گنجور

بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

باز چون ظلمت شب آمد پیش
مبتلای فراق شد درویش
بامدادان که طفل این مکتب
صفحه را شست از سیاهی شب
آسمان زد به رسم هر روزه
قلم زر به لوح فیروزه
اهل مکتب ز خواب برجستند
به خیال سبق میانن بستند
با قد همچو سرو و روی همچو ماه
همه جمع آمدند غیر از شاه
دل درویش هیچ از آن نشکفت
هر دم آهسته زیر لب می‌گفت
همه هستند یار نیست، چه سود؟
سرو من در کنار نیست چه سود
یار می‌باید و نمی‌آید
غیر می‌آید و نمی‌باید
بود شه‌زاده را یکی همزاد
که ز مادر به شکل او کم زاد
واقف از حال شاه در همه حال
همدم و همنشین او مه و سال
چون بسی بی‌قرار شد درویش
گفت به ز بی‌قراری خویش
که چرا دیر کرد شاه امروز؟
ساخت روز مرا سیاه امروز
آفتاب مرا چه آمد پیش؟
که نیامد برون ز خانه خویش
برده خواب صبوح از دستش
یا می ناز کرده سرمستش؟
تا سحرگه نشسته بود مگر؟
ور نه تا چاشت چیست خواب سحر؟
بود در گفتگو که آمد شاه
شد ز گفت و شنودشان آگاه
رشکش آمد که عاشق نگران
نگران‌ست جانب دگران
چشم عاشق به یار باید و بس
عاشقی کی رواست پیش دو کس؟
کفت هی! هی! عجب خطا کردم
که به این بوالهوس وفا کردم
گر وفایی درین گدا بودی
این چنین در به در چرا بودی؟
در سگ در به در وفا نبود
در به در خود به جز گدا نبود
بنده چون کرد بندگی کسی
نخرندش که گشته است بسی
گه به همزاد خود برآشفتی
به صد آشفتگی به او گفتی
میل علت چو نیست بیش از من
پس چرا آمدی تو پیش از من؟
گاه از مکتبش برون کردی
جگرش را به طعنه خون کردی
که به مکتب دگر میا با من
یا تو آیی درین طرف یا من
گه قلم را به خاک افگندی
گه ورق را ز یکدگر کندی
کردی اظهار رشک و غیرت خویش
رشک خوبان بود ز عاشق بیش
صفحه را پیش روی آوردی
چهرهٔ خویش را نهان کردی
فتنهٔ اهل حسن در عالم
بر سر عاشقان بود ماتم
شاه در فکر کار درویش‌ست
خواجه را میل بندهٔ خویش‌ست
گر سپاهی به شاه خود نازد
شاه هم بر سپاه خود تازد
از خجالت هلاک شد درویش
گفت راضی شدم به مردن خویش
جان‌گدازست ناتوانی من
مرگ بهتر ز زندگانی من
آه! ازین طالعی که من دارم
گریه از بخت خویشتن دارم
شوخ من گرچه نکته‌دان افتاد
لیک بسیار بدگمان افتاد
خواستم سوی گوهر آرم دست
دستم از سنگ حادثات شکست
عمر می‌خواستم ز آب حیات
تشنه مردم ز شوق در ظلمات
شاه شیرین‌زبان شکرلب
بار دیگر چو رفت از مکتب
خواند همزاد را به خدمت خویش
که چه می‌گفت با تو آن درویش؟
قصه را پیش شاه کرد بیان
به طریقی که حال گشت عیان
یافت شه از ادای آن تسکین
بست دل در وفای آن مسکین
کو رسولی که از برای خدا
حال من هم کند به شاه ادا؟
تا دگر قصد این گدا نکند
بند بندم ز هم جدا نکند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز چون ظلمت شب آمد پیش
مبتلای فراق شد درویش
هوش مصنوعی: وقتی که تاریکی شب فرا می‌رسد، درویش که در درد جدایی گرفتار شده است، دوباره در غم و اندوه خود فرو می‌رود.
بامدادان که طفل این مکتب
صفحه را شست از سیاهی شب
هوش مصنوعی: صبحگاهی که کودک این مدرسه، صفحه را از تاریکی شب پاک کرد.
آسمان زد به رسم هر روزه
قلم زر به لوح فیروزه
هوش مصنوعی: در هر روز، آسمان با رنگی زیبا مثل زینت کاری بر روی سنگ فیروزه‌ای دیده می‌شود.
اهل مکتب ز خواب برجستند
به خیال سبق میانن بستند
هوش مصنوعی: افراد با تحصیل و علم از خواب غفلت بیدار شدند و به فکر پیشی گرفتن از یکدیگر افتادند.
با قد همچو سرو و روی همچو ماه
همه جمع آمدند غیر از شاه
هوش مصنوعی: همه جمع شده‌اند با قدی زیبا و چهره‌ای به روشنی ماه، جز پادشاه.
