بخش ۳۲ - باب سیزدهم در شکر گفتن که موجب کمال دولتست و ناگفتن موجب زوال نعمت
بیا، ای رفته همچون ناسپاسان
براه باطل حق ناشناسان
بگو آخر که: کافر نعمتی چیست؟
حرامت باد، این بی حرمتی چیست؟
نمی شاید حق نعمت نهفتن
شکایت چیست؟ باید شکر گفتن
گرت از شکر باشد صد حکایت
ز ترک شکر خود میکن شکایت
ز بهر شکر اگر فرزند آدم
بقدر هر یک از ذرات عالم
زبانی برکشد همچون زبانه
زبان شکر او باشد زمانه
در آن کوشش کند چندانکه خواهی
نگوید ذره ای شکر الهی
ترا چون هم زبان دادند و هم گوش
سخن بشنو، مباش از شکر خاموش
بشکر دست و پا می گو ثنایی
براه شکر می زن دست و پایی
چو داری چشم، چشم خود بره دار
دلت دادند، دلها را نگهدار
بشکر ظاهر و باطن بپرداز
بظاهر باطن خود را یکی ساز
چو کامت تلخ شد، در شکر زن گام
کز آنت چون شکر شیرین شود کام
کسی کو شکر گوید روز سختی
رسد آخر بروز نیک بختی
وگر شاکر نباشد روز راحت
از آن راحت بسی بیند جراحت
بخش ۳۱ - حکایت عاشقی که تا پای در دامن صبر نکشید بسر منزل مراد و مقصود نرسید: یکی را دل گرفتار یکی بودبخش ۳۳ - حکایت آن عاشق که چون در وصال شکر نگفت محنت فراق کشید و چون در فراق شکر گفت بدولت وصال رسید: یکی را بود در عهد جوانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.