گنجور

شمارهٔ ۲۹۸

جان به حسرت نتوان بی‌رخِ جانان دادن
خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن
دو جهان در عوض یک سر موی تو کم است
دل و جان خود چه متاعی‌ست که نتوان دادن؟
جرعه‌ای بخش از آن لب، که ثوابی‌ست عظیم
تشنه را آب ز سر چشمه حیوان دادن
خال اگر نیست رخ خوب ترا ز آن سبب است
که به موری نتوان ملک سلیمان دادن
تا کی افسانه خود پیش خیالت گویم؟
درد سر این همه خوش نیست به مهمان دادن
بی‌تو هجران به سرم گر اجل آرد روزی
می‌توان جام خود از شوق به هجران دادن
گر چنین موج زند اشک هلالی هر دم
خانمان را همه خواهیم به توفان دادن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جان به حسرت نتوان بی‌رخِ جانان دادن
خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن
هوش مصنوعی: می‌خواهم جانم را فدای دیدار محبوب کنم، حتی اگر این دیدار باعث حیرت و مرگم شود.
دو جهان در عوض یک سر موی تو کم است
دل و جان خود چه متاعی‌ست که نتوان دادن؟
هوش مصنوعی: دو جهان تنها برای یک تار موی تو ارزش کمی دارد. دل و جان من چه چیزی هستند که نتوانم برای تو فدا کنم؟
جرعه‌ای بخش از آن لب، که ثوابی‌ست عظیم
تشنه را آب ز سر چشمه حیوان دادن
هوش مصنوعی: نوشیدن حتی یک جرعه از آن لب، اجر و پاداش بزرگی دارد که مانند آبی است که به تشنه از سرچشمه حیات داده می‌شود.
خال اگر نیست رخ خوب ترا ز آن سبب است
که به موری نتوان ملک سلیمان دادن
هوش مصنوعی: اگر بر روی چهره‌ی زیبای تو خالی وجود دارد، علتش این است که نمی‌توان یک ملک بزرگ و با ارزش مانند سلیمان را به یک موری داد.
تا کی افسانه خود پیش خیالت گویم؟
درد سر این همه خوش نیست به مهمان دادن
هوش مصنوعی: تا کی باید داستان خود را به خیال تو بگویم؟ این همه دردسر برای مهمان‌داری خوشایند نیست.
بی‌تو هجران به سرم گر اجل آرد روزی
می‌توان جام خود از شوق به هجران دادن
هوش مصنوعی: بدون تو، اگر روزی اجل به سراغم بیاید، می‌توانم از شوق فاصله‌ای که به دوری تو است، جام عشق خود را به تو تقدیم کنم.
گر چنین موج زند اشک هلالی هر دم
خانمان را همه خواهیم به توفان دادن
هوش مصنوعی: اگر چنین اشکی شبیه موجی بی‌پایان بریزد، هر لحظه ممکن است خانه‌مان را در طوفانی غرق کنیم.