بخش ۳۷ - به شهر آمدن شهزاده
بار دیگر که خسرو انجم
سرطان را گرفت در قلزم
بس هوای تموز گرمی کرد
آهن و سنگ رو به نرمی کرد
رگ و پی از تف سموم گداخت
مغز در استخوان چو موم گداخت
آب دریا فتاد از کم و کاست
تا به حدی که گرد ازو برخاست
آب گردید آهن از گرمی
سنگ شد همچو موم از نرمی
بط که در آب داشت مسکن خویش
بود بریان میان روغن خویش
هر که میراند توسن سرکش
توسنش نعل داشت در آتش
قیمت یخ چو نقره گشت گران
قحط شد همچو وصل سیمبران
شب ز گرمی مه جهانافروز
گشت آفتاب عالمسوز
آن کواکب نبود شب به فلک
که عرق ریختند خیل ملک
شد عرقریز روی ماهوشان
قرص خورشید شد ستارهفشان
در چنین روزها مگر یک روز
از تف آفتاب عالمسوز
چهرهٔ آتشین چو شاه افروخت
آتشی گشت و عالمی را سوخت
شمع رخساره را چو روشن ساخت
دیگران سوختند و او بگداخت
زرد شد آفتاب طلعت شاه
رنگ شمعی گرفت مشعل ماه
پدر همچو بد آن مه نو
خسرویی بود نام او خسرو
بُد فلک حشمت و ستاره حشم
آسمان چتر و آفتاب علم
لشکرش را شماره پیدا نه
کشورش را کناره پیدا نه
عالم از کوس او پرآوازه
صیت عدلش برون ز اندازه
چون پدر دید ضعف حال پسر
از دلش بر دوید دود به سر
هر غباری که بر دل پسرست
کوه اندوه بر دل پدرست
پدران را پسر بود محبوب
همچو یوسف به دیدهٔ یعقوب
دلفریبست عارض پسران
خاصه در پیش دیدهٔ پدران
خسرو از بهر چارهکارش
ناتوان شد چو چشم بیمارش
هر حکیمی که در دیارش بود
همه را خواند و کرد گفت و شنود
کین جگرگوشهٔ به جان پیوند
به علاج شماست حاجتمند
حکما گوهر بیان سفتند
پیش خسرو به صد زبان گفتند
کین سخن قول هوشمندانست
که درین فصل شهر زندانست
در چنین وقت بهترین جایی
نیست جز در کنار دریایی
لب دریاست چون لب دلبر
از برون سبزه وز درون گوهر
دایم آنجا هوای معتدلست
آن هوا فیضبخش جان و دلست
خشکی این هوا ضرر دارد
لب دریا هوای تر دارد
خسرو اسباب ره مهیا کرد
شاه از آنجا هوای دریا کرد
آن نه دریا که بود صد قلزم
صد چو طوفان نوح در وی گم
چرخ گویی در اضطراب شده
در زمین است و آب شده
موج او سر بر آسمان میسود
یعنی از ماه تا به ماهی بود
عالمی را به آب کرده خراب
آری اینست کار عالم آب
گوهرش از حساب افزون بود
همچو ریگ از شمار بیرون بود
گرچه غواص پا ز سر کردی
هیچ زو سر برون نیاوردی
از خوشی کفزنان که دارد دُر
کف او خالی و کنارش پر
شاه با آن رخ جهانآرا
کرد منزل کنارهٔ دریا
آن هوا برد ضعف حالش را
داد زیب دیگر جمالش را
گل رویش نمود زیبایی
سرو قدش فزود رعنایی
بوالعجب قد و قامتی برخاست
وه! چه گفتم؟ قیامتی برخاست
کمر از روی چابکی بر بست
سرو قدش به چابکی بر جست
سستی او بدل به چستی شد
همه اسباب تن درستی شد
هیچ دولت چو تندرستی نیست
هیچ محنت چو ضعف و سستی نیست
مبتلای مرض مباد کسی
خاصه خوبان، که ناز کند بسی
هر کسی عمر خواهد و بیمار
هر دم از عمر خود شود بیزار
غم به خوبان سروقد مرساد
قوم نیکاند، چشم بد مرساد
ناز این قوم نازنین باشد
غایت نازکی همین باشد
دل پریشان جمع ایشان باد
ورنه، یک بارگی پریشان باد
بخش ۳۶ - رفتن شاهزاده به دیدن درویش: روز دیگر که با هزار شکوهبخش ۳۸ - اقامت شاهزاده بر لب دریا و کدا بر کوه: بود چون بحر و کان ز معنی پر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بار دیگر که خسرو انجم
سرطان را گرفت در قلزم
هوش مصنوعی: بار دیگر که خسرو، که نماد قدرت و شکوه است، با انجم سرطان که به معنای زحل و ستارگان است، در دل دریا و عمق آن به مبارزه پرداخت.
