامل میان خود بستم
بازوی فکر را قوی کردم
روی در فکر مثنوی کردم
گفتم از هر چه بر زبان آید
سخن عشق در میان آید
عشق از هر نو کهن بهتر
سخن او ز هر سخن بهتر
گاه میکرد خاطرم میلی
سوی مجنون و جانب لیلی
گاه میدید طبع من لایق
حال عذرا و حالت وامق
گاه از شوق میزدم فریاد
بهر شیرین و خسرو و فرهاد
ناگه آمد ندا ز عالم غیب
کین خیال تو پاک نیست ز ریب
خود ندانی که فکر بیهوده
هست رنج دماغ آسوده
این سه زیبا عروس را داماد
بود مجنون و وامق و فرهاد
خیز و آرایش عروس مکن
گفتگوی کنار و بوس مکن
سوی داماد اگر عروس بری
پردهٔ نام و ننگ را بدری
عشق داماد و عروسی نیست
رسم او غیر خاکبوسی نیست
عشقبازی بر غم کجنظران
نیست جز عشق نازنین پسران
پسری دلفریب را عشقست
قامت جامه زیب را عشقست
کس چه داند که در ته چادر
قامت دخترست یا مادر؟
چین زلف زیب مهرویی
چشمبندست سیهمویی
روی گلگونه کرده را چه کنم؟
روی گلگون خوش است تا چه کنم؟
تار کاکل ز بار گیس. به
به خدا زان دو موی یک مو به
سرمه ننگست چشم جادو را
وسمه عار است طاق ابرو را
خوبی عاریت چه کار آید؟
عاریت چون برفت عار آید
بار دیگر جنین رسید ندا
که بگو داستان شاه و گدا
قصهٔ شاه را عیان کردم
حال درویش را بیان کردم
روی در اهتمام آن کردم
«شاه و درویش» نام آن کردم
بخش ۷ - تعریف کلام فصیح و شعر: گوهر حقهٔ دهان سخنستبخش ۹ - خطاب هلالی با مدعی: ای که با من سر سخن داری
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی از روزهای فصل بهار
که تفاوت نداشت لیل و نهار
هوش مصنوعی: روزی از روزهای بهار بود که شب و روز هیچ فرقی با هم نداشتند.
چندی از اهل طبع در چمنی
مجمعی ساختند و انجمنی
هوش مصنوعی: مدتی از شاعران و نویسندگان در یک چمن دور هم جمع شدند و نشستی برگزار کردند.
گفتگوی سخنوری کردند
دعوی نکتهپروری کردند
هوش مصنوعی: در اینجا، افراد با مهارت در سخنانوایی به بحث و تبادل نظر پرداخته و تلاش کردند تا نکات دقیق و ریز را مطرح کنند.
نکتهدانی که داشت معرفتی
خواست تا غنجه را کند صفتی
هوش مصنوعی: شخصی با دانش و آگاهی، آرزوی آن را داشت که شکوفه را به ویژگی خاصی توصیف کند.
در غنچه گل ورق ورقست
گنبد سبز چرخ پرشفقست
هوش مصنوعی: در گل، غنچه به شکل برگ برگ است و آسمان با رنگ سبز و نقرهای پوشش داده شده است.
دیگری گفت هر که او بیناست
می گلرنگ و شیشه میناست
هوش مصنوعی: کسی دیگر گفت: هر کس که آگاه و بیناست، مانند گلهای زیبا و شیشههای رنگین است.
دیگری گفت بهر قوت قوت
گشت فیروزه حقهٔ یاقوت
هوش مصنوعی: یکی دیگر گفت که به خاطر قدرت، فیروزه به کیفیت یاقوت تبدیل شد.
من هم از روی طبع بشکفتم
جانب غنچه دیدم و گفتم:
هوش مصنوعی: من هم بر اساس طبع خودم شکوفا شدم و وقتی به گل غنچه نگاه کردم، چیزی به ذهنم آمد و گفتم:
هست بی گل عذار غنچه دهن
دل پر از خون رنگ بستهٔ من
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا بدون گل، همانند غنچهای است که دلش از درد پر شده و رنگش تغییر کرده است.
همه گفتند آفرین بادا
کوکب طالعت قرین بادا
هوش مصنوعی: همه گفتند چه خوب است که ستاره بختت همراه و همسفر تو باشد.
