بخش ۲۳ - سر راه گرفتن رقیب درویش را
چند روزی که شاهزادهٔ عصر
آمد و جا گرفت بر لب قصر
آن گدا رو به قصر شه میکرد
بر در و بام او نگه میکرد
به هوای شه و نظارهٔ بام
ماند سر در هوا سحر تا شام
جز به سوی هوا نمینگریست
هیچ بر پشت پا نمینگریست
در هوا بس که بود واله و مست
خلق گفتندش آفتابپرست
تا به جایی رسید گفت و شنفت
که رقیب آن شنید و به اوی گفت
این گدا از خدای نومیدست
قبلهٔ او جمال خورشیدست
کافرست و ز اهل ایمان نیست
کفر میورزد و مسلمان نیست
خورد درویش بیگنه سوگند
به خدایی که هست بیمانند
اوست خورشید و عشق لایق اوست
همه ذرات کون عاشق اوست
پیش خورشید او حجابی نیست
غیر او هیچ آفتابی نیست
شد معین میان دشمن و دوست
که به عالم خدپرست خود اوست
باز خود را به کوی شاه افگند
وز کف خصم در پناه افگند
لیک طفلان کوچه و بازار
باز جستندش در پی آزار
هر طرف میشدند سنگ به دست
که: کجا رفت آفتابپرست؟
هر که کردی به آن طرف آهنگ
تا زند بر گدای مسکین سنگ
سنگ ازان آستان شه کندی
بردی و خود به سویش افگندی
گفت از سنگ بینم آزاری
سنگ آن آستان بود یاری
بس که طفلان زدند سنگ برو
عرصهٔ شهر گشت تنگ برو
به ضرورت ز شهر بیرون جست
کنج ویرانهای گرفت و نشست
چون به ویرانه ساخت مسکن خویش
پیرهن چاک کرد بر تن خویش
که من مرده پیرهن چه کنم؟
مرده گر نیستم، کفن چه کنم؟
هر زمان خاک ریخت بر سر و تن
کین چه عمرست؟ خاک بر سر من
یک سر مو نکاست ناخن خویش
خواست ناخن زند به سینهٔ ریش
موی ژولیده را گذاشت به سر
بلکه مویی ز سر نداشت خبر
با خود از بیخودی سخن میکرد
گله از بخت خویشتن میکرد
که رساندی سرم چرخ برین
بازم از آسمان زدی به زمین
گر به من لحظهای وفا گردی
هم در آن لحظه صد جفا کردی
حد جور و جفا همین باشد
بارک الله! وفا همین باشد
بخش ۲۲ - در صفت کبوتربازی شاه و نظاره کردن درویش: صبح چون ریخت دانهٔ انجمبخش ۲۴ - جستن کبوتر شاه بر درویش و نامه نوشتن به بال او: بود شه را کبوتری که فلک
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چند روزی که شاهزادهٔ عصر
آمد و جا گرفت بر لب قصر
هوش مصنوعی: مدتی است که شاهزاده عصر به قصر آمده و در آنجا مستقر شده است.
آن گدا رو به قصر شه میکرد
بر در و بام او نگه میکرد
هوش مصنوعی: آن گدا به سمت قصر شاه نگاه میکرد و به در و بام آن توجه داشت.
به هوای شه و نظارهٔ بام
ماند سر در هوا سحر تا شام
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به معشوق و تماشای بام او، سر در آسمان ماندهام و در این حالت از صبح تا شب به سر میبرم.
جز به سوی هوا نمینگریست
هیچ بر پشت پا نمینگریست
هوش مصنوعی: او هیچگاه جز به آسمان نگاه نمیکرد و هرگز به پشت سرش نمینگریست.
در هوا بس که بود واله و مست
خلق گفتندش آفتابپرست
هوش مصنوعی: در آسمان به قدری شیفته و شیدای مردم بود که دیگران او را مانند پرندهای که همیشه به سمت آفتاب میرود، تشبیه کردند.
تا به جایی رسید گفت و شنفت
که رقیب آن شنید و به اوی گفت
هوش مصنوعی: تا جایی پیش رفتند که صحبتها به گوش رقیب رسید و او نیز در مورد آن به شخص دیگری گفت.
این گدا از خدای نومیدست
قبلهٔ او جمال خورشیدست
هوش مصنوعی: این نیازمند به خدا امیدی ندارد و محبوب او، زیبایی و نور خورشید است.
کافرست و ز اهل ایمان نیست
کفر میورزد و مسلمان نیست
هوش مصنوعی: او به خدا ایمان ندارد و جزو مؤمنان نیست، بیدین است اما خود را مسلمان نمیداند.
خورد درویش بیگنه سوگند
به خدایی که هست بیمانند
هوش مصنوعی: درویش بیگناه قسم به خدایی میخورد که هیچ نمونه و مانند دیگری ندارد.
اوست خورشید و عشق لایق اوست
همه ذرات کون عاشق اوست
هوش مصنوعی: او همانند خورشید درخشان است و عشق به او سزاوار است. تمامی موجودات و ذرات جهان نیز عاشق او هستند.
