گنجور

شمارهٔ ۸۲

آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت
قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!
بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت
گر دل از دستم بغارت برد، چندان باک نیست
غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت
رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی
باز گرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت
دل بسویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت
کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت
در دم رفتن هلالی جان بدست دوست داد
نیم جانی داشت، آن هم صرف جانان کرد و رفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
هوش مصنوعی: یک نفر با دل سنگین و غمگین وارد شد، آثارش را در جانم به جا گذاشت و رفت. او با نگاه‌های جادویی‌اش، سرزمین روح مرا تخریب کرد و ناپدید شد.
آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت
هوش مصنوعی: آن کس که با زلف آشفته‌اش دل ما را به هم آورد، همین که رفت، دل‌های ما را نیز مانند زلف خود، در هم ریخت و پریشان کرد.
قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!
بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت
هوش مصنوعی: ای کاش قالب فرسوده ما از خاک بود، جایی که آن شاهسوار بازیگوش بی‌پروا سوار بر اسبش جولان می‌داد و می‌رفت.
گر دل از دستم بغارت برد، چندان باک نیست
غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت
هوش مصنوعی: اگر دل مرا برباید، چندان ناراحت نیستم؛ چرا که دزدیدن دل آسان است، اما جان را دزدیده و رفته است.
رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی
باز گرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت
هوش مصنوعی: تو رفتی و دل مرا با خود بردی و جانم از غم سوخت. حالا برگرد، زیرا نمی‌توان این همه ظلم را تحمل کرد و همچنان رفت.
دل بسویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت
کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت
هوش مصنوعی: دل من به سمت او پر کشید و مرا در دوری تنها گذاشت. این کار برای من سخت و برای خود او آسان شد و رفت.
در دم رفتن هلالی جان بدست دوست داد
نیم جانی داشت، آن هم صرف جانان کرد و رفت
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که هلالی به وداع می‌پرداخت، جانش را به دوست بخشید. او نیمه‌جانی داشت و همان را هم برای معشوقش صرف کرد و سپس رفت.

حاشیه ها

1402/06/20 01:09
بردیا

بنازم ... دستمریزاد