بخش ۱۳ - حکایت عاشق وفادار که چون سر او را بریدند از سر بسوی یار خود روان شد
گدایی را بشاهی بود میلی
چنان میلی که مجنون را بلیلی
نهادی چون سگان سر در قفایش
نپیچیدی سر از طوق وفایش
بکویش چون علم ثابت قدم بود
در آیین وفاداری علم بود
بتیغ از کوی او قطعا نرفتی
جفاها دیدی و از جا نرفتی
چو سر عشق اوهر جا سمر شد
رقیبان را ازین معنی خبر شد
ز گمراهی همه از راه رفتند
ز گرد راه نزد شاه رفتند
ز هر جانب سخن آغاز کردند
سر سر نهان را باز کردند
که: شاها، بوالعجب حالیست امروز
ز محنت پیش ما سالیست امروز
یکی دیوانه ژولیده مویی
ز راه افتاده ای، بی آبرویی
ازین سرگشته ای، بی خانمانی
میان خلق بی نام و نشانی
ز عشقت دم زند در شهر و بازار
معاذالله! زهی ننگ و زهی عار!
ازو در راهت افتادست سنگی
کزان سنگست ما را کوه ننگی
ز ره گر بر نخیزد این گران سنگ
دگر سویت نخواهیم آمد از ننگ
بنوعی در غضب کردند شه را
که گفتا: سر برند آن بی گنه را
روانش جانب جلاد بردند
بآن خونریز خون خوارش سپردند
سرش را بی دریغ از تن جدا کرد
دریغ آن سر که تیغ از تن جدا کرد!
چو خون بی گنه را بر زمین ریخت
قضا آن جا عجب نقشی برانگیخت!
سرش چون گوی هر جانب دوان شد
در آخر سوی قصر شه روان شد
بمژگان از رهش خاشاک می رفت
بسوی شاه می غلتید و می گفت:
اگر رفتم، دگر می آیم اینک
ز پا رفتم بسر می آیم اینک
گروهی در پیش افتان و خیزان
بصد افسوس اشک از دیده ریزان
که: در عالم چنین یاری که دیدست؟
نه کس دیدست و نه هرگز شنیدست
سرش رفتست و سودا در سر اوست
ز سر پا کرده در خاک ره دوست
چو بشنید این سخن شاه جوان بخت
بخاک افگند خود را از سر تخت
سرش گریان ز خاک راه برداشت
فرو بارید اشک و آه برداشت
ندیمانی که بر درگاه بودند
زبان را بر دعاگویی گشودند
که: شاه کشور جان را بقا باد!
گدا گر رفت، سلطان را بقا باد
همه سرها فدای شاه بادا!
سراسر خاک پای شاه بادا!
شه گردون سریر عرش خرگاه
اشارت کرد با خاصان درگاه
که در سر منزل پاکش ببردند
ز خون شستند و بر خاکش سپردند
بنا کردند قصری گرد خاکش
مدد جستند خلق از روح پاکش
شه از اخلاص می کرد آن عمارت
قدم می زد بدستور زیارت
فرستاد آن قدر تکبیر و اخلاص
که جانش در حریم قرب شد خاص
خبرداری که: آن قرب از کجا یافت؟
ز راه صدق و آیین صفا یافت
وفا کن، جان من، گر قرب خواهی
که هست آن موجب قرب الهی
الهی، از تو می خواهم وفایی
که: سازم زین سر سرگشته پایی
باین ها گرد کویت راه یابم
مگر قربی در آن درگاه یابم
بخش ۱۲ - باب سیم در وفا که پای ارادت استوار کردنست و با ارادت خود عهد و شرط محبت بجای آوردن: جفاکارا، وفاداری بیاموزبخش ۱۴ - باب چهارم در خلق خوش که مایه راحت و مرهم جراحتست: جوانا، چند بدخویی توان کرد؟
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گدایی را بشاهی بود میلی
چنان میلی که مجنون را بلیلی
هوش مصنوعی: گدایی آرزویی داشت که به اندازه آرزوی مجنون در عشق لیلی بود.
نهادی چون سگان سر در قفایش
نپیچیدی سر از طوق وفایش
هوش مصنوعی: تو همچون سگی هستی که در قفاس خود زندگی میکند و هرگز سر از حلقه وفای خود برنمیداری.