پیش خورشید او حجابی نیست
غیر او هیچ آفتابی نیست
هوش مصنوعی: در مقابل خورشید او هیچ حریمی وجود ندارد و غیر از او هیچ نوری وجود ندارد.
شد معین میان دشمن و دوست
که به عالم خدپرست خود اوست
هوش مصنوعی: میان دشمن و دوست، مشخص شد که در این دنیا، تنها پرستش خداوند به حقیقت میرسد.
باز خود را به کوی شاه افگند
وز کف خصم در پناه افگند
هوش مصنوعی: شخصی دوباره خود را به منطقهی محبوب شاه میسپارد و از چنگال دشمنان در امان میآید.
لیک طفلان کوچه و بازار
باز جستندش در پی آزار
هوش مصنوعی: اما بچههای کوچه و بازار دنبال آزار او هستند و به او حمله میکنند.
هر طرف میشدند سنگ به دست
که: کجا رفت آفتابپرست؟
هوش مصنوعی: در هر سو افرادی با سنگ در دست گرد آمده بودند و میپرسیدند که آفتابپرست کجا رفته است؟
هر که کردی به آن طرف آهنگ
تا زند بر گدای مسکین سنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که به سمت آن طرف برود و به نیازمندی فقرایی آسیب بزند، در واقع در حال تأثیر منفی بر زندگی آنهاست.
سنگ ازان آستان شه کندی
بردی و خود به سویش افگندی
هوش مصنوعی: هر کسی با کارهای خود ممکن است به دیگران آسیب برساند و در عوض، خودش دچار مشکلات بیشتری شود. داری دقت کن که اعمال ما بازتابی از خودمان هستند و ممکن است به ما بازگردند.
گفت از سنگ بینم آزاری
سنگ آن آستان بود یاری
هوش مصنوعی: گفت از سنگ میتوانم آزاری ببینم، اما سنگ آن درگاه به من کمک میکند.
بس که طفلان زدند سنگ برو
عرصهٔ شهر گشت تنگ برو
هوش مصنوعی: بچهها آنقدر به او سنگ پرتاب کردند که فضای شهر بر او تنگ شد.
به ضرورت ز شهر بیرون جست
کنج ویرانهای گرفت و نشست
هوش مصنوعی: به ناچار از شهر خارج شد و در گوشهای از یک ویرانه نشسته و آرامش پیدا کرد.
چون به ویرانه ساخت مسکن خویش
پیرهن چاک کرد بر تن خویش
هوش مصنوعی: وقتی در مکان ویرانهای خانهای برای خود بنا کرد، به نشانه اندوه و غم، لباسش را پاره کرد.
که من مرده پیرهن چه کنم؟
مرده گر نیستم، کفن چه کنم؟
هوش مصنوعی: من حالا که از زندگی دورم و حس زنده بودن ندارم، چه فایدهای از پوشیدن لباس دارم؟ اگر مرده نیستم، پس برای خودم لباس متناسبی هم ندارم.
هر زمان خاک ریخت بر سر و تن
کین چه عمرست؟ خاک بر سر من
هوش مصنوعی: هر زمانی که مشکلات و ناگواریها بر سر و شانهام میریزد، دیگر این زندگی چه ارزشی دارد؟ خاک بر سر من!
یک سر مو نکاست ناخن خویش
خواست ناخن زند به سینهٔ ریش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به اندازهای از دیگران ناراحت و خشمگین است که حتی با کوچکترین و ناچیزترین چیزها عصبانی میشود. او با تمام قدرتش تلاش میکند تا احساساتش را به صورت شدیدتر ابراز کند. در این جمله، فرد احساس میکند که نباید از چیزهای کوچک کوتاه بیاید و با فوریت به بیان خشمش میپردازد.
موی ژولیده را گذاشت به سر
بلکه مویی ز سر نداشت خبر
هوش مصنوعی: موهای ژولیده را به سر گذاشت تا نشان دهد که موهایی بر سر دارد، در حالی که خودش هیچ مویی از سر ندارد.
با خود از بیخودی سخن میکرد
گله از بخت خویشتن میکرد
هوش مصنوعی: او در حالتی از بیخودی و سرگشتگی با خودش صحبت میکرد و از سرنوشت خود شکایت میکرد.
که رساندی سرم چرخ برین
بازم از آسمان زدی به زمین
هوش مصنوعی: تو مرا به اوج قلهها رساندی، اما حالا دوباره از آسمان به زمین فرود آمدهام.
گر به من لحظهای وفا گردی
هم در آن لحظه صد جفا کردی
هوش مصنوعی: اگر لحظهای به من وفادار باشی، در همان لحظه هم به من آسیب میزنی.
حد جور و جفا همین باشد
بارک الله! وفا همین باشد
هوش مصنوعی: حد آنچه که میتوان تحمل کرد همین است، آفرین! وفاداری نیز همین قدر است.