در فن شعر چون سخن کردند
همه تحسین شعر من کردند
هوش مصنوعی: زمانی که به شعر و هنر سخن گفتند، همه به تحسین شعر من پرداختند.
بود شخصی به مثنوی مشهور
در فنون سخن به خود مغرور
هوش مصنوعی: شخصی وجود داشت که به خاطر شاعریاش در مثنوی معروف بود و به خاطر مهارتهایش در سخنوری بسیار به خود میبالید.
لیک فن غزل نورزیده
همه گرد فسانه گردیده
هوش مصنوعی: اما فن شعر غزل نتوانسته به خوبی بیان شود و تنها به قصهها و افسانهها پرداخته است.
گفت آری اگرچه بیبدلست
شیوهٔ شعر او همین غزلست
هوش مصنوعی: او گفت به راستی هرچند شعرش همانند ندارد، اما شیوهاش همین غزل است.
نیست او را ز مثنوی خبری
در ره ما ز پیروی اثری
هوش مصنوعی: او از مثنوی خبری ندارد و در مسیر ما، اثری از پیروی او دیده نمیشود.
در سخن پنج گنج نیباید
نه ز ابیات پنج میباید
هوش مصنوعی: در کلامی که موقعیت و ارزش دارد، نباید به پنج گنج (مفاهیم عمیق) اشاره شود؛ بلکه باید به پنج شعر (مضامین ادبی و هنری) اتکا کرد.
مدعی چون مذاق شعر نداشت
مثنوی را به از غزل پنداشت
هوش مصنوعی: ادعاکننده چون طعم شعر را درک نکرد، مثنوی را از غزل بهتر دانست.
نقد گنجینهٔ سخن غزلست
شکر باری که شعر من غزلست
هوش مصنوعی: اشعار من گنجینهای از کلام است که مانند گنجهای باارزش و زیباست و به خاطر لطافت و شیرینیاش شبیه شعر غزل است.
آنکه نظم غزل تواند گفت
مثنوی را چو در تواند سفت
هوش مصنوعی: کسی که توانایی سرودن غزل را دارد، میتواند مثنوی را هم به خوبی بنویسد.
آن که جان بخشد از سخن چو مسیح
کی شود عاجز از کلام فصیح؟
هوش مصنوعی: آیا کسی که میتواند جان تازهای به دیگران بدهد با گفتههایش، مانند مسیح، ممکن است در بیان زیبا و شیوا ناتوان باشد؟
آن که از بحر بگذرد چون برق
کی ز سیل بهار گردد غرق؟
هوش مصنوعی: کسی که به راحتی از دریا عبور کند، چگونه ممکن است به خاطر سیلاب بهاران غرق شود؟
آن که آتش وطن کند چو شرر
شرری گر به وی رسد چه ضرر؟
هوش مصنوعی: کسی که مانند جرقهای به وطنش عشق میورزد و آن را شعلهور میکند، اگر با مشکلی مواجه شود، چه خسارتی متوجه او خواهد شد؟
بی تامل از ان میان جستم
به تامل میان خود بستم
هوش مصنوعی: بدون فکر و تأمل از آنجا خارج شدم، ولی حالا در درون خودم به تفکر پرداختهام.
بازوی فکر را قوی کردم
روی در فکر مثنوی کردم
هوش مصنوعی: من قدرت اندیشهام را تقویت کردم و بر روی تفکر دربارهی مثنوی تمرکز کردم.
گفتم از هر چه بر زبان آید
سخن عشق در میان آید
هوش مصنوعی: هر چه بگویم، کلامی که به عشق مربوط باشد، در آن وجود دارد.
عشق از هر نو کهن بهتر
سخن او ز هر سخن بهتر
هوش مصنوعی: عشق، حتی اگر نو و تازه باشد، از هر چیز قدیمی و کهنه بهتر است و کلام و سخن او از هر سخنی زیباتر و ارزشمندتر است.
گاه میکرد خاطرم میلی
سوی مجنون و جانب لیلی
هوش مصنوعی: گاهی به یاد مجنون و لیلی احساساتی در دل من برمیخاست.
گاه میدید طبع من لایق
حال عذرا و حالت وامق
هوش مصنوعی: گاهی میدیدم که طبیعت من مناسب حال عذرا است و حالت وامق را دارد.
