گنجور

بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش

سخن‌آرای این حدیث کهن
این‌چنین می‌کند بیان سخن
که ازین پیش بود درویشی
راست‌کیشی، محبت‌اندیشی
از همه قید عالم آزاده
لیک در قید عشق افتاده
الم روزگار دیده بسی
محنت عاشقی کشیده بسی
تنش از عشق جسم بی‌جان بود
رگ برو همچو عشق پیچان بود
بود در کوه گشته و هامون
کار فرهاد کرده و مجنون
بس که می‌داشت میل عشق مدام
عشق می‌گفت در محل سلام
از قضا چند روزی آن درویش
بر خلاف طریق و عادت خویش
از سر کوی عشق دور افتاد
در سراپردهٔ سرور افتاد
نی به دل داغ اشتیاقی داشت
نی به جان آتش فراقی داشت
دلش آزاده از جفای حبیب
جانش آسوده از بلای رقیب
شکر می‌گفت زانکه روزی چند
بود در کنج عافیت خرسند
گرچه می‌خواست ترک محنت عشق
بود در خاطرش محبت عشق
عاشقی گرچه محنت‌انگیزست
محنت او محبت‌انگیزست
خواست القصه عشق صادق
که دگربار اگر شود عاشق
عاشق سرو قامتی باشد
که به قامت قیامتی باشد
با وجود جمال صورت خوب
باشد او را کمال سیرت خوب
از کمال کرم وفاداری
نه ز عین ستم جفاکاری
به هوای چنین دلارامی
می‌زد از شوق هر طرف گامی
سوی باغی گذر فتاد او را
که نشان از بهشت داد او را
چهرهٔ باغ و طرهٔ سنبل
لین یکی حلقه حلقه و آن گل گل
طرفه‌تر آن که روی گل گل رو
ظاهر از حلقه‌ای سنبل او
لاله را زا پیاله‌اش داغی
گو چه حالیست در چنین باغی؟
سبزه در وی چو خضر جا کرده
علم سبز در هوا کرده
بهر دفع خمار نرگش مست
نصف نارنج داشت در کف دست
گل به خوش‌بویی نسیم صبا
پیرهن کرده از نشاط قبا
دو لب خویش از فرح خندان
شکل دندانه بر لبش دندان
منظری داشت همچو خلد برین
برتر از اسمان به روی زمین
بام افلاک پیش منظر او
بود چون سایه پست در بر او
ماه و خورشید فرش آن در بود
خشتی از سیم و خشتی از زر بود
زیر دیوارش از برای نشاط
بود گسترده صد هزار بساط
طوف آن باغ چون میسر شد
میل درویش سوی منظر شد
ناگهان دید مکتبی چو بهشت
در و دیوار آن عبیرسرشت
وه چه مکتب که رشک بستان‌ها
بوستانی درو گلستان‌ها
اهل مکتب همه به حسن و جمال
سالشان کم، جمالشان به کنال
یکی ابروی کج عیان کرده
سر «نون و القلم» بیان کرده
یکی از شکل و قد و زلف و دهان
از «الف، لام و میم« داده نشان
همچو «والشمس» آن یکی را روی
همچو «والیل» آن یکی را موی
هر که در مکتبی چنین شد خاص
خواند «الحمد» از سر اخلاص
بود سرخیل آن همه ماهی
ملک اقلیم حسن را شاهی
زرفه شه‌زاده‌ای به حسن ادب
طرفه‌تر آن که «شاه» داشت لقب
سرو قدی که چون قدم می‌زد
هر قدم عالمی به هم می‌زد
شوخ‌چشمی که چون نگه می‌کرد
خانهٔ مردمان تبه می‌کرد
پیش آن چشم خواب ناک سیاه
سرمه بی‌قدر همچو خاک سیاه
بودش از زهر چشم مژگان‌ها
همچو زهر آب داده پیکان‌ها
سنبلی بر سمن کشیده چو جیم
کاکلی بر قفا فگنده چو میم
چون نمک ریخته تکلم او
شکر امیخته تبسم او
شکل ابروی آن خجسته تذرو
دو پر زاغ بود بر سر سرو
چشمهٔ آب زندگی لب او
موج آن سیم غبغب او
از دهانش نشانه هیچ نبود
جز سخن در میانه هیچ نبود
آن دهان هیچ و آن میان هم هیچ
جز خیالی نبود و آن هم هیچ
گر میانش خال خواهد بود
آن خیال محال خواهد بود
مشکلی هرکه پیشش آوردی
