بخش ۱۸ - باب ششم در شجاعت که دست مردی گشادنست و پای مردانگی پیش نهادن
بیا، ای بیدل از کار مانده
ز بیم اندر پس دیوار مانده
دلیری کن، که میدان از دلیرست
اگر روبه دلیر افتاد شیرست
دلی کز هیبت آهی بلرزد
بر صاحبدلان کاهی نیرزد
دلیرانی که دور از بیم بودند
سپهسالار هفت اقلیم بودند
چه خوش گفتند مردان جگردار
که: پایی پیش نه، دستی برون آر
کزین دست از همه کس پیش باشی
باین پا از همه کس بیش باشی
ره صحرای رسوایی گریزست
کلید مملکت شمشیر تیزست
بیک دم عالمی را فتح کردن
به از ننگ همه عالم بگردن
سر دشمن روان از تن جدا کن
وگر نه رو سر خود را فدا کن
اگر صد سال زیر سنگ باشی
ازان بهتر که زیر ننگ باشی
ز غیرت گر یکی مردانگی کرد
تو گویی جاهلی، دیوانگی کرد
مگو: جاهل، که جای حیرتست این
به از صد عاقل بی غیرتست این
مترس از جان، که گر دل ترسناکست
هم از ترس خودش بیم هلاکست
قویدل شو، که در میدان مردی
گر از کشتن بترسی کشته گردی
بخش ۱۷ - حکایت خواجه که غلام صاحب جمال خود را بعاشق بخشید و بواسطه آن جمال با کمال فرزند خویش را دید: یکی ترک دیار خویشتن کردبخش ۱۹ - حکایت جوانی که عاشق صادق خود را ببزم وصال محرم ساخت و عاشقان کاذب را بتیغ کم التفاتی سرانداخت: جوانی، سروقدی، گل عذاری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.