بخش ۹ - حکایت آن عاشق سرمست که بواسطه عشق از تیغ سیاست رست
به ملک مصر شاهی کامران بود
که با مستان به غایت سرگران بود
کسی گر جانب میخانه رفتی
سر او در سر پیمانه رفتی
ز می آنها که بودندی لبالب
همه چون خُم تهی کردند قالب
ز تیغش هر طرف خونها روان بود
که: این وقتی شراب ارغوان بود
بریدی تاک را ضبطش رگ و پی
که: خونِ این رگ و پی نیست جز می
بجز چشم پریرویان چون حور
به دورش کس ندیدی مست و مخمور
به خاک درگه آن شاه، ناگاه
سه کس را مست آوردند از راه
به پای تختش افتادند هر یک
زبان عذر بگشادند هر یک
یکی گفتا: دلم دریای علمست
سرم شوریده از سودای علمست
سبک برداشتم رطل گرانی
کزین غوغا بیاسایم زمانی
جوابش داد و گفت: ای ناخردمند
شراب و علم در یک سینه مپسند
ازین علمی که داری جهل بهتر
هلاک این چنین نااهل بهتر
یکی گفتا: حکیم روزگارم
بجز قانون حکمت نیست کارم
ازان جام می صافی کشیدم
کزو خاصیت بسیار دیدم
خطاب آمد که: این بیحکمتی چیست؟
به قانونی چنین مشکل توان زیست
کنون از مستی هستی بپرهیز
شراب نیستی در کام جان ریز
یکی گفتا: دلم بیمار عشقست
تنِ آزردهام افگار عشقست
اگر جام می گلگون نگیرم
ز اندوه دل پر خون بمیرم
شهنشاه عطابخش خطاپوش
چو بشنید این سخن گفت از سر هوش
که: درد عشق را تسکین دهد می
فرح با عاشق مسکین دهد می
اگر عاشق میِ گلگون ننوشد
به زاری جان دهد، پس چون ننوشد؟
به قتل آن دو تن فرمود اشارت
همین عاشق شد از اهل بشارت
بلی، مستان حیات از عشق یابند
گرفتاران نجات از عشق یابند
فنون علم و حکمت پیچ پیچست
بغیر از عشق باقی جمله هیچست
الهی، مستی عشق و جنون ده
نجات از قید عقل ذوفنون ده
دلم را ساده از نقش فنون کن
فنون را در سر کار جنون کن
بخش ۸ - باب اول در عشق که اصل وجودست و مقصود هر موجود: جهان یک قطره از دریای عشقستبخش ۱۰ - باب دویم در صدق که ظاهر را برنگ باطن نمودنست و در ظاهر و باطن یک رنگ بودن: بیا، ای صبح دولت را طلب گار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به ملک مصر شاهی کامران بود
که با مستان به غایت سرگران بود
هوش مصنوعی: در مصر پادشاهی خوشبخت و سعادتمند وجود داشت که به شدت تحت تاثیر شگفتیها و لذتهای زندگی بود.
کسی گر جانب میخانه رفتی
سر او در سر پیمانه رفتی
هوش مصنوعی: اگر کسی به سمت میخانه رفت، باید بداند که سر او به اندازه پیمانه نوشیدنیاش است.
ز می آنها که بودندی لبالب
همه چون خُم تهی کردند قالب
هوش مصنوعی: افرادی که در مجالس شرابخواری شرکت میکردند و پیمانههای خود را پر از شراب مینمودند، در نهایت به نتیجهای خالی و تهی رسیدند، مانند خمی که آخرش خالی میشود.
ز تیغش هر طرف خونها روان بود
که: این وقتی شراب ارغوان بود
هوش مصنوعی: از تیغ او در هر سو خون جاری بود، زیرا که این وقت شراب رنگین و ارغوانی بود.
بریدی تاک را ضبطش رگ و پی
که: خونِ این رگ و پی نیست جز می
هوش مصنوعی: تاک را بریدند و به آن آسیب زدند، اما همه چیز نشان میدهد که زندگی و وجود او فقط به خاطر شراب است.
بجز چشم پریرویان چون حور
به دورش کس ندیدی مست و مخمور
هوش مصنوعی: جز چشمهای زیبای دختران مانند حور، هیچکس را ندیدی که اینگونه مست و سرمست باشد.
به خاک درگه آن شاه، ناگاه
سه کس را مست آوردند از راه
هوش مصنوعی: سه نفر ناگهان از مسیر رسیدند و به خاک درگاه آن شاه را به حالت مستی آوردند.