گاه از شوق میزدم فریاد
بهر شیرین و خسرو و فرهاد
هوش مصنوعی: گاهی از روی شوق، به خاطر داستانهای عاشقانه شیرین و خسرو و فرهاد، فریاد میزدم.
ناگه آمد ندا ز عالم غیب
کین خیال تو پاک نیست ز ریب
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از دنیای ناشناخته شنیدم که میگفت این افکار تو خالی از شک و تردید نیست.
خود ندانی که فکر بیهوده
هست رنج دماغ آسوده
هوش مصنوعی: تو خود را از فکر و خیالهای بیهوده آزرده نکن، چرا که اندیشیدن به مسائل بیفایده، به آرامشت آسیب میزند.
این سه زیبا عروس را داماد
بود مجنون و وامق و فرهاد
هوش مصنوعی: داماد این سه عروس زیبا، کسانی بودند که به عشق و جنون معروف شدند: مجنون، وامق و فرهاد.
خیز و آرایش عروس مکن
گفتگوی کنار و بوس مکن
هوش مصنوعی: بپا و برای عروسی آماده نشو، همراز و به گفتگو نپرداز و بوسهای هم نده.
سوی داماد اگر عروس بری
پردهٔ نام و ننگ را بدری
هوش مصنوعی: اگر به سمت داماد بروی و عروس را ببینی، آن وقت پردههای نام و ننگ را کنار خواهی زد.
عشق داماد و عروسی نیست
رسم او غیر خاکبوسی نیست
هوش مصنوعی: عشق تنها یک مراسم نیست و از خاک و فروتنی فراتر میرود؛ به عبارتی عشق واقعی در عمق وجود و ارتباطات انسانی است و تنها به شکلهای ظاهری محدود نمیشود.
عشقبازی بر غم کجنظران
نیست جز عشق نازنین پسران
عشق ورزیدن بر خلاف(به رغم) کسانی که نگرش نادرست دارند، تنها عشق میان دو پسر است.
پسری دلفریب را عشقست
قامت جامه زیب را عشقست
هوش مصنوعی: پسری با چهره زیبا و دلربا وجود دارد که عاشق است، و عشق او به زیبایی و قامت دلپذیرش وابسته است.
کس چه داند که در ته چادر
قامت دخترست یا مادر؟
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که در پایین چادر، آیا قد دختر ایستاده است یا مادر.
چین زلف زیب مهرویی
چشمبندست سیهمویی
هوش مصنوعی: زلفهای چیندار زیبای دختر مهرو، مانند چشمبند سیاهرنگی است که زیبایی او را پنهان میکند.
روی گلگونه کرده را چه کنم؟
روی گلگون خوش است تا چه کنم؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم با چهرهای زیبا و دلانگیز برخورد کنم؟ زیبایی چهرهاش تا چه اندازه خوشایند است؟
تار کاکل ز بار گیس. به
به خدا زان دو موی یک مو به
هوش مصنوعی: موی بلند و تاریکش همچون تارهای کاکل است. واقعاً زیباست که از میان آن دو رشته مو، یکی به این زیبایی نمایان شده است.
سرمه ننگست چشم جادو را
وسمه عار است طاق ابرو را
هوش مصنوعی: سرمهای که به چشم جادو میزنند، نشانه ننگ و عیب است و وسمهای که به ابرو میکشند، علامت عار و زشتی محسوب میشود.
خوبی عاریت چه کار آید؟
عاریت چون برفت عار آید
هوش مصنوعی: خوبی که به عاریت گرفته شده چه فایدهای دارد؟ وقتی عاریت برود، آن خوبی هم از دست میرود و فقط ننگ باقی میماند.
بار دیگر جنین رسید ندا
که بگو داستان شاه و گدا
هوش مصنوعی: بار دیگر صدایی به گوش رسید که خواست داستانی از شاه و گدا روایت شود.
قصهٔ شاه را عیان کردم
حال درویش را بیان کردم
هوش مصنوعی: داستان پادشاه را برای شما روشن و واضح بیان کردم و حالا حال و روز درویش را نیز توضیح میدهم.
روی در اهتمام آن کردم
«شاه و درویش» نام آن کردم
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف والایی که دارم، تمام تلاش خود را به کار گرفتهام و نام این کوشش را «شاه و درویش» گذاشتهام.