شمارهٔ ۲۵۳
گر بخاکم گذرد یوسف گل پیرهنم
بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم
بفراق تو گرفتار ترم روز بروز
کس باین روز گرفتار مبادا که منم!
کوه غم گشتم و هر لحظه کنم سینه خویش
طرفه حالیست که هم کوهم و هم کوه کنم!
لب ببستم ز سخن، ای گل خندان، که مباد
مردمان بوی تو یابند ز رنگ سخنم
هر کسی در چمنی هم نفس سیم تنی
من و کنج غم و در سینه همان سیم تنم
نکنم یاد بهار و نروم سوی چمن
چه کنم؟ دل نگشاید ز بهار و چمنم
گر دلم رفت، هلالی، گله از دوست خطاست
دل چه باشد؟ که اگر جان برود دم نزنم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر بخاکم گذرد یوسف گل پیرهنم
بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم
هوش مصنوعی: اگر یوسف با لباس گلدارش بر خاک من بیفتد، بوی پیراهن یوسف را از کفنم خواهند شنید.
بفراق تو گرفتار ترم روز بروز
کس باین روز گرفتار مبادا که منم!
هوش مصنوعی: من هر روز بیشتر گرفتار جدایی تو هستم، تجربهای که هیچکس به اندازه من در این روزهای سخت احساس نمیکند.
کوه غم گشتم و هر لحظه کنم سینه خویش
طرفه حالیست که هم کوهم و هم کوه کنم!
هوش مصنوعی: غم مانند کوه بزرگی بر دوش من است و هر لحظه در سینهام صدای درد و اندوهی وجود دارد. حالتی عجیبی دارم که هم مانند کوه محکم هستم و هم در دل خود همچنان بار این کوه را احساس میکنم!
لب ببستم ز سخن، ای گل خندان، که مباد
مردمان بوی تو یابند ز رنگ سخنم
هوش مصنوعی: من از گفتن حرفهایم خودداری کردم، ای گل خوشخنده، تا مبادا انسانها بویی از تو را از رنگ کلمات من حس کنند.
هر کسی در چمنی هم نفس سیم تنی
من و کنج غم و در سینه همان سیم تنم
هوش مصنوعی: هر کسی در چمنی، همدم و همنفس من است و من در گوشهای از غم، همچنان همان پیکره را در سینهام دارم.
نکنم یاد بهار و نروم سوی چمن
چه کنم؟ دل نگشاید ز بهار و چمنم
هوش مصنوعی: اگر بهار و باغ را فراموش کنم و به سوی گلستان نروم، چه کار باید بکنم؟ دل من از یاد بهار و باغ شاد نمیشود.
گر دلم رفت، هلالی، گله از دوست خطاست
دل چه باشد؟ که اگر جان برود دم نزنم
هوش مصنوعی: اگر دلم از دست برود، هلالی، نمیتوانم از دوست شکایت کنم. دل چه ارزشی دارد؟ زیرا اگر جانم هم برود، چیزی نمیگویم.

هلالی جغتایی