دل درویش هیچ از آن نشکفت
هر دم آهسته زیر لب می‌گفت
هوش مصنوعی: دل درویش هیچ وقت شاد و سرزنده نشد، او همیشه در دل خود آهسته و بی‌صدا ناله می‌کرد.
همه هستند یار نیست، چه سود؟
سرو من در کنار نیست چه سود
هوش مصنوعی: اگر همه مردم هم دوست و یار من باشند، چه فایده‌ای دارد؟ وقتی که محبوب واقعی‌ام در کنارم نیست، هیچ سودی ندارد.
یار می‌باید و نمی‌آید
غیر می‌آید و نمی‌باید
هوش مصنوعی: یار باید باشد و نمی‌آید، اما غیر او می‌آید و نباید.
بود شه‌زاده را یکی همزاد
که ز مادر به شکل او کم زاد
هوش مصنوعی: شه‌زاده‌ای وجود داشت که یک همزاد داشت. این همزاد به گونه‌ای خلق شده بود که از مادر هم کمتر از او به دنیا آمده بود.
واقف از حال شاه در همه حال
همدم و همنشین او مه و سال
هوش مصنوعی: کسی که از حال و روز شاه آگاه است، همیشه همراه و هم صحبت اوست، مانند ماه و سالی که همواره در کنار هم وجود دارند.
چون بسی بی‌قرار شد درویش
گفت به ز بی‌قراری خویش
هوش مصنوعی: درویش هنگامی که بسیار بی‌قرار شد، گفت که بی‌قراری خودم از این بی‌قراری بیشتر است.
که چرا دیر کرد شاه امروز؟
ساخت روز مرا سیاه امروز
هوش مصنوعی: چرا امروز شاه دیر آمد؟ امروز روز من را تیره و تار کرد.
آفتاب مرا چه آمد پیش؟
که نیامد برون ز خانه خویش
هوش مصنوعی: چرا آفتاب به سراغ من آمده است؟ وقتی خودش از خانه‌اش بیرون نمی‌آید.
برده خواب صبوح از دستش
یا می ناز کرده سرمستش؟
هوش مصنوعی: آیا او در خواب خوشی است که دیگران را به حال خود گذاشته یا اینکه در حال نوشیدن شراب، مغرور و سرمست شده است؟
تا سحرگه نشسته بود مگر؟
ور نه تا چاشت چیست خواب سحر؟
هوش مصنوعی: آیا تا صبح نشسته بود؟ وگرنه خواب صبح برای چه است؟
بود در گفتگو که آمد شاه
شد ز گفت و شنودشان آگاه
هوش مصنوعی: در جریان صحبت‌ها، خبری به شاه رسید و او از محتوای گفت‌وگوها باخبر شد.
رشکش آمد که عاشق نگران
نگران‌ست جانب دگران
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر محبتش و نگرانی‌اش نسبت به معشوقش حس حسادت به دیگران دارد.
چشم عاشق به یار باید و بس
عاشقی کی رواست پیش دو کس؟
هوش مصنوعی: عاشق فقط باید به معشوق خود نگاه کند و هیچ‌کس دیگری نباید در این میان باشد؛ زیرا عشق واقعی فقط بین دو نفر معنا دارد و وجود شخص سومی در این رابطه پذیرفته نیست.
کفت هی! هی! عجب خطا کردم
که به این بوالهوس وفا کردم
هوش مصنوعی: با خودم می‌گویم: ای وای! چه اشتباهی کردم که به این آدم بی‌وفا اعتماد کردم و به او وفادار ماندم.
گر وفایی درین گدا بودی
این چنین در به در چرا بودی؟
هوش مصنوعی: اگر در این گدا وفایی وجود داشت، چرا این‌گونه در در و پیکر بی‌خانمان و آواره بودی؟
در سگ در به در وفا نبود
در به در خود به جز گدا نبود
هوش مصنوعی: در بین افرادی که در کوچه و خیابان هستند، وفا و صداقت یافت نمی‌شود و تنها کسانی که در این مکان‌ها حضور دارند، افراد بی‌نوا و نیازمند هستند.
بنده چون کرد بندگی کسی
نخرندش که گشته است بسی
هوش مصنوعی: اگر بنده‌ای خالصانه به خدمت کسی درآید، دیگران او را نمی‌خرند، چرا که او به خاطر این خدمت به مقام و ارزش بالایی رسیده است.
گه به همزاد خود برآشفتی
به صد آشفتگی به او گفتی
هوش مصنوعی: گاهی زمانی که با همزاد خود درگیر می‌شدی، با تمام خشم و ناراحتی به او چیزی می‌گفتی.
میل علت چو نیست بیش از من
پس چرا آمدی تو پیش از من؟
هوش مصنوعی: وقتی میل من به شناخت علت و دلیل چیزی بیش از تو نیست، پس چرا تو قبل از من ظاهر شدی یا به سراغ من آمدی؟
گاه از مکتبش برون کردی
جگرش را به طعنه خون کردی
هوش مصنوعی: گاه او را از مکتبش بیرون آوردی و با طعنه‌های خود دلش را به درد آوردی.
