بخش ۲۹ - حکایت آن عاشق که مطلوب خود را از رهگذر حیا یافت
جوانی در خراسان جوهری بود
که اصل نسلش از حور و پری بود
عقیقش خنده بر یاقوت کرده
ز شکر خنده جان را قوت کرده
سر بازار از سودای او پر
صدف وار از غمش صد دیده پر در
سرا پا در زر و زیور گرفته
تن چون سیم خود در زر گرفته
یکی گوی مرصع بر کمر داشت
که لعل از رشک او خون در جگر داشت
قضا را آن بهار عالم افروز
بمیدان جلوه گر شد روز نوروز
خرامان هر طرف میگشت و هر سوی
در افتاد از میانش ناگه آن گوی
پس از یک روز بر وی گشت ظاهر
که: افتادست گوی پر جواهر
گرفت از حسرت آن لب بدندان
فرو بست از تبسم لعل خندان
چنان شد از غم گویش هلالی
که می شد هر دم از حالی بحالی
وزان پس گفت: با خود عهد کردم
عجب عهدی ز روی جهد کردم!
که: هر مسکین که آنرا باز یابد
ز خواری بگذرد اعزاز یابد
ببزم وصل میگردد سرافراز
شود چون گوی در میدان سرانداز
کسانی کین بشارت را شنیدند
بسان گوی در میدان دویدند
یکی سودای آن با خویش میداشت
که دایم از حیا سر پیش میداشت
بمیدان طلب چون گوی بشتافت
چو سر در پیش بود آن گوی را یافت
ز میدان جانب او برد و بسپرد
بدینسان گوی از میدان برون برد
خداوندا، نهایت شرمسارم
دگر یارای بی شرمی ندارم
حیا میخواهم از روی ارادت
که از میدان برم گوی سعادت
بخش ۲۸ - باب یازدهم از نابایسته اجتناب نمودن و از بایسته در حجاب بودنست: بیا، ای رند عالم سوز بی باکبخش ۳۰ - باب دوازدهم در صبر که کلید در گنج سرورست و امین کنج حضور: بیا، ای کوشش بسیار کرده
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوانی در خراسان جوهری بود
که اصل نسلش از حور و پری بود
هوش مصنوعی: جوانی در خراسان وجود داشت که از نسل زیبا و نجیبها بود.
عقیقش خنده بر یاقوت کرده
ز شکر خنده جان را قوت کرده
هوش مصنوعی: عقیقش با خنده بر یاقوت تأثیر گذاشته و این خنده از شکر، جان را تقویت کرده است.
سر بازار از سودای او پر
صدف وار از غمش صد دیده پر در
هوش مصنوعی: در بازار پر از شور و هیجان او، مانند صدفی که از غمش پر از اشک است، چشمانم پر از درد و longing است.
سرا پا در زر و زیور گرفته
تن چون سیم خود در زر گرفته
هوش مصنوعی: تمام وجودش را با طلا و جواهر پوشانده است، همانطور که نقره خود را در طلا میپوشاند.
یکی گوی مرصع بر کمر داشت
که لعل از رشک او خون در جگر داشت
هوش مصنوعی: یک فردی حلقهای زیبا و رنگین به کمر داشت که سنگ قیمتیاش آنقدر درخشان بود که دیگران از اندازه زیباییاش حسادت میکردند و این حسادت به حدی بود که به دلشان احساس درد میداد.
قضا را آن بهار عالم افروز
بمیدان جلوه گر شد روز نوروز
هوش مصنوعی: سرنوشت، در این بهار روشن و زندگیبخش، خود را به نمایش گذاشته و روز نوروز را زینت بخشیده است.
خرامان هر طرف میگشت و هر سوی
در افتاد از میانش ناگه آن گوی
هوش مصنوعی: او در حال قدم زدن به سمتهای مختلف بود و ناگهان از میانش گوی زیبایی پایش را گرفت و او را متوقف کرد.
پس از یک روز بر وی گشت ظاهر
که: افتادست گوی پر جواهر
هوش مصنوعی: پس از یک روز، ناگهان او را دید که گوی پر از جواهر افتاده است.
گرفت از حسرت آن لب بدندان
فرو بست از تبسم لعل خندان
هوش مصنوعی: به خاطر حسرتی که داشت، آن لبها را به دندان فشرد و از لبخند قرمز و زیبا دوری کرد.
چنان شد از غم گویش هلالی
که می شد هر دم از حالی بحالی
هوش مصنوعی: در اثر غم و اندوه، حالتی به او دست داده بود که هر لحظه حال و هوای جدیدی پیدا میکرد.
وزان پس گفت: با خود عهد کردم
عجب عهدی ز روی جهد کردم!
هوش مصنوعی: سپس او گفت: با خود تصمیمی گرفتم که واقعاً عجیب است و برای رسیدن به آن تمام تلاشم را به کار بردم!
که: هر مسکین که آنرا باز یابد
ز خواری بگذرد اعزاز یابد
هوش مصنوعی: هر کسی که به این حقیقت دست پیدا کند، از کم ارزشی رهایی یافته و به مقام والایی دست مییابد.
ببزم وصل میگردد سرافراز
شود چون گوی در میدان سرانداز
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال (وصل) محبوب دست مییابم، همچون گویندهای در میدان رزم، با افتخار و سربلندی در این لحظه شاداب و سرشار از نشاط میگردم.
کسانی کین بشارت را شنیدند
بسان گوی در میدان دویدند
هوش مصنوعی: کسانی که این خبر خوش را شنیدند، مانند توپ در میدان ورزش به سرعت به سمت آن رفتند و تلاش کردند.
یکی سودای آن با خویش میداشت
که دایم از حیا سر پیش میداشت
هوش مصنوعی: شخصی آرزو و هدفی در دل داشت که همیشه خود را با احتیاط و شرم حفظ میکرد.
بمیدان طلب چون گوی بشتافت
چو سر در پیش بود آن گوی را یافت
هوش مصنوعی: در میدان تلاش و جستجو همچون گوی در حال دویدن است، و کسی که سرش را جلو برده، آن گوی را پیدا میکند.
ز میدان جانب او برد و بسپرد
بدینسان گوی از میدان برون برد
هوش مصنوعی: او از میدانی که در آن بود خارج شد و به این ترتیب، گوی را از میدان به بیرون برد.
خداوندا، نهایت شرمسارم
دگر یارای بی شرمی ندارم
هوش مصنوعی: ای خدا، من دیگر شرمندهام و دیگر نمیتوانم بیپروا رفتار کنم.
حیا میخواهم از روی ارادت
که از میدان برم گوی سعادت
هوش مصنوعی: من به خاطر ارادت و علاقهای که دارم، میخواهم با احترام از میدان زندگی و تلاشهای پرمشقت کنار بروم و به دنبال سعادت و خوشبختی باشم.