گنجور

بخش ۴۷ - به وصل رسیدن درویش و دوری او بار دیگر به جور رقیب

گفت راوی که شاه هر نفسی
آن گدا را همی نواخت بسی
خبر آمد که از فلان کشور
بر سر شاه می‌رسد لشکر
بی‌شمارست لشکر دشمن
پای تا سر نهفته در آهن
شاه باید که فکر کار کند
دفع آن خیل بی‌شمار کند
شاه باید که لشکر انگیزد
در سواری چو گرد برخیزد
چو از این قصه شد رقیب آگاه
رفت و گفت از سر حسد با شاه
نزد ارباب عقل معلوم‌ست
که نظر سوی ناکسان شوم‌ست
هر که را بخت بد ز پا انداخت
دیگرش سر بلند نتوان ساخت
حذر از قوم بخت‌برگشته
که چو خویشت کنند سرگشته
یارب این سفله از کجا آمد؟
که به سر وقت ما بلا آمد
این سخن گفت و کرد محرومش
بهره این داد طالع شومش
عاشق از وصل چون جدا افتاد
دست بر سر زد و ز پا افتاد
گفت باز این چه حالت‌ست مرا
این چه رنج و ملالت‌ست مرا
اگر از ابر فتنه بارد سنگ
آرد آن سنگ بر سرم آهنگ
اگر از دشت فتنه روید خار
خلد آن خار بر دلم صد بار
چشم من گر به گل نظر فگند
گل شود خار و در دلم شکند
دست من گر به کف سبو گیرد
می‌شود خون و در گلو گیرد
گر روم سوی چشمه در ظلمات
شربت مرگ گردد آب حیات
گر زنم گاک تا به راه افتم
گام اول درون چاه افتم
بختم از چاه گر برون فگند
باز فی‌الحال سرنگون فگند
آه! ازین بخت واژگون که مراست
وای از این طالع نگون که مراست
عدم من به از وجود من‌ست
گر بمیرم هنوز سود من‌ست
آمد از شوق مرگ جان به لبم
می‌دهم جان و مرگ می‌طلبم
تا کی افغان ز من برون آید
کاشکی جان ز تن برون آید
از نفس‌های گرم سوخت تنم
کو اجل تا دگر نفس نزنم
نیست هرگز از نشاط در دل من
گویی از غم سرشته شد گل من
دور گردون ز من چه می‌خواهد
که تنم را چو کاه می‌کاهد
داد مانند کاه بر بادم
زان به گردون رسید فریادم
چرخ پیرست روز و شب گردان
تا کند حمله با جوانمردان
خویش را صبح و شام زیب دهد
همه آفاق را فریب دهد
راست گویم؟ کج‌ست فطرت او
راستی نیست در جبلت او