بس هوای تموز گرمی کرد
آهن و سنگ رو به نرمی کرد
هوش مصنوعی: تابستان به حدی گرم است که آهن و سنگ را هم نرم میکند.
رگ و پی از تف سموم گداخت
مغز در استخوان چو موم گداخت
هوش مصنوعی: عروق و بافتهای بدن، تحت تأثیر زهر و سم به حالتی ذوب شده درآمدهاند، همانطور که مغز درون استخوانها به حالت نرم و روانی تبدیل میشود.
آب دریا فتاد از کم و کاست
تا به حدی که گرد ازو برخاست
هوش مصنوعی: آب دریا به اندازهای کم و زیاد شد که سطح آن بالا و پایین رفت و موجب شد که گرد و غبار از آن برخواهد خاست.
آب گردید آهن از گرمی
سنگ شد همچو موم از نرمی
هوش مصنوعی: آب به خاطر گرما به حالت مایع درآمد و سنگ به نرمی موم تغییر شکل داد.
بط که در آب داشت مسکن خویش
بود بریان میان روغن خویش
هوش مصنوعی: بطی که در آب زندگی میکرد، حالا در روغن سرخ شده است.
هر که میراند توسن سرکش
توسنش نعل داشت در آتش
هوش مصنوعی: هر کسی که قصد مهار و تسلط بر نیروهای سرکش و چالشبرانگیز را دارد، در واقع باید آماده تحمل زحمت و سختیهای ناشی از این کار باشد.
قیمت یخ چو نقره گشت گران
قحط شد همچو وصل سیمبران
هوش مصنوعی: وقتی که قیمت یخ به اندازه نقره بالا رفت، کمبود آن باعث شد که وضعیت به شدت دشوار شود و مانند وضعیتی شد که با جدایی از محبوبان مواجه میشویم.
شب ز گرمی مه جهانافروز
گشت آفتاب عالمسوز
هوش مصنوعی: شب با گرمای نور ماه روشن و دلانگیز شد، درست مانند این که آفتاب دنیای ما را در آغوش گرفته است.
آن کواکب نبود شب به فلک
که عرق ریختند خیل ملک
هوش مصنوعی: در آن شب، ستارهها به اندازهای در آسمان درخشان و پرنور بودند که مانند سربازان، از عرق عزم و تلاش سربازان آسمانی یعنی ملائکه، میدرخشیدند.
شد عرقریز روی ماهوشان
قرص خورشید شد ستارهفشان
هوش مصنوعی: تصویر زیبایی از ناراحتی و آشفتگی در چهرههای زیبا است، که مانند تابش خورشید میدرخشند و با اشکها و عرقهایی که از صورتشان میریزد، جلوهای درخشان و پر ستاره به خود میگیرند.
در چنین روزها مگر یک روز
از تف آفتاب عالمسوز
هوش مصنوعی: در این روزها، آیا جز یک روز از گرمای سوزان آفتاب وجود دارد؟
چهرهٔ آتشین چو شاه افروخت
آتشی گشت و عالمی را سوخت
هوش مصنوعی: وقتی چهرهٔ سرخ و درخشان مانند یک شاه آتش به پا میکند، آتش ایجاد شده و جهانی را به نابودی میکشاند.
شمع رخساره را چو روشن ساخت
دیگران سوختند و او بگداخت
هوش مصنوعی: وقتی چهرهاش مانند شمع روشن شد، دیگران به خاطر زیباییاش سوختند و خود او در آتش عشق ذوب شد.
زرد شد آفتاب طلعت شاه
رنگ شمعی گرفت مشعل ماه
هوش مصنوعی: خورشید رنگ چهرهی شاه را زرد کرد و نور ماه هم به رنگ شمع درآمد.
پدر همچو بد آن مه نو
خسرویی بود نام او خسرو
هوش مصنوعی: پدر او که همچون بدی است مانند ماه نو، خسرو نام دارد.
