گنجور

شمارهٔ ۲۴۹

یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم!
گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!
گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم!
وانگهی دزدیده در ما می‌نگر، گفتم: به چشم!
گفت: با ما دوستی می‌کن به دل، گفتم: به جان!
گفت: راه عشق ما می‌رو به سر، گفتم: به چشم!
گفت: با چشمت بگو تا: در میان مردمان
سوی ما هردم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!
گفت: اگر با ما سخن داری، به چشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم باخبر، گفتم: به چشم!
گفت: اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
برفشان آبی به خاک رهگذر، گفتم: به چشم!
گفت: اگر خواهد دلت زین لعل میگون خنده‌ای
گریه‌ها می‌کن به صد خون جگر، گفتم: به چشم!
گفت: جای من کجا لایق بود؟ گفتم: به دل
گفت: می‌خواهم جزین جای دگر، گفتم: به چشم!
گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره می‌شمر، گفتم: به چشم!
گفت: اگر دارد، هلالی، چشم گریانت غبار
کحل بینایی بکش زین خاک در، گفتم: به چشم!

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم!
گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: دوست به من گفت که از ما دوری کن و به ما فکر نکن. من هم با احترام پذیرفتم. او ادامه داد که به هیچ وجه به دیگران نگاه نکن. من دوباره با ادب پاسخ دادم که چشم!
گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم!
وانگهی دزدیده در ما می‌نگر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: یار گفت که از غیر ما نگاه‌ها را پنهان کن. من هم گفتم: چشم! بعد اضافه کردم که خودت به طور مخفیانه به ما نگاه می‌کنی، و باز هم گفتم: چشم!
گفت: با ما دوستی می‌کن به دل، گفتم: به جان!
گفت: راه عشق ما می‌رو به سر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: دوست گفت: با دل از من دوستی کن، من هم گفتم: با جانم. او ادامه داد: در مسیر عشق ما پیش برو، من هم گفتم: با چشمانم!
گفت: با چشمت بگو تا: در میان مردمان
سوی ما هردم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: او گفت: با چشمانت بگو تا دیگران به ما نگاه نکنند، من پاسخ دادم: با چشم!
گفت: اگر با ما سخن داری، به چشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم باخبر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: او گفت: اگر می‌خواهی با ما صحبت کنی، با دل‌نگاه بگو تا گوش دیگران از موضوع باخبر نشود. من هم پاسخ دادم: با نگاه دل!
گفت: اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
برفشان آبی به خاک رهگذر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: او گفت: اگر می‌خواهی که غبار مشکلات و فتنه‌ها از سر راه کنار برود، باید مانند برف، آبی به زمین بریزی تا مسیر پاک شود. من هم گفتم: چشم!
گفت: اگر خواهد دلت زین لعل میگون خنده‌ای
گریه‌ها می‌کن به صد خون جگر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: او گفت: اگر دلت بخواهد از این لب‌های زیبا و رنگین بخندی، باید به جای خوشحالی، با ناراحتی و غم دل بگویی و خون دل بخوری. من نیز پاسخ دادم: با کمال میل!
گفت: جای من کجا لایق بود؟ گفتم: به دل
گفت: می‌خواهم جزین جای دگر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: سؤال کرد: من در کجا شایسته‌ام؟ پاسخ دادم: به دل. گفت: من نمی‌خواهم در هیچ جای دیگری جز اینجا باشم. گفتم: باید به چشم!
گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره می‌شمر، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: گفت: اگر یک شب از چهره‌ات مانند ماه دور شوم و تا صبح ستاره‌ها را بشمارم، گفتم: به چشم!
گفت: اگر دارد، هلالی، چشم گریانت غبار
کحل بینایی بکش زین خاک در، گفتم: به چشم!
هوش مصنوعی: گفت: اگر آنجا هستی، هلالی، اشک چشمانت را به خاطر غبار کحل بینایی پاک کن و از این خاک بیرون بیا. من هم گفتم: چشم!

حاشیه ها

1396/03/09 09:06
حسن سلطانی

این شعر استقبال از غزل کمال خجندی ست با مطلع:
یار گفت از غیرِ ما پوشان نظر،گفتم به چشم
وانگهی دزدیده در ما می نگر،گفتم به چشم

1400/04/30 01:06
قاسم آقاوردی زاده

ناصر یزدی هم توی همین ردیف و قافیه و وزن یک غزل داره با مطلع:

گفت ماه من: "به کویم کن گذر" گفتم: "به چشم"
گفتمش: "آیم به پا؟" گفتا: "به سر" گفتم: "به چشم"