بخش ۱۹ - حکایت جوانی که عاشق صادق خود را ببزم وصال محرم ساخت و عاشقان کاذب را بتیغ کم التفاتی سرانداخت
جوانی، سروقدی، گل عذاری
چه جای سرو و گل؟ خرم بهاری
رخش از عارض گل آب برده
خطش از جعد سنبل تاب برده
عذارش چون گل سیراب خرم
نهان در غنچه اش سی و دو شبنم
دو رخ گل گل وز آن هر یک چراغی
دل و جان را ز هر یک تازه داغی
چو گل برگ بهاری پاک دامان
بجمعی سوی صحرا شد خرامان
عجب جمع جگرسوزی! که آن جمع
بسوز عشق بودی زنده چون شمع
حکایت هر یکی با یار کردی
کمال عشق خود اظهار کردی
یکی گفتا: سرم را گوی گردان
که سربازم بپیشت همچو چوگان
یکی گفتا: سر من گوی خود ساز
که سر در بازم و گردم سرافراز
یکی گفتا: اشارت کن بجانم
که در پای سگانت برفشانم
یکی گفتا: دل زاری که دارم
اگر خواهی بجان پیش تو آرم
درین بودند کز جا جست شیری
چو شیر چرخ در کشتن دلیری
چو آتش در نیستان تیز گشته
بسان شعله آتش ریز گشته
برنگ کهربا خود را نموده
ولی چون کاه مردم دار بوده
دمش بر پشت همچون اژدر کوه
که کرده از کمر عزم سر کوه
دوان چون زور با سرپنجه کرده
کفش گاو زمین را رنجه کرده
در آن ساعت که شیر از جای برجست
یکی زد حمله و بر پای برجست
دگرها یک بیک بر پای جستند
ولی بهر گریز از جای جستند
چو شمشیر شجاعت را علم کرد
بیک تیغ استخوانش را قلم کرد
چنان آسان قلم کرد از میانش
که پنداری جدا بود استخوانش
ز غیرت آن جوان هم تیغ برداشت
وزان مردم یکی را زنده نگذاشت
رخش چون گل، دمش چون غنچه بشکفت
بیار مخلص جانباز خود گفت
که: چون عهد تو عهد استواریست
فدایت ساختم هر جا که یاریست
الهی، شیوه مردانگی ده
ز نامردان مرا بیگانگی ده
که در راهت بمردی جان فشانم
دو صد نامرد را در خون نشانم
بخش ۱۸ - باب ششم در شجاعت که دست مردی گشادنست و پای مردانگی پیش نهادن: بیا، ای بیدل از کار ماندهبخش ۲۰ - باب هفتم در همت که کوه را از جای برداشتنست و کام دل از شیرین لبان یافتن و جوانان را وادار بکوشش ساختن: بیا، ای پست همت، این چه سستیست؟
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوانی، سروقدی، گل عذاری
چه جای سرو و گل؟ خرم بهاری
هوش مصنوعی: جوانی و زیبایی به مانند یک سرو بلند و گل دلربا هستند که در بهار شکوفا میشوند. در این زمان، زیبایی و سرزندگی آنان به قدری جذاب و دلنشین است که جای هیچ چیز دیگری را نمیگیرد.
رخش از عارض گل آب برده
خطش از جعد سنبل تاب برده
هوش مصنوعی: چهرهاش زیبایی را از گل گرفته و حالت موهایش از گل سنبل نرمتر و لطیفتر است.
عذارش چون گل سیراب خرم
نهان در غنچه اش سی و دو شبنم
هوش مصنوعی: عذاره او مانند گلی است که سیراب و شاداب به نظر میرسد، در حالیکه در دل غنچهاش سی و دو قطره شبنم پنهان شده است.
دو رخ گل گل وز آن هر یک چراغی
دل و جان را ز هر یک تازه داغی
هوش مصنوعی: دو چهرهی گل وجود دارد که هر کدام نوری برای دل و جان میتابانند و از هر کدام خود داغی تازهای بر جا میگذارد.
چو گل برگ بهاری پاک دامان
بجمعی سوی صحرا شد خرامان
هوش مصنوعی: مانند گل که در بهار با دامن پاک و معطرش به سمت دشت به آرامی حرکت میکند، این تصویر گویای زیبایی و لطافت آن در طبیعت است.
عجب جمع جگرسوزی! که آن جمع
بسوز عشق بودی زنده چون شمع
هوش مصنوعی: عجب جمعی که دل را به درد میآورد! جمعی که عشق، همچون شمعی روشن و زنده، در میان آنها وجود دارد.