او روان حل مشکلش کردی
بود وقت فسون‌سازی
خرده‌دانی و نکته‌پردازی
بس که درویش گشت مایل او
ماند در حسرت شمایل او
هر دمش می‌فزود حیرانی
حیرتی آن‌چنان که می‌دانی
شاه گفتش چنین خموش مباش
لب بجنبان تمام گوش مباش
گر تو را هست مشکلی در دل
بکن از من سوال آن مشکل
چیست؟ گفت آن یگانهٔ آفاق
آن که هم جفت باشد و هم طاق؟
گفت آن ابروان پرخم ماست
کج تصور مکن که گفتم راست
گرچه جفتند آن دو بی کم و بیش
لیک طاقند در نکویی خویش
گفت آری جواب آن اینست
شاه را صدهزار تحسینست
شاه گفتا که در کدام کتاب
خوانده‌ای این‌چنین سوال و جواب؟
گفت هرگز نخوانده‌ام سبقی
پیش کس نگذرانده‌ام ورقی
بهره‌ای از سواد نیست مرا
غیر خواندن مراد نیست مرا
خانهٔ چشمم از سواد تهی‌ست
بی‌سوادیش عین روسیهیست
تا نخوانی به دل سروری نیست
دیده را بی‌سوادی نوری نیست
چون که شه را شد اعتقاد برو
الف و با نوشت و داد برو
میل درویش زان یکی صد شد
گفت این بار کار من بد شد
دست بر سر نهاد و زار گریست
که درین عاشقی نخواهم زیست
چون به هم حسن و خلق یار شود
عشق عاشق یکی هزار شود
خوب‌رویی که هست عاشق دوست
در جهان هر که هست عاشق اوست
گرچه درویش ذوفنونی بود
در ره عشق رهنمونی بود
لوح تعلیم در کنار نهاد
سر تعظیم پیش یار نهاد
ای بسا خرده‌بین که آخر کار
سوی مکتب رود چو اول بار
این بود عشق ذوفنون را ورد
که کند اوستاد را شاگرد
عشق چون درس خود کند بنیاد
بشکند تخته بر سر استاد
در سبق آشکار می‌نگریست
لیک پنهان به یار می‌نگریست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن‌آرای این حدیث کهن
این‌چنین می‌کند بیان سخن
هوش مصنوعی: گوینده این سخن کهن، به این روش به بیان افکار و گفته‌های خود می‌پردازد.
که ازین پیش بود درویشی
راست‌کیشی، محبت‌اندیشی
هوش مصنوعی: پیش از این، درویشی با صداقت و تفکری همراه با محبت وجود داشت.
از همه قید عالم آزاده
لیک در قید عشق افتاده
هوش مصنوعی: انسان می‌تواند از تمام بندهای دنیوی آزاد باشد، اما وقتی در محبت و عشق گرفتار می‌شود، دیگر آزادی واقعی را تجربه نمی‌کند.
الم روزگار دیده بسی
محنت عاشقی کشیده بسی
هوش مصنوعی: در طول زندگی، تجربیات زیادی را در زمینه عشق و سختی‌های آن پشت سر گذاشته‌ام.
تنش از عشق جسم بی‌جان بود
رگ برو همچو عشق پیچان بود
هوش مصنوعی: جسم بی‌جان به سبب عشق زنده شده است و رگ‌های آن همچون عشق، در جریان و پیچش است.
بود در کوه گشته و هامون
کار فرهاد کرده و مجنون
هوش مصنوعی: در کوه، فرهاد با تلاشش کاری انجام داده و مجنون نیز در دل با عشقش دچار ملال و درگیری شده است.
بس که می‌داشت میل عشق مدام
عشق می‌گفت در محل سلام
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاق زیادی که به عشق داشتم، عشق همیشه در محل ملاقات من حضور داشت و مرا سلام می‌کرد.
از قضا چند روزی آن درویش
بر خلاف طریق و عادت خویش
هوش مصنوعی: به طور اتفاقی در چند روز گذشته، آن درویش برخلاف روش و عادت همیشگی‌اش عمل کرد.
از سر کوی عشق دور افتاد
در سراپردهٔ سرور افتاد
هوش مصنوعی: از سر کوی عشق دور مانده و در چادر شادی گرفتار شده است.