به پای تختش افتادند هر یک
زبان عذر بگشادند هر یک
هوش مصنوعی: هر یک از آنها در مقابل تخت سلطنت او زانو زدند و به بیان دلیل و عذر خود پرداختند.
یکی گفتا: دلم دریای علمست
سرم شوریده از سودای علمست
هوش مصنوعی: کسی گفت: دل من پر از دانش و معرفت است و سرم به خاطر عشق به علم عذاب میکشد.
سبک برداشتم رطل گرانی
کزین غوغا بیاسایم زمانی
هوش مصنوعی: من باری سنگین را بر دوش میزنم تا از این شلوغی و هیاهو کمی آرامش بگیرم.
جوابش داد و گفت: ای ناخردمند
شراب و علم در یک سینه مپسند
هوش مصنوعی: او پاسخ داد و گفت: ای نادان، شراب و دانش را در یک دل جمع نکن.
ازین علمی که داری جهل بهتر
هلاک این چنین نااهل بهتر
هوش مصنوعی: علمی که داری بهتر از نادانی است، اما این نوع نادانی که به آن گرفتار شدهای، حتی از جهل هم بدتر است.
یکی گفتا: حکیم روزگارم
بجز قانون حکمت نیست کارم
هوش مصنوعی: یک نفر گفت: من حکیم زمانهام و جز اصول حکمت هیچ کاری ندارم.
ازان جام می صافی کشیدم
کزو خاصیت بسیار دیدم
هوش مصنوعی: از آن لیوان شراب صاف نوشیدم که از آن خواص و فواید فراوانی را مشاهده کردم.
خطاب آمد که: این بیحکمتی چیست؟
به قانونی چنین مشکل توان زیست
هوش مصنوعی: به من گفتند: این عدم حکمتی که مشاهده میشود چیست؟ با چنین قوانینی، زندگی کردن دشوار است.
کنون از مستی هستی بپرهیز
شراب نیستی در کام جان ریز
هوش مصنوعی: حالا از مستی و سرخوشی بر حذر باش، زیرا که شراب هستی در جان تو ریخته نشده است.
یکی گفتا: دلم بیمار عشقست
تنِ آزردهام افگار عشقست
هوش مصنوعی: کسی گفت: دل من به خاطر عشق ناراحت و بیمار است و بدنم هم از عشق آسیبی دیده است.
اگر جام می گلگون نگیرم
ز اندوه دل پر خون بمیرم
هوش مصنوعی: اگر جام می سرخ را نداشته باشم، از غصه و درد دل جانم به لب خواهد رسید.
شهنشاه عطابخش خطاپوش
چو بشنید این سخن گفت از سر هوش
هوش مصنوعی: پادشاه بخشنده و بزرگواری که اشتباهات دیگران را میپوشاند، وقتی این سخن را شنید، با تعقل و توجه به آن پاسخ داد.
که: درد عشق را تسکین دهد می
فرح با عاشق مسکین دهد می
هوش مصنوعی: شراب میتواند به عاشق بیچاره آرامش بدهد و دردهای ناشی از عشق را کاهش دهد.
اگر عاشق میِ گلگون ننوشد
به زاری جان دهد، پس چون ننوشد؟
هوش مصنوعی: اگر کسی که عاشق است، از سر و تن خود لب نکند و جانش را هم فدای آن بکند، پس چه اتفاقی میافتد اگر نوشیدنی نباشد؟
به قتل آن دو تن فرمود اشارت
همین عاشق شد از اهل بشارت
هوش مصنوعی: با کشتن آن دو نفر، نشانهای از عشق نمایان شد و همین باعث خوشحالی و بشارت برای عاشقان گردید.
بلی، مستان حیات از عشق یابند
گرفتاران نجات از عشق یابند
هوش مصنوعی: بله، کسانی که در عشق غرق شدهاند، به حقیقت زندگی دست مییابند و کسانی که در مشکلات و گرفتاریها هستند، از عشق رهایی مییابند.
فنون علم و حکمت پیچ پیچست
بغیر از عشق باقی جمله هیچست
هوش مصنوعی: علم و دانش و هنر به صورت پیچیده و سخت هستند، اما عشق تنها موضوعی است که ارزشمند و حقیقی باقی میماند. سایر چیزها اهمیت چندانی ندارند.
الهی، مستی عشق و جنون ده
نجات از قید عقل ذوفنون ده
هوش مصنوعی: ای خدا، مرا در عشق و جنون به حالت مستی سوق بده و از بند عقل آزاد کن.
دلم را ساده از نقش فنون کن
فنون را در سر کار جنون کن
هوش مصنوعی: دل من را از ترفندها و پیچیدگیها خالی کن و به جای آن، کارهای جنونآمیز را در ذهنم بگنجان.