حکایت هر یکی با یار کردی
کمال عشق خود اظهار کردی
هوش مصنوعی: هر کسی داستان خود را با معشوقش روایت کرد و در آن، عشق تمام و کمال خود را نشان داد.
یکی گفتا: سرم را گوی گردان
که سربازم بپیشت همچو چوگان
هوش مصنوعی: شخصی گفت: سر خود را بچرخان تا سرباز تو در پیش تو همچون توپ چوگان باشد.
یکی گفتا: سر من گوی خود ساز
که سر در بازم و گردم سرافراز
هوش مصنوعی: کسی گفت: برای خودت یک نماد یا هدف بساز که با این هدف به موفقیت برسی و احساس افتخار کنی.
یکی گفتا: اشارت کن بجانم
که در پای سگانت برفشانم
هوش مصنوعی: یکی گفت: به من اشاره کن که جانم را فدای تو کنم، حتی اگر مجبور شوم در برابر سگانت خودم را به خطر بیندازم.
یکی گفتا: دل زاری که دارم
اگر خواهی بجان پیش تو آرم
هوش مصنوعی: یکی گفت: اگر میخواهی، دل غمگین و رنجیدهام را به جانت تقدیم میکنم.
درین بودند کز جا جست شیری
چو شیر چرخ در کشتن دلیری
هوش مصنوعی: در اینجا به وجود شیری اشاره شده که از جای خود جست و خیز میکند، مانند شیر آسمان که در شجاعت و دلیری در کشتن عمل میکند.
چو آتش در نیستان تیز گشته
بسان شعله آتش ریز گشته
هوش مصنوعی: مثل آتش که در نیستان به شدت میسوزد و شعلههای آن زبانه میکشد، است.
برنگ کهربا خود را نموده
ولی چون کاه مردم دار بوده
هوش مصنوعی: او خود را به رنگ کهربا درآورده است، اما مانند کاه، ارزش و اهمیت چندانی ندارد و به راحتی در دست مردم است.
دمش بر پشت همچون اژدر کوه
که کرده از کمر عزم سر کوه
هوش مصنوعی: او مثل اژدری که کوه را در آغوش گرفته، پشتش را به زمین فشار میدهد و عزمش را جزم کرده تا به اوج کوه برسد.
دوان چون زور با سرپنجه کرده
کفش گاو زمین را رنجه کرده
هوش مصنوعی: به سرعت مانند زوری که با پنجههایش بر زمین میکوبد، گاو نیز زمین را خسته و آسیبدیده کرده است.
در آن ساعت که شیر از جای برجست
یکی زد حمله و بر پای برجست
هوش مصنوعی: در آن زمانی که شیر از جا بلند شد، یکی به او حمله کرد و بر پا ایستاد.
دگرها یک بیک بر پای جستند
ولی بهر گریز از جای جستند
هوش مصنوعی: دیگران به طور هماهنگ و یکصدا به پا برخاستند، اما آنها تنها به دنبال فرار از محل بودند.
چو شمشیر شجاعت را علم کرد
بیک تیغ استخوانش را قلم کرد
هوش مصنوعی: وقتی شجاعت مانند شمشیری در دست فردی به اهتزاز درآمد، او با یک ضربه قادر شد هم bones خود را ببرد.
چنان آسان قلم کرد از میانش
که پنداری جدا بود استخوانش
هوش مصنوعی: او با قلم چنان به راحتی کار کرد که گویی استخوانش از او جدا شده است.
ز غیرت آن جوان هم تیغ برداشت
وزان مردم یکی را زنده نگذاشت
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت آن جوان، او نیز شمشیری از نیام کشید و هیچکدام از آن مردم را زنده نگذاشت.
رخش چون گل، دمش چون غنچه بشکفت
بیار مخلص جانباز خود گفت
هوش مصنوعی: رخسار او چون گل است و دمش مانند غنچهای شکوفا شده. او این زیبایی را به مخلص و جان بر کف خود هدیه کرد.
که: چون عهد تو عهد استواریست
فدایت ساختم هر جا که یاریست
هوش مصنوعی: چون قول و قراردادت محکم است، من جانم را فدای تو میکنم هر جا که یار و یاور هستی.
الهی، شیوه مردانگی ده
ز نامردان مرا بیگانگی ده
هوش مصنوعی: ای خدا، به من عزت و شرافت مردانه عطا کن و از رفتاری که نشاندهنده نامردی است دورم کن.
که در راهت بمردی جان فشانم
دو صد نامرد را در خون نشانم
هوش مصنوعی: اگر در مسیر تو جانم را بدهم، دو صد مرد ناباب را در خونشان غرق میکنم.