نی به دل داغ اشتیاقی داشت
نی به جان آتش فراقی داشت
هوش مصنوعی: نه دلش آرزوی وصال داشت، نه جانش طاقت دوری را.
دلش آزاده از جفای حبیب
جانش آسوده از بلای رقیب
هوش مصنوعی: دل او از بدی‌ها و آسیب‌های محبوبش آزاد است و جانش از خطرات و مشکلات رقیب راحت و آسوده شده است.
شکر می‌گفت زانکه روزی چند
بود در کنج عافیت خرسند
هوش مصنوعی: شکرگزاری می‌کرد به خاطر اینکه چند روزی را در آرامش و راحتی سپری کرده بود.
گرچه می‌خواست ترک محنت عشق
بود در خاطرش محبت عشق
هوش مصنوعی: اگرچه او می‌خواست از درد و رنج عشق دور شود، اما هنوز در دلش محبت و عشق وجود داشت.
عاشقی گرچه محنت‌انگیزست
محنت او محبت‌انگیزست
هوش مصنوعی: عشق ممکن است مشکلات و سختی‌هایی به دنبال داشته باشد، اما این همان درد و رنج است که عشق را دلپذیر و پرمحبت می‌کند.
خواست القصه عشق صادق
که دگربار اگر شود عاشق
هوش مصنوعی: در نهایت، عشق حقیقی و صادق وجود دارد که اگر فرد دوباره عاشق شود، باز هم به همان احساس واقعی دست خواهد یافت.
عاشق سرو قامتی باشد
که به قامت قیامتی باشد
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که قد و قامتش مانند قیامت تاثیرگذار و دل‌نشین باشد.
با وجود جمال صورت خوب
باشد او را کمال سیرت خوب
هوش مصنوعی: اگر کسی چهره زیبا و دلنشینی داشته باشد، این زیبایی به شخصیت و رفتار او نیز زیبایی می‌بخشد.
از کمال کرم وفاداری
نه ز عین ستم جفاکاری
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگی و مهربانی، وفاداری من است، نه به دلیل ستم و بی‌وفایی.
به هوای چنین دلارامی
می‌زد از شوق هر طرف گامی
هوش مصنوعی: به خاطر وجود چنین معشوقی، از سر شوق به هر طرف گام برمی‌داشت.
سوی باغی گذر فتاد او را
که نشان از بهشت داد او را
هوش مصنوعی: او به باغی رسید که نشانه‌هایی از بهشت را به او نشان می‌داد.
چهرهٔ باغ و طرهٔ سنبل
لین یکی حلقه حلقه و آن گل گل
هوش مصنوعی: چهرهٔ باغ و موی زیبای سنبل هر دو به صورت یک حلقه حلقه و گل گل دیده می‌شوند.
طرفه‌تر آن که روی گل گل رو
ظاهر از حلقه‌ای سنبل او
هوش مصنوعی: جالب‌تر آن که زیبایی گلبرگ‌های گل، از حلقه‌ای که سنبل در آن قرار دارد، بیشتر جلوه‌گری می‌کند.
لاله را زا پیاله‌اش داغی
گو چه حالیست در چنین باغی؟
هوش مصنوعی: گل لاله را از عشق پیاله‌اش، چه حال و هوایی دارد در این باغ پرگل؟
سبزه در وی چو خضر جا کرده
علم سبز در هوا کرده
هوش مصنوعی: سبزه در او مانند خضر، علم سبز را در آسمان برپا کرده است.
بهر دفع خمار نرگش مست
نصف نارنج داشت در کف دست
هوش مصنوعی: برای رفع خواب‌آلودگی و کسالت ناشی از مستی، در دستش نصفی از نارنج را داشت.
گل به خوش‌بویی نسیم صبا
پیرهن کرده از نشاط قبا
هوش مصنوعی: گل به خاطر عطر دل‌انگیزش، از نسیم صبحگاهی چادر شادی به تن کرده است.
دو لب خویش از فرح خندان
شکل دندانه بر لبش دندان
هوش مصنوعی: دو لب خود را از خوشحالی به شکل خندان باز کرده و دندان‌هایش نمایان شده است.
