گنجور

بخش ۲۱ - حکایت فرهاد که چون جوی شیر و حوض در سنگ خارا جهت شیرین ترتیب داد شیرین را حلقه در گوش خود بسبب همت گردانید

سخن دانان این شیرین حکایت
چنین کردند از شیرین روایت
که: روزی در تکلم پیش فرهاد
لب شیرین شکر بار بگشاد
که: من شیرین و شیرینست نامم
ز شهد ناب شیرینست کامم
لبم را هست شیر از شهد خوشتر
که با هم خوشتر آید شیر و شکر
چو طفلان بسکه ذوق شیر دارم
ز طفلی تا باکنون شیرخوارم
مذاق شیر با طبعم سرشتند
از آن نام مرا شیرین نوشتند
مرا اکنون هزاران گوسفندست
درین کوهی که چون گردون بلندست
از آنجا تا بدین جا یک دو فرسنگ
چنان جویی بباید کندن از سنگ
که هرکس هر گه آنجا شیر دوشد
لب شیرینم این جا شیر نوشد
چو یابد جوی شیر آخر سرانجام
ترا از شهد من شیرین شود کام
چو بشنید این سخن فرهاد برجست
بسان کوه در خدمت کمر بست
چو بر کوه آزمودی تیشه بر سنگ
زمین لرزان شدی فرسنگ فرسنگ
ز زخم تیشه اش سنگی که جستی
ملک را بر فلک شهپر شکستی
چنان آتش فرو جستی ز تیشه
که از کوه آتش افشاندی ببیشه
همانا ز آتش آن کوه اندوه
سراسر سنگ آتش بودی آن کوه
زبان تیشه چون آتش فشاندی
بحسرت بر زبان خویش راندی
که: چون من تیشه آتش کرده منزل
ولی او را زبان سوزد، مرا دل
هر آن آتش که او را بر زبانست
مرا، بالله، در دل بیش از آنست
دلم را خود چنین باید زبانی
که سوزم را کند روشن بیانی
سبک سنگ گران میکند و میرفت
میان کوه جان میکند و میرفت
ز سنگ خاره ظاهر کرد جویی
که باشد پیش یارش آبرویی
چنان جویی بروی سنگ پرداخت
که در روی زمین مشکل توان ساخت
دروگر قطره شیری چکیدی
روان تا منزل شیرین دویدی
مرتب ساخت آنجا حوض دیگر
شد آن یک جوی شیر، این حوض کوثر
چو شیرین دید صنعت های فرهاد
زبان بگشاد و گفتا: آفرین باد!
چه جوی شیر و حوضست اینکه کندی؟
بشیرینی عجب طرحی فگندی؟
که داند قیمت حوض چنین را؟
که دارد غرق حیرت خرده بین را
ستایش کرد و بهر مزد کارش
ز گوش آورد بیرون گوشوارش
که: یعنی هستم از جان حلقه در گوش
ز گوشم حلقه را بستان و بفروش
بگفت: ای حلقه حکمت بگوشم
بصد جان گر خرندش کی فروشم؟
مرا این حلقه شد طوق ارادت
شدم سر حلقه اصل سعادت
از آن ز اهل سعادت گشت فرهاد
که همت بست و جوی شیر بگشاد
ز همت سنگ خارا گر نکندی
نظر بر لعل شیرین کی فگندی؟
بهمت کوه را از پیش برداشت
عجب سنگی ز راه خویش برداشت
خداوندا، مرا هم همتی ده
وزان سرپنجه ام را قوتی ده
که گیرم تیشه فرهاد در چنگ
بهمت لعل بیرون آرم از سنگ

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن دانان این شیرین حکایت
چنین کردند از شیرین روایت
هوش مصنوعی: آگاهان و افراد خبره درباره این داستان شیرین چنین گفتند و از روایت آن سخن گفتند.
که: روزی در تکلم پیش فرهاد
لب شیرین شکر بار بگشاد
هوش مصنوعی: یک روز وقتی فرهاد صحبت می‌کرد، لبانش شیرین بود و کلامش مثل شکر لطیف و شیرین به نظر می‌رسید.
که: من شیرین و شیرینست نامم
ز شهد ناب شیرینست کامم
هوش مصنوعی: من شیرین هستم و نام من نیز به معنای شیرینی است؛ زیرا کام من از عسل خالص و شیرین پر شده است.
لبم را هست شیر از شهد خوشتر
که با هم خوشتر آید شیر و شکر
هوش مصنوعی: لبم به اندازه‌ای شیرین است که از شهد هم بهتر است، زیرا وقتی شیر و شکر با هم مخلوط می‌شوند، طعمی دلپذیر و لذت‌بخش ایجاد می‌کنند.