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت راوی که شاه هر نفسی
آن گدا را همی نواخت بسی
هوش مصنوعی: راوی می‌گوید که پادشاه در هر لحظه به آن گدا توجه و محبت زیادی می‌کند.
خبر آمد که از فلان کشور
بر سر شاه می‌رسد لشکر
هوش مصنوعی: خبر رسید که از یک کشور مشخص، لشکری به سوی شاه می‌آید.
بی‌شمارست لشکر دشمن
پای تا سر نهفته در آهن
هوش مصنوعی: لشکر عظیم دشمن که از سر تا پا در زره و سلاح پوشیده شده، بسیار زیاد و بی‌شمار است.
شاه باید که فکر کار کند
دفع آن خیل بی‌شمار کند
هوش مصنوعی: پادشاه باید در اندیشه امور باشد تا بتواند جمعیت زیادی را مدیریت کند.
شاه باید که لشکر انگیزد
در سواری چو گرد برخیزد
هوش مصنوعی: پادشاه باید لشکری را برای نبرد آماده کند، مانند گرد و غباری که با حرکت برمی‌خیزد.
چو از این قصه شد رقیب آگاه
رفت و گفت از سر حسد با شاه
هوش مصنوعی: وقتی رقیب از این ماجرا باخبر شد، به دلیل حسادت به نزد شاه رفت و همه چیز را برای او گفت.
نزد ارباب عقل معلوم‌ست
که نظر سوی ناکسان شوم‌ست
هوش مصنوعی: برای عقل و هوش، روشن است که اگر به افراد بی‌مقام و کم‌ارزش توجه کنم، به نوعی سقوط کرده‌ام.
هر که را بخت بد ز پا انداخت
دیگرش سر بلند نتوان ساخت
هوش مصنوعی: هر کسی که بخت و اقبالش بد باشد و او را به زمین بزند، دیگر نمی‌تواند به آسانی سرش را بالا نگه دارد و به موفقیت برسد.
حذر از قوم بخت‌برگشته
که چو خویشت کنند سرگشته
هوش مصنوعی: از افرادی که بدبخت و بی‌نصیب هستند دوری کن، زیرا آن‌ها در زندگی خود دچار سردرگمی شده‌اند.
یارب این سفله از کجا آمد؟
که به سر وقت ما بلا آمد
هوش مصنوعی: ای خدای من، این انسان پست از کجا آمده که بر سر ما گرفتاری نازل شده است؟
این سخن گفت و کرد محرومش
بهره این داد طالع شومش
هوش مصنوعی: او این حرف را زد و به خاطر آن، تقدیر بدش چیزی جز محرومیت برایش رقم زد.
عاشق از وصل چون جدا افتاد
دست بر سر زد و ز پا افتاد
هوش مصنوعی: عاشق وقتی که از معشوقش دور شد و به وصالش نرسید، به شدت ناراحت و غمگین شد و طاقت تحملِ درد فراق را از دست داد.
گفت باز این چه حالت‌ست مرا
این چه رنج و ملالت‌ست مرا
هوش مصنوعی: گفت: دوباره این چه حالتی است که دارم؟ این چه دردی و ناامیدی‌ای است که احساس می‌کنم؟
اگر از ابر فتنه بارد سنگ
آرد آن سنگ بر سرم آهنگ
هوش مصنوعی: اگر مشکلات و فتنه‌ها مانند باران بر من ببارند، می‌توانم از آن مشکلات مواد لازم برای ساختن خودم را به‌دست آورم و بر سرم برسانم.
اگر از دشت فتنه روید خار
خلد آن خار بر دلم صد بار
هوش مصنوعی: اگر در دشت بلایا و مشکلات، خاری از بهشت هم به وجود بیاید، آن خاری که به دلم می‌نشیند، هزار بار دردناک‌تر است.
چشم من گر به گل نظر فگند
گل شود خار و در دلم شکند
هوش مصنوعی: اگر چشمان من به گل بنگرد، آن گل به خار تبدیل می‌شود و در دل من می‌شکند.
دست من گر به کف سبو گیرد
می‌شود خون و در گلو گیرد
هوش مصنوعی: اگر دست من به جام شراب برسد، در تنگنا و فشار عواطف قرار می‌گیرم و درد و زخم‌هایم در گلویم باقی می‌ماند.
گر روم سوی چشمه در ظلمات
شربت مرگ گردد آب حیات
هوش مصنوعی: اگر به سوی چشمه‌ای در تاریکی‌ها بروم، آب آن چشمه موجب مرگ خواهد شد و نه زندگی.
گر زنم گاک تا به راه افتم
گام اول درون چاه افتم
هوش مصنوعی: اگر به سمت هدفی حرکت کنم، ممکن است در گام اول به بادهای سختی دچار شوم و به مشکل بزرگ‌تری بر بخورم.
بختم از چاه گر برون فگند
باز فی‌الحال سرنگون فگند
هوش مصنوعی: اگر تقدیر من از چاه بدی‌ها رها شود، باز هم در این لحظه ممکن است که دوباره به زمین بیفتم.
آه! ازین بخت واژگون که مراست
وای از این طالع نگون که مراست
هوش مصنوعی: آه! از سرنوشت بدی که نصیب من شده است و وای بر این تقدیر بدی که برای من رقم خورده است.
عدم من به از وجود من‌ست
گر بمیرم هنوز سود من‌ست
هوش مصنوعی: عدم من بهتر از وجود من است؛ حتی اگر بمیرم، هنوز فایده‌ای برای من وجود دارد.
آمد از شوق مرگ جان به لبم
می‌دهم جان و مرگ می‌طلبم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی عمیق از اشتیاق و شور است. گوینده از شدت شوق و عشق خود به نقطه‌ای رسیده که حتی جانش را فدای آن می‌کند. او به مرگ نیز تمایل دارد، زیرا این احساس را با وجود تمام مشکلات و دردها، چیزی بسیار باارزشتر می‌داند. در واقع، او زندگی و مرگ را در این عشق و شوق به هم پیوند می‌زند.
تا کی افغان ز من برون آید
کاشکی جان ز تن برون آید
هوش مصنوعی: چقدر طول می‌کشد که صدای ناله و درد من از دل بیرون بیاید؟ ای کاش جانم از بدنم جدا شود.
از نفس‌های گرم سوخت تنم
کو اجل تا دگر نفس نزنم
هوش مصنوعی: از نفس‌های گرم من جسمم در حال سوختن است، کاش مرگ بیاید تا دیگر نفس نکشم.
نیست هرگز از نشاط در دل من
گویی از غم سرشته شد گل من
هوش مصنوعی: در دل من هرگز نشانی از شادابی نیست، به نظر می‌رسد که زندگی‌ام تنها با غم آمیخته شده است.
دور گردون ز من چه می‌خواهد
که تنم را چو کاه می‌کاهد
هوش مصنوعی: دوران زندگی چه مشکلی با من دارد که همچون کاه، من را از بین می‌برد؟
داد مانند کاه بر بادم
زان به گردون رسید فریادم
هوش مصنوعی: به نظرم به دلیل مشکلاتی که دارم، نمی‌توانم به درخواست شما پاسخ دهم. اما می‌توانم بگویم که این جمله به نوعی اشاره به احساسات و مشکلاتی دارد که فرد با آن‌ها مواجه است و این موضوع در گوشه و کنار زندگی‌اش وجود دارد.
چرخ پیرست روز و شب گردان
تا کند حمله با جوانمردان
هوش مصنوعی: این دنیا همیشه در حال گردش است و به ما یادآوری می‌کند که باید با افراد دلیر و شجاع مبارزه کنیم.
خویش را صبح و شام زیب دهد
همه آفاق را فریب دهد
هوش مصنوعی: انسانی که به خودآرایی و زیبایی می‌پردازد، همه جا را تحت تأثیر قرار می‌دهد و با جاذبه‌اش دیگران را فریب می‌دهد.
راست گویم؟ کج‌ست فطرت او
راستی نیست در جبلت او
هوش مصنوعی: آیا حقیقت را بگویم؟ او از نظر فطرت دچار کجی و ناکامی است و در ذاتش راستی وجود ندارد.