منظری داشت همچو خلد برین
برتر از اسمان به روی زمین
هوش مصنوعی: او منظره‌ای داشت که بهشتی و زیبا بود، و از همه چیز بالاتر و فراتر از آسمان‌ها بر روی زمین نمایان بود.
بام افلاک پیش منظر او
بود چون سایه پست در بر او
هوش مصنوعی: سقف آسمان در برابر او همانند سایه‌ای خفیف و کم‌ارزش به نظر می‌رسد.
ماه و خورشید فرش آن در بود
خشتی از سیم و خشتی از زر بود
هوش مصنوعی: ماه و خورشید در آن فرش قرار دارند که از آجرهایی ساخته شده است، یکی از آن آجرها از نقره و دیگری از طلاست.
زیر دیوارش از برای نشاط
بود گسترده صد هزار بساط
هوش مصنوعی: زیر دیوارش برای شادی و خوشحالی، هزاران سفره و بساط گوناگون پهن شده بود.
طوف آن باغ چون میسر شد
میل درویش سوی منظر شد
هوش مصنوعی: وقتی که طوفانی در آن باغ به وقوع می‌پیوندد، توجه درویش به زیبایی‌های آنجا جلب می‌شود.
ناگهان دید مکتبی چو بهشت
در و دیوار آن عبیرسرشت
هوش مصنوعی: ناگهان نگاهی به مکانی زیبا و دلکش انداخت که دیوارها و فضای آن بوی خوشی داشت و شبیه بهشتی به نظر می‌رسید.
وه چه مکتب که رشک بستان‌ها
بوستانی درو گلستان‌ها
هوش مصنوعی: چه کلاس یا مکتبی که در آن باغ‌ها و گلستان‌ها حسرت‌انگیز هستند و به زیبایی می‌درخشند.
اهل مکتب همه به حسن و جمال
سالشان کم، جمالشان به کنال
هوش مصنوعی: افراد در مکتب (یا جمع) همه به زیبایی و خوبی سال خود کم هستند، اما زیبایی آن‌ها از کنار (یا در نتیجه) همدیگر رونق می‌گیرد.
یکی ابروی کج عیان کرده
سر «نون و القلم» بیان کرده
هوش مصنوعی: یکی ابرو را به طرز خاص و کج نشان داده و به این ترتیب، به زیبایی و ظرافتی در کلام اشاره کرده است.
یکی از شکل و قد و زلف و دهان
از «الف، لام و میم« داده نشان
هوش مصنوعی: یک نفر نشانه‌هایی از زیبایی و جذابیت را با ویژگی‌های ظاهری مانند فرم بدن، مو، و چهره به نمایش گذاشته است.
همچو «والشمس» آن یکی را روی
همچو «والیل» آن یکی را موی
هوش مصنوعی: مانند خورشید، یکی دارای چهره‌ای درخشان است و مانند شب، دیگری موهایی تیره و رازآلود دارد.
هر که در مکتبی چنین شد خاص
خواند «الحمد» از سر اخلاص
هوش مصنوعی: هر کس که در مکتب عشق و معرفت به این درجه رسید، با خلوص نیت و به معنای واقعی کلمه، سپاسگزار است.
بود سرخیل آن همه ماهی
ملک اقلیم حسن را شاهی
هوش مصنوعی: در واقع، او رئیس و سرآمد تمام زیبایی‌ها و فرشته‌ها در سرزمین حسن است.
زرفه شه‌زاده‌ای به حسن ادب
طرفه‌تر آن که «شاه» داشت لقب
هوش مصنوعی: در میان زیبایی و ادب، زرافه‌ای وجود دارد که به خاطر زیبایی‌اش مشهور است و به نوعی می‌توان او را مثل یک شاهزاده در نظر گرفت، چرا که لقب «شاه» را دارد.
سرو قدی که چون قدم می‌زد
هر قدم عالمی به هم می‌زد
هوش مصنوعی: دختری که با قد بلند و زیبا خود، هر بار که راه می‌رفت، به دور و برش زیبایی و شگفتی می‌بخشید.
شوخ‌چشمی که چون نگه می‌کرد
خانهٔ مردمان تبه می‌کرد
هوش مصنوعی: بازیگوشی که وقتی به مردم نگاه می‌کرد، زندگی‌ آنها را خراب می‌کرد.
پیش آن چشم خواب ناک سیاه
سرمه بی‌قدر همچو خاک سیاه
هوش مصنوعی: در برابر چشمان خواب‌آلود و تاریک او، سرمه‌ای که ارزشی ندارد مانند خاک سیاه به نظر می‌رسد.
