گنجور

بخش ۳۹ - حکایت عاشقانی که از غایت سودای عشق از آفت قحطی و تنگی باز رستند و پریشانی بخاطر ایشان راه نیافت

خوشا وقتی و خرم روزگاری!
که خوش بودیم با سودای یاری
بدور عشق خوبان شاد بودیم
ز غمهای جهان آزاد بودیم
همه با یکدگر در دعوی عشق
همه دعوی کنان در معنی عشق
نه یاد خواب و نه یارای خوردن
نه فکر عمر و نه سودای مردن
قضا را قحط سالی شد در آن عهد
که مردم زهر میخوردند چون شهد
همه از جان شیرین سیر خوردند
چو شیرین بود تب کردند و مردند
دهن بستند خوبان از تبسم
که در تنگی نمیباشد تنعم
مگر آدم از آن تنگی خبر داشت
که جنت را بهشت و دانه برداشت
همه کس در فغان آمد: که این چیست؟
فغان از آسمان آمد که: این چیست؟
چه عمرست این؟ که هر روزی چو سالیست
زوال عیش و رنج بی زوالیست
چه سود از مزرع سرسبز افلاک
کزو یک دانه ظاهر نیست در خاک؟
چه شد؟ گر پر برآمد خرمن ماه
که راه کهکشان خالیست از کاه
چنان قرص جوین را اعتبارست
که گویی روی گندم گون یارست
بقرص ماه از آن کس را هوس نیست
که آنجا هیچکس را دسترس نیست
وگر نه ماه را همچون ستاره
بدندان ساختندی پاره پاره
سرآمد چوب خشک از صندل و عود
که وقتی میوه ای همراه آن بود
حریفانی که مست عشق بودند
همین از قحط نامی میشنودند
بیاد شکرین لبهای چون قند
شکر در کام و لبها در شکر خند
چنان با قرص روی مهوشان گرم
که خورشید فلک میسوخت از شرم
در آن محنت خلایق جان فشاندند
همین اهل محبت زنده ماندند
بلی، با قحط عاشق را چه کارست؟
که شاد از خوردن غمهای یارست
ملایک را چه غم بر اوج افلاک
که باشد تنگیی در عرصه خاک؟
حیاتی یافتند از خوردن کم
براحت زیستند از خوردن غم
الهی، لذت کم خوردنم بخش
ز خوان عشق خود غم خوردنم بخش
غمت را در دل و جان ساز منزل
که باشد قوت جان و قوت دل

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشا وقتی و خرم روزگاری!
که خوش بودیم با سودای یاری
هوش مصنوعی: چه خوشحال و خوشبخت بودیم در آن زمان و روزگار، که با خیال محبت یاری، زندگی‌مان شاد بود.
بدور عشق خوبان شاد بودیم
ز غمهای جهان آزاد بودیم
هوش مصنوعی: در کنار عشق خوبان، خوشحال بودیم و از غم‌های دنیا رهایی داشتیم.
همه با یکدگر در دعوی عشق
همه دعوی کنان در معنی عشق
هوش مصنوعی: همه در مورد عشق با یکدیگر بحث و جدل می‌کنند، و هر کدام به نوعی به معنا و مفهوم عشق ادعا می‌کنند.
نه یاد خواب و نه یارای خوردن
نه فکر عمر و نه سودای مردن
هوش مصنوعی: نه حس یادآوری خواب را دارم، نه توان خوردن غذایی را. نه به عمر خود فکر می‌کنم و نه به مرگ.
قضا را قحط سالی شد در آن عهد
که مردم زهر میخوردند چون شهد
هوش مصنوعی: در آن زمان که مردم به زهر مانند عسل روی آوردند، قضا و قدر دچار قحطی و کمبود شد.
همه از جان شیرین سیر خوردند
چو شیرین بود تب کردند و مردند
هوش مصنوعی: همه از زندگی لذت بردند و وقتی که شیرینی زندگی به پایان رسید، دچار بیماری و اندوه شدند و در نهایت از دنیا رفتند.
دهن بستند خوبان از تبسم
که در تنگی نمیباشد تنعم
هوش مصنوعی: خوبان از لبخند زدن خودداری کردند، چون در شرایط دشوار نمی‌توان از نعمت‌ها بهره‌مند شد.
مگر آدم از آن تنگی خبر داشت
که جنت را بهشت و دانه برداشت
هوش مصنوعی: آیا انسان از آن فشار و تنگنایی که در آن قرار دارد مطلع بود که به خاطر آن، بهشت را با جنت و نعمت‌ها عوض کرد؟
همه کس در فغان آمد: که این چیست؟
فغان از آسمان آمد که: این چیست؟
هوش مصنوعی: همه افراد در حال هیاهو و نگرانی هستند و از خود می‌پرسند که این چه وضعی است؟ صدا و ناامیدی از آسمان بلند شده و می‌پرسد که این چه حالتی است؟
چه عمرست این؟ که هر روزی چو سالیست
زوال عیش و رنج بی زوالیست
هوش مصنوعی: این چه مدت زمانی است که هر روز به اندازه یک سال می‌گذرد، در حالی که لذت‌ها و دردها به طور مداوم ادامه دارند؟
چه سود از مزرع سرسبز افلاک
کزو یک دانه ظاهر نیست در خاک؟
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که آسمان پرستاره و سرسبز باشد در حالی که هیچ دانه‌ای از آن به زمین نمی‌رسد و در خاک نمایان نمی‌شود؟
چه شد؟ گر پر برآمد خرمن ماه
که راه کهکشان خالیست از کاه
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده است؟ اگر ماه به اوج خود برسد، راه کهکشان از کاه خالی می‌شود.
چنان قرص جوین را اعتبارست
که گویی روی گندم گون یارست
هوش مصنوعی: قرص جوین به قدری محبوب و باارزش است که به نظر می‌رسد شبیه به چهره زیبای دختری با پوست گندمی است.
بقرص ماه از آن کس را هوس نیست
که آنجا هیچکس را دسترس نیست
هوش مصنوعی: چون در آنجا کسی وجود ندارد، کسی آرزوی رسیدن به ماه را ندارد.
وگر نه ماه را همچون ستاره
بدندان ساختندی پاره پاره
هوش مصنوعی: اگر نبود که ماه چهره‌ای خاص و زیبا دارد، آن را همانند ستاره‌ها می‌شکستند و تکه‌تکه می‌کردند.
سرآمد چوب خشک از صندل و عود
که وقتی میوه ای همراه آن بود
هوش مصنوعی: چوب خشک از درختان معطر مثل صندل و عود وقتی ارزشمندتر است که میوه‌ای نیز به همراه داشته باشد.
حریفانی که مست عشق بودند
همین از قحط نامی میشنودند
هوش مصنوعی: رقبایی که به خاطر عشق سرمست و شاداب بودند، به همین دلیل از کمبود شناخت و نام خود آگاه می‌شدند.
بیاد شکرین لبهای چون قند
شکر در کام و لبها در شکر خند
هوش مصنوعی: به یاد لب‌های شیرین و گوارا که مانند قند در دهان حس می‌شوند و لب‌ها هنگام مصرف شکر، لبخندی دلنشین دارند.
چنان با قرص روی مهوشان گرم
که خورشید فلک میسوخت از شرم
هوش مصنوعی: چنان با زیبایی دلربایت در حال و هوای خود غرق هستی که خورشید آسمان از خجالت می‌سوزد.
در آن محنت خلایق جان فشاندند
همین اهل محبت زنده ماندند
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که مردم با سختی‌ها و مشکلات روبرو بودند، فقط افرادی که محبت و دوستی در دل داشتند توانستند زنده بمانند و ادامه دهند.
بلی، با قحط عاشق را چه کارست؟
که شاد از خوردن غمهای یارست
هوش مصنوعی: آری، عاشق در زمان قحطی چه مشکلی دارد؟ او از تحمل غم و اندوه معشوقش شاد و خوشحال است.
ملایک را چه غم بر اوج افلاک
که باشد تنگیی در عرصه خاک؟
هوش مصنوعی: فرشتگان چه دلیلی دارند که نگران اوج آسمان‌ها باشند، در حالی که انسان‌ها در زمین با مشکلات و سختی‌هایی مواجه‌اند؟
حیاتی یافتند از خوردن کم
براحت زیستند از خوردن غم
هوش مصنوعی: آنها با کم خوردن زندگی و حیات خوبی پیدا کردند و از غم خوردن نیز آسوده و راحت زندگی کردند.
الهی، لذت کم خوردنم بخش
ز خوان عشق خود غم خوردنم بخش
هوش مصنوعی: ای خدا، مرا از لذت کم خوراکی بهره‌مند کن و از غم خوردن در عشق خود نیز آزاد ساز.
غمت را در دل و جان ساز منزل
که باشد قوت جان و قوت دل
هوش مصنوعی: غم خود را به مانند یک همراه در دل و جانت جا کن، چونکه این غم، نیروی زندگی و قدرت عشقت را تأمین می‌کند.