بخش ۳۱ - حکایت عاشقی که تا پای در دامن صبر نکشید بسر منزل مراد و مقصود نرسید
یکی را دل گرفتار یکی بود
ولی صبرش بغایت اندکی بود
نه در راه طلب از پا نشستی
نه با آرام دل یک جا نشستی
چو سایه در گذر گاهش فتادی
سر خود بر سر راهش نهادی
چو گرد افتان و خیزان در هوایش
ز پی رفتی و افتادی بپایش
ولی آن بی قراریها که کردی
ز درد عشق زاریها که کردی
پسند خاطر یارش نمیشد
بجز اسباب آزارش نمیشد
چو سگ هر چند دنبالش دویدی
ازو چون آهوی وحشی رمیدی
نهان گشتی بناز آن بی ترحم
ز چشمش، چون پری از چشم مردم
چه سازد عاشق مسکین، چه سازد؟
بصد غم با دل غمگین چه سازد؟
بغیر از صبر غم را چاره ای نیست
ولی آن کار هر غمخواره ای نیست
بامید رضای خاطر یار
بصبر افتاد کارش آخر کار
ولی میخواست باغ دلفروزی
که تسکین ورزد آنجا چند روزی
بیاد قامتش در سرو بیند
رود آسوده در پایش نشیند
ز شوق روی او بیند رخ گل
ببوی زلف او در جعد سنبل
شه آن مملکت را بود باغی
که صدر جنت از وی داشت داغی
گل او از گل رحمت سرشته
صف مرغان او خیل فرشته
درو یک قطره باران گر چکیدی
همان دم از گلش صد گل دمیدی
هوای دلکشش آرام جان بود
نسیمش روح بخش، آبش روان بود
درو باد سحر افسون دمیده
هزاران مرغ وحشی آرمیده
گلش از چهره کار شمع کرده
بیک جا آب و آتش جمع کرده
صبا بر گل بقصد صید بلبل
فگنده حلقه دام از جعد سنبل
بروی نوعروسان بهاری
بحوضش آب در آیینه داری
در آب از روی گل آتش فتاده
بهم آن آب و آتش خوش فتاده
چنارش پنجه از خورشید برده
سمن در لرزه دست از بید برده
بجنبش سرو او سرو روانی
برقص از خرمی رعنا جوانی
ازین مجنون وشی لیلی شمایل
هوایی در سر، اما پای در گل
صنوبر گر چه بس رعنا فتاده
بخدمت پیش گل بر پا ستاده
منار سبز و صد گلدسته با وی
نوای بلبلش گلبانگ یا حی
ز بس کان باغ زنگ از دل زدوده
بساطش فرش زنگاری نموده
برفت آن بیدل و در باغ بنشست
دلی چون لاله با صد داغ بنشست
چو شد یک هفته آن عاشق نهفته
خبر پرسید از آن ماه دو هفته
که: یارب، عاشق غمگین کجا شد؟
کجا شد ساکن؟ آن مسکین کجا شد؟
سرش بر خاک راه کیست؟ یارب
دلش در جلوه گاه کیست؟ یارب
بصد آه و فغان زین آستان رفت
چرا گلبانگ او زین بوستان رفت؟
مگر دست قضا افگندش از پای؟
که رفت از جا حریف پای بر جای
اجل گویا ره فریاد او بست
که شب همسایه را آسایشی هست
شد آخر زین سبب چون غنچه دلتنگ
سوی آن باغ کرد او نیز آهنگ
که چون نظاره مستان خوش آید
دلش چون غنچه خندان خوش آید
از آن غافل که: آن بیچاره در باغ
ازو چون لاله دارد بر جگر داغ
چو غنچه پای در دامن کشیده
سر اندر جیب پیراهن کشیده
بطرف باغ آن سرو خرامان
بسان گل کشید از ناز دامان
اسیر خویش را چون در چمن دید
دلش چون غنچه از شادی بخندید
بسویش کرد میلی، وه! چه میلی؟
فزون از میل مجنون سوی لیلی
خروشی از دل ایشان برآمد
که: اندوه وفا کیشان سرآمد
دل معشوق را حالت فزون شد
چه گویم: حال عاشق را، که چون شد؟
کسی داند که بعد از روزگاری
رسد روزی بکام از وصل یاری
برآید ناگهان خورشید از ابر
بشیرینی رسد از تلخی صبر
چه مشکلها که آن از صبر حل شد؟
چه تلخی کان بشیرینی بدل شد؟
الهی، شیوه صبرم کرم کن
مرا در کار خود ثابت قدم کن
که در باغ طرب خندان نشینم
گلی از گلبن مقصود چینم
بخش ۳۰ - باب دوازدهم در صبر که کلید در گنج سرورست و امین کنج حضور: بیا، ای کوشش بسیار کردهبخش ۳۲ - باب سیزدهم در شکر گفتن که موجب کمال دولتست و ناگفتن موجب زوال نعمت: بیا، ای رفته همچون ناسپاسان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی را دل گرفتار یکی بود
ولی صبرش بغایت اندکی بود
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر عشقش خیلی دلتنگ و گرفتار است، اما صبر و تحملش بسیار کم است.