بُد فلک حشمت و ستاره حشم
آسمان چتر و آفتاب علم
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر حاکم بر زندگی، مانند ستارهها و آسمانیست که با علم و دانش خود، سایهای بر زندگی ما میافکند.
لشکرش را شماره پیدا نه
کشورش را کناره پیدا نه
هوش مصنوعی: سپاه او را شماری نیست و سرزمینش نیز مرزی مشخص ندارد.
عالم از کوس او پرآوازه
صیت عدلش برون ز اندازه
هوش مصنوعی: همه جا نام و آوازه او بلند شده و شهرت عدالتش فراتر از تصور رفته است.
چون پدر دید ضعف حال پسر
از دلش بر دوید دود به سر
هوش مصنوعی: زمانی که پدر ضعف و ناتوانی پسر را مشاهده کرد، از دلش غم و نگرانی به جانش افتاد.
هر غباری که بر دل پسرست
کوه اندوه بر دل پدرست
هوش مصنوعی: هر نگرانی و مشقّتی که به دل فرزند مینشیند، باری سنگین بر دل پدر میآورد.
پدران را پسر بود محبوب
همچو یوسف به دیدهٔ یعقوب
هوش مصنوعی: پدران به فرزندان خود محبت و علاقهای عمیق دارند، مشابه علاقهای که یعقوب به یوسف داشت.
دلفریبست عارض پسران
خاصه در پیش دیدهٔ پدران
هوش مصنوعی: ظاهر زیبای پسران، به ویژه در برابر چشم پدران، فریبنده و دلنشین است.
خسرو از بهر چارهکارش
ناتوان شد چو چشم بیمارش
هوش مصنوعی: خسرو از اینکه نتوانست به مشکل و بیماری معشوقش رسیدگی کند، احساس ناتوانی و درماندگی کرد.
هر حکیمی که در دیارش بود
همه را خواند و کرد گفت و شنود
هوش مصنوعی: هر دانایی که در منطقه خود زندگی میکرد، همگان را به گفتگو دعوت کرد و با آنها صحبت کرد.
کین جگرگوشهٔ به جان پیوند
به علاج شماست حاجتمند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که عزیز و نزدیک به شماست، به خاطر شما و برای بهبود وضعیت شما در تلاش است و به نوعی به شما کمک میکند. او برای کمک به شما ارزشمند و مهم است.
حکما گوهر بیان سفتند
پیش خسرو به صد زبان گفتند
هوش مصنوعی: حکما به بهترین شیوه و با زبانهای مختلف، در برابر پادشاه، سخنانی عمیق و ارزشمند بیان کردند.
کین سخن قول هوشمندانست
که درین فصل شهر زندانست
هوش مصنوعی: این گفته از افراد دانا است که در این زمان، شهر مانند زندان شده است.
در چنین وقت بهترین جایی
نیست جز در کنار دریایی
هوش مصنوعی: در این زمان، هیچ مکانی بهتر از کنار دریا وجود ندارد.
لب دریاست چون لب دلبر
از برون سبزه وز درون گوهر
هوش مصنوعی: لب دریا همچون لب محبوب، از بیرون زیبایی سبزه را دارد و از درون جواهر و زیبایی باارزش.
دایم آنجا هوای معتدلست
آن هوا فیضبخش جان و دلست
هوش مصنوعی: در آن مکان همیشه هوای دلپذیری وجود دارد که روح و قلب را شاداب میکند.
خشکی این هوا ضرر دارد
لب دریا هوای تر دارد
هوش مصنوعی: هواي خشک برای سلامتی مناسب نیست، ولی در کنار دریا هوای مرطوب و دلپذیری وجود دارد.
خسرو اسباب ره مهیا کرد
شاه از آنجا هوای دریا کرد
هوش مصنوعی: خسرو مقدمات سفر را آماده کرد و شاه از آن مکان به سمت دریا رفت.
آن نه دریا که بود صد قلزم
صد چو طوفان نوح در وی گم
هوش مصنوعی: این چیز، دریا نیست بلکه مانند صدهایی از آبهای کوچک است و مانند طوفان نوح در آن گم شده است.
چرخ گویی در اضطراب شده
در زمین است و آب شده
هوش مصنوعی: چرخ به نظر میرسد که در اضطراب و آشفتگی است، گویی در زمین قرار دارد و به شکل آب درآمده است.