بودش از زهر چشم مژگان‌ها
همچو زهر آب داده پیکان‌ها
هوش مصنوعی: چشم‌های او مانند زهر، سمی و خطرناک هستند؛ همان‌طور که تیرها می‌توانند با زهر آغشته شوند.
سنبلی بر سمن کشیده چو جیم
کاکلی بر قفا فگنده چو میم
هوش مصنوعی: گل زیبایی بر گلزار قرار دارد، همچون جوانی که موهایش را به زیبایی در پشت سرش جمع کرده است.
چون نمک ریخته تکلم او
شکر امیخته تبسم او
هوش مصنوعی: زمانی که او صحبت می‌کند، مثل نمک در غذا طعم خوشی دارد و لبخندش شیرین و دلنشین است.
شکل ابروی آن خجسته تذرو
دو پر زاغ بود بر سر سرو
هوش مصنوعی: ابروی زیبای او مانند دو پر کلاغ بر فراز درخت سرو می‌رقصد.
چشمهٔ آب زندگی لب او
موج آن سیم غبغب او
هوش مصنوعی: چشمهٔ حیات و زندگی در لب‌های او جاری است و زیبایی آن غبغب موی او مانند نقره درخشان است.
از دهانش نشانه هیچ نبود
جز سخن در میانه هیچ نبود
هوش مصنوعی: او از دهانش هیچ نشانه‌ای نداشت؛ فقط کلامی می‌گفت که در میان هیچ و پوچی قرار داشت.
آن دهان هیچ و آن میان هم هیچ
جز خیالی نبود و آن هم هیچ
هوش مصنوعی: این متن به نوعی بیانگر این است که آنچه که در ظاهر و در توصیف مشاهده می‌شود، هیچ‌گونه واقعیت یا ارزش واقعی ندارد و همه چیز فقط یک تصور یا خیال است. به عبارتی دیگر، اشاره به عدم وجود حقیقت و اصلیتی در آنچه به چشم می‌آید می‌کند.
گر میانش خال خواهد بود
آن خیال محال خواهد بود
هوش مصنوعی: اگر در میانه‌ی چیزی نقطه‌ای لکه‌دار باشد، آن خیال و تصور غیرممکن خواهد بود.
مشکلی هرکه پیشش آوردی
او روان حل مشکلش کردی
هوش مصنوعی: هر کسی که مشکلی را پیش تو مطرح کند، تو با راحتی و با حکمت آن مشکل را حل می‌کنی.
بود وقت فسون‌سازی
خرده‌دانی و نکته‌پردازی
هوش مصنوعی: زمانی بود که هنر فریب دادن و نکته‌سنجی به خوبی در دست عده‌ای بود.
بس که درویش گشت مایل او
ماند در حسرت شمایل او
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که درویش عاشق او شد، او همچنان در آرزوی زیبایی و کمال او باقی ماند.
هر دمش می‌فزود حیرانی
حیرتی آن‌چنان که می‌دانی
هوش مصنوعی: او هر لحظه بیش‌تر در حیرت و شگفتی فرو می‌رود، به‌گونه‌ای که خودت هم می‌دانی.
شاه گفتش چنین خموش مباش
لب بجنبان تمام گوش مباش
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت: اینقدر ساکت نباش، صحبت کن و گوش‌هایت را باز کن تا همه بشنوند.
گر تو را هست مشکلی در دل
بکن از من سوال آن مشکل
هوش مصنوعی: اگر در دل تو مشکلی وجود دارد، از من بپرس تا به تو کمک کنم.
چیست؟ گفت آن یگانهٔ آفاق
آن که هم جفت باشد و هم طاق؟
هوش مصنوعی: سوال این است: چیست آن موجودی که در جهان یکتا و منحصر به فرد است و در عین حال هم مشابه و هم متفاوت با دیگران به شمار می‌رود؟
گفت آن ابروان پرخم ماست
کج تصور مکن که گفتم راست
هوش مصنوعی: ابروهای کمانی و خوش‌فرم او به گونه‌ای است که نمی‌توان به سادگی برداشت کرد که مقصودش دروغ گفتن یا حقیقت را بیان کردن است.