نه در راه طلب از پا نشستی
نه با آرام دل یک جا نشستی
هوش مصنوعی: نه در مسیر تلاش و جستجو از پا درآمدی و نه با آرامش خاطر در یک نقطه بیحرکت ماندی.
چو سایه در گذر گاهش فتادی
سر خود بر سر راهش نهادی
هوش مصنوعی: مثل یک سایه در حین عبور، بر سر راه او سر خود را گذاشتی.
چو گرد افتان و خیزان در هوایش
ز پی رفتی و افتادی بپایش
هوش مصنوعی: در حالتی که در گرد و غبار و هیجان زندگی گرفتار شدهای، به خاطر تصمیمات و تلاشهایت بیوقفه در حرکت و گاه سقوط خواهی بود.
ولی آن بی قراریها که کردی
ز درد عشق زاریها که کردی
هوش مصنوعی: اما آن بیقراریهایی که به خاطر درد عشق به وجود آوردی و زاریهایی که بابت آن انجام دادی، چه شد؟
پسند خاطر یارش نمیشد
بجز اسباب آزارش نمیشد
هوش مصنوعی: دلخواه معشوق او تنها زمانی تأمین میشود که نتواند آزارش دهد.
چو سگ هر چند دنبالش دویدی
ازو چون آهوی وحشی رمیدی
هوش مصنوعی: هرچند مانند سگی به دنبال او دویدی، اما او همچون آهوی وحشی از تو فرار کرد و دور شد.
نهان گشتی بناز آن بی ترحم
ز چشمش، چون پری از چشم مردم
هوش مصنوعی: از نگاه او پنهان شدی، مثل پری که از چشمان مردم ناپدید میشود، در حالی که بیرحمانه زیباییاش را نمایش میدهد.
چه سازد عاشق مسکین، چه سازد؟
بصد غم با دل غمگین چه سازد؟
هوش مصنوعی: عاشق بیچاره چه میتواند بکند؟ با دل پر از غم و اندوهش چه میتواند انجام دهد؟
بغیر از صبر غم را چاره ای نیست
ولی آن کار هر غمخواره ای نیست
هوش مصنوعی: غیر از صبر، راهی برای حل غم وجود ندارد، اما تحمل این کار برای هر کسی امکانپذیر نیست.
بامید رضای خاطر یار
بصبر افتاد کارش آخر کار
هوش مصنوعی: او برای جلب رضایت و خوشنودی معشوقش، به تحمل سختیها و صبر کردن مشغول شد و در نهایت کارش به اینجا رسید که همه چیز به خاطر این عشق و انتظار شکل گرفت.
ولی میخواست باغ دلفروزی
که تسکین ورزد آنجا چند روزی
هوش مصنوعی: او میخواست باغی زیبا و دلانگیز داشته باشد که بتواند در آنجا برای مدتی استراحت کند و آرامش یابد.
بیاد قامتش در سرو بیند
رود آسوده در پایش نشیند
هوش مصنوعی: به خاطر یادآوری زیبایی او، رودخانه آرام و بیهوا در پای قدمهایش استراحت میکند.
ز شوق روی او بیند رخ گل
ببوی زلف او در جعد سنبل
هوش مصنوعی: از شوق دیدن چهره او، صورت گل را میبیند و بوی زلف او را در همپیچی سنبل استشمام میکند.
شه آن مملکت را بود باغی
که صدر جنت از وی داشت داغی
هوش مصنوعی: پادشاه آن سرزمین مانند باغی است که بوستان بهشت از آن حسرتی دارد.
گل او از گل رحمت سرشته
صف مرغان او خیل فرشته
هوش مصنوعی: گل او از نعمت و رحمت سرشته شده و پرندگان او، گروهی از فرشتگان هستند.
درو یک قطره باران گر چکیدی
همان دم از گلش صد گل دمیدی
هوش مصنوعی: اگر در یک لحظه فقط یک قطره باران از آسمان به زمین بیفتد، همان لحظه از گلی که در کنار آن است، صد گل دیگر شکفته و سر به بیرون خواهند گذاشت.