که به مکتب دگر میا با من
یا تو آیی درین طرف یا من
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی گفته می‌شود که به جای رفتن به مکتب دیگر، بهتر است در همین جا همراه هم باشیم. این جمله نشان‌دهنده انتخاب بین دو مسیر مختلف است؛ یا باید با هم همکاری کنیم و به یکدیگر بپیوندیم، یا هر کدام به راه خود برویم.
گه قلم را به خاک افگندی
گه ورق را ز یکدگر کندی
هوش مصنوعی: گاهی قلم را بر زمین می‌گذاری و گاهی ورق‌ها را از هم جدا می‌کنی.
کردی اظهار رشک و غیرت خویش
رشک خوبان بود ز عاشق بیش
هوش مصنوعی: تو غیرت و حسادت خود را نشان دادی، و این حسادت تو زاییده عشق و علاقه‌ات به خوبان است.
صفحه را پیش روی آوردی
چهرهٔ خویش را نهان کردی
هوش مصنوعی: چهرهٔ خود را پشت صفحه‌ای مخفی کرده‌ای و آن را به نمایش گذاشته‌ای.
فتنهٔ اهل حسن در عالم
بر سر عاشقان بود ماتم
هوش مصنوعی: آشوب و بلایی که از طرف اهل حسن برپا شده بود، برای عاشقان به یک عزا و داغ تبدیل شده بود.
شاه در فکر کار درویش‌ست
خواجه را میل بندهٔ خویش‌ست
هوش مصنوعی: پادشاه در اندیشهٔ مدیریت و مسائل درویش‌هاست، در حالی که خواجه به خدمت خود و بندگی‌اش تمایل دارد.
گر سپاهی به شاه خود نازد
شاه هم بر سپاه خود تازد
هوش مصنوعی: اگر سربازان به فرمانده خود طعنه بزنند، فرمانده نیز از این که بر آن‌ها حکمرانی می‌کند، دچار تکبر و فخر خواهد شد.
از خجالت هلاک شد درویش
گفت راضی شدم به مردن خویش
هوش مصنوعی: درویش از شرمندگی به اندازه‌ای ناراحت و غمگین شد که به خود گفت دیگر به زندگی ادامه نمی‌دهم و به مرگ خود راضی هستم.
جان‌گدازست ناتوانی من
مرگ بهتر ز زندگانی من
هوش مصنوعی: ناتوانی من آن‌قدر دردناک است که فکر کردن به مرگ برای من بهتر از ادامه زندگی‌ام است.
آه! ازین طالعی که من دارم
گریه از بخت خویشتن دارم
هوش مصنوعی: چقدر از سرنوشت خودم ناراحتم! به خاطر بخت و اقبال خودم گریه می‌کنم.
شوخ من گرچه نکته‌دان افتاد
لیک بسیار بدگمان افتاد
هوش مصنوعی: عزیزم با اینکه شوخ و زنده‌دل است و نکته‌سنجی می‌کند، اما در عین حال بسیار بدبین و بدگمان به نظر می‌رسد.
خواستم سوی گوهر آرم دست
دستم از سنگ حادثات شکست
هوش مصنوعی: می‌خواستم به سمت گوهری بروم، اما دستم بر اثر مشکلات و سختی‌ها آسیب دید.
عمر می‌خواستم ز آب حیات
تشنه مردم ز شوق در ظلمات
هوش مصنوعی: من همیشه آرزو داشتم که عمرم را از آب حیات بگیرم و در حالتی که تشنه‌ام و از شوق در تاریکی زندگی می‌کنم، عمر طولانی داشته باشم.
شاه شیرین‌زبان شکرلب
بار دیگر چو رفت از مکتب
هوش مصنوعی: پادشاه با سخنان شیرین و لب‌هایی همچون شکر، بار دیگر وقتی از کلاس درس خارج شد،...
خواند همزاد را به خدمت خویش
که چه می‌گفت با تو آن درویش؟
هوش مصنوعی: بند مناسب را به همزاد خود پیوست و از او پرسید که آن درویش با تو چه می‌گفت؟
قصه را پیش شاه کرد بیان
به طریقی که حال گشت عیان
هوش مصنوعی: داستان را برای شاه به گونه‌ای بیان کردند که حالت آن به وضوح نمایان شد.
یافت شه از ادای آن تسکین
بست دل در وفای آن مسکین
هوش مصنوعی: پادشاه از وفای آن بیچاره آسایش یافت و دلش به خاطر وفاداری او آرام شد.
کو رسولی که از برای خدا
حال من هم کند به شاه ادا؟
هوش مصنوعی: کیست پیامبری که به خاطر خدا، حال من را به پادشاه برساند و نمایندگی کند؟
تا دگر قصد این گدا نکند
بند بندم ز هم جدا نکند
هوش مصنوعی: تا زمانی که دیگر این گدا به سراغم نیاید، چیزی نمی‌تواند مرا از هم جدا کند.