گنجور

شمارهٔ ۲۳۸

یار آمد و من طاقت دیدار ندارم
از خود گله ای دارم و از یار ندارم
شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد
باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح
اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار
من خود گله اندک و بسیار ندارم
گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا
از رندی و بدنامی خود عار ندارم
بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق
کس با من و من هم بکسی کار ندارم
حال من دل خسته خرابست، هلالی
آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یار آمد و من طاقت دیدار ندارم
از خود گله ای دارم و از یار ندارم
هوش مصنوعی: دوست به نزد من آمده، ولی من توانایی دیدنش را ندارم. از خودم ناراحتی‌هایی دارم، اما از او هیچ شکایتی ندارم.
شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد
باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
هوش مصنوعی: من خوشحالم که غم یار باعث شد از خودم بی‌خبر باشم و دیگر خبری از طعنه‌های دیگران ندارم.
گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح
اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
هوش مصنوعی: گفتم وقتی تو بیایی، مشکلات و غم‌هایم را با تو در میان می‌گذارم، اما نمی‌دانم چه کنم؛ چون برای بیان احساساتم طاقت ندارم.
لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار
من خود گله اندک و بسیار ندارم
هوش مصنوعی: محبت تو کم بود ولی غم و اندوه تو زیاد. من از خودم شکایت کمی دارم و غم‌های زیادی ندارم.
گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا
از رندی و بدنامی خود عار ندارم
هوش مصنوعی: بگو: مردم باید بدانند که من فردی آزاد و بی‌پروا هستم و از بدنامی و رسوایی‌ام هیچ شرمی ندارم.
بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق
کس با من و من هم بکسی کار ندارم
هوش مصنوعی: من بی‌قید و بند هستم و از مشغله‌های زندگی کناره‌گیری کرده‌ام. هیچ‌کس با من ارتباطی ندارد و من هم به کسی کاری ندارم.
حال من دل خسته خرابست، هلالی
آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم
هوش مصنوعی: حال من بسیار خراب و دلخسته است. من هلالی دارم که احساس ناراحتی می‌کند و هیچ کسی نیست که به من تسلی دهد یا غمم را بفهمد.