گرچه جفتند آن دو بی کم و بیش
لیک طاقند در نکویی خویش
هوش مصنوعی: هر دو به هم وابسته و هماهنگ هستند و هیچ کدام از دیگری کم و کاستی ندارند، ولی در زیبایی و نیکویی، هر کدام به تنهایی خاص و منحصر به فردند.
گفت آری جواب آن اینست
شاه را صدهزار تحسینست
هوش مصنوعی: او گفت: روشن است که جواب این سؤال این است که شاه را صد هزار تحسین و ستایش است.
شاه گفتا که در کدام کتاب
خوانده‌ای این‌چنین سوال و جواب؟
هوش مصنوعی: پادشاه پرسید: در کدام کتاب این‌گونه سوال و جواب کرده‌ای؟
گفت هرگز نخوانده‌ام سبقی
پیش کس نگذرانده‌ام ورقی
هوش مصنوعی: گفت هیچ وقت چیزی را نخوانده‌ام که کسی قبل از من آن را نخوانده باشد.
بهره‌ای از سواد نیست مرا
غیر خواندن مراد نیست مرا
هوش مصنوعی: من هیچ فایده‌ای از یادگیری ندارم، چون تنها هدفم خواندن خواسته‌هایم است.
خانهٔ چشمم از سواد تهی‌ست
بی‌سوادیش عین روسیهیست
هوش مصنوعی: چشمم خالی از رنگ و زیبایی است و بی‌زیبایی‌اش مثل روسیه سرد و بی‌حس می‌باشد.
تا نخوانی به دل سروری نیست
دیده را بی‌سوادی نوری نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل را با عشق و محبت نیاموزی، بر کسی سروری نخواهی داشت و چشمت بدون دانایی، هیچ نوری نخواهد داشت.
چون که شه را شد اعتقاد برو
الف و با نوشت و داد برو
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه به او اعتماد کرد، الف و با را برایش نوشت و به او حکم داد.
میل درویش زان یکی صد شد
گفت این بار کار من بد شد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که درویشی با وجود یک آرزو یا تمایل، به ناگاه متوجه شده که اوضاع به نفعش پیش نمی‌رود و شرایطش مشکل‌ساز شده است.
دست بر سر نهاد و زار گریست
که درین عاشقی نخواهم زیست
هوش مصنوعی: او دستش را بر سرش گذاشت و با اندوه فراوان گریه کرد و گفت که در این مسیر عاشقی نمی‌خواهد زندگی کند.
چون به هم حسن و خلق یار شود
عشق عاشق یکی هزار شود
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و صفای دل محبوب در کنار هم قرار گیرند، عشق عاشق به اندازه‌ای زیاد می‌شود که مانند هزاران عشق دیگر خواهد بود.
خوب‌رویی که هست عاشق دوست
در جهان هر که هست عاشق اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا عاشق است، به نوعی به معشوقی زیبا و دوست‌داشتنی وابسته است.
گرچه درویش ذوفنونی بود
در ره عشق رهنمونی بود
هوش مصنوعی: هرچند او ظاهراً بی‌پول و ساده‌دست است، اما در مسیر عشق، راهنمایی بزرگ و با تجربه است.
لوح تعلیم در کنار نهاد
سر تعظیم پیش یار نهاد
هوش مصنوعی: کتاب آموزش را در کنار گذاشت و به نشانه احترام، سرش را به سمت دوست برداشت.
ای بسا خرده‌بین که آخر کار
سوی مکتب رود چو اول بار
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که بدبین و نقاد هستند، در نهایت به جایی می‌رسند که از روی ناچاری به دنبال دانش و آموزش می‌روند، حتی اگر در ابتدا انتقادهایی داشته باشند.
این بود عشق ذوفنون را ورد
که کند اوستاد را شاگرد
هوش مصنوعی: این عشق به گونه‌ای است که استاد را به یادگیری و شاگردی می‌کشاند.
عشق چون درس خود کند بنیاد
بشکند تخته بر سر استاد
هوش مصنوعی: عشق دانش را به هم می‌ریزد و گاهی حتی باعث می‌شود که احترام به معلم نیز نادیده گرفته شود.
در سبق آشکار می‌نگریست
لیک پنهان به یار می‌نگریست
هوش مصنوعی: او به طور واضح به رقابت و مسابقه نگاه می‌کرد، اما در خفا و به آرامی به دوستش توجه داشت.