هوای دلکشش آرام جان بود
نسیمش روح بخش، آبش روان بود
هوش مصنوعی: هوا و فضای دلپذیرش، آرامشبخش جان است و نسیم آن روح را تازه میکند، همچنین آبش به صورت روان و جاری است.
درو باد سحر افسون دمیده
هزاران مرغ وحشی آرمیده
هوش مصنوعی: در هوای صبح زود جادو و سحری وجود دارد که باعث بیداری هزاران پرنده وحشی شده است.
گلش از چهره کار شمع کرده
بیک جا آب و آتش جمع کرده
هوش مصنوعی: گل او مانند شمع است که در جایی هم نور و روشنی به وجود میآورد و هم حرارت و گرما.
صبا بر گل بقصد صید بلبل
فگنده حلقه دام از جعد سنبل
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی برای شکار بلبل به گل نزدیک شده و حلقه دام را از پیچش گل سنبل پهن کرده است.
بروی نوعروسان بهاری
بحوضش آب در آیینه داری
هوش مصنوعی: به عروسان بهاری که در کنار حوض آب ایستادهاند، نگاه کن، آنجا که آب مانند آینهای از زیبایی آنها منعکس شده است.
در آب از روی گل آتش فتاده
بهم آن آب و آتش خوش فتاده
هوش مصنوعی: در آب و روی گل، آتش شعلهور شده و ترکیب این آب و آتش، زیبا و دلنشین است.
چنارش پنجه از خورشید برده
سمن در لرزه دست از بید برده
هوش مصنوعی: چنار در برابر تابش آفتاب، شاخههایش را بالا برده و سمن در اثر آن تحت تأثیر قرار گرفته؛ همچنین بید هم تحت فشار قوی به حرکت درآمده است.
بجنبش سرو او سرو روانی
برقص از خرمی رعنا جوانی
هوش مصنوعی: به حرکت درآمدن سرو و جوانی خوشسیما و سرحال که با شادابی و زندگی رقصان است.
ازین مجنون وشی لیلی شمایل
هوایی در سر، اما پای در گل
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف حالتی عاطفی و روحی میپردازد؛ فردی که عاشق و شیدای معشوق است و آرزوهای بلند و آرمانهای lofty در ذهن دارد، اما در عمل با مشکلات و موانع دست و پنجه نرم میکند. او به نوعی اسیر شرایط سخت و دشواری است که مانع تحقق رویاهایش میشود.
صنوبر گر چه بس رعنا فتاده
بخدمت پیش گل بر پا ستاده
هوش مصنوعی: صنوبر با اینکه به خاطر زیباییاش به خدمت آمده، اما همچنان با قامت راست در برابر گل ایستاده است.
منار سبز و صد گلدسته با وی
نوای بلبلش گلبانگ یا حی
هوش مصنوعی: منارهای به رنگ سبز و صدها گلدسته در اطرافش وجود دارد که نوای خوش بلبل به گوش میرسد. این صدا یادآور نام خداوند است.
ز بس کان باغ زنگ از دل زدوده
بساطش فرش زنگاری نموده
هوش مصنوعی: بخاطر اینکه آن باغ زنگار گرفته از دل پاک شده، فرش آن نیز به رنگ زنگاری درآمده است.
برفت آن بیدل و در باغ بنشست
دلی چون لاله با صد داغ بنشست
هوش مصنوعی: دل بیدل رفته و در باغ، دلی مانند لاله نشسته که با صد زخم و درد گشته است.
چو شد یک هفته آن عاشق نهفته
خبر پرسید از آن ماه دو هفته
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، آن عاشق پنهان از حال معشوقش پرس و جو کرد و به دنبال خبری از آن ماه دو هفته بود.
که: یارب، عاشق غمگین کجا شد؟
کجا شد ساکن؟ آن مسکین کجا شد؟
هوش مصنوعی: ای پروردگار، عاشق غمگینی که همیشه در دلش درد بود، کجاست؟ آن بیچارهای که همیشه در اینجا زندگی میکرد، حالا کجاست؟
سرش بر خاک راه کیست؟ یارب
دلش در جلوه گاه کیست؟ یارب
هوش مصنوعی: این بیت به سوالهایی درباره وضعیت انسانی و معنوی اشاره دارد. گوینده از خداوند میپرسد که چه کسی در این دنیا در حالت سرسپردگی و خضوع است و در عین حال دل او در جایی زیبا و دلنشین قرار دارد. به نوعی، اشاره به تضاد میان خاکی بودن انسان و آرزوهای والای اوست.
