گنجور

شمارهٔ ۲۳۲

بصد امید هر دم گرد آن دیوار و در گردم
بسی امیدوارم، آه! اگر نومید برگردم
چه حسنست این؟ که از یک دیدنت دیوانه گردیدم
بیا، تا بار دیگر بینم و دیوانه تر گردم
چون آن مه فتنه شد در شهر، من هم عاقبت روزی
شوم آواره و هر دم بصحرای دگر گردم
خدا را، این چنین زود از سر بالین من مگذر
دمی بنشین، که برخیزم، ترا بر گرد سر گردم
زهر در کامدم، در کوی تو همچون سگم راندی
سگ کوی توام تا چند، یارب، در بدر گردم؟
خبر میپرسم از جانان ولی ناگه اگر روزی
ازو کس یک خبر گوید من از خود بیخبر گردم
هلالی، چون سپه انگیخت عشق آن کمان ابرو
بمیدان آیم و تیر ملامت را سپر گردم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بصد امید هر دم گرد آن دیوار و در گردم
بسی امیدوارم، آه! اگر نومید برگردم
هوش مصنوعی: هر روز با امید به دور آن دیوار و در می‌چرخم و بسیار امیدوارم، اما افسوس که اگر ناامید برگردم.
چه حسنست این؟ که از یک دیدنت دیوانه گردیدم
بیا، تا بار دیگر بینم و دیوانه تر گردم
هوش مصنوعی: چه زیباییی دارد این؟ که از یک نگاه تو، چنان مجنون شدم که بیا تا دوباره ببینمت و بیشتر دیوانه‌ام کنی.
چون آن مه فتنه شد در شهر، من هم عاقبت روزی
شوم آواره و هر دم بصحرای دگر گردم
هوش مصنوعی: وقتی که آن دختر زیبا در شهر ظاهر شد، من هم در نهایت روزی به سرنوشت آوارگی دچار می‌شوم و هر لحظه به صحراهای جدیدی می‌روم.
خدا را، این چنین زود از سر بالین من مگذر
دمی بنشین، که برخیزم، ترا بر گرد سر گردم
هوش مصنوعی: خدا را، لطفاً این‌قدر سریع از کنار من نرو. کمی بمان و منتظر بمان تا من آماده شوم، بعد می‌خواهم دور تو بچرخم.
زهر در کامدم، در کوی تو همچون سگم راندی
سگ کوی توام تا چند، یارب، در بدر گردم؟
هوش مصنوعی: زهر در دهانم است و مانند سگی در کوی تو رانده شده‌ام. ای خدا، تا کی باید در این حال بی‌سر و سامان بگردم؟
خبر میپرسم از جانان ولی ناگه اگر روزی
ازو کس یک خبر گوید من از خود بیخبر گردم
هوش مصنوعی: من از محبوب خود خبر می‌خواهم، اما اگر روزی کسی خبری به من بدهد، به قدری غرق در احساسات شوم که از خود بی‌خبر گردم.
هلالی، چون سپه انگیخت عشق آن کمان ابرو
بمیدان آیم و تیر ملامت را سپر گردم
هوش مصنوعی: من همچون هلالی، به خاطر عشق آن کمان ابرو به عرصه می‌آیم و در برابر تیرهای ملامت و سرزنش، سپر می‌شوم.