بکویش چون علم ثابت قدم بود
در آیین وفاداری علم بود
هوش مصنوعی: به کوی او برو که علم و دانش در آنجا ثابت و پایدار است و نشان دهنده وفاداری و صداقت است.
بتیغ از کوی او قطعا نرفتی
جفاها دیدی و از جا نرفتی
هوش مصنوعی: تو با تیزی و سختیهایی که از طرف او دیدی، هرگز از راه خود دور نشدی و از جایت تکان نخوردی.
چو سر عشق اوهر جا سمر شد
رقیبان را ازین معنی خبر شد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق او در هر مکان نمایان شود، رقیبان از این موضوع آگاه میشوند.
ز گمراهی همه از راه رفتند
ز گرد راه نزد شاه رفتند
هوش مصنوعی: همه از گمراهی دور شدند و بهجای آنکه در مسیر خود باقی بمانند، به سوی شاه رفتند.
ز هر جانب سخن آغاز کردند
سر سر نهان را باز کردند
هوش مصنوعی: از هر سو صحبت و گفتگو آغاز شد و رازهای پنهان را آشکار کردند.
که: شاها، بوالعجب حالیست امروز
ز محنت پیش ما سالیست امروز
هوش مصنوعی: ای پادشاه، امروز حال عجیبی داریم، که در برابر سختیهایی که از سر گذراندهایم، مثل یک سال گذشت.
یکی دیوانه ژولیده مویی
ز راه افتاده ای، بی آبرویی
هوش مصنوعی: یک فرد دیوانه و نامرتب از راهی عبور میکند و به نظر میرسد که از نظر اجتماعی در موقعیت خوبی نیست.
ازین سرگشته ای، بی خانمانی
میان خلق بی نام و نشانی
هوش مصنوعی: تو در این دنیا سرگشته و بیخانمانی، در میان مردم که نه نامی از تو میدانند و نه نشانی از تو دارند.
ز عشقت دم زند در شهر و بازار
معاذالله! زهی ننگ و زهی عار!
هوش مصنوعی: از عشق تو در شهر و بازار صحبت میشود، وای بر من! چه ننگ و عیبی است!
ازو در راهت افتادست سنگی
کزان سنگست ما را کوه ننگی
هوش مصنوعی: در مسیر تو سنگی افتاده است که از جنس سنگ است و برای ما همچون کوهی از ننگ و عیب به نظر میرسد.
ز ره گر بر نخیزد این گران سنگ
دگر سویت نخواهیم آمد از ننگ
هوش مصنوعی: اگر این سنگین بار از راه بلند نشود، دیگر به سوی تو نخواهیم آمد، از شرم و ننگ.
بنوعی در غضب کردند شه را
که گفتا: سر برند آن بی گنه را
هوش مصنوعی: به نوعی بر شاه خشمگین شدند چون او گفت که بیگناه را سر میزنند.
روانش جانب جلاد بردند
بآن خونریز خون خوارش سپردند
هوش مصنوعی: روح او را به سمت جلاد بردند و او را به دست آن خونریز بیرحم سپردند.
سرش را بی دریغ از تن جدا کرد
دریغ آن سر که تیغ از تن جدا کرد!
هوش مصنوعی: او بیپروا و بدون هیچ تردیدی سرش را از بدن جدا کرد، افسوس که آن سر به خاطر تیزی تیغ از بدن جدا شد!
چو خون بی گنه را بر زمین ریخت
قضا آن جا عجب نقشی برانگیخت!
هوش مصنوعی: وقتی که خون بیگناهی بر زمین ریخته شد، تقدیر آنجا یک تصویر عجیب و غیرمنتظره به وجود آورد.
سرش چون گوی هر جانب دوان شد
در آخر سوی قصر شه روان شد
هوش مصنوعی: سر او مانند گوی است که به هر سو میچرخد و در نهایت به سمت قصر پادشاه حرکت میکند.
بمژگان از رهش خاشاک می رفت
بسوی شاه می غلتید و می گفت:
هوش مصنوعی: چشمها به راه او میرفتند و از سر شوق و محبت به سمت او میغلطیدند و به او میگفتند:
اگر رفتم، دگر می آیم اینک
ز پا رفتم بسر می آیم اینک
هوش مصنوعی: اگر بروم، بار دیگر برمیگردم؛ اکنون که از پا افتادهام، دوباره به سر میآیم.
