گنجور

شمارهٔ ۲۱۷

وه! که رفت آن شوخ و بر ما کرد بیداد از فراق
از فراق او بفریادیم، فریاد از فراق!
یار با اغیار و ما محروم، کی باشد روا؟
دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق
در فراقت حالم از هر مشکلی مشکل ترست
هیچ کس را این چنین مشکل نیفتاد از فراق
آنکه روزم را سیه کرد از فراقت، همچو شب
روز او چون روزگار من سیه باد از فراق!
در بهار از نکهت گل بوی وصلت یافتم
وه! که می آید خزان و می دهد یاد از فراق
داد و فریاد هلالی گفته ای: از دست کیست؟
این تغافل چیست؟ فریاد از تو و داد از فراق!

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وه! که رفت آن شوخ و بر ما کرد بیداد از فراق
از فراق او بفریادیم، فریاد از فراق!
هوش مصنوعی: وای! آن معشوق خوش‌چهره رفت و بر ما سختی و ظلم روا داشت. ما از دوری او به شدت ناله و فریاد می‌زنیم، ای کاش برگردد!
یار با اغیار و ما محروم، کی باشد روا؟
دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق
هوش مصنوعی: دوست ما با دیگران است و ما از او محروم هستیم، آیا این موضوع درست است؟ دشمنان از نزدیکی و وصال خوشحالند و دوست ما از جدایی و فراق ناراحت.
در فراقت حالم از هر مشکلی مشکل ترست
هیچ کس را این چنین مشکل نیفتاد از فراق
هوش مصنوعی: در دوری تو حال من به مراتب سخت‌تر از هر مشکل دیگری است؛ هیچ‌کس مانند من در این شدت فراق گرفتار نشده است.
آنکه روزم را سیه کرد از فراقت، همچو شب
روز او چون روزگار من سیه باد از فراق!
هوش مصنوعی: کسی که با دوری‌اش روزهای مرا تیره و تار کرد، حالا روزهای او نیز باید به همین شکل تیره و تار شود.
در بهار از نکهت گل بوی وصلت یافتم
وه! که می آید خزان و می دهد یاد از فراق
هوش مصنوعی: در فصل بهار، بوی خوش گل را حس کردم و به یاد پیوندی که داشتم افتادم. اما افسوس که خزان در راه است و مرا به یاد جدایی می‌اندازد.
داد و فریاد هلالی گفته ای: از دست کیست؟
این تغافل چیست؟ فریاد از تو و داد از فراق!
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی سؤال می‌کند که این همه ناراحتی و دردها از کجا ناشی می‌شود و به نوعی به بی‌خبری و نادیده گرفتن مسایل اشاره می‌کند. او به شدت از جدایی و فراق معشوقش به تنگ آمده و از این وضعیت ابراز نارضایتی می‌کند.