موج او سر بر آسمان میسود
یعنی از ماه تا به ماهی بود
هوش مصنوعی: موج او به ارتفاع آسمان بلند میشود، زیرا او از ماهی به ماهی دیگر سفر میکند.
عالمی را به آب کرده خراب
آری اینست کار عالم آب
هوش مصنوعی: تخریب یک عالم به وسیله آب به ما نشان میدهد که این خاصیت عالم است که میتواند با آب واژگون شود.
گوهرش از حساب افزون بود
همچو ریگ از شمار بیرون بود
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این بیت را به صورت روان و ساده بیان کنیم، میتوانیم بگوییم:
ارزش او بسیار زیاد است، به اندازهای که نمیتوان آن را حساب کرد، مانند شنهایی که نمیتوان شمارش کرد.
گرچه غواص پا ز سر کردی
هیچ زو سر برون نیاوردی
هوش مصنوعی: هرچند که غواص تا عمق آب رفته و خود را از روی سطح آب جدا کرده، اما هیچ نشانهای از او در بالای آب دیده نمیشود.
از خوشی کفزنان که دارد دُر
کف او خالی و کنارش پر
هوش مصنوعی: کسی که از شادی و خوشحالی میخورد و شادیاش را بروز میدهد، در واقع تنها به ظاهر شاد است؛ زیرا در درونش چیزی ندارد و اطرافش پر از نداشتهها و کمبودهاست.
شاه با آن رخ جهانآرا
کرد منزل کنارهٔ دریا
هوش مصنوعی: شاه با آن چهره زیبا، خانهای در کنار دریا بنا کرد.
آن هوا برد ضعف حالش را
داد زیب دیگر جمالش را
هوش مصنوعی: هوا موجب شد که ضعف او را بپوشاند و زیبایی دیگری از چهرهاش را نمایان کند.
گل رویش نمود زیبایی
سرو قدش فزود رعنایی
هوش مصنوعی: گل زیبایی خود را نشان داد و قد بلند او نیز به زیباییاش افزوده شد.
بوالعجب قد و قامتی برخاست
وه! چه گفتم؟ قیامتی برخاست
هوش مصنوعی: عجب، قامت و زیبایی او به قدری شگفتانگیز است که گویی قیامتی برپا شده است!
کمر از روی چابکی بر بست
سرو قدش به چابکی بر جست
هوش مصنوعی: دختر با ظرافت و زیبایی خاصی به حرکت درآمد و مانند سرو بلند و خوش قامتش، به سرعت و چابکی خود را به جلو پرتاب کرد.
سستی او بدل به چستی شد
همه اسباب تن درستی شد
هوش مصنوعی: سستی او به انرژی و فعالیت تبدیل شد و تمام عوامل سلامت جسمانی او بهبود یافت.
هیچ دولت چو تندرستی نیست
هیچ محنت چو ضعف و سستی نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیزی مانند تندرستی و سلامتی ارزشمند نیست و هیچ رنجی به اندازه ضعف و ناتوانی دردآور نیست.
مبتلای مرض مباد کسی
خاصه خوبان، که ناز کند بسی
هوش مصنوعی: کسی به بیماری عشق گرفتار نشود، مخصوصاً خوبان، زیرا که این حسرت و ناز زیاد میآورد.
هر کسی عمر خواهد و بیمار
هر دم از عمر خود شود بیزار
هوش مصنوعی: هر فردی آرزو دارد که عمر طولانیتری داشته باشد، ولی بیمار بودن و نگرانی از بیماری باعث میشود که هر لحظه از عمر خود ناراضی باشد.
غم به خوبان سروقد مرساد
قوم نیکاند، چشم بد مرساد
هوش مصنوعی: غم به یاران خوب و خوشاندام نمیرسد و مردم نیکوکار از چشم زخم در امان هستند.
ناز این قوم نازنین باشد
غایت نازکی همین باشد
هوش مصنوعی: زیبایی و شایستگی این افراد باعث میشود که آنها نهایت لطافت و نازکی را نمایان کنند.
دل پریشان جمع ایشان باد
ورنه، یک بارگی پریشان باد
هوش مصنوعی: دلهای آنها در هم آمیخته و نگران است، اگر نه، یکباره همه آشفتگی و بینظمی برخواهد خاست.
حاشیه ها
1397/04/21 13:07
مصطفی
مرساد منفی رساد یا رسد، نرسد
1397/04/21 13:07
مصطفی
بیت سوم مصرع نخست اینگونه است:
صفت باز خویش کرد آغاز