گروهی در پیش افتان و خیزان
بصد افسوس اشک از دیده ریزان
هوش مصنوعی: گروهی به سمت جلو حرکت میکنند و با حسرت و اندوه، اشک از چشمانشان جاری است.
که: در عالم چنین یاری که دیدست؟
نه کس دیدست و نه هرگز شنیدست
هوش مصنوعی: در این عالم کسی مانند این یاری را ندیده و نشنیده است.
سرش رفتست و سودا در سر اوست
ز سر پا کرده در خاک ره دوست
هوش مصنوعی: او در شوق عشق دوست دیوانه شده و از شدت عشق، تمام وجودش را در پای او فدای میکند.
چو بشنید این سخن شاه جوان بخت
بخاک افگند خود را از سر تخت
هوش مصنوعی: وقتی شاه جوان این حرف را شنید، از روی تخت خود به زمین افتاد.
سرش گریان ز خاک راه برداشت
فرو بارید اشک و آه برداشت
هوش مصنوعی: او از خاک راهی که در آن قدم گذاشته بود، سرش را بلند کرد و در حالی که اشک میریخت، آهی کشید.
ندیمانی که بر درگاه بودند
زبان را بر دعاگویی گشودند
هوش مصنوعی: دوستانی که در درگاه حضور داشتند، زبان خود را برای دعا و نیایش باز کردند.
که: شاه کشور جان را بقا باد!
گدا گر رفت، سلطان را بقا باد
هوش مصنوعی: خداوند شاه را در زندگیاش حفظ کند! اگر این گدا رفت، امید است که سلطنت باقی بماند.
همه سرها فدای شاه بادا!
سراسر خاک پای شاه بادا!
هوش مصنوعی: همه جانها به خاطر پادشاه باشد! تمام زمین باید زیر پای پادشاه باشد!
شه گردون سریر عرش خرگاه
اشارت کرد با خاصان درگاه
هوش مصنوعی: تاخت و تاز آسمان، تخت سلطنت را به دوستان خاص خود نشان داد.
که در سر منزل پاکش ببردند
ز خون شستند و بر خاکش سپردند
هوش مصنوعی: در خانهای که بسیار پاک و مطهر است، آن را از خون پاک کرده و بر خاکش گذاشتند.
بنا کردند قصری گرد خاکش
مدد جستند خلق از روح پاکش
هوش مصنوعی: ای کسانی که در ساختن کاخها و بناها تلاش میکنید، بدانید که این آثار و سازهها، نیاز به روح و وجودی پاک دارند. مردم از عظمت و پاکی آن روح بهرهمند میشوند و این روح است که باعث استقامت و شکوه این بناها میشود.
شه از اخلاص می کرد آن عمارت
قدم می زد بدستور زیارت
هوش مصنوعی: شاه با نیت خالصانه آن بنا را میساخت و طبق دستوری که برای زیارت بود، قدم میزد.
فرستاد آن قدر تکبیر و اخلاص
که جانش در حریم قرب شد خاص
هوش مصنوعی: او به قدری با اخلاص و نیت پاک عبادت و تکبیر کرد که روحش به درجهای از قرب و نزدیکی به خداوند رسید که خاص و ویژه شد.
خبرداری که: آن قرب از کجا یافت؟
ز راه صدق و آیین صفا یافت
هوش مصنوعی: بدان که آن نزدیکی و محبت از کجا حاصل شده است؟ از طریق صداقت و روش پاکی به دست آمده است.
وفا کن، جان من، گر قرب خواهی
که هست آن موجب قرب الهی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به نزدیکترین نقطه به خداوند برسی، باید از وفا و صداقت پیروی کنی، ای جان من.
الهی، از تو می خواهم وفایی
که: سازم زین سر سرگشته پایی
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، از تو درخواست میکنم که به من وفا کن تا بتوانم از این سرگشتگی، راهی درست بیابم.
باین ها گرد کویت راه یابم
مگر قربی در آن درگاه یابم
هوش مصنوعی: به این عزیزان دور تو میپیوندم تا شاید در آن درگاه جایی برای نزدیکی به تو پیدا کنم.