بصد آه و فغان زین آستان رفت
چرا گلبانگ او زین بوستان رفت؟
هوش مصنوعی: به شدت با ناله و گریه از این درگاه رفته است، چرا صدای او از این باغ دور شده است؟
مگر دست قضا افگندش از پای؟
که رفت از جا حریف پای بر جای
هوش مصنوعی: آیا ممکن است سرنوشت او را از جایش بیندازد؟ زیرا او به محکمترین شکل خود ایستاده و از جای خود حرکت نکرده است.
اجل گویا ره فریاد او بست
که شب همسایه را آسایشی هست
هوش مصنوعی: ظاهراً مرگ مانع از فریاد زدن او شده، چون در شب همسایه آرامشی وجود دارد.
شد آخر زین سبب چون غنچه دلتنگ
سوی آن باغ کرد او نیز آهنگ
هوش مصنوعی: سرانجام، به همین دلیل، دلش مانند یک غنچه از محنت و مشکلات گرفته شده و به سمت آن باغ زیبا و دلانگیز راه میافتد.
که چون نظاره مستان خوش آید
دلش چون غنچه خندان خوش آید
هوش مصنوعی: زمانی که انسان زیبایی و شادی دلربا را مشاهده میکند، دلش به اندازه یک غنچه خندان شاد و خوشحال میشود.
از آن غافل که: آن بیچاره در باغ
ازو چون لاله دارد بر جگر داغ
هوش مصنوعی: آن شخص بیچاره که مانند لاله در باغ، دلش پر از درد و رنج است، از این مسئله غافل است.
چو غنچه پای در دامن کشیده
سر اندر جیب پیراهن کشیده
هوش مصنوعی: مثل غنچهای که با احتیاط در دامن گل مخفی شده و سرش را در جیب پیراهن پنهان کرده است.
بطرف باغ آن سرو خرامان
بسان گل کشید از ناز دامان
هوش مصنوعی: به سمت باغ، آن درخت سرو با زیبایی و ناز، به شکلی نرم و دلفریب مانند گل به دامنش کشیده شده است.
اسیر خویش را چون در چمن دید
دلش چون غنچه از شادی بخندید
هوش مصنوعی: وقتی او خود را در میان چمنها دید، دلش از خوشحالی مانند یک غنچه شکفت و لبخند زد.
بسویش کرد میلی، وه! چه میلی؟
فزون از میل مجنون سوی لیلی
هوش مصنوعی: او به سمت او تمایل پیدا کرد و ای کاش! چه تمایل و علاقهای داشت؟ بیشتر از عشق مجنون به لیلی.
خروشی از دل ایشان برآمد
که: اندوه وفا کیشان سرآمد
هوش مصنوعی: از دل آنها صدایی بلند شد که: دیگر اندوه کسانی که وفادار بودند به پایان رسید.
دل معشوق را حالت فزون شد
چه گویم: حال عاشق را، که چون شد؟
هوش مصنوعی: دل معشوق پر از احساس و شوق شده است، حالا من چه بگویم درباره حال عاشق که او چه احساسی دارد و چه بر او گذشته است؟
کسی داند که بعد از روزگاری
رسد روزی بکام از وصل یاری
هوش مصنوعی: آیا کسی میداند که چه زمانی بعد از مدتی، روزی خواهد رسید که به خوشی و رضایت به وصال محبوبی دست یابیم؟
برآید ناگهان خورشید از ابر
بشیرینی رسد از تلخی صبر
هوش مصنوعی: ناگهان خورشید از پشت ابرها نمایان میشود و خوشحالی و شادی به ارمغان میآورد، مانند آنکه بعد از دورهای سختی و صبر، لذت و خوشبختی به سراغمان میآید.
چه مشکلها که آن از صبر حل شد؟
چه تلخی کان بشیرینی بدل شد؟
هوش مصنوعی: چه مسائلی که با صبر و تحمل به حل و فصل رسیدند؟ چه تلخیهایی که بعداً به شیرینی تبدیل شدند؟
الهی، شیوه صبرم کرم کن
مرا در کار خود ثابت قدم کن
هوش مصنوعی: خدایا، لطف کن و به من صبر بده و در کارهایم ثابت قدمم نگهدار.
که در باغ طرب خندان نشینم
گلی از گلبن مقصود چینم
هوش مصنوعی: در باغ شادابی و خوشحالی نشستهام و میخواهم از میان گلها، یکی را از باغ بهشت برگزینم.