چو طفلان بسکه ذوق شیر دارم
ز طفلی تا باکنون شیرخوارم
هوش مصنوعی: مثل کودکان، به خاطر لذت شیر، از دوران کودکی تا به حال همچنان به آن وابسته‌ام و مانند یک شیرخوار باقی مانده‌ام.
مذاق شیر با طبعم سرشتند
از آن نام مرا شیرین نوشتند
هوش مصنوعی: شیرینی زندگی من و طعم دلنشین آن به خاطر ویژگی‌های ذاتی من است، به همین دلیل نامم را شیرین گذاشته‌اند.
مرا اکنون هزاران گوسفندست
درین کوهی که چون گردون بلندست
هوش مصنوعی: من اکنون در این کوه بلند، هزاران گوسفند دارم.
از آنجا تا بدین جا یک دو فرسنگ
چنان جویی بباید کندن از سنگ
هوش مصنوعی: برای رسیدن از اینجا به آنجا، باید مسافتی حدود یک یا دو فرسنگ را با زحمت و تلاش زیاد، برای ایجاد جوی آبی از سنگ بکنید.
که هرکس هر گه آنجا شیر دوشد
لب شیرینم این جا شیر نوشد
هوش مصنوعی: هرکس در آنجا که با نرمی و خوبی رفتار شود، به من نیز با مهر و لطافت برخورد می‌کند.
چو یابد جوی شیر آخر سرانجام
ترا از شهد من شیرین شود کام
هوش مصنوعی: وقتی که جوی شیر به پایان خود می‌رسد، در نهایت کام تو از شیرین‌ترین شربت‌ها سرشار می‌شود.
چو بشنید این سخن فرهاد برجست
بسان کوه در خدمت کمر بست
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد این حرف را شنید، همچون کوهی بلند و استوار به خود آمد و با عزم و اراده، آماده خدمت شد.
چو بر کوه آزمودی تیشه بر سنگ
زمین لرزان شدی فرسنگ فرسنگ
هوش مصنوعی: هر زمان که با عزم و اراده خود به دشواری‌های بزرگ برابر می‌شوی و تلاش می‌کنی، حتی سختی‌ها و موانع محکم نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرند و به مرور زمان تغییری محسوس پیدا می‌کنند.
ز زخم تیشه اش سنگی که جستی
ملک را بر فلک شهپر شکستی
هوش مصنوعی: با ضربه تیشه او، سنگی را که به‌دنبال آن بودی به‌دست آوردی و به این ترتیب، پرواز شکوهمند ملک را در آسمان متوقف کردی.
چنان آتش فرو جستی ز تیشه
که از کوه آتش افشاندی ببیشه
هوش مصنوعی: به گونه‌ای از چاک تیشه‌ای که به سنگ زدی، آتشی برانگیختی که از کوه به جنگل سرازیر شد.
همانا ز آتش آن کوه اندوه
سراسر سنگ آتش بودی آن کوه
هوش مصنوعی: از آتش آن کوه غم، در واقع تمامی سنگ‌های آن کوه، تبدیل به آتش شده بودند.
زبان تیشه چون آتش فشاندی
بحسرت بر زبان خویش راندی
هوش مصنوعی: وقتی زبانت چون تیشه به جان دیگران بیفتد و آتش حسرت بر دل خود بزند، چقدر باید از گفتارت پشیمان باشی.
که: چون من تیشه آتش کرده منزل
ولی او را زبان سوزد، مرا دل
هوش مصنوعی: چون من با تیشه‌ای آتشین به منزل کسی حمله می‌کنم، او از شدت درد و سوزش زبان به اعتراض باز می‌کند و من در دل خود احساس مصیبت و اندوه می‌کنم.
هر آن آتش که او را بر زبانست
مرا، بالله، در دل بیش از آنست
هوش مصنوعی: هر شعله‌ای که از زبانم درباره او بیرون می‌آید، به خدا سوگند، در دل من احساساتی بیشتر از آن وجود دارد.
دلم را خود چنین باید زبانی
که سوزم را کند روشن بیانی
هوش مصنوعی: دل من باید طوری بیان کند که درد و سوزی که دارم را به خوبی روشن و واضح به دیگران نشان دهد.
سبک سنگ گران میکند و میرفت
میان کوه جان میکند و میرفت
هوش مصنوعی: سنگی سبک و با ارزش در میان کوه‌ها حرکت می‌کند و جان می‌دهد.
ز سنگ خاره ظاهر کرد جویی
که باشد پیش یارش آبرویی
هوش مصنوعی: از سنگ سخت، نهر آبی نمایان شد که در برابر محبوبش، آبرو و شرفی دارد.
چنان جویی بروی سنگ پرداخت
که در روی زمین مشکل توان ساخت
هوش مصنوعی: چنان جوی آب بر روی سنگی جریان می‌یابد که در زمین به سختی می‌توان مشابه آن را ساخت.
دروگر قطره شیری چکیدی
روان تا منزل شیرین دویدی
هوش مصنوعی: کشاورز با دقت و ظرافت قطره‌های شیر را جمع‌آوری می‌کند و با شتاب به سمت خانه‌اش که مملو از شیرینی و لذت است، می‌دود.
مرتب ساخت آنجا حوض دیگر
شد آن یک جوی شیر، این حوض کوثر
هوش مصنوعی: در آن مکان، حوضی دیگر ایجاد شد و جوی شیر به وجود آمد و این حوض به کوثر تبدیل شد.
چو شیرین دید صنعت های فرهاد
زبان بگشاد و گفتا: آفرین باد!
هوش مصنوعی: وقتی شیرین به هنرهای فرهاد نگاهی انداخت، با شگفتی گفت: چه خوب شد!
چه جوی شیر و حوضست اینکه کندی؟
بشیرینی عجب طرحی فگندی؟
هوش مصنوعی: چرا از شیرینی زندگی دوری می‌کنی؟ چقدر جالب است که این همه زیبایی را از دست می‌دهی؟
که داند قیمت حوض چنین را؟
که دارد غرق حیرت خرده بین را
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و ارزش چیزهایی اشاره دارد که ممکن است نتوان به راحتی آنها را درک کرد. به این معناست که برخی از زیبایی‌ها و عمیق‌ترین احساسات زندگی، برای کسانی که در سطحی کم‌عمق از آگاهی هستند، ناشناخته و غیرقابل فهم می‌ماند. بنابراین، تنها افرادی که در عمق این تجربیات غرق شده‌اند، می‌توانند به ارزش واقعی آنها پی ببرند.
ستایش کرد و بهر مزد کارش
ز گوش آورد بیرون گوشوارش
هوش مصنوعی: او او را ستایش کرد و به خاطر کارش از گوشواره‌اش، پاداشش را گرفت.
که: یعنی هستم از جان حلقه در گوش
ز گوشم حلقه را بستان و بفروش
هوش مصنوعی: من از جانم آنقدر وابسته‌ام که همچون حلقه‌ای در گوشم قرار گرفتم. حالا حلقه را از گوشم بگیر و بفروش.
بگفت: ای حلقه حکمت بگوشم
بصد جان گر خرندش کی فروشم؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای حلقه‌ی حکمت، اگر مرا با جانم در گوشم بیاویزی، حتی اگر دمی از زندگی‌ام بگذرد، هرگز آن را نخواهم فروخت.
مرا این حلقه شد طوق ارادت
شدم سر حلقه اصل سعادت
هوش مصنوعی: من به خاطر ارادتم به تو، مانند طوقی بر گردن خود دارم و حالا در این حلقه، سرآمد و ریسمان اتصال به اصل خوشبختی هستم.
از آن ز اهل سعادت گشت فرهاد
که همت بست و جوی شیر بگشاد
هوش مصنوعی: فرهاد به خاطر اراده و تلاشش به سعادت رسید، زیرا با همت بلند خود موفق شد که جوی شیر را بگشاید.
ز همت سنگ خارا گر نکندی
نظر بر لعل شیرین کی فگندی؟
هوش مصنوعی: اگر اراده‌ی قوی و تلاش سخت را نادیده بگیری، چگونه می‌توانی به زیبایی و ارزش‌های واقعی پی ببری و آن‌ها را درک کنی؟
بهمت کوه را از پیش برداشت
عجب سنگی ز راه خویش برداشت
هوش مصنوعی: به کمک تو، کوه را از پیش برداشت. چه سنگ‌های عجیبی از مسیر خود برداشت.
خداوندا، مرا هم همتی ده
وزان سرپنجه ام را قوتی ده
هوش مصنوعی: ای خدا، به من هم اراده‌ای عطا کن و از قدرت دست‌هایم بیفزا.
که گیرم تیشه فرهاد در چنگ
بهمت لعل بیرون آرم از سنگ
هوش مصنوعی: اگر من هم تیشه فرهاد را در دستان داشته باشم، می‌توانم لعل را از دل سنگ بیرون بیاورم.