بخش ۴۰ - باب هفدهم در کم گویی که سبب نجاتست و موجب رفع درجات
بیا، ای گفتگو آغاز کرده
در گنج سخن را باز کرده
زبان درکش، که دارد بس خطرها
ز پیکان زبانها مغز سرها
سخن هر چند صراف معانیست
خموشی خازن گنج معانیست
سخن کم گفتن و اندیشه کردن
به از بسیار گویی پیشه کردن
زبان را در دهان خود نگه دار
سخن بشنو، زبان خود نگه دار
سخن بشنو، کزین معنی بسی گوش
شده همچون صدف با در هم آغوش
دهن مگشا، که بس لبهای خندان
جدا افتاده از درهای دندان
بسی بهتر بود نادان خاموش
ز دانایی که در گفتن زند جوش
دل این یک ز گفتن در خروشست
زبان او ز بد گفتن خموشست
زبان از بلبل آمد گوش از گل
ببین عیش گل و فریاد بلبل
خموشی بهترست از هر چه گویی
سخن کوتاه شد، دیگر چه گویی؟
بخش ۳۹ - حکایت عاشقانی که از غایت سودای عشق از آفت قحطی و تنگی باز رستند و پریشانی بخاطر ایشان راه نیافت: خوشا وقتی و خرم روزگاری!بخش ۴۱ - حکایت آن دو عاشق که یکی بسبب کم گفتن مقبول طبع معشوق شد و دیگری بسبب بسیار گفتن مردود معشوق گشت: دو یار از ملک